دریافت فایل Word دریافت فایل Pdf
جنبه های مختلف اعجاز قرآن
توضیح ابتدایی:
آنچه در پی میخوانید خلاصه مطالبی است که استاد شهید آیتالله مطهری در جلسات مختلف درباره جنبههای مختلف اعجاز قرآن بیان داشته و در سه کتاب منتشر شده است.
منابع مورد استفاده به شرح زیر است:
1ـ وحی و نبوت فصل قرآن ـ مجموعهآثار ج2 از صفحه 212 تا 225
2ـ نبوت بخش اعجاز قرآن ـ مجموعه آثار ج4 از صفحه 448 تا 527
3ـ آشنایی با قرآن، تفسیر سوره بقره ـ مجموعهآثار ج26 از صفحه 200 تا 213
تحدّى قرآن
قرآن نشان مىدهد که از همان اوّلى که نازل شده است مردم را به مبارزه طلبیده است، نه تنها مردم آن محیط و مردم آن عصر را، بلکه مردم همهی زمانها را. در سوره بنىاسرائیل مىفرماید: « قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهیراً»(88) اگر جن و انس اجتماع کنند و همدست و همفکر شوند و همه آنها بخواهند منتهاى نیروى خودشان را به کار ببرند که مثل این قرآن را به وجود بیاورند، نمىتوانند به وجود بیاورند.
ماهیت ادعاى قرآن
قرآن در آیاتى صریحاً مىفرماید یک سوره هم مثل این قرآن نمىتوانید بیاورید. در بعضى جاها دارد که ده سوره؛ شما که مىگویید این قرآن افتراء است ده تا سوره هم شما بیاورید. در یکجا مىگوید یک سوره شما بیاورید. این آیات را هم بخوانیم براى اینکه ماهیت دعواى قرآن روشن بشود.
در سوره هود آیه 13 مىفرماید: «أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ» آیا اینها مىگویند که این افتراست، این سخن را به خدا بسته است و مىگوید سخن خداست و حال آنکه سخن خدا نیست؟ «قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ» شما هم ده تا سوره مثل همین بیاورید از همین افتراها «وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ» نگویید هنر ما نمىرسد؛ هر کسى هم که دلتان مىخواهد دعوت به همکارى کنید که در مقابل خدا چنین سورههایى بیاورند «إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» اگر راست مىگویید در این ادعاى خودتان؛ یعنى اگر واقعاً شما که مىگویید این افتراست همین را روى عقیده مىگویید. قرآن با کلمه «إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» مىخواهد بگوید این حرفى که اینها مىگویند روى عقیده نمىگویند، عقیده ندارند به افترا بودن قرآن؛ چون نمىخواهند زیر بار بروند و چون عناد دارند این ادعا را مىکنند.
در سوره یونس آیه 38 مىفرماید: «أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ» آیا اینها مىگویند این افتراست؟ «قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ» ده تا سوره هم نمىگوییم، بگو یک سوره مثلش بیاورید ـ سوره هم که مىگوید، مىدانید در قرآن کوچک و بزرگ دارد؛ سوره «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ» هم یک سوره است، سوره «إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ» هم یک سوره است ـ شما فقط یک سوره مانند این بیاورید کافى است. اینجا هم باز مىفرماید: «وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ» نمىگویم خودتان تنها بیاورید، هر کس را هم که دلتان مىخواهد دعوت به همکارى کنید، با همکارانتان سورهاى مانند قرآن بیاورید. باز اینجا هم مىفرماید: «إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» اگر راست مىگویید در ادعاى خودتان؛ یعنى شما دروغ مىگویید و در ادعاى خودتان صادق نیستید.
در سوره بقره اینطور مىفرماید: «وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ» «1» اگر شما در شک هستید، واقعاً تردید دارید درباره آنچه که ما بر بنده خودمان فرود آوردهایم خودتان را آزمایشى بکنید «فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ» سورهاى مانند آن بیاورید.
تا اینجا ما دو مطلب را در ماهیت ادعاى قرآن روشن کردیم: یکى اینکه قرآن براى خودش ادعاى معجز بودن کرده است و دیگر اینکه این ادعاى معجز بودن به این نیست که تمام قرآن معجزه است، بعض قرآن هم معجزه است.
مزایاى قرآن بر معجزات دیگر
1ـ از نوع سخن بودن
البته این جهت هم هست که اگر بتوانیم مدعاى خود قرآن را ثابت کنیم، آنوقت مزیت این معجزه بر همه معجزات دیگر روشن است از دو جهت: یکى اینکه از نوع سخن است یعنى یک چیزى است که خودش مبیّن یک فکر و یک روح است و یک سلسله مطالب است؛ چون به اندازهاى که سخن، گوینده را نشان مىدهد یعنى فاعل خودش را نشان مىدهد هیچ کار دیگرى، کننده را نشان نمىدهد.
2ـ قابلیت بقا
مزیّت دیگرى که در این جهت [براى قرآن] هست قابلیت بقاى آن است. هیچ اثرى به اندازه سخن قابل بقا نیست و سرّ اینکه معجزه اصلى خاتمالانبیاء از نوع سخن انتخاب شده است این است که این دین، دین خاتم است و دینى است که باید براى همیشه باقى بماند و باید جاویدان بماند و یگانه اثرى که مىتواند به طور جاویدان و دستنخورده باقى بماند سخن است.
اعجاز قرآن در چه قسمتى است
اعجاز قرآن در چه قسمتى است؟ آیا اعجاز قرآن در یک قسمت بالخصوص است یا در قسمتهاى متعدد است؟ از خود قرآن چه استنباط مىشود؟ قرآن تصریح نمىکند که وجه اعجاز، فلان وجه بالخصوص است چون واقعاً نمىخواهد وجوه اعجاز را محدود به یک حد خاصى کند و بلکه در آیات متعدد، در هر قسمتى به یک جنبه بالخصوص بهعنوان یک اعجاز اشاره مىکند.
سخن پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم
شیعه و سنى روایت کردهاند که پیغمبراکرم فرمود: «ظاهِرُهُ انیقٌ وَ باطِنُهُ عَمیقٌ»
«ظاهِرُهُ انیقٌ» زیبایىاش را مىگوید، «باطِنُهُ عَمیقٌ» جنبه علمى و فکرىاش را مىگوید: و باطن آن خیلى ژرف است، ژرفاست، یعنى عمقش خیلى زیاد است مثل یک دریایى که شما در آن شناورى مىکنید، یک مقدار مىروید ولى آن هنوز عمق دارد، یک مقدار دیگر مىروید باز هم هنوز عمق دارد، باز هم مىروید هنوز هم عمق دارد. «لَهُ تُخومٌ وَ عَلى تُخومِهِ تُخومٌ» اینجا طبقه به طبقه بودن قرآن را ذکر مىکند، مىگوید یک نهایتى دارد ولى بالاى این نهایت، نهایت دیگر است؛ حدى دارد، بالاى این حد، حد دیگرى است، که در این زمینه هم داریم که قرآن «عِباراتٌ وَ اشاراتٌ وَ لَطائِفُ وَ حَقائِقُ، الْعِباراتُ لِلْعَوامِّ وَ الْاشاراتُ لِلْخَواصِّ وَ اللَّطائِفُ لِلْاوْلِیاءِ وَ الْحَقائِقُ لِلْانْبِیاء» طبقه به طبقه است، یعنى درجه به درجه است، سطح به سطح است؛ یک سطح قرآن براى یک سطح از افکار است، سطح دیگرى دارد براى سطح فکر بالاترى. «لا تَفْنى عَجائِبُهُ وَ لا تَنْقَضى غَرائِبُهُ»
شگفتیهاى قرآن تمام نمىشود، عجایب قرآن پایان نمىپذیرد. معلوم است که پیغمبر اکرم از روز اول نظر داشته است به این مطلب که آنچه که امروز بشر درباره قرآن کشف مىکند آخرین حد قرآن نیست؛
محتویات قرآن آن چیزهایى است که تدریجاً در آینده باید کشف کنند و بفهمند، و حقّاً وقتى که ما در حدود فهم و فکر خودمان نگاه مىکنیم مىبینیم که آنچه که امروز بشر درباره اعجاز قرآن چه از جنبه زیبایى و چه از جنبه علمى ـ و مخصوصاً از جنبه علمى ـ کشف مىکند و واقعاً مىفهمد و واقعاً هم به دل انسان مىچسبد نه یک چیزى که بخواهند ببندند و پیش خود بسازند، خیلى بیش از آن چیزى است که بهعنوان مثال در ده قرن قبل چه از نظر زیبایى و چه از نظر علمى و فکرى مىفهمیدهاند.
در اعجاز قرآن اگر بخواهیم بحث کنیم در دو مقوله باید بحث کنیم، یکى مقوله زیبایى و دیگرى مقوله علمى و فکرى.
اعجاز قرآن از جنبه هنری و زیبایی
فصاحت و بلاغت
یکى از وجوه اعجاز قرآن که از قدیمالایام مورد توجه قرار گرفته و فوقالعاده مورد توجه بوده است جنبه لفظى و جنبه ظاهرى آن است که به جنبه فصاحت و بلاغت تعبیر مىکنند. فصاحت و بلاغت را تا حدودى هر کسى در هر زبانى وارد باشد در آن زبان مىشناسد، که خودش یک موضوعى است؛ یعنى روشنى بیان، شیرینى بیان، زیبایى یک بیان، جذابیت یک بیان. راجع به فصاحت و بلاغت، علماى فن بحث کردهاند که چه چیزهایى سبب مىشود که کلام زیبا و فصیح شود، از نظر اینکه آهنگ لفظ و حروف چگونه باید باشد و معانى چگونه باید ردیف شده باشند؛ و مىگویند قبل از آنکه احتیاج به تعریف داشته باشد و ما بخواهیم تعریف کنیم، هر کسى تا حدودى فصاحت و بلاغت را مىشناسد.
بهعنوان مثال در زبان فارسى سعدى به فصاحت معروف است. اینکه هر کسى که با زبان فارسى آشنایى مختصرى دارد در روح خودش یک جذبهاى نسبت به آثار سعدى احساس مىکند، تابع این نیست که اول تعریف فصاحت و بلاغت را از زبان ادبا شنیده باشد بعد دنبال آن رفته باشد.
اگر زیبایىِ بصرى باشد چشم که به آن افتاد، به سوى آن کشیده مىشود. اگر زیبایى سمعى باشد، مثل آهنگها، وقتى که یک آهنگ زیبا را یک گوش مىشنود، به حکم غریزه و طبیعت خودش به سوى آن کشیده مىشود.
مسأله اعجاز قرآن در آن جهتش که مربوط به زیبایى است مربوط به جذابیت قرآن است که چیز جذابى است.
قرآن و تعابیر شاعرانه
این خصوصیت در زیبایى قرآن هست که با اینکه فصاحت را به منتها درجه رسانده است، از هر نوع تعبیر شاعرانهاى که بوى کذب در آن باشد پرهیز کرده است. بهعنوان مثال در شعرها داریم:
یا رب چه چشمهاى است محبت که من از آن یک قطره آب خوردم و دریا گریستم
این از نظر شعرى خیلى زیباست اما از نظر واقعیت خیلى دروغ است. وقتى که انسان زیر ذرهبین واقعبینى مىبیند که یک بشرى، مىگوید من یک دریا اشک ریختم، مىفهمد که این سخن دروغ است. ولى وقتى که از جنبه زیبایى نگاه مىکند مىبیند واقعاً زیبا گفته. در قرآن بویى از این تعبیرات نیست.
قرآن و تشبیهات
سخن را اغلب تشبیه زیبا مىکند، و علت اینکه زیبا مىکند این است که وقتى مطلبى را به مطلب دیگرى تشبیه مىکنند، دو چیز را قرین یکدیگر قرار مىدهند و این اعجاب را برمىانگیزد. در قرآن اتفاقا تشبیه هم زیاد به کار نرفته و با این حال زیباست و فوقالعاده هم زیباست. تشبیه در قرآن بسیار کم است. قرآن در عین اینکه از مقوله زیبایى است باز با عقل و روح و فکر انسان سر و کار دارد یعنى مسائلى که مىگوید همان مسائلى است که عقل مىپذیرد.
شعر فقط زیبایى است، راهى را نمىخواهد نشان بدهد. جایى که کسى مىخواهد راهى را نشان بدهد، او دیگر نمىتواند با تعبیرات شاعرانه که همهاش تخیّل است راه را نشان بدهد. وقتى کسى مىخواهد یک مطلب را براى دیگرى بیان کند باید همان عین حقیقت را به او بگوید، و در قرآن با اینکه تمام آیات آن تعلیم و یاد دادن است، همان عین حقیقت را گفتن و بیان کردن است، در عین حال زیبایى هم هست.
شما بعد از چهارده قرن پیدا کنید یک کسى بتواند به این زیبایى و به این تأثیر موعظه کند: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ» اى کسانى که ایمان آوردهاید (خطاب به مؤمنین است) تقواى الهى را داشته باشید، خدا را در نظر بگیرید «وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ» لازم است هر نفسى دقت کند در آنچه که براى فردا پیش مىفرستد (چهقدر این تعبیر عجیب است!).
سبک بیان قرآن
اولاً قرآن یک سبک بیان مخصوصى است. اجمالاً مىدانیم که سبکها [متفاوتند.] لااقل در فارسى مىتوانیم بشناسیم که سبک عبارتها با هم خیلى فرق مىکند. بهعنوان مثال سبک نثر سعدى یک سبک مخصوص به خود است.
قرآن یک سبک و اسلوب مخصوص به خود است. اگر ما یک آیه قرآن را در میان نهجالبلاغه بگذاریم مىبینیم آیه قرآن در آن نمایان و مشخص است که این یک سبک است و آن سبک دیگرى؛ این کلمات به شکل دیگرى با یکدیگر پیوسته شدهاند غیر از آن شکل. چنین سبکى در زبان عربى سابقه ندارد (در غیر عربى که معنى ندارد بگوییم این سبک باشد)؛ نه تنها سابقه ندارد، لاحقه هم ندارد، و این خیلى عجیب است.
قرآن سبکش لاحقه ندارد یعنى هیچکس نیامده و نتوانسته است یک سطر بیاورد که همان وضع خاص قرآن و همان اسلوب غیر قابل توصیف قرآن را داشته باشد که وقتى سر هم کنیم بگوییم این با آیه قرآن چه فرق مىکند؟ آن نرمش عجیبى را که در این سبک هست [داشته باشد؛] و لهذا هم بىسابقه است و هم غیر قابل تقلید.
آهنگپذیرى قرآن
مسأله دیگرى که مربوط به سبک قرآن است و از قدیم مورد توجه بوده است مسأله آهنگپذیرى قرآن است. این خیلى عجیب است. تا آنجا که در زبانها نشان دادهاند، جز شعر چیز دیگرى آهنگ نمىپذیرد. آهنگ واقعى که یک نفر موسیقیدان بتواند براى آن آهنگ بسازد؛ شعر است که آهنگ مىپذیرد. البته هر نثرى را مىشود با آواز بلند خواند اما آن کسى هم که آهنگها را نمىشناسد مىفهمد که اگر این را ساده بخوانند بهتر از آن است که با آواز بخوانند. ولى یک نثر آهنگپذیر آن نثرى است که وقتى آن را با آهنگ مىخوانند آن را بهتر بیان مىکند تا وقتى که ساده مىخوانند. به این مىگویند آهنگپذیرى، یعنى آهنگ، آنرا بهتر مىتواند بیان کند از غیر آهنگ.
قرآن [از نظر قالب] شعر نیست، چون نه وزن دارد نه قافیه و نه هجاهایش هماهنگ با یکدیگر است. قرآن یگانه نثر آهنگپذیر است. همین قرائتهایى که مىخوانند ـ کسانى که اهل قرائت هستند ـ با آهنگ مىخوانند. حالا شما یک کلام دیگر، خود خطبههاى پیغمبر را بیایید با آهنگ بخوانید، اصلاً نمىپذیرد. خطبههاى نهجالبلاغه را شما بیایید با آهنگ بخوانید، نمىپذیرد. هر کلام نثر عربى یا فارسى را بیایید با آهنگ بخوانید، نمىپذیرد. تنها قرآن است که آهنگپذیر است و این همان مطلبى است که از صدر اسلام به آن توجه شده است.
حلاوت قرآن
موضوع دیگر مسأله حلاوت قرآن است یعنى شیرینى و تناسبش با ذائقه انسان به طورى که سیر ناشدنى است. خود تلاوت قرآن موضوعیت دارد، به خاطر اثرى که در خصوص تلاوت قرآن موجود است و این اثر هم باز مربوط به همان سبک و زیبایى قرآن است، چون این کلام با کلمات دیگر فرق مىکند یعنى همان معنى را اگر شما از زبان دیگر بشنوید آن اندازه در شما اثر نمىگذارد که از زبان قرآن بشنوید؛ باز نه چون قرآن کلام خداست و به شکل مرموزى این اثر را مىگذارد، بلکه جنبه مرموزى و اعجاز آمیزىاش همان جنبه زیبایى آن است، همان جنبه تناسب فوقالعاده و تحریک فوقالعادهاى است که این کلام مىتواند در روح شنونده ایجاد کند. لهذا قرآن را خیلى باید تلاوت کرد.
درست است که ما خودمان هم گاهى مردم را ملامت مىکنیم که افرادى فقط قرآن را تلاوت مىکنند ولى به محتویات و دستورهاى آن کارى ندارند، در حدیث هم هست: «رُبَّ تالٍ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ یَلْعَنُهُ» بسا کسانى که قرآن را تلاوت مىکنند ولى قرآن خودش آنها را لعن مىکند، چون بر ضد قرآن عمل مىکنند؛ این مطلب حرف درستى است ولى به معنى آن است که قرآن را هم باید عمل کرد و هم تلاوت کرد.
زیبایى معنوى
پس مسلّماً یکى از وجوه اعجاز قرآن کریم همان زیبایى الفاظش است ولى این زیبایى الفاظ، مجزا از زیبایى معنوى قرآن نیست.
احساسات بشر یک نوع نیست، انسان انواعى از احساسات دارد و هر جمال و زیبایى با یک نوع از احساسات انسان مطابقت و هماهنگى دارد. موسیقى زیباست ولى زیبایىاى است که گوش انسان آنرا احساس مىکند. مناظر زیبا زیباست ولى زیبایىاى است که چشم انسان با آنها سر و کار دارد. یک غزل عشقى را که انسان مىشنود با غریزه شهوانى او سر و کار دارد؛ آن غریزه، زیبایى آنرا احساس مىکند؛ ولى شعر حماسى فردوسى را که مىشنود حس سلحشورى او از آن لذت مىبرد.
ولی زیبایى قرآن با احساس معنوى انسان، یعنى آن احساسى که توجه انسان را به عالم بالا تحریک و تهییج مىکند. سروکار دارد.
اعجاز قرآن از جنبه علمى و فکرى
و اما جنبه علمى و فکرى؛ آن مربوط به محتویات قرآن است، ربطى به لفظ و ظاهر قرآن ندارد.
اعجاز قرآن از نظر بیان توحید و معارف ربوبى
آنچه راجع به این قسمت در قرآن آمده است، از حدود فکر یک فرد، هر اندازه نابغه باشد، [بالاتر است؛] این جور اظهارنظر کردن غیر مقدور است خصوصاً با توجه به محیطى که قرآن در آن محیط نازل شده است یعنى معارف مردم آن عصر و زمان و محیط، و با توجه به امّى بودن و درس ناخواندگى پیغمبر، و حتى با توجه به آنچه که در دو منبعى که براى این مطالب در آن عصرها وجود داشته است، یکى کتب آسمانى آنوقت مثل تورات و انجیل و حتى کتابهایى نظیر اوستا، و دیگر افکار علمى و فلسفىاى که در آن عهدها بوده گو اینکه در عربستان چیزى از این افکار نبوده است؛ حالا اگر ما در همین مسأله رسیدیم به این مطلب که بیان قرآنى بیانى است مافوق عصر و زمان خودش و حتى خیلى مقدّم بر ازمنه بعد الى یومِنا هذا، آنگاه با توجه به اینکه کسى که این سخنان را گفته یک مرد عرب امّى بوده است، این خودش اعجاز است.
توصیفات خدا به عظمت و جلال در قرآن
کسانى که در علم توحید واردند مىدانند که بسیارى از مراتب توحید [و بسیارى از] توحیدها در مرتبه بالاتر، شرک و کفر است.
قرآن در این جور مسائل آن حد اعلاى مراتب توحید را بیان کرده است، همانهایى که واقعاً در ذهن امثال ما ـ مخصوصاً در توحید در فاعلیت ـ نمىگنجد و مجبوریم یا مجبورند خیلیها که این جور آیات را تأویل کنند چون آنقدر بزرگ است که نمىتوانند تصور کنند. بهعنوان مثال در اول سوره حدید چند آیه است که همه آن آیات عجیب است. یک آیهاش این است: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» او اولِ همه اشیاء است، اول مطلق اوست و آخر مطلق هم اوست. حالا این را شما تصور کنید که یک چیزى در عین اینکه اول است آخر است و در عین اینکه آخر است اول است. در امور زمانى و تدریجى نمىشود، اول همیشه غیر آخر است و آخر غیر اول. او، هم اول است و هم آخر، او هم ظاهر است و هم باطن.
خدا هرگز در قرآن به صورت یک موجود جدا و مشخص و محدود و بیرون از اشیاء معرفى نشده و این حد اندیشه نه تنها در کتب آسمانى محرَّف آن زمان نبوده است، در هیچ مکتب فلسفى جهان هم وجود نداشته است. چهطور آدم مىتواند باور کند که یک آدم بىسواد امّى، به فکر خودش مىتواند این جور حرف بزند؟!
راههایى که براى خداشناسى ارائه مىدهد
یکى از وجوه فوقالعادگى و اعجاز قرآن راههایى است که براى خداشناسى ارائه مىدهد. یک راه که بیش از هر راه دیگر در قرآن روى آن تکیه شده است ـ که باز از مختصات این کتاب آسمانى است ـ همین است که بشر را به آیات آفاقى و انفسى تشویق مىکند یعنى موجودات و مخلوقات را آیت (نشانه) مىنامد و مرتب مردم را دعوت به مطالعه در اینها مىکند. مطالعه در هر مخلوقى از نظر قرآن مطالعه در آئینهاى است که با آن خدا را مىتوان شناخت. این دیگر یک مطلبى است که اینقدر در قرآن تکرار شده که احتیاجى ندارد که ما بعضى آیات را هم بهعنوان نمونه و تأیید ذکر کنیم.
آیات آفاقى و آیات انفسى
فقط یک آیه را که در ذیلش مطلب دیگرى مربوط به بحث کنونى ما هست عرض مىکنم که در سوره فصّلت آیه53 است و آن این است: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» پس از این، آیات خودمان را در آفاق (در افقها) و در نفوس (در روانها) [ارائه خواهیم کرد؛] چون واقعاً یک نوع اختلافى است: آیات روانى، ما را به یک مطلب مىرساند و آیات آفاقى به مطلب دیگرى، که این خودش داستان عجیبى است و اصلاً همین آیه را باید از معجزات قرآن نامید که آیات آفاقى را از آیات انفسى جدا مىکند چون واقعاً آنچه که انسان از آیات انفسى از نظر خداشناسى مىآموزد با آنچه که از آیات آفاقى مىآموزد متفاوت است.
شناخت او از طریق خودش
بعد یک جمله دیگر دارد که همان راههاى دیگر است غیر از راه مطالعه خلقت: «أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» اصلاً آیا خود ذات پروردگار براى ارائه ذاتش کافى نیست که نیازى باشد که از راه ارائه آفاق و انفس او را بشناسند؟ یعنى او را از خودش هم مىشود شناخت. «أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ» آیا اینکه پروردگار تو بر همه چیز احاطه دارد و حضور دارد کافى نیست براى شناختن او؟ «أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ» اینها در تردیدند که پروردگار خودشان را یک روزى ملاقات خواهند کرد ولى بدانید که او بر همه چیز احاطه دارد.
توصیف خدا به زیباترین وجه
قرآن خدا را به زیباترین وجهى توصیف کرده است. این غیر از عظیم توصیف کردن است.
فلاسفه وقتى که خدا را معرفى مىکنند، مثلاً [مىگویند] علةالعلل؛ از این بیشتر دیگر حرفى ندارند. مىخواهند با دلایل فلسفى ثابت کنند که همه علتها در یک نقطه متمرکز مىشود. البته حرف درستى است. [مىگویند] آیا تمام علتهاى عالم در یک علت نهایى متمرکز مىشود و آن علت نهایى منبع تمام علتها و اسباب دیگر است.
بسیار خوب، ما با دلیل فهمیدیم که در یک نقطه نهایى متمرکز مىشود. این درست مثل این است که یک کسى بیاید قانون جاذبه عمومى را کشف کند که یک قانونى در دنیا هست به نام جاذبه عمومى. چنین چیزى براى روح بشر جاذبه ندارد، یعنى روح بشر را به سوى خودش نمىکشد، در روح بشر عشق و طلب به سوى خودش ایجاد نمىکند، پرواز ایجاد نمىکند. ولى خدا به آن شکل که انبیاء عموماً [بیان کردهاند،] آن خدایى که قرآن به بشر معرفى مىکند جاذبه دارد، جمیل است، زیباست، شایسته است که محبوب و مطلوب بشر قرار بگیرد، بلکه تنها چیزى که شایسته است بهتمام معنا مطلوب و محبوب بشر قرار بگیرد اوست. بهگونهاى خدا را به انسان مىشناسانند که انسان برافروخته مىشود، در او عشق و حرکت به سوى آن خدا بهوجود مىآید، شبزندهدارىها بهوجود مىآورد، تشنگى در روزها بهوجود مىآورد که براى این خدا تشنگیها مىکشد، گرسنگیها مىکشد، شبزندهدارىها پیدا مىکند، «تُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ» مىشود، جان در راه این خدا فدا مىکند، مال در راه این خدا فدا مىکند.
رابطه انسان و خدا
وقتى که آدم فکر مىکند که اگر به ما ـ بعد از اینکه کم و بیش با فرهنگهاى زمان خودمان لااقل در این مسائل کمى آشنایى داریم ـ بگویند بیایید در این زمینه مطالبى بگویید، هرگز فکر و اندیشه ما به چنین چیزهایى در مورد انسان و وجدان انسان نمىرسد.
اولاً این مطلب که عرض کردم دنباله مطلب پیش است. قرآن بشر را اینچنین معرفى مىکند که آنچنان تشنه حقیقت است و آنچنان تشنه کمالات است که به هرچه برسد آرام نمىگیرد مگر به خدا برسد. ببینید این دو جمله چهقدر زیبا و عالى و پرمغز و پرمعناست: «الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ».(رعد/28) آنان که ایمان آوردند و کشتى دلشان با یاد خدا آرامش پیدا مىکند. تا این جمله، همینقدر مىگوید آنها که دلشان با یاد خدا آرامش پیدا مىکند. بعد فوراً مىگوید: «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» اما این را بدانید تنها با همین یک چیز است که دلها آرامش پیدا مىکند.
وجدان اخلاقى
مسأله دیگرى راجع به روان انسانى داریم و آن مسأله وجدان اخلاقى است. این را هم باز نمىخواهم عرض کنم که مورد اتفاق همه علماى عصر جدید هست ولى قدر مسلّم است که هرچه علم پیشتر رفته است بیشتر به این مطلب اذعان پیدا کرده است. مىگویند کانت فیلسوف معروف آلمانى که از بزرگترین فیلسوفان جهان شناخته شده است جملهاى دارد که همان جمله را بر سنگ لوح قبرش حکّاکى کرده و کندهاند و آن این است: «دو چیز است که اعجاب انسان را بیش از هرچیز دیگر برمىانگیزد: یکى آسمان پرستارهاى که در بالاى سر ما قرار گرفته است، و دیگر وجدانى که در دل ما قرار دارد» که هردو اینها مورد توجه قرآن است. اما آسمان بالاى سر ما که مکرر قرآن ما را توجه مىدهد: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ» و اما راجع به آنچه که در وجدان بشر قرار گرفته: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» قسم به نفس، قسم به آن خود انسان، که راه تقوا و راه زشتى را خداوند به او الهام کرده است، در وجدانش نهاده است؛ یعنى بشر بدون اینکه احتیاجى به معلم داشته باشد راه پاکى و ناپاکى را تشخیص مىدهد.
منطقىترین بیان براى خداشناسى
وقتى که سراغ منطق قرآن مىروید مىبینید معقولترین منطقهاست. مسیحیان، ایمان را از عقل و علم تفکیک مىکنند. کتابهایشان پر است از این مطلب؛ یعنى در کتابهاى مذهبى مسیحى ـ نه در کتابهاى علمىشان ـ همواره مىگویند ایمان یک نورى است که باید در دل انسان پیدا بشود و با عقل و علم بشر سروکار ندارد و ضد عقل و علم بشر است.
آیه معروفى است در سوره بقره: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» در اصل آفرینش آسمانها و زمین «وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ» و آمد و شد شب و روز «وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِما یَنْفَعُ النَّاسَ» کشتى در دریا حرکت مىکند و به این وسیله نفع به بشر مىرسد، بشر با این سیر و سیاحتها به نفع زندگى خودش حرکت مىکند، تجارت مىکند، غیر تجارت مىکند «وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» بارانى که از بالا مىفرستد به پایین و به وسیله باران زمین مرده را زنده مىکند «وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ» بعد به وسیله همین آمدن باران و زنده شدن زمین پخش مىکند هر نوع جنبندهاى را «وَ تَصْرِیفِ الرِّیاحِ» در این انقلابها و گردشهاى بادها، در حرکت بادها «وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» و این ابرى که مسخر است به اراده پروردگار، میان آسمان و زمین معلّق است «لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» در همه اینها براى مردمى که تعقل و تفکر کنند آیات و نشانههایى بر وجود خداوند خالق خودشان هست.
اخلاق و تربیت
از مسأله توحید اگر بگذریم و وارد مسائل دیگر بشویم، مسائلى که ما خودمان مىتوانیم در اطراف آنها تجزیه و تحلیلى بکنیم، بهعنوان مثال اخلاق و تربیت در قرآن و بهطور کلى هدایت و راهنمایى بشر، باز این هم عین همان مطلب است؛ اگر این را در یک سطحى ببینیم که هیچ امکان ندارد که مردمى که در آن عصر و زمان بودهاند به فکر شخصى و فردى به اینگونه معانى و مفاهیم برسند و حتى بعد مقایسه کنیم ببینیم مردمى هم که بعد از او آمدهاند هرگز به پاى او نرسیدهاند، [این خودش اعجاز است.]
مقررات و قوانین
مرحله دیگر، مقررات و قوانین است، چون قرآن در عین حال واضع یک سلسله مقررات و قوانین است چه در باب عبادات و چه در باب مسائل اجتماعى که اصطلاحاً در فقه آنها را «معاملات» مىگویند؛ در باب حقوق اجتماعى، در باب حقوق خانوادگى. بهعنوان مثال همین مسأله حقوق زن، چون من خودم در این مسأله به نسبت بیش از سایر مسائل مطالعه دارم، پس از مطالعه کردن در همین موضوع وقتى که بَینى و بین اللَّه قرآن را مطالعه کردم و دقیقاً ـ تا حدودى که برایم مقدور بود ـ در همین زمینه حقوق زن رسیدگى کردم دیدم سطح قرآن خیلى سطح عالى عجیبى است.
طبیعیات
از اینها که بگذریم، یک سلسله مسائل دیگر پیش مىآید که در آنها باید از متخصصین دیگر استمداد کرد و آنها در این زمینهها بحثهایى کردهاند. البته مىدانید که قرآن این جور مسائل را به مناسبت مسائل دیگر مىآورد؛ مسائلى که قرآن در باب طبیعت و به اصطلاح در «طبیعیات» آورده است، بهعنوان مثال درباره باد بحث کرده، درباره باران بحث کرده، درباره زمین بحث کرده، درباره آسمان بحث کرده، درباره حیوانات بحث کرده است. البته در این قسمت، مفسرین قدیم کم و بیش بحث کرده بودند ولى علماى جدید از وقتى که علوم طبیعى پیشرفت خوب و نمایانى کرده است بیشتر در این مسائل قرآن دقت کردهاند. تفسیر طنطاوى بیشتر کوششش این است که طبیعیات قرآن را با توجه به طبیعیات جدید روشن کند و ثابت نماید که آنچه که قرآن در این زمینهها گفته است با آنچه که علم تدریجاً کشف مىکند منطبق است یا لااقل منطبقتر است. لااقل همان منطبقتر بودنش هم خودش دلیل است بر این مطلب. این که عرض مىکنم «منطبقتر بودنش» براى این است که بعضى مسائل در حد فرضیه است.
معانی تازه
اگر دیدیم که یک معانى بسیار بلند و عالى براى اولینبار در قرآن مطرح شده است که اصلاً در تاریخ فکر بشر این جور بیان معنى سابقه ندارد ـ نه تنها سابقه ندارد چون خیلى فکرها در دنیا سابقه ندارد و یک کسى اول مىآورد، بلکه حتى رابطه تسلسلى هم ندارد ـ [نشانه آن است که این کتاب از افقى بالاتر از افق بشر پدید آمده است.]
فرض کنید که آقاى نیوتن یک فرضیه علمى مىآورد. فرضیه او هم سابقه ندارد و او اول کسى است که گفته، اما ارتباط تسلسلى دارد یعنى اگر کسى تاریخ علم را مطالعه کند مىبیند بشر در راهى گام برداشته بوده است که مىرسیده به اینجا که یک نابغهاى پیدا بشود از آن افکار گذشته به این نتیجه برسد. ولى آنچه که در قرآن تازه است ابتدا به ساکن است و مخصوصاً از جنبه ابتدا به ساکن بودنش خیلى باید توجه کرد.
بحث تاریخى
قرآن تواریخ و قصصى آورد که مردم آن عصر چیزى از آنها نمىدانستند و خود پیامبر نیز از آنها بىخبر بود (ما کُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُکَ) و در همه مردم عرب یک نفر مدعى نشد که این داستانها را ما مىدانستهایم. قرآن در این داستانها از تورات و انجیل پیروى نکرد و بلکه آنها را اصلاح کرد. تحقیقات مورخین عصر جدید درباره قوم سبا، قوم ثمود و غیرهم نظر قرآن را تأیید کردند.
قرآن و خبر از آینده
قرآن هنگامى که ایران روم را در سال 615 میلادى شکست داد و موجب خوشحالى قریش شد، با قاطعیت کامل گفت در کمتر از ده سال دیگر روم ایران را شکست خواهد داد. بعد همانطور شد که قرآن خبر داده بود. قرآن همچنین با قاطعیتى کامل خبر داد که آن کس که پیامبر را «ابتر» و بىدنباله (مقطوعالنسل) مىخواند خودش «ابتر» است، و آن شخص که در آن روز فرزندانى داشت تدریجاً در طول دو سه نسل منقرض شدند.
گستردگى معانى
موضوعاتى که در قرآن طرح شده زیاد است و نمىتوان به طور جزئى برشمرد، ولى در یک نگاه اجمالى این مسائل به چشم مىخورد:
1. خدا، ذات، صفات و یگانگى او و آنچه باید خدا را از آنها منزّه بدانیم و آنچه باید خدا را به آنها متصف بدانیم (صفات سلبیه و ثبوتیه).
2. معاد، رستاخیز و حشر اموات، مراحل بین مرگ تا قیامت (برزخ).
3. ملائکه، وسائط فیض و نیروهاى آگاه به خود و به آفریننده خود و مجرى اوامر الهى.
4. پیامبران یا انسانهایى که وحى الهى را در ضمیر خود دریافت کرده و به انسانهاى دیگر ابلاغ کردهاند.
5. ترغیب و تحریض براى ایمان به خدا، به معاد، به ملائکه و پیامبران و کتب آسمانى.
6. خلقت آسمانها، زمین، کوهها، دریاها، گیاهان، حیوانات، ابر، باد، باران، تگرگ، شهابها و غیره.
7. دعوت به پرستش خداى یگانه و اخلاص ورزیدن در پرستش، کسى و چیزى را در عبادت شریک خدا قرار ندادن، منع شدید از پرستش غیرخدا، اعم از انسان یا فرشته یا خورشید یا ستاره یا بت.
8. یادآورى نعمتهاى خدا در این جهان.
9. نعمتهاى جاویدان آن جهان براى صالحان و نیکوکاران، عذابهاى سخت و احیاناً جاویدان آن جهان براى بدکاران.
10. احتجاجات و استدلالات در مورد خدا، قیامت، پیامبران و غیره، و پارهاى خبرهاى غیبى ضمن این احتجاجات.
11. تاریخ و قصص بهعنوان آزمایشگاهى انسانى و لابراتوارى که صدق دعوت پیامبران را روشن مىکند، و عواقب نیک مردمى که بر سنن انبیاء رفتهاند و عاقبت بد تکذیبکنندگان آنها.
12. تقوا، پارسایى و تزکیه نفس.
13. توجه به نفس امّاره و خطر وساوس و تسویلات نفسانى و شیطانى.
14. اخلاق خوب فردى از قبیل شجاعت، استقامت، صبر، عدالت، احسان، محبت، ذکر خدا، محبت خدا، شکر خدا، ترس از خدا، توکل به خدا، رضا به رضاى خدا و تسلیم در مقابل فرمان خدا، تعقل و تفکر، علم و آگاهى، نورانیت قلب به واسطه تقوا، صدق، امانت.
15. اخلاق اجتماعى از قبیل اتحاد، تواصى (توصیه متقابل) برحق، تواصى بر صبر، تعاون بر برّ و تقوا، ترک بغضاء، امر به معروف و نهى از منکر، جهاد به مال و نفس در راه خدا.
16. احکام از قبیل نماز، روزه، زکات، خمس، حج، جهاد، نذر، یمین، بیع، رهن، اجاره، هبه، نکاح، حقوق زوجین، حقوق والدین و فرزندان، طلاق، لِعان، ظِهار، وصیت، ارث، قصاص، حدود، دَین، قضا، شهادت، حَلف (قسم)، ثروت، مالکیت، حکومت، شورا، حق فقرا، حق اجتماع و غیره
17. حوادث و وقایع دوران بیست و سه ساله بعثت رسول اکرم.
18. خصائص و احوال رسول اکرم، صفات حمیده آن حضرت، عتابها نسبت به آن حضرت.
19. توصیف کلى از سه گروه در همه اعصار: مؤمنین، کافرین، منافقین.
20. اوصاف مؤمنین و کافران و منافقان دوره بعثت.
21. مخلوقات نامرئى دیگر غیر از فرشتگان، جن و شیطان.
22. تسبیح و تحمید موجودات جهان و نوع آگاهى در درون همه موجودات نسبت به خالق و آفرینندهشان.
23. توصیف خود قرآن (در حدود پنجاه وصف).
24. جهان و سنن جهان، ناپایدارى زندگانى دنیا و عدم صلاحیت آن براى اینکه ایدهآل و کمال مطلوب انسان قرار بگیرد، و اینکه خدا و آخرت و بالاخره جهانِ جاویدان شایسته این است که مطلوب نهایى انسان قرار گیرد.
25. معجزات و خوارق عادات انبیاء.
26. تأیید کتب آسمانى پیشین خصوصاً تورات و انجیل و تصحیح اغلاط و تحریفهاى این دو کتاب.
اینها که گفته شد اجمالى بود از آنچه در قرآن آمده است و البته حتى نمىتوان ادعا کرد که از لحاظ اجمالى نیز کافى است.
اگر تنها همین موضوعات متنوع را درباره انسان و خدا و جهان و وظایف انسان در نظر بگیریم و آنرا با هر کتاب بشرى درباره انسان بسنجیم، مىبینیم هیچ کتابى طرف قیاس با قرآن نیست، خصوصاً با توجه به اینکه قرآن به وسیله فردى نازل شده که «امّى» و درس ناخوانده بوده و با افکار هیچ دانشمندى آشنا نبوده است، و بالاخص اگر در نظر بگیریم که محیط ظهور چنین فردى از بدوىترین و جاهلىترین محیطهاى بشرى بوده است و مردم آن محیط عموماً با تمدن و فرهنگ بیگانه بودهاند.
قرآن مطالب و معانى گستردهاى آورد و به طورى طرح کرد که بعدها منبع الهام شد، هم براى فلاسفه و هم براى علماى حقوق و فقه و اخلاق و تاریخ و غیرهم. محال و ممتنع است که یک فرد بشر هر اندازه نابغه باشد بتواند از پیش خود این همه معانى در سطحى که افکار اندیشمندان بزرگ جهان را جلب کند، بیاورد.
این در صورتى است که آنچه را قرآن آورده است همسطح با آوردههاى علماى بشر فرض کنیم، ولى عمده این است که قرآن در اغلب این مسائل افقهاى جدیدى گشوده است.
مطالب مرتبط