جوان واى بر تو از آن کس که در روز حساب بین من و تو داورى کند، تو مرا از گور در آوردى و کفن مرا از من باز گرفتى و مرا برهنه و عریان میان مردگان رها ساختى و کارى کردى که با جنابت براى حساب باید حاضر شوم، پس واى بهجوانیت از آتش...
روزى معاذ بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله وارد شد در حالیکه مىگریست.
بعد از سلام، پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم علت گریهاش را جویا شد.
معاذ گفت: «اى رسول خدا جوانى زیبا روى و با طراوت بر در ایستاده و هم چون زن فرزند مرده گریه میکند و اجازه ورود مىطلبد.»
حضرت فرمود او را بیاور،
او را آورد،
پیامبر فرمود: «اى جوان علت گریه تو چیست؟»
جوان گفت: «چگونه نگریم در حالیکه گناهانى مرتکب شدهام که اگر خدا مرا بهیکى از آنها باز خواست کند طعمه آتش خواهم گشت و میبینم که زود است که آن روز فرا رسد و هیچ امیدى به عفو و بخشش آنها ندارم.»
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: «آیا براى خدا شریکى قائل شدهاى؟»
گفت: «پناه میبرم از اینکه براى خدایم شریک قائل شوم.»
فرمود: «آیا به حرام مؤمنى را کشتهاى.»
گفت: خیر
پیامبر فرمود: «اگر گناهانت به اندازه سنگینى هفت زمین و دریاها و ریگها و درختان و آنچه از آفریدهها در آنها است باشد خدا مىآمرزد.»
جوان گفت: «گناه من از همهی اینها بیشتر و بزرگتر است.»
پیامبر فرمود: «اگر گناهانت مثل آسمانها و ستارگان و عرش و کرسى باشد خدا مىآمرزد.»
جوان گفت:« از اینها هم بزرگتر است.»
پیامبر نگاهى غضب آلود به او نموده و فرمود: «واى بر تو اى جوان آیا گناهان تو بزرگتر است یا پروردگار تو»
جوان به رو بر زمین افتاد و گفت: «منزه است خداى من هیچ چیز از پروردگار من بزرگتر نیست، پروردگار من از هر بزرگى بزرگتر است اى پیامبر خدا.»
رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: آیا گناه بزرگ را جز خداى بزرگ مىآمرزد؟»
جوان گفت: «نه بهخدا اى رسول خدا» و سپس ساکت شد.
رسول خدا فرمود: «آیا مىشود یکى از گناهانت را برایم بگوئى»
گفت: «بلى: من هفت سال بود که نبش قبر میکردم و مردگان را از گور خارج مىساختم و کفن آنها را بر میگرفتم تا اینکه دخترى از انصار مرد او را بهخاک سپردند چون شب شد آمدم و قبر را شکافته و آنچه از کفن بر او بود برگرفتم و او را عریان بر لب قبر رها کرده و بازگشتم، شیطان شروع به وسوسه نمود و آن دخترک را در چشم من زیبا نمود و سفیدى و فربهى بدن او را در نظرم مجسم ساخت و از این وسوسه دست بر نداشت تا اینکه دوباره بازگشتم و با آن دختر هم بستر شدم و پس از عمل او را بههمان حال گذاشته و بازگشتم هنوز از آن مکان دور نشده بودم که از پشت سر آوازى شنیدم که میگوید: اى جوان واى بر تو از آن کس که در روز حساب بین من و تو داورى کند، تو مرا از گور در آوردى و کفن مرا از من باز گرفتى و مرا برهنه و عریان میان مردگان رها ساختى و کارى کردى که با جنابت براى حساب باید حاضر شوم، پس واى بهجوانیت از آتش، و من پس از این بود که دانستم بوى بهشت را نخواهم شنید، حال تو اى رسول خدا چه میبینى.»
پیامبر فرمود: «دور شو از من اى فاسق، مىترسم که منهم بهآتش تو بسوزم و چه نزدیکى تو به آتش» و این جملات را تکرار میکرد و بهاو اشاره مىنمود تا جوان از او دور شد.
جوان چون چنین دید بهخانه خود آمد و زاد و توشهاى براى خود برگرفت و به یکى از کوههاى اطراف مدینه رفت و بهعبادت مشغول شد، پوستى بر تن نمود دو دست خود را بهگردن بست و فریاد بر آورد که:
«بار الها این بنده تو است که دست بسته بهنزد تو آمده، اى پروردگار من توئى آنکه مرا آفریدى و آنچه که مىدانى از من سر زد. خدایا اکنون از کردهی خود پشیمانم، بهخدمت پیامبرت رفتم او هم مرا از خود راند و خوف مرا بیشتر نمود. تو را به اسمت و جلالت و بزرگى سلطانت سوگند میدهم که امیدم را ناامید نسازى. سید من دعایم را باطل ننمائى و مرا از رحمت خود محروم نسازى»
و پیوسته این سخنان بر لب داشت تا چهل روز بدین منوال گذشت، پس از چهل شبانه روز دستش را بهسوى آسمان بلند نمود و گفت: بار الها اگر حاجت مرا برآوردى و اگر دعاى مرا مستجاب نمودى و اگر گناه مرا بخشیدى به پیامبرت وحى فرما، و اگر که آمرزیده نشدهام و مىخواهى مرا عقوبت کنى پس آتشى بفرست تا مرا بسوزاند، و یا مرا به عقوبتى گرفتار نما تا مرا هلاک سازد و از فضیحت و رسوائى روز قیامت مرا نجات ده.»
ذات اقدس حق این آیات 135 و 136 سوره العمران را بر پیامبر نازل کرد:
و به پیامبر خطاب فرمود که: «اى محمد بنده ما براى توبه نزد تو آمد تو او را از خود راندى او بهکجا برود و به که روى آورد و از که بخواهد که گناهانش را بیامرزد.»
پس از نزول این آیه، پیامبر در حالى که تبسمى بر لب داشت این آیات را تلاوت نمود و رو بهاصحاب نموده و فرمود: « کیست که محل آن جوان را بهما نشان دهد.»
معاذ گفت:«شنیدهام که در فلان محل است»
پیامبر و اصحاب بهراه افتادند تا بهآن کوه رسیدند، در جستجوى او از کوه بالا رفتند ناگهان چشمشان بهآن جوان افتاد که بین دو صخره ایستاده در حالیکه دستهایش را بهگردن بسته و صورتش سیاه شده و از شدت گریه پلکى به چشمانش نمانده و میگوید: «اى سید من تو آفرینش مرا نیکو ساختى و چهرهام را زیبا نمودى کاش مىدانستم عاقبت کارم چه خواهد شد آیا مرا در آتش خواهى افکند تا مرا بسوزاند و یا در جوار خود مرا جاى خواهى داد، بارالها تو بسیار بهمن نیکى نمودى و نعمتهاى بسیارى بهمن عنایت کردى کاش مىدانستم سرانجام من چه خواهد شد، آیا بهبهشت دعوت مىشوم و یا بهآتش رانده خواهم شد، بارالها گناهانم از آسمانها و زمین و از کرسى واسع تو و از عرش عظیم تو بزرگتر است، کاش مىدانستم آیا گناهان مرا مىآمرزى، یا اینکه مرا بهواسطه آنها در قیامت رسوا و مفتضح خواهى ساخت.»
پیوسته این سخنان بر لب داشت در حالى که خاک بر سر خود مىپاشید، درندگان گرد او را گرفته بودند و پرندگان بر سرش سایه داشتند و از گریه او گریه میکردند.
رسول خدا نزدیک شد، و دو دستش را از گردنش باز نمود و خاکها را از سر و روى او پاک کرد و فرمود: «بشارت باد تو را که تو از آزاد شدگان از آتش هستى.»
سپس رو به اصحاب خود نموده و فرمود: «گناهان خود را همچون بهلول تدارک کنید.»
سپس آیاتى را که نازل شده بود تلاوت فرمود و او را به بهشت بشارت داد.
اسرارالصلاة ص : 92 تا 96 ـ کتاب شریف «أسرار الصلاة» نوشتهاى است اثر عارف کامل و عالم عامل مرحوم میرزا جواد آقا ملکى تبریزى است.
وَ الَّذِینَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُواْ أَنفُسَهُمْ ذَکَرُواْ اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُواْ لِذُنُوبِهِمْ وَ مَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَمْ یُصرُِّواْ عَلىَ مَا فَعَلُواْ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (العمران/135)
و آنها که وقتى مرتکب عمل زشتى شوند، یا به خود ستم کنند، به یاد خدا مىافتند و براى گناهان خود، طلب آمرزش مىکنند- و کیست جز خدا که گناهان را ببخشد؟- و بر گناه، اصرار نمىورزند، با اینکه مىدانند.
أُوْلَئکَ جَزَاؤُهُم مَّغْفِرَةٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تجَْرِى مِن تحَْتِهَا الْأَنهَْارُ خَلِدِینَ فِیهَا وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعَمِلِینَ (العمران/136)
آنها پاداششان آمرزش پروردگار، و بهشتهایى است که از زیر درختانش، نهرها جارى است جاودانه در آن میمانند چه نیکو است پاداش اهل عمل!
امام باقر علیهالسلام فرمود:«الاصرار ان یذنب الذنب فلا یستغفر اللَّه و لا یحدث نفسه بتوبة فذلک الاصرار ـ اصرار بر گناه این است که انسان گناهى کند و دنبال آن استغفار ننماید و در فکر توبه نباشد. این است اصرار بر گناه» (تفسیر نمونه، ج3، ص: 100)
رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: « ابلیس به خداى عز و جل عرضه داشت: به عزتت سوگند که تا هستم نسل آدم را ما دام که جان در بدن دارند گمراه مىکنم، خداى عز و جل فرمود: به عزتم سوگند که همواره آنها را ما دام که از من مغفرت بخواهند مىآمرزم.»
امام صادق علیهالسلام فرمود: «هیچ گناهى (هر قدر هم که کوچک باشد) با اصرار در ارتکابش صغیره نیست، و هیچ گناهى هر قدر هم که بزرگ باشد با استغفار از آن کبیره نیست »
و فرمود: «و در کتاب خداى تعالى نجات از هر پستى و بصیرت از هر کوردلى و شفا از هر بیمارى اخلاقى، وجود دارد، و شما آن را در آیاتى جستجو کنید که به توبه و استغفار امرتان مىکند.» (ترجمه المیزان، ج4، ص 35)
جلسه شیاطین
در کتاب" امالى صدوق" از امام صادق علیهالسلام حدیثى پر معنى نقل شده که خلاصه آن چنین است:
«هنگامى که آیه فوق نازل شد و گناهکاران توبه کار را به آمرزش الهى نوید داد ابلیس سخت ناراحت شد، و تمام یاران خود را با صداى بلند به تشکیل انجمنى دعوت کرد آنها از وى علت این دعوت را پرسیدند، او از نزول این آیه اظهار نگرانى کرد، یکى از یاران او گفت: من با دعوت انسانها به- این گناه و آن گناه تاثیر این آیه را خنثى میکنم، ابلیس پیشنهاد او را نپذیرفت، دیگرى نیز پیشنهادى شبیه آن کرد که آنهم پذیرفته نشد، در این میان شیطانى کهنه کار بهنام" وسواس خناس"! گفت من مشکل را حل میکنم، ابلیس پرسید: از چه راه؟
گفت: فرزندان آدم را با وعدهها و آرزوها آلوده به گناه مىکنم، و هنگامى که مرتکب گناهى شدند یاد خدا و بازگشت به سوى او را از خاطر آنها مىبرم.
ابلیس گفت: راه همین است، و این ماموریت را تا پایان دنیا بر عهده او گذاشت»
تفسیر نمونه، ج3، ص: 100 ـ الأمالی (للصدوق) / ترجمه کمرهاى، متن، ص: 465
عابد زیبای زنبیل فروش در دام
همسر پادشاه
خلبان شهید بابایی و مدیریت شهوت
داستان حیرتانگیز برصیصاى عابد