برخی معتقدند که کوروش کبیر سر سلسله هخامنشیان اولین منشور حقوق بشر را نوشته و به آن افتخار میکنند. از طرفی خلاصه همه تعلیمات اخلاقی را در سه جملهی «پندار نیک؛ گفتار نیک و کردار نیک» دانسته...
حرف های خوب کوروش؟
مقدمه
برخی معتقدند که کوروش کبیر سر سلسله هخامنشیان اولین منشور حقوق بشر را نوشته و به آن افتخار میکنند. از طرفی خلاصه همه تعلیمات اخلاقی را در سه جملهی «پندار نیک؛ گفتار نیک و کردار نیک» دانسته و آن را نیز به کوروش نسبت میدهند. البته بسیاری نیز این سه جمله را از اوستا دانسته و آن را کلام زرتشت میدانند.
نکته مهم در تبلیغات وسیع آنان بر روی این دو مطلب این است که به نحوی سلسله پادشاهی ایران باستان را منزه بدانند که نتیجه آن این است که اعراب مسلمان در فتح ایران کار شایستهای نکردهاند و دیگر آنکه اسلام حرف تازهای نیاورده و همهی آنچه برای سعادت بشر لازم بوده را زرتشت قبلاً آورده است.
البته در پس این گفتارها اهداف بسیار دیگری وجود دارد که بیان آن در اینجا ضروری نیست زیرا با تحلیل مطالب مربوط به این سخنان کوروش و زرتشت حقیقت آشکار خواهد شد.
از آنجا که سه جمله «پندار نیک؛ گفتار نیک و کردار نیک» در هیچ سند معتبر و حتی غیر معتبری به کوروش نسبت داده نشده و فقط برخی از کماطلاعترین افراد در فضای مجازی آن را سخن کوروش دانستهاند، ابتدا به بررسی زرتشت و سخن او و سپس به کوروش و سنگ نوشتهاش میپردازیم.
قسمت اول
مجوس
در تفسیر نمونه، (جلد14، ص 45) ذیل آیه:
« إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هادُوا وَ الصَّابِئینَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ ـ مسلّماً کسانى که ایمان آوردهاند، و یهود و صابئان [ستارهپرستان] و نصارى و مجوس و مشرکان، خداوند در میان آنان روز قیامت داورى مىکند (و حق را از باطل جدا مىسازد) خداوند بر هر چیز گواه (و از همه چیز آگاه) است.»(حج/17)
آمده است:
واژه" مجوس" فقط یک بار در قرآن مجید در همین آیات مطرح شده و با توجه به اینکه در برابر مشرکان و در صف ادیان آسمانى قرار گرفتهاند چنین بر مىآید که آنها داراى دین و کتاب و پیامبرى بودهاند.
تردیدى نیست که امروز مجوس به پیروان زردشت گفته مىشود، و یا لا اقل پیروان زردشت بخش مهمى از آنان را تشکیل مىدهند، ولى تاریخ خود زردشت نیز به هیچوجه روشن نمىباشد، تا آنجا که بعضى ظهور او را در قرن یازدهم قبل از میلاد دانستهاند و بعضى در قرن ششم یا هفتم![1]
این تفاوت و اختلاف عجیب یعنى پنج قرن! نشان مىدهد که تا چه اندازه تاریخ زردشت تاریک و مبهم است.
معروف این است ]که[ او کتابى به نام "اوستا" داشته که در سلطه اسکندر بر ایران از بین رفته است، و بعداً در زمان بعضى از پادشاهان ساسانى بازنویسى شده.[2]
در روایات اسلامى آنها از پیروان یکى از انبیاى بر حق شمرده شدهاند (که بعداً از اصل توحید منحرف گشته و به افکار و عقائد شرکآلود روى آوردهاند).
در بعضى از روایات مىخوانیم مشرکان مکه از پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم تقاضا کردند از آنها جزیه بگیرد، و اجازه بتپرستى به آنها بدهد!
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: «من جز از اهل کتاب جزیه نمىگیرم»، آنها در پاسخ نوشتند: «تو چگونه چنین مىگویى در حالى که از مجوس منطقه "هجر" جزیه گرفتهاى؟!» پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود:
« أَنَ الْمَجُوسَ کَانَ لَهُمْ نَبِیٌ فَقَتَلُوهُ وَ کِتَابٌ أَحْرَقُوه ـ مجوس پیامبرى داشتند و کتاب آسمانى؛ پیامبرشان را به قتل رساندند، و کتاب او را آتش زدند.[3]
در حدیث دیگرى از "اصبغ بن نباته" مىخوانیم که على علیهالسلام بر فراز منبر فرمود:
«سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی ـ از من سؤال کنید پیش از آنکه مرا نیابید.»
" اشعث بن قیس" (منافق معروف) برخاست و گفت:
«اى امیرمؤمنان چگونه از مجوس جزیه گرفته مىشود در حالى که کتاب آسمانى بر آنها نازل نشده و پیامبرى نداشتهاند؟»
على علیهالسلام فرمود:
«بَلَى یَا أَشْعَثُ قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ کِتَاباً وَ بَعَثَ إِلَیْهِمْ نَبِیّا ـ آرى اى اشعث خداوند کتابى بر آنها نازل کرده و پیامبرى مبعوث نموده است.»[4]
و در حدیثى از امام سجاد علیهالسلام مىخوانیم که پیامبر فرمود:
«سُنُّوا بِهِمْ سُنَّةَ أَهْلِ الْکِتَابِ، یَعْنِی الْمَجُوس ـ با آنها طبق سنت اهل کتاب رفتار کنید، منظور پیامبر اسلام مجوس بود.»[5]
ضمناً باید توجه داشت که واژه (مجوس) جمع است و مفرد آن (مجوسى) است.[6]
در تفسیر المیزان نیز آمده است:
و منظور از " مجوس" قوم معروفى هستند که به زرتشت گرویده، کتاب مقدسشان "اوستا" نام دارد. چیزى که هست تاریخ حیات زرتشت و زمان ظهور او بسیار مبهم است، بهطورى که مىتوان گفت بهکلى منقطع است. این قوم کتاب مقدس خود را در داستان استیلاى اسکندر بر ایران بهکلى از دست دادند، و حتى یک نسخه از آن نماند، تا آنکه در زمان ملوک ساسانى مجدداً به رشته تحریر در آمد، و به همین جهت ممکن نیست بر واقعیت مذهب ایشان وقوف یافت.[7]
مجوس و اصحاب الرّس
در حدیثی از امام رضا علیهالسلام در خصوص «اصحاب الرّس»[8] مطالبی آمده است که از متن آن استنباط میشود که این قوم همان مجوس بودهاند که پیامبرشان را به شهادت رساندند. خلاصهای از این روایت بدین شرح است:
آنان درخت صنوبرى را به نام «شاه درخت» مىپرستیدند. علّت نامگذارى آنان به اصحابالرّسّ این بود که خانههاى خود را در زمین حفر مىکردند، (رسّ یعنى حفر کردن یا پنهان کردن) و زمانشان بعد از سلیمان بن داود علیهماالسّلام بود. دوازده قریه در کنار نهرى از مشرق زمین به نام رسّ داشتند، آن رود نیز به نام آنان رسّ نامیده شده بود. در آن روزگار نهرى پرآبتر و شیرینتر از آن روى زمین نبود و قریههایى بیشتر و آبادتر از آنها وجود نداشت، نام آنها به ترتیب عبارت بود از: آبان، آذر، دى، بهمن، اسفندار، فروردین، اردیبهشت، خرداد، مرداد، تیر، مهر، شهریور.
عجمها نام ماههاى خود را از نام این آبادىها گرفتند.
و چون کفر به خدا، و عبادت غیر خدا در میان آنان طولانى گشت، خداوند عزّ و جلّ پیامبرى از بنىاسرائیل سوى آنان فرستاد و مدّت زمانى طولانى در بین آنان بوده و آنانرا به عبادت خداوند عزّ و جلّ و شناخت ربوبیّت او دعوت مىکرد، ولى از او پیروى نکردند، و وقتى آن پیامبر دید که آنان به شدّت غرق در ضلال و گمراهى هستند و دعوت او را بهسوى رشد و رستگارى ردّ مىکنند، در عید شهر بزرگ آنها شرکت کرد و گفت: «خدایا این بندگان تو، جز تکذیب من و کفر به تو کار دیگرى نمىکنند، و درختى را که نه فایده دارد و نه ضرر، مىپرستند. تمام درختانشان را خشک کن و قدر و عظمت خود را به آنان بنمایان.»
صبح روز بعد، درختها خشک شده بود، لذا همگى بر آن شدند که او را بکشند، براى این کار لولههاى بلندى از سرب که دهانههاى گشادى داشت، برگرفتند و آنها را از قعر چشمه تا روى آب مثل لولههاى سفالین آبراهه (فاضلاب) بر روى هم سوار کردند، و آب داخل آن (چشمه یا لوله) را کشیدند و سپس در قعر آن چاهى عمیق با دهانه تنگ حفر کردند و پیامبرشان را به درون آن انداختند و صخره بزرگى بر دهانه آن نهادند و آنگاه لولهها را از آب بیرون آوردند.
پس زمین در زیر پاهایشان به گوگردى مشتعل تبدیل شد و ابرى سیاه بر آنان سایه افکند و آتشى ملتهب همچون گنبد بر آنان فرو افکند و بدنهایشان در آتش همچون سرب مذاب ذوب شد.[9]
آیا پیامبر مجوس زرتشت بود؟
ابو منصور، احمد بن على بن ابى طالب طَبرِسى در کتاب معتبر احتجاج، روایت مفصلی نقل کرده که فردی از امام صادق علیهالسلام سؤالات فراوانی نموده است که از جمله سؤالات وی این است که پرسید:
« از مجوس بفرمایید که آیا خداوند بر ایشان پیامبرى مبعوث فرمود؟زیرا من در ایشان کتابى محکم و مواعظى رسا و مثالهایى شافى یافتهام، و نیز آنان به ثواب و عقاب معتقد و برخوردار از دستوراتى دینى بوده و همه آنرا رعایت مىکنند.»
امام صادق علیهالسلام فرمود: «مَا مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ (فاطر/24) هیچ امّتى نیست مگر اینکه در میانشان انذار دهندهاى بوده، و در میان مجوس نیز پیامبرى با کتاب مبعوث شده، ولى هر دو مورد انکار قوم واقع شدند.»
پرسید: «او که بود؛ زیرا مردم فکر مىکنند او خالد بن سنان بوده؟»
فرمود: «خالد؛ عربى بدوى بوده، نه پیامبر، و این چیزى است که مردم مىگویند.»
پرسید: «آیا زردشت بوده؟»
فرمود: «زردشت با زمزمه (کلامى نامفهوم و دور از ذهن و مخالف حقّ) نزد ایشان آمد و ادّعاى نبوّت کرد، گروهى بدو ایمان آورد، و گروهى منکرش شده و او را از شهر رانده و بیرون کردند و در همان جا خوراک درندگان صحرا شد.»[10]
از این پاسخ امام صادق علیهالسلام معلوم میشود که زرتشت پیامبر نبوده است، اگر چه مجوس پیامبر یا پیامبرانی داشتهاند.
در ادامه همین روایت آمده است:
«مجوسیان به همه انبیاء کفر ورزیده و کتب آنها را انکار کردهاند و هیچ یک از سنن انبیاء را اخذ نکردند، کیخسرو پادشاه مجوسیان در عصر اوّل سیصد پیامبر را به قتل رساند.»
تحقیق در زردشت و زرتشت
زردشت عبارت است از: پیامبرى که ناسره و قلب باشد و زرتشت عبارت است از: پیامبر سره و غیر قلب، زیرا هر دو کلمه مرکب است و بسیط نیست، اما اول از زر (یعنى: طلا) و از دُشت (یعنى: بد) مرکب است و نظایر آن: دشمن یعنى بد روح و بد دل و دشپیل یعنى غده و دشنام یعنى بد نام و دشخوار و دشوار یعنى مشکل و ... است.
اما دوم مرکب است از «زر» و از «تشت» یعنى تشت طلا، و تشت زرین و تشت سیمین.
بنابراین تحقیق: هر دو کلمه عام است و زردشت بمعنى نبى کاذب و زرتشت بهمعنى نبى صادق است و ظاهراً اسم اصلى پیامبر ایرانى فراموش شده و یا همین کلمه علم بالغلبه شده مانند (الکتاب) که اسم کتاب سیبویه است.
مؤید این نظریه اختلافى است که در مولد و در زمان و در شخصیت و در نسب زرتشت بهچشم میخورد:
مولد زرتشت: بلخ ـ آذربایجان ـ فلسطین ـ اردبیل و سبلان پارس ذکر شده.
زمان زرتشت: شش هزار سال قبل از لشکرکشى خشایارشا بر ضد یونان ـ ششصد سال قبل از آن ـ شش هزار و صد سال قبل از مسیح ـ نیمه قرن ششم قبل از مسیح ـ هزار و صد سال قبل از مسیح بوده.
همان ابراهیم خلیل است ـ نواده ابراهیم است ـ شاگرد شاگرد ارمیاست ـ شاگرد عزیر است.
آنچه مسلم است پیامبرى راستگو از ایرانیان که داراى کتاب بوده و مقتول شده در این ما بین بوده است.[11]
ظاهراً اوستا برگرفته از همان کتاب آسمانی است ولی بررسی اندکی در متن این کتاب و تاریخ گذشته ایران نشان میدهد که بهطور قطع مانند دیگر کتب آسمانی قبل از اسلام، آموزههای اصیل آن به مرور زمان دستخوش تحریف شد و دستورهای آن از خرافات و اباطیل پر شد و در مسیر سود طبقات حاکم جامعه (ساسانیان) قرار گرفت.
باید به رسولان آینده ایمان آورد
آنچه که در مورد ادیان آسمانی دیگر مانند دین ابراهیم و موسی و عیسی علیهمالسلام مطرح است دربارهی این دین نیز صادق است و آن این است که بر فرض صحت دین و وجود چنین پیامبری، بعد از ظهور پیامبر جدید باید به او ایمان آورند.
وقتی مامون جلسه مباحثهای بین بزرگان ادیان با امام رضا علیهالسلام تشکیل داد، آن حضرت در بین مباحث خود بزرگ زرتشتیان را مخاطب قرار داده و به وی چنین فرمود:
«حضرت موبد اکبر را که بزرگ مجوسیان و آتشپرستان بود نزد خود فرا خواند و بهاو فرمود که: «مرا از زردشت که گمان میکنى پیغمبر تو خبر بده است. دلیل تو بر نبوت او چیست؟»
عرض کرد که: « او معجزه آورد بهچیزى که کسى پیش از او نیاورد و ما مشاهده نکردیم ولی از پیشینیان ما اخباری برای ما وارد شده است که او براى ما حلال کرده است چیزهایى را که کسى غیر از او حلال نکرده است، پس ما او را متابعت کردیم.»
حضرت فرمود: « چون اخبارى براى شما آمده است و بهشما رسیده است پیغمبر خود را متابعت کردهاید.»
عرض کرد: «بلى»
امام رضا علیهالسلام فرمود: «به سایر امتهای گذشته هم اخبارى رسیده است که پیغمبران چنین و چنان کردهاند. موسى و عیسى و محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم فلان خبر را آوردند. پس عذر تو در این که به نبوت آنها اقرار نمیکنى و بر زردشت باقی ماندهای چیست؟! زیرا اخبار متواتره آمده است که (پیامبر اسلام) چیزى را آورد که غیر او نیاورده.»
پس موبد سخنش منقطع شد و از مجلس بیرون شتافت.[12]
بررسی سه جمله مهم
یک دروغ بزرگ
عبارت «پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک» یکی از شعارهایی است که عدهای از زرتشتیان آنرا بهعنوان شعار مذهبی خود بهکار میبرند و گاه آنرا به زرتشت منسوب میدارند و یا آنرا اندرز و فرمان زرتشت مینامند. در حالیکه این شعار نه تنها ارتباطی با زرتشت و تعالیم او ندارد، که برخلاف شکل و معنای ظاهری آن حتی دلالتی بر زندگی اینجهانی و رفتار نیک آدمیان با یکدیگر نیز نمیکند.
این شعار ترجمهای آزاد و ترکیبی خودساخته از سه اصطلاح مستقل و متمایز «هومَتَه»، «هوختَه» و «هوَرشتَه» است. این سه اصطلاح که در متون نو اوستایی و پهلوی دیده شده، نامهایی است برای سه طبقه بهشت در دین زرتشتی و برای تخیلات و تصوراتی که از بهشت در آن اعتقادات مذهبی وجود دارد.
روان مرده پس از مرگ و پس از پارهپاره شدن جسمش توسط سگ (بنگرید به متن پهلوی «مینوی خرد») و پس از عبور از «چینوَد پل» (قابل قیاس با "پل صراط") به طبقه اول بهشت که هومته (ترجمه شده به پندار نیک) نام دارد، وارد میشود و در آنجا بلافاصله با یک جام شربت بهشتی به نام «زَرمیه رَئوغنَه» از او پذیرایی میگردد. سپس دوشیزهای زیبا... با خوشمزهترین خوراکیها و نوشیدنیها به استقبال او میآید و به همین ترتیب روند تشریفات و پذیراییهای بهشتی با جزئیات دیگری در طبقات دیگر آن ادامه مییابد.[13]
ادعای زرتشتیان
از نظر زرتشت، خداوند، انسان را آزاد و مختار آفرید و براى او، هیچ نوع جبر و تقدیرى وجود ندارد. انسان، مختار است میان اندیشه نیک و بد که یکى را انتخاب کند. امّا در عین حال، زرتشت، توصیه مىکند و تأکید مىورزد اگر انسان در زندگى سه اصل: پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک را شعار خود قرار دهد سعادتمند و خوشبخت خواهد شد.[14]
مینو خرد، به نقل دینشاه از این سه نیکوترین چیز هرگز دورى مجوى: پندار و گفتار و کردار نیک و از این سه، همواره دورى گزین: اندیشه و گفتار و کردار زشت.[15]
این سه سخن در قرآن
سید عبد الحجت بلاغى مینویسد:
در عمر متجاوز از شصت سال خویش بسى شنیدم و خواندم که جمعى (زرتشتیان) بهگفتن این سه کلمه دل خوش کردهاند: «پندار نیک، گفتار نیک، رفتار نیک.» و لیکن، ندیدم احدى این سؤالات را بنماید:
1ـ آیا تمام پیامبران این سه کلمه را نمىگفتهاند؟ که شما بهخود اختصاص دادهاید!؟
بلى: وقتى انسان یک صراط مستقیم را طى نکرد و بهاین شاخ و آن شاخ پرید گرفتار میشود:
آن گل که هر دم، در دست خارى است گو شرم بادت، از عندلیبان
2ـ براى عمل به این سه جمله چه باید کرد؟ (و بسى، راه عمل را از اشخاص گوینده سه جمله فوق، پرسیدم. ولیکن:)
چندانکه گفتم، غم با طبیبان درمان نکردند، مسکین غریبان
گفتم: اگر این مشکله حل نشود، کام رقیب شیرین خواهد شد:
درج محبت، بر مهر خود نیست یارب مبادا! کام رقیبان
آخرالامر چارهاى غیر از عرض درد بر طبیب (قرآن) ندیدم یعنى کتابى که « ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ » (اسراء/82) است.
ما درد پنهان، با یار گفتیم نتوان نهفتن، درد از طبیبان
اى منعم آخر، بر خوان وصلت تا چند باشم، از بىنصیبان
بالجمله یافتم که: قرآن در سه آیه سوره «عصر» هر سه مطلب را در سه جمله بیان فرموده، و در عین حال راه هر یک را هم تعلیم داده:
« الَّذِینَ آمَنُوا » ایمان به خدا و پیامبر و قرآن ـ پندار نیک.
« وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» کارهاى شایسته ـ کردار نیک.
« وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ» سفارش به راستى و درستى و به شکیبائى و صبر ـ گفتار نیک.
بارى: حافظ! نگشتى، رسواى گیتى گر مىشنیدى، پند ادیبان[16]
استاد محمد تقى شریعتى نیز در بررسی آیات 13 تا 16 سوره بلد:
«فَکُّ رَقَبَةٍ * أَوْ إِطْعَامٌ فىِ یَوْمٍ ذِى مَسْغَبَةٍ * یَتِیمًا ذَا مَقْرَبَةٍ * أَوْ مِسْکِینًا ذَا مَترَْبَةٍ * ثُمَّ کاَنَ مِنَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ تَوَاصَوْاْ بِالصَّبرِْ وَ تَوَاصَوْاْ بِالْمَرْحَمَةِ ـ آزادکردن بردهاى، * یا غذا دادن در روز گرسنگى * یتیمى از خویشاوندان، * یا مستمندى خاکنشین را، * سپس از کسانى باشد که ایمان آورده و یکدیگر را به شکیبایى و رحمت توصیه مىکنند!»
نوشته است: آیه مشتمل بر دو امر قلبى و زبانى دیگر یعنى ایمان و توصیه است و مجموع این آیات متضمن کردار نیک و پندار نیک و گفتار نیک خواهد بود.[17]
باید اصول نشان داده شود
کلمه «گفتار نیک، کردار نیک، پندار نیک» که تعلیمات نشد. اصلاً کوچکترین حرفى که در دنیا وجود دارد این است، چون بهقدرى کلى است که اصلاً هیچ معنایى را در بر ندارد، مفهومى ندارد.
هرکسى حرف خودش را نیک مىداند، هرکسى نوع کردارش را نیک مىداند و همینطور در مورد پندار نیک، فکر نیک. هریک از مسلکهایى که در دنیا وجود دارد، مثلاً دنیاى سرمایهدارى، یک سلسله حرفها و یک سرى کارها و یک سلسله فکرها را مىگوید اینها خوب است. دنیاى کمونیست روش دیگرى را عرضه مىدارد. او هم مىگوید حرف این است که من مىگویم. آن مسلکى مىتواند در دنیا، مسلک شمرده شود که به گفتار نیک، کردار نیک و پندار نیک قناعت نکند، بلکه بگوید گفتار نیک و بعد بگوید گفتار نیک این است، گفتار خوب را مشخص کند و همینطور کردار نیک و پندار نیک.
در مسیحىگرى و یهودىگرى هم همینطور است. یگانه دینى که مىتوان در دنیا اصولش را نشان داد که هیچ دست آلودهاى به آن نخورده و پاک مانده است، دین اسلام است. سرّ آن را هم عرض کردم. نمىخواهم بگویم در دنیاى اسلام هیچ جریان آلودهاى پیدا نشده است؛ نه، ولى هر جریان آلودهاى که پیدا بشود، جریان پاکى در این دین وجود دارد که مىتواند آن آلودگیها را تصفیه کند. اولش خود قرآن است. مقیاس بزرگ، قرآن است. از قرآن که بگذریم، سنت قطعى و متواتر پیغمبر و براى ما شیعیان همچنین سنت قطعى و متواتر ائمه اطهار است. یعنى در میان این همه احادیث مشکوک و مظنون، احادیث و سنتهاى قطعى داریم از پیغمبر و ائمه اطهار. اینها براى ما حجت است و مىتواند معیار و مقیاس واقع بشود. دیگر اینکه قرآن کریم از اول عقل را حجت قرار داده است. اسلام علیه عقل قیام نکرده. اگرچه غلط است انسان اسم این مردک را جزء سران ادیان و ادیان منسوخه ببرد [ولى به عنوان مثال] حسینعلى بهاء مىگوید: کور شو تا جمال مرا ببینى، کر شو تا نغمه مرا بشنوى. عجب کارى است! این چه جمالى است که آدم باید کور بشود تا آن را ببیند و چه صدایى است که آدم باید کر بشود تا آن را بشنود؟! ولى قرآن مىگوید چشمت را باز کن تا جمال مرا ببینى، گوشت را باز کن تا صداى مرا بشنوى، فکرت را باز کن تا حقایق مرا درک بکنى؛ مذمّت مىکند آنهایى را که چشم و گوش و فکر خودشان را بهکار نمىاندازند و یک حالت تسلیم و تعبد احمقانهاى بهخود مىگیرند.[18]
در اخلاق و تربیت، صحیح نیست که بگوییم: اخلاق خوب، تربیت خوب. اخلاق خوب و تربیت خوب را باید بهدست آورد. کسى نمىگوید غیر از این است، ولى عمده این است که هر مکتبى چه سیستم اخلاقى را خوب مىداند و چه سیستم اخلاقى را بد مىداند. مکتبهاى اخلاقى دنیا که همه اخلاق پیشنهادى خود را بهعنوان اخلاق خوب پیشنهاد کردهاند تفاوتشان با یکدیگر در حد تضاد است، یعنى حداکثر تباین میانشان هست؛ یک عمل را مکتبى اخلاقى مىداند و مکتب دیگر ضد اخلاقى. اخلاق علم دستورى است، یعنى علم «چگونه باید بود» و فرمان اینکه اینطور باش. سؤال این است که چگونه باشیم از نظر این مکتب خوب خواهیم بود؟ پس صرف توصیه کردن به اینکه اخلاق خوب داشته باشید، معرّف یک مکتب اخلاقى نمىتواند باشد. و شاید مکرر گفته باشیم که پوکترین و بىمغزترین حرفها همین حرف منسوب به زردشت است که مىگوید:
گفتار نیک، پندار نیک، کردار نیک. آخر نیکى چه هست؟ مثل این است که از مهندسى براى ساختمان یک مسجد طرح بخواهند، به او بگویند: طرح شما چیست؟
بگوید: یک ساختمان خوب. اول باید دید «خوب» و «ساختمان» در نظر او چیست. یا به یک خیاطى بگویند: چه مدل لباس مىدوزى؟ بگوید: یک مدل خوب، ولى معلوم نباشد خوب او چگونه است. این است که وقتى مىگوییم اصول و مبانى اخلاق اسلامى، معنایش این است که ببینیم اسلام چه چیزهایى را اخلاق خوب مىداند و چه چیزهایى را اخلاق بد. در این صورت ما مىتوانیم روش اخلاقى و تربیتى اسلام را بفهمیم.
در اکثر مکتبهاى اخلاقى دنیا معیار اخلاق را مبارزه با خودى یعنى خودخواهى و خودپرستى مىدانند؛ یعنى فعل اخلاقى آن فعلى است که هدف انسان از آن فعلْ خود انسان نباشد، براى خود نباشد، و اخلاق آن است که دیوار «خود» خراب شود، دیوارى که انسان میان خود و دیگران از خودخواهى کشیده است.
فقط دو سه تا از این مکتبها را سراغ داریم که مىگویند انسان باید «خودش» را پرورش بدهد و «خوب» همین است، مثل حرفهایى که نیچه گفته و اصلاً با تعلیماتى که تحت عنوان غیردوستى و انساندوستى و غیرخواهى و ایثار و غیره گفته شده [مباین است.]
مىگوید این حرفها همه بیخود است، انسان سعادتمند انسانى است که دنبال قدرت و نیرو برود و نفسکُشى معنى ندارد، نفس را باید پرورش داد، ترحم به ضعفا معنى ندارد، ضعیف باید از بین برود، اگر کسى در چاه افتاد باید سنگى هم روى او انداخت و او بالاترین گناهش این است که ضعیف است؛ و اگر ما چنین اخلاقى را ترویج کنیم بشریت را تقویت کردهایم، زیرا پس از مدتى انتخاب نسل مىشود و افراد قوى باقى مىمانند و بر اثر انتخاب اصلح، بشریت جلو مىرود، و بزرگترین خیانت را بهبشریت آنها کردهاند که توصیه کمک به ضعفا کردهاند.
این حرف در دنیا غوغایى به راه انداخت، زیرا مسیح را که بیش از همه توصیه بهدوستى یکدیگر و کمک به ضعفا کرده است [محکوم مىکرد] و تعلیمات او را مضرترین تعلیمات به حال جامعه بشر مىدانست.[19]
قسمت دوم
کوروش کیست؟
سخن هردوت
هردوت مورخ یونانى مىنویسد: « کوروش فرمان داد تا سپاهیانش جز به روى جنگجویان شمشیر نکشند، و هر سرباز دشمن که نیزه خود را خم کند او را نکشند، و لشگر کورش فرمان او را اطاعت کردند بطورى که توده ملت، مصائب جنگ را احساس نکردند ... کوروش پادشاهى کریم و سخى و بسیار ملایم و مهربان بود، مانند دیگر پادشاهان به اندوختن مال حرص نداشت بلکه نسبت به کرم و عطا حریص بود، ستمزدگان را از عدل و داد برخوردار مىساخت و هر چه را متضمن خیر بیشتر بود دوست مىداشت.»
و نیز مورخ دیگر " ذىنوفن" مىنویسد: «کوروش پادشاهی عاقل و مهربان بود و بزرگى ملوک با فضائل حکماء در او جمع بود، همتى فائق و وجودى غالب داشت، شعارش خدمت به انسانیت و خوى او بذل عدالت بود و تواضع و سماحت در وجود او جاى کبر و عجب را گرفته بود.»[20]
البته همین هرودوت و ذینوفن (کزنفون) در جایی دیگر انگیزه کوروش از پیکارها و اقدامهایش را اشباع حس جاهطلبی، کشورگشایی و مالاندوزی دانستهاند.[21] حتی "کزنفون" که بیش از همهی تاریخنگاران او را ستوده و کوشا بوده او را بیرغبت به مال دنیا بشناساند، نتوانسته از این مسأله چشمپوشی کند که وی به بهرهمندی از محصولات کشورهای مفتوح به شدت شایق بوده است.[22]
ذِى الْقَرْنَینْ
در خصوص ذِى الْقَرْنَینْ که آیات 83 تا 97 سوره کهف دربارهی اوست، احتمالات زیادی داده شده و افراد زیادی را بهعنوان ذیالقرنین دانستهاند. آخرین این نظرات این است که کوروش؛ همان ذیالقرنین مطرح شده در این آیات میباشد.
در برخی از تفاسیر از جمله المیزان و نمونه این نظر قابل اعتناتر از دیگر نظرات عنوان شده است. (نه اینکه ثابت شده باشد)
حضرت آیتالله مکارم شیرازی در جواب استفتایی در این خصوص پاسخ گفتهاند که: «بارها گفتهایم آنچه در تفسیر نمونه آمده نظریه ابوالکلام آزاد است که بهعنوان یک تفسیر ذکر شده و مسالهی بتپرستی کوروش از نظر تاریخی ثابت نیست، همگان میتوانند آن تفسیر را بهعنوان یک نظریه ذکر کنند ولی مسلماً جنبه قطعیت ندارد.»
در تفسیر المیزان میخوانیم:
بعضى گفتهاند ذوالقرنین همان کورش یکى از ملوک هخامنشى در فارس است که در سالهاى" 539 ـ 560 ق م" مىزیسته و همو بوده که امپراطورى ایرانى را تاسیس و میان دو مملکت فارس و ماد را جمع نمود. بابل را مسخر کرد و به یهود اجازه مراجعت از بابل به اورشلیم را صادر کرد، و در بناى هیکل کمکها کرد و مصر را به تسخیر خود درآورد، آن گاه به سوى یونان حرکت نموده بر مردم آنجا نیز مسلط شد و به طرف مغرب رهسپار گردیده آن گاه رو به سوى مشرق نهاد و تا اقصى نقطه مشرق پیش رفت.
این قول را یکى از علماى نزدیک به عصر[23] ما ذکر کرده و یکى از محققین هند[24] در ایضاح و تقریب آن سخت کوشیده است.
اجمال مطلب اینکه: آنچه قرآن از وصف ذوالقرنین آورده با این پادشاه تطبیق مىشود، زیرا اگر ذوالقرنین مذکور در قرآن مردى مؤمن به خدا و به دین توحید بوده کورش نیز بوده، و اگر او پادشاهى عادل و رعیتپرور و داراى سیره رفق و رأفت و احسان بوده این نیز بوده و اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردى سیاستمدار بوده این نیز بوده و اگر خدا به او از هر چیزى سببى داده به این نیز داده، و اگر میان دین و عقل و فضائل اخلاقى وعده و عده و ثروت و شوکت و انقیاد اسباب براى او جمع کرده براى این نیز جمع کرده بود.
و همانطور که قرآن کریم فرموده کورش نیز سفرى به سوى مغرب کرده حتى بر لیدیا و پیرامون آن نیز مستولى شده و بار دیگر به سوى مشرق سفر کرده تا به مطلع آفتاب برسید، و در آنجا مردمى دید صحرانشین و وحشى که در بیابانها زندگى مىکردند. و نیز همین کورش سدى بنا کرده که بهطورى که شواهد نشان مىدهد سد بنا شده در تنگه داریال میان کوههاى قفقاز و نزدیکیهاى شهر تفلیس است. این اجمال آن چیزى است که مولانا ابوالکلام آزاد گفته است.[25] ...
علامه در پایان نقل از ابوالکلام آزاد نوشته است: «هر چند بعضى از جوانبش خالى از اعتراضاتى نیست، لیکن از هر گفتار دیگرى انطباقش با آیات قرآنى روشنتر و قابل قبولتر است.»[26]
البته علامه طباطبایی در ابتدای بحث ذوالقرنین میگوید:
«خواننده عزیز باید بداند که روایات مروى از طرق شیعه و اهل سنت از رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم و از طرق خصوص شیعه از ائمه هدى علیهمالسلام و همچنین اقوال نقل شده از صحابه و تابعین که اهل سنت با آنها معامله حدیث نموده (احادیث موقوفهاش مىخوانند) درباره داستان ذىالقرنین بسیار اختلاف دارد، آن هم اختلافهایى عجیب، و آن هم نه در یک بخش داستان، بلکه در تمامى خصوصیات آن. و این اخبار در عین حال مشتمل بر مطالب شگفتآورى است که هر ذوق سلیمى از آن وحشت نموده، و بلکه عقل سالم آن را محال مىداند، و عالم وجود هم منکر آن است. و اگر خردمند اهل بحث آنها را با هم مقایسه نموده مورد دقت قرار دهد، هیچ شکى نمىکند در اینکه مجموع آنها خالى از دسیسه و دستبرد و جعل و مبالغه نیست. و از همه مطالب غریبتر روایاتى است که علماى یهود که به اسلام گرویدند ـ از قبیل وهب ابن منبه و کعب الاحبار ـ نقل کرده و یا اشخاص دیگرى که از قرائن بهدست مىآید از همان یهودیان گرفتهاند، نقل نمودهاند.»[27]
استدلالهای بیپایه
همانطور که در تفسیر نمونه آمده، اساس این قول که ذوالقرنین کورش کبیر بوده است بهطور بسیار فشرده بر دو اصل استوار است:
نخست اینکه: سؤال کنندگان درباره این مطلب از پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم طبق روایاتى که در شأن نزول آیات نازل شده است یهود بودهاند، و یا قریش به تحریک یهود، بنا بر این باید ریشه این مطلب را در کتب یهود پیدا کرد.
دوم: اینکه: در قرن نوزدهم میلادى در نزدیکى استخر در کنار نهر " مرغاب" مجسمهاى از کورش کشف شد که تقریباً به قامت یک انسان است، و کورش را در صورتى نشان مىدهد که دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شده و تاجى به سر دارد که دو شاخ همانند شاخهاى قوچ در آن دیده مىشود.[28]
دربارهی اصل اول باید گفت:
تحریف تورات و قابل اعتماد نبودن آن در موضوع اعتقادات و تاریخ بر کسی پوشیده نیست. البته نکته این است که بسیاری از تعریفهای تورات با اسناد تاریخی همخوانی ندارد.
«آزادی یهودیان از چنگال بختالنصر و بازگشت آنان به اورشلیم به وسیله کوروش بیتأثیر در خوشنامی کوروش در تاریخ نیست؛ چرا که بیشترین تاریخشناسانی که دربارهی کوروش نظری داده و منشور وی را ترجمه کردهاند، خود یهودی بوده و آزادی خویش را مدیون کوروش میدانند؛ مورخ، هنری کِرِسْویک راولینسون متوفای ۱۸۸۰ میلادی و مورخان دیگری همچون ف. ویسباخ۱۸۹۰، گ. ریختر۱۹۵۲، آ.اوپنهایم ۱۹۵۵، و.اِیلرز ۱۹۷۴، ج. هارماتا ۱۹۷۴، پ. بـرگـر ۱۹۷۵، ا کـورت ۱۹۸۳، پ. لوکوک ۱۹۹۹ از جمله مترجمان یهودی مسلک منشور کوروش هستند.
از همین رو این مورخان یهودی همواره سعی در بزرگنمایی کوروش داشته و دارند. این در حالی است که در اسنادی از تاریخ، سخن از جنایات کوروش و ادعاهایی خلاف ادعای مورخان یهودی آمده است؛ برخی از این اسناد، لوح کتیبه بیستون، تاریخ ایران دوره ماد کمبریج، کوروش نامه گزنفون، تاریخ امپراطوری هخامنشیان بریان پییر، تاریخ کتزیاس و ترجمه پنجاه لوح حقوقی و اداری، از زمان پادشاهی کورش هستند.»[29]
ضمن آنکه خواب دانیال نبی که محور اصلی اثبات ذوالقرنین بودن کوروش است؛ در کتاب دانیال نبی آمده است. این «کتاب جزیی از تورات است و بخشی از آن به زبان آرامی نوشته شده. این کتاب در زمان انتیوخس اپیفانوس(175 - 164 ق. م.) نوشته شده و به پیغمبر دانیال پیوستهاند.»[30] ( یعنی 375 سال بعد از کوروش نوشته شده )
مجسمه کوروش یا نقش یک فرشته؟
اصل دوم یعنی مجسمه نیز دارای اشکالات بیشمار است.
میگویند! روزگاری بر روی این مجسمه کتیبهای بوده که روی آن نوشته شده بود: "من کوروش، پادشاه هخامنشی..."
دکتر بهاءالدین پازارگاد، در مورد کتیبه مورد بحث مینویسد: «من شخصاً مدت یک هفته این سنگ را در محل خود بررسی نمودم و به این نتیجه رسیدم که امکان نداشته است که کتیبهای بالای این سنگ (مجسمه کوروش) وجود داشته باشد. به نظر من اینطور رسید که یکی از مسافران انگلیسی در قرن هیجدهم این محل را بازدید کرده است و کتیبهای را که هنوز روی یکی از جرزهای سنگی در این محل به خط میخی موجود است، در کتابی که منتشر نموده نقاشی کرده است و شخصا فرشته بالداری که روی جرز (ستون) دیگری بوده، رسم نموده است. دانشمند دیگری که هیچ وقت به ایران مسافرت نکرده و "دوبوا" نام دارد و فرانسوی است که کتاب آن نویسنده انگلیسی را خوانده و معلوم نیست به چه علت در کتاب خود آن کتیبه را بالای آن فرشته بالدار قرار داده است. بعداً دیگران کتاب "دوبوا" را خواندهاند و وقتی به پاسارگاد آمدهاند، دیدهاند آن کتیبه بالای آن فرشته (مجسمه کوروش) نیست.»[31]
به همین دلایل دانشمندان در تحقیقات جدید به جای نوشتن نام کوروش در زیر آن مجسمه معروف به نقش کوروش، مرقوم میدارند: فرشته بالدار.
حتی در کتاب راهنمای تخت جمشید به قلم جناب دکتر فرخ سعید که از سوی سازمان میراث فرهنگی کشور منتشر شده، در مورد عدم کوروش بودن و طرز لباس و سایر مشخصات آن مینویسد: «لباس بلند فردی که اینجا دیده میشود تا ساق پای او میرسد که با آستینهای کوتاه، یک لباس کاملاً عیلامی است، نیمرخ مردی نشان داده شده است که در حال حرکت به سوی تالار است و دست راست بلند شدهاش از آرنج خم شده است. دو جفت بال بزرگ با پرهای روی هم افتاده از جلو و عقب بدنش بیرون آمده است. موهای سر و ریش کوتاه او حالت تابیده شده دارد. نکتهای که روشن نیست تاج شاخ مانند اوست که سه چیز گلدان مانند را نگه داشته و مانند تاج خدایان مصری به ویژه هارپوکراتس[32] است.»
منشور حقوق بشر
سابقه تاریخی منشور
در سال ۱۲۵۸، به دنبال کاوشهای گروهی انگلیسی در معبد بزرگ اِسَـگیلَـه (نیایشگاه مَـردوک، خدای بزرگ بابلی) در شهر باستانی بـابِـل در میاندورود (بینالنهرین) استوانهای از گل پخته بهدست باستانشناسی کـلدانی به نام "هرمز رسـام" پیدا شد که امروزه در موزه ملی بریتانیا نگهداری میشود.
منشور کوروش استوانهای سفالین از جنس رس بوده، 23 سانتیمتر طول و 11 سانتیمتر عرض دارد و حدود 40 سطر به زبان اکدی و به خط میخی بابلی روی آن حک شده است.
نکتهای باید مورد دقت قرار گیرد این است که منشور فوق در بتکده پیدا شد نه آنگونه که مشهور است در پایههای شهر بابل.
پیشینهی جهانی شدن منشور
در سال 1348 خورشیدی (1969م) در طی جشنهای 2500 سالهی شاهنشاهی، نمایندگان کشورهای گوناگون و 69 نفر از سران کشورها و پادشاهان با قرار گرفتن بر آرامگاه کوروش هخامنشی در پاسارگاد از او بهعنوان نخستین پایهگذار حقوق بشر و آزادی انسان، قدردانی کردند.
در این جشن 20،000 لیتر شراب نوشیده شد و انواع فحشا و هرزگی به نمایش درآمد.
در نقطه اوج جشن شاه بهسوی آرامگاه کوروش گام نهاد. او بیان داشت که کوروش انسانی ویژه بوده است با اندیشه انسانی، سرشار از محبت و مهربانی. او نخستین انسانی بوده است که حق "آزادی اندیشه" را بنیان نهاده است. شاه این دید خود را به اطلاع سازمان ملل متحد نیز رسانید. در روز 14 اکتبر که جشن در تخت جمشید در اوج خود بود، خواهر دوقلوی او (اشرف پهلوی) در سازمان ملل متحد کپی لوح منشور حقوق بشر را به "سیتو اوتانت"، دبیر کل سازمان ملل هدیه داد. او نیز دستور داد این لوح را در یک ویترین شیشهای در بنای اصلی سازمان ملل به نمایش بگذارند.
در سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل متن آن را به شش زبان رسمی دنیا منتشر کرد.
متن کتیبه
آنچه در زیر آمده متن ساده شده و روان کتیبه است زیرا با خراب شدن کتیبه متنی به این روانی به دست نمیآید. اما آنچه که ما بهعنوان حرفهای خوب کوروش در پی تحلیل آن هستیم همین متن مشهور و البته بیشتر مطالب انتهایی آن است.[33]
یکتاپرستی کوروش
اگر کوروش را یکتاپرست بدانیم، قطعاً این منشور برای او نخواهد بود. زیرا علاوه بر خود شیفتگی که در ابتدای متن آمده و از مظاهر ضد اخلاق است، لااقل در سه جا از متن که در پینوشتها بدان اشاره شده است؛ مشخص میگردد که نویسنده این متن بتپرست و به خدایان متعدد معتقد بوده است.
این همان مطلبی است که باعث شده از متن این منشور بهعنوان اولین اعلامیه حقوق بشر یاد شود. زیرا با افکار لائیک و لیبرالیستی بهطور کامل همخوانی دارد.
تحلیل منشور کوروش
علامه شهید حضرت آیتالله مطهری در خصوص این نگاه فرمودهاند:
عدهاى مىگویند ببینید ما چه ملتى هستیم! ما در دو هزار و پانصد سال پیش اعلامیه حقوق بشر را امضا کردیم. کوروش وقتى که وارد بابِل شد، با این که خودش بتپرست نبود و تابع مثلاً دین زردشت بود، (مدعىاند که حتى خداپرست هم بود) معذلک گفت تمام معابد بتپرستى که در اینجا هست محترم است. مردم را در دینشان آزاد گذاشت یعنى بتپرستها را در بتپرستى، فرضاً چوبپرستها را در چوبپرستى و حیوانپرستها را در حیوانپرستى آزاد گذاشت و گفت هر که هر کار مىخواهد بکند، من کارى به او ندارم.
پس ما ملتى هستیم طرفدار آزادى عقیده. این بزرگترین اشتباه است. از نظر سیاسى هر چه مىخواهید تمجید کنید، زیرا اگر کسى بخواهد ملتى را به زنجیر بکشد باید تکیه گاه اعتقادى او را هم محترم بشمارد، اما از نظر انسانى این کار صد در صد خلاف است.
این کار از نظر یک فاتح که سیاست استعمارگرى دارد و مىخواهد مردم را بفریبد توجیه مىشود ولى از نظر بشریت چهطور؟ آیا خود جناب کوروش به آن بتها اعتقاد داشت؟ نه. کوروش چه فکر مىکرد؟ مىگفت این اعتقاد، این مردم را بدبخت کرده یا نه؟ بله. ولى در عین حال دست به ترکیب آنها نزد، چرا؟ چون مىخواست که آنها در زنجیر بمانند. این خیانت بود نه خدمت.
در معیار غربى کوروش یک مرد آزادیخواه است، همچنان که مىگویند یکى از ملکههاى انگلستان (شاید ملکه ویکتوریا) وقتى که به هند رفت و مىخواست به یکى از بتخانهها وارد شود، به احترام آن بتخانه اگر دیگران جلوِ صحن آن بتخانه کفشها را در مىآوردند او از سر کوچه کفشها را درآورد که من مىخواهم به عقیده انسانها احترام بگذارم.
بعد، از همه آن بتپرستها مؤدبتر در مقابل بتها ایستاد. یک عده هم گفتند ببینید! ملت روشنفکر چهقدر به عقاید مردم احترام مىگذارد! نمىدانند که این نیرنگ استعمار است. استعمار مىبیند که همین بتخانه است که هند را به زنجیر کشیده و رام استعمارگر کرده. آن، احترام به آزادى نیست، خدمت به استعمار است. ملت هند اگر از زیر بار این خرافات بیرون بیاید باج به انگلیسها نمىدهد.
ولى ابراهیم خلیل چه کرد؟ آیا ابراهیم خلیل به این عقیده، که اینها عقیده نیست زنجیر است، به این زنجیرهایى که عادات سخیف بشر به دست و پاى او بسته است احترام گزارد؟ خیر، بلکه رفت بتها را در خلوتى شکست، تبر را هم به گردن بت بزرگ انداخت، اول این فکر را در مردم القاء کرد ـ عملاً یا قولاً ـ که این بت بزرگتر کوچکترها را زده، کشته و خرد کرده است، و کارى کرد که همین امر منشأ تفکر در مردم بشود، به خود باز آیند، به تعبیر قرآن: فَرَجَعوا الى انْفُسِهِمْ یعنى به خود باز آمدند. ابراهیم آنها را به خودآگاهى رساند، خودآگاه و خود شناسا شدند، فکر کردند.
با معیارهاى غربى کار ابراهیم خلیل بر ضد اصول آزادى و دموکراسى بوده، چرا؟ زیرا مىگویند تو چهکار دارى، هر کار دلشان بخواهد انجام مىدهند. اما با منطق واقع و حقیقت، ابراهیم به این وسیله غل و زنجیرها را از گردن یک ملت باز کرد و رهایشان کرد.
همینطور رسول اکرم. آیا رسول اکرم وقتى که وارد مکه شد همان کارى را کرد که کوروش کرد که من چهکار دارم، هر کسى هر کار مىخواهد بکند؟ آیا دربارهی مردمى که قرنها در زنجیر این بتها قرار گرفتهاند گفت چون عقیده دارند و عقیده آزاد است، چون خودشان انتخاب کردهاند، میل خودشان بوده و به میل خود به این بتخانهها مىروند پس اینها آزادند؟! یا نه، این بتها را خرد کرد و دور ریخت و با این وسیله این مردم را آزاد کرد یعنى فکر اسیر و انسانیتِ اسیر حیوانیت اینها را آزاد کرد و رهایى داد.[37]
پی نوشتها
[1]. اعلام قرآن صفحه 550
[2]. تفسیر المیزان جلد 14 صفحه 392
[3]. الکافی (ط - الإسلامیة) ج3 ص568 ـ من لا یحضره الفقیه ج2 ص54 ـ وسائل الشیعة ج15 ص126
در ادامه روایت آمده: «و آن پیامبر برایشان کتابى آورد که در دوازده پوست گاو نوشته شده بود و به آن جاماسب مىگفتند.»
[4]. الأمالی( للصدوق) النص؛ ص341 تا 344
متن کامل چنین است: «آرى اى اشعث خداوند کتابى بر آنها نازل کرده و پیامبرى مبعوث نموده است و شبى پادشاه مست مجوسیان با دختر خود درآمیخت و چون صبح گردید مردم پیرامون قصر او جمع گشته و تصمیم گرفتند حدود الهى را بر وى جارى سازند اما او دست به حیلهاى زد و گفت آدم و حواء که گرامىترین مخلوقات خداوند مىباشند دختران و پسران خود را به ازدواج با یکدیگر درآوردند! مردم نیز گفته او را تصدیق نموده و از آنروز این فعل حرام در میان آنها رواج پیدا کرد. خداوند نیز کتاب آسمانى را از میان آنها خارج ساخت اینها کسانى هستند که بدون حساب وارد دوزخ خواهند شد.»
[5]. الأمالی (للطوسی)، النص، ص 365
[6]. پایان مطلب تفسیر نمونه
[7]. ترجمه المیزان، ج14، ص 506
[8]. در دو آیه قرآن به آنها اشاره شده است:
وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثیراً (فرقان/38)
کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ أَصْحابُ الرَّسِّ وَ ثَمُودُ (ق/12)
[9]. عیون أخبار الرضا علیهالسلام، ج1، ص205 ـ خلاصه روایت
[10]. الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی) ج2 ؛ ص346
[11]. حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، جلداول؛ ص 526 ـ متن خلاصه شده است.
[12]. التوحید (للصدوق) صفحه 430 ـ عیون أخبارالرضا علیهالسلام جلد 1 صفحه 167
ـ بحارالأنوار (ط - بیروت) جلد 10 صفحه 310
[13]. سایت پژوهشهای ایرانی نوشته رضا مرادی غیاث آبادی
برای آگاهی بیشتر بنگرید به:
* تفضلی، احمد، مینوی خرد، چاپ سوم، تهران،۱۳۸۰
*ژینیو، فیلیپ، ارداویرافنامه، ترجمه و تحقیق ژاله آموزگار، انجمن ایرانشناسی فرانسه در ایران، چاپ دوم
* میرفخرایی، مهشید، بررسی هادختنسک، تهران، پژوهشگاه مطالعات فرهنگی، ۱۳۷۱؛
* رضی، هاشم، دانشنامه ایران باستان، تهران، ۱۳۸۱، (ذیل مدخلهای هومته و هوخته و هورشته)
[14]. دانش نامه مزدیسنا، ص 134
[15]. تاریخ اجتماعى ایران ج1 ص492 به نقل از: وندیداد، فرگرد 18 و 25 به نقل دینشاه
[16]. حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، ج7، ص296
[17]. تفسیر نوین، متن، ص197
[18]. مجموعه آثار استاد شهید مطهرى ج21 ص99
[19]. مجموعه آثار استاد شهید مطهرى ج22 ص645
[20]. تفسیر نمونه، ج12، ص 547 ؛ به نقل از ابوالکلام
[21]. «کوروش، هرگز ذوالقرنین نیست» نوشته سید موسی میر مدرس؛ نشریه بینات؛ زمستان1376 شماره 16 ـ به نقل از: تاریخ هرودوت، کتاب اول، بند 190/265 و بند 204/279
[22]. همان به نقل از تاریخ ایران باستان ج1 ص 460
[23]. سر سید احمد خان هندى (1817 - 1898م) ـ وی یکی از شخصیتهای هندی است که در راه انطباق دادن یافتههای علمی جدید با موازین اسلامی تلاش گستردهای انجام داد. اوتفسیر ناتمامی هم بر قرآن کریم نوشته است. وی متهم به همکاری با اشغالگران انگلیسی هند است. (لقب سرـ sir را هم انگلیسیها به وی دادند)
سیدجمالالدین اسدآبادی ردیهای بر تفسیر و آراء سیداحمد خان نوشته و میگوید: «... [او] همت خود را بر این گماشته است که هر آیهای که در آن ذکری از ملک و یا جن و یا روحالامین و یا وحی و یا جنت و یا نار [دوزخ] و یا معجزهای از معجزات انبیا ـ علیهمالسلام ـ میرود آن آیه را از ظاهر خود برآورده به تاویلات با رده زندیقهای قرون سابقه مسلمانان تاویل نماید. همو مینویسد که فرق سیداحمدخان با زنادقه پیشین در این است که آنها دانشمند بودند، و او عامی است. و عجبتر این است که رتبه مقدسه الاهیه نبوت را به حد اصلاحگر فرود آورده است و مینویسد: «اینک [ای] نهلیست تأملنما! اگر بیاعتقادی موجب ترقی امم میشد، میبایست که عربهای زمان جاهلیت در مدنیت گوی سبقت را ربوده باشند. چونکه ایشان غالباً رهسپار طریقه دهریه بودند...» (.(مقالات جمالیه، ص97 و بعد، منقول در «تفسیر و تفاسیر جدید»، ص 73)
[24]. مولانا ابو الکلام آزاد ـ شاعر، ادیب، سیاستمدار و مفسر، مدتی رهبری حزب کنگره ملی هند را به عهده داشت و در واقع جوانترین رهبر این حزب بود. اولین وزیر فرهنگ هند بعد از استقلال و از رهبران تراز نخست جنبش استقلال هندوستان بود. او پایهگذار بسیاری از مدارس و دانشگاههای هند محسوب میشود.
[25]. ترجمه المیزان، ج13، ص 537
[26]. ترجمه المیزان، ج13، ص 541
[27]. ترجمه المیزان، ج13، ص 510
[28]. تفسیر نمونه، ج12، ص 547 و 548
[29]. نگاهی متفاوت به ذوالقرنین و کوروش کبیر؛ بهروز ملکی؛ http://shohadayeiran.com ـ در اینجا بسیاری از عدم انطباقها آورده شده است ـ همچنین نگاه کنید به: http://shahaab.blogfa.com/post-85.aspx
[30]. فرهنگ ایران باستان آقای پورداود ج 1 ص 160
[31]. تاریخ فلسفه و مذاهب جهان. کتاب دوم آیین زرتشت و سایر مذاهب ایران باستان، دکتر بهاالدین پازارگاد، چاپ اول، 1347، به نقل از اسکندر و ادبیات ایران، ص 292 ـ ظاهراً ایشان این مطلب را از عیسی بهنام، (پارسه گرد، آرامگاه کوروش بزرگ. دوره 6، ش 71 ؛ شهریور 47) نقل نموده است.
[32]. Harpocrates
[33]. باید توجه کرد که برخی این متن را ترجمه کتیبه نمیدانند و به ترجمه اشکالاتی وارد میدانند.بهعنوان مثال اینکه از کجا مفاهیم خط میخی به دست آمده.چهقدر متن به خط میخی بازمانده که از آن بتوان تمام حروف را شناسایی کرد و یا اینکه با خط میخی نوشتن یک متن با تعداد حروف زیادی انجام میشده و چنین متنی در این اندازه کتیبه جا نمیشود. با این همه هدف ما تحلیل همان متن مشهور است،
[34]. مردوک خداى ملى بابلیان قدیم است. ایران در زمان ساسانیان، ص: 147/ آرتور کرستین سن / ترجمه: رشید یاسمى ـ همچنین فرهنگ جامع تاریخ ایران؛ عباس قدیانى؛ ج2 ؛ص 707 ـ البته این مطلب آنقدر مشهور است که نیازی به سند ندارد.
[35]. دقت کنید که این جملات به معنی قبول خدایان متعدد است.
[36]. دقت کنید که این جملات به معنی قبول خدایان متعدد است.
[37]. تلفیق و خلاصهای از مطالب علامه در: مجموعه آثار استاد شهید مطهرى؛ ج24 صفحات: 122/348/375
مقالات مرتبط
چرا علیه کوروش و باستان گرایی موضع گرفتهایم؟
چگونه، امتها تبدیل به ملتها شدند؟