خاطرهای از شهید غلامحسین خزاعی
خاطرهای از شهید غلامحسین خزاعی
حسین موتور میراند و من پشت سرش نشسته بودم. ناگهان وسط «تپههای ذلیجان» ایستاد. پرسیدم: «چی شد؟ چرا ایستادی؟»
از موتور پیاده شد و گفت: «تو بنشین جلو و رانندگی کن.» گفتم: «چرا؟»
گفت: «احساس میکنم دچار غرور شدهام.»
تعجب کردم، وسط دشت و تپههای ذلیجان، جایی که کسی ما را نمیدید، چگونه چنین احساسی پیدا کرده بود؟ وقتی متوجه تعجب من شد، در حالی که به تپه کوچک پشت سرمان اشاره میکرد، گفت: «وقتی به آن تپه رسیدم کمی گاز دادم و از موتورسواری خودم لذت بردم. معلوم میشه دچار هوای نفس شدم؛ در حالی که بهخاطر خدا سوار موتور شدهایم.»
تا مدتها سوار موتور نمیشد.
خبرگزاری ایسنا 12/2/91 ـ از خاطرات سردار شهید غلامحسین خزاعیمطالب مرتبط
نخستین قدمها برای پاکی ـ قسمت پنجم ـ محاسبه، معاتبه، معاقبه
أَکْیَسِ الْکَیِّسِینَ وَ أَحْمَقِ الْحُمَقَاءِ
عترافنامه ـ قانونهای شهید سید مجتبی علمدار