تاریخ پر است از داستان علما و عرفایی که در برابر دیو شهوت به زمین خوردهاند و نتوانستند خود را کنترل کنند...
دریافت فایل Pdf Word تصویر مجله زن روز
فایل صوتی با صدای شیخ حسین انصاریان
فایل صوتی با صدای عباس داودی حجم کم ـ کیفیت متوسط
فایل صوتی با صدای عباس داودی حجم زیاد ـ کیفیت خوب
مبارزه با نفس، تنها به اراده و طلب توفیق از خداوند نیاز دارد. داستانهای زیادی در احوال عارفان و پیامبران در مبارزه با شهوت در کتب مختلف آمده است که شاید بعضی آن را مربوط به گذشته بدانند و یا بگویند فلانی پیامبر بود و یا فلانی در خانواده علم و دین رشد یافت و هزاران اما و اگر دیگر.
میگویند: اگر حضرت یوسف علیهالسلام گناه نکرد چون خود پیامبر بود و در خانواده وحی پرورش یافت و پدر و مادرش از بهترینهای آن روزگار بودند. میگویند زمینه گناه فراهم نیست وگرنه کسی نمیتواند خود را در برابر گناه به خصوص گناهان جنسی کنترل کند. میگویند: یوسف علیهالسلام فقط یکبار در معرض گناه قرار گرفت. میگویند تاریخ پر است از داستان علما و عرفایی که در برابر دیو شهوت به زمین خوردهاند و نتوانستند خود را کنترل کنند، ما که جای خود داریم.
در سال 1365 جوانی مشکلی برایش بهوجود آمد و چون در خانوادهای غیر مذهبی بزرگ شده بود نمیدانست از چه کسی باید کمک بگیرد. به این دلیل چون مشکل در رابطه با زنان بود، نامهای برای مجله زن روز نوشت. بعد که مشکلش حل شد نامه دوم را برای این مجله ارسال کرد.
این دو نامه را مجله زن روز در اردیبهشت ماه 1366 در شماره 1114 منتشر نمود.
خواندن این دو نامه کافی است و نیاز به هیچ شرح و توضیحی ندارد و راه بهانهجویی و عذرتراشی را بر همگان میبندد.
(چند خط از نامهها که به موضوع اصلی ارتباط کمتری داشت حذف شده است.)
به نام خداوند بخشنده و مهربان
... سلام من را از این فاصله دور پذیرا باشید. آرزو میکنم که در تمام مراحل زندگیتان موفق و مؤید و سلامت باشید ... اما دلیل اینکه امروز در این هوای بارانی، این برادر کوچکتان تصمیم گرفت با شما درد دل کند، مشکل بزرگی است که بر سر راهش قرار گرفته است. جریان را برایتان بازگو میکنم:
من پسری 17 ساله هستم و در خانوادهای مرفه و ثروتمند، زندگی میکنم. اما چه ثروتی که میخواهم سر به تنش نباشد. پدر و مادر من هر دو پزشک هستند و از صبح زود تا پاسی از شب را در خارج از منزل سپری میکنند. تازه وقتی هم به خانه میآیند از بس خسته و کوفته هستند زود میروند و میخوابند. اصلاً در طول روز یکبار از خود سؤال نمیکنند که پسرمان (یعنی من) کجاست؟ حالا چهکار میکند؟ با چه کسی رفت و آمد میکند؟
اما خوشبختانه به حول و قوه الهی من پسری نیستم که از این موقعیتها سوء استفاده کنم و خودم را به منجلاب فساد بکشانم. البته این مشکل اصلی من نیست چون من دیگر به این بیتوجهیها عادت کردهام و از اینکه آنها اصلاً به من کاری ندارند که کجا میروم و چه میپوشم و یا کجا میگردم تعجب نمیکنم، بلکه مشکل اصلی من از حدود یکسال پیش شروع شد. پدر و مادرم بهدلیل اینکه من تنها بچه خانواده هستم و ضمناً وضع مادیشان هم خوب است، دختر خالهام را که در خانوادهای متوسط زندگی میکند به فرزندی که چه عرض کنم به سرپرستی قبول کردند. (البته لازم به تذکر است که دختر خالهام همسن خود من است). بله از آن تاریخ به بعد مشکل من شروع شد و خانهی آرام و ساکت ما که در طول روز کسی جز من در آن زندگی نمیکرد تبدیل به زندگی پسری شد که سعی در دور کردن هوای نفس دارد با دختری که به مراتب از شیطان هم پستتر و گناهکارتر و حرفهایتر است. تنها کارهای دختر خالهام را در یک جمله خلاصه میکنم:
« درخواست از من برای انجام بزرگترین گناه کبیره »
میدانم که حتماً منظور من را فهمیدهاید و لازم به توضیحات اضافی نیست. همانطور که گفتم پدر و مادرم حدود 17 ساعت از روز را در بیرون از منزل به سر میبرند یعنی از 6 صبح تا 11 شب، من هم از 7 صبح تا 1 بعد از ظهر مشغول تحصیل هستم یعنی حدود 10 ساعت از روز را با دختر خالهام در خانه تنها هستم. و همانطور که گفتم دختر خالهام یک لحظه من را تنها نمیگذارد، دائماً در سرم فکر گناه را میاندازد. بارها در طول روز از من درخواست گناه میکند. البته من پسری نیستم که تسلیم حرفهای او شوم، همیشه سعی میکنم از او خودم را دور کنم ولی او مانند شیطانی است که سر راه هر انسانی ظاهر میشود و او را درون قعر جهنم پرتاب میکند و برای همین است که من از او احتراز میکنم ولی او دست از سر من برنمیدارد.
تو را به خدا کمکم کنید. چهطور جواب این حرفهای چرب و نرم او را بدهم؟ من بعضی وقتها فکر میکنم که او شیطانی است که از آسمان به زمین آمده تا تمام عبادات چندین سالهی من را دود و نابود کند و سپس دوباره به آسمان برگردد. خواهران عزیز کمکم کنید. من چهطور میتوانم او را سر راه بیاورم؟ هر چه به او میگویم دست از سرم بردار، گوشش بدهکار نیست. هر چه به او میگویم، شخصیت زن این نیست که تو داری انجام میدهی، اصلاً گوش نمیکند. میترسم آخر و عاقبت کاری دست من بدهد. دوست ندارم که تسلیم او بشوم. باور کنید حتی بعضی وقتها من را تهدید هم میکند.
البته فکر میکنم همهی این بدبختیها بهخاطر این است که من یک مقداری زیبا هستم. فکر میکنم اگر این موهای طلایی و پوست روشن را نداشتم حتماً این مشکل سرم نمیآمد.
روزی هزار بار از خداوند درخواست میکنم که این زیبایی را از من بگیرد. دوست داشتم در خانوادهای فقیر زندگی میکردم و زشتترین پسر روی زمین بودم ولی گیر این دختر خاله شیطان صفت نمیافتادم که نمیگذارد من تا قبل از ازدواج پاک بمانم.
البته تا حالا که من تسلیم خواهشهای او نشدهام ولی میترسم که بالاخره من را وادار به تسلیم کند. خواهران خوبم کمکم کنید، نگذارید این برادرتان پاکی خود را از دست بدهد. بگویید به او چه بگویم و چهطور او را ارشاد کنم تا دست از هوای نفس خود بردارد و من را هم اینهمه آزار ندهد؟ چهطور او را مانند یک دختر مسلمان بکنم و چهطور میتوانم طرز فکر و رفتار و عقیدهاش را تغییر دهم؟ ضمناً فکر نمیکنم که در میان گذاشتن این مسئله با پدر و مادرم فایدهای داشته باشد چون آنها نه وقت و نه حوصلهی فکر کردن به این مسائل را ندارند، تازه اگر هم داشته باشند هیچ عکسالعملی نشان نمیدهند، چون رفتار آنها هم در بیرون از خانه، دست کمی از رفتار دختر خالهام در خانه ندارد. امیدوارم که هر چه زودتر من را کمک کنید. خواهران گرامی جواب نامهام را به این آدرس به صورت کتبی بدهید که قبلاً تشکر و سپاسگذاری میکنم. با تشکر مجدد. برادرتان امیر
پاسخ مجله زن روز
برادر گرامی سلام علیکم
حتماً موضوع را با خانواده خود در میان بگذارید. زیرا آگاهی خانوادهتان میتواند برای شما مؤثر باشد. موفق باشید.
در چنین مواردی واقعاً انسان در میماند که چه بگوید و راهنمایی بسیار سخت است. به همین دلیل مجله زن روز با اینکه این جوان نوشته بود که گفتن مطلب به پدر و مادرش فایدهای ندارد، در پاسخ نوشت موضوع را با پدر و مادر خود در میان بگذارید.
وقتی کسی بخواهد که هدایت شود خداوند خود او را هدایت میکند. نامه مجله زن روز وقتی رسید که روح امیر به عالم بالا پرواز کرده بود و مدیر دبیرستانی که امین در آن تحصیل میکرد در پاسخ مجله زن روز نوشت:
بسمه تعالی مجله محترم زن روز:
با سلام، برادر امیر ... در تاریخ 5/10/1365 در عملیات کربلای 4 به شهادت رسیدهاند. نامه شهید ضمیمه میشود. با تشکر رئیس دبیرستان شهید . . .
و این هم آخرین نامه این مجاهد فی سبیلالله در جهاد اکبر و جهاد اصغر
بسم رب الشهداء و الصدیقین
سلام، سلامی به گرمای آفتاب خوزستان و به لطافت نسیم بهاری از این راه دور برای شما میفرستم. مدتهاست که منتظر نامهی شما هستم ولی تا حالا که عازم دانشگاه اصلی هستم، جوابی از شما دریافت نکردهام. البته مطمئن هستم که شما نامهام را جواب خواهید داد ولی وقتی شما جواب بدهید من امیدوارم که دیگر در این دنیای فانی نباشم.
حدود یک هفته بعد از اینکه برای شما نامهای نوشتم و گفتم خواهر خواندهام من را ترغیب به گناه کبیرهی زنا میکند، شبی در خواب دیدم که مردی با کت و شلوار سبز در خیابان من را دیده است و به من گفت: « امیر، برو به دانشگاه اصلی، وقتت را تلف نکن».
من این خواب را از روحانی مسجدمان سئوال کردم و ایشان گفتند که دانشگاه اصلی یعنی جبهه. منهم از اینکه خدا دست نیاز من را گرفته بود و راهی به روی من گشوده بود خوشحال شدم و حال عازم جبههی نور علیه تاریکی هستم. البته این نامه را به کادر دبیرستان میدهم تا اگر خوشبختانه من شهید شدم و بعد از شهادت من نامهی شما آمد، این را برایتان پست کنند تا از خبر شهادت من آگاه شوید.
... همانطور که در نامه قبلی هم نوشته بودم پدر و مادر من آدمهای درستی نیستند و رفتار و گفتار و کردارشان غربی است و خواهر خواندهام هم که این موضوع را بعد از آمدن به منزل ما دید، فکر کرد منهم زود تسلیم میشوم ولی او کور خوانده است. من مدتها با شیطان مبارزه کردهام و خودم را از آلودگی حفظ کردهام. ولی فکر میکنید که من تا کی میتوانستم در مقابل این شیطان دخترنما مقاومت کنم و برای همین و با توجه به خوابی که دیده بودم تصمیم گرفتم که خودم را به صف عاشقان حقیقی خدا پیوند بزنم و از این دام شیطانی که در جلوی پایم قرار دارد، خلاصی پیدا کنم.
من میروم اما بگذار این دختر فاسد بماند، من فقط خوشحالم که حال که عازم جبهه هستم، هیچ گناه کبیرهای ندارم و برای گناهان ریز و درشت دیگرم از خداوند طلب مغفرت میکنم.
من میروم ولی بگذار پدر و مادرم که هر دو دکتر هستند و ادعای تمدن میکنند بمانند و به افکار غربزدهی خود ادامه دهند. امیدوارم که به زودی از خواب غفلت بیدار شوند.
من تا حالا به جبهه نرفتهام و نمیدانم حال و هوای آنجا چگونه است ولی امیدوارم که خداوند ما بندگان سراپا تقصیر را هم مورد لطف خودش قرار دهد و از شربت غرور انگیز و مسخ کنندهی شهادت به ما هم بنوشاند. این تنها آرزوی من است.
پدر و مادرم هیچوقت برای من پدر و مادرهای درست و حسابی نبودند. همیشه بیرون از خانه بودند و از صبح زود تا نیمههای شب در حال کار در بیمارستانها و یا مطب خصوصی و یا در مجلسهای فسادانگیزی بودند که من از رفتن به آنها همیشه تنفر داشتهام. هیچوقت من محبت واقعی پدر و مادر را احساس نکردم چون اصلاً آنها را درست و حسابی ندیدهام. بعد هم که این دختر را پیش ما آوردند که زندگی آرام و بـدون دغدغهی من را تبدیل به طوفان مبارزه با گناه کردند. با اینهمه همانطور که گفتم خوشحالم که به گناهی که خواهر خواندهام من را به آن تشویق میکرد، آلوده نشدم...
قلبم با شنیدن کلمه شهادت، تندتر میزند و عطش پایان ناپذیری در رسیدن به این کمال در وجودم شعله میکشد.
همانطور که گفتم اگر خداوند ما را پذیرفت و شهید شدیم که این نامه را از طرف رئیس دبیرستان برایتان میفرستند و اگر خداوند ما را لایق و شایستهی رسیدن به این مقام رفیع ندید و برگشتیم من اگر نامهای از شما دریافت کرده بودم، حتماً جوابش را میدهم.
البته امیدوارم برنگردم چون آنوقت همان آش و همان کاسه است. بیشتر از این وقت شما را نمیگیرم. برای من حتماً دعا کنید... در پایان آرزو میکنم که همهی انسانهای خفته ـ مخصوصاً پدر و مادر و خواهر خواندهام ـ از خواب غفلت بیدار شوند و رو به سوی اسلام بیاورند.... والسلام علی عباد الله الصالحین
عابد زیبای زنبیل فروش در دام همسر پادشاه
خلبان شهید بابایی و مدیریت شهوت
داستان حیرتانگیز برصیصاى عابد