نویسنده: مسلم تهوری
اشاره:
در نشریه شماره 29 شمیم معرفت طی مقالهای با عنوان «عربستان و شیعیانش» به وضعیت اجتماعی، سیاسی و مذهبی عربستان و موقعیت این کشور در جهان اسلام و نیز بهطور ویژه به بررسی جایگاه و موقعیت آینده شیعیان در این کشور و همچنین ساختار قدرت در آلسعود پرداختیم.
مقاله حاضر که در شماره 75 نشریه «ایام».[1] منتشر شده است ارتباط زیادی با مباحث مطرح شده در شماره قبل دارد. به همین دلیل بر آن شدیم تا این مقاله را در این شماره از نظر شما بگذرانیم.
****************************
نوکران انگلیس
سرزمین حجاز با وجود مسجدالحرام که کعبه آمال تمامی مسلمانان جهان است و مدینهالرسول، در نزد مسلمانان از جایگاهی بس رفیع برخوردار است. استعمار بریتانیا با شناخت از این مساله و اینکه حجاز از جنبه استراتژیکی در منطقه خاورمیانه حائز اهمیت فراوانی است، توجه شایانی به این منطقه نمود و سیاست و دیانت آن خطه را به استثمار کشاند و از این رهگذر در کوتاهمدت ضربه سختی به حکومت عثمانی وارد ساخت و در درازمدت ضمن استفاده از منابع زیرزمینی آن سعی در بیمه نمودن حکومت صهیونیستی کرد.
نسب خاندان آل سعود و محمدبن عبدالوهاب
بنا به آنچه ناصرالسعید میگوید در سال 851هـ کاروانی از تیره مسالیخ از قبیله عنزه به عراق رفت تا خواربار بخرد و به نجد بیاورد. سرپرست کاروان شخصی بود به نام سحمی پسر هذلول، این کاروان گذارش به بصره افتاد، افراد کاروان به تاجر خواربارفروشی که یک نفر یهودی بود مراجعه کردند، نام این یهودی مردخای پسر ابراهیم بن موشی بود.[2] وقتی رئیس کاروان خود و کاروانیان را معرفی کرد که از تیره مسالیخ و از قبیله عنزه هستند، تاجر یهودی گفت که من نیز از همان تیره و قبیلهام و خواربار بسیاری به کاروانیان داد و خود نیز با آنان به حجاز بازگشت و همهجا خود را از تیره مسالیخ میشناسانید.
وی جد اعلای آل سعود است. بعضی از مورخان جیرهخوار تاریخ، پدربزرگ عائله سعودی (مردخای بن ابراهیم بن موشی یهودی) را به قبیله عنزه و عشیره مسالیخ منسوب نمودند تا آنجا که یک نفر دروغپرداز و مفتری (مدیر کتابخانههای مملکت سعودی) موسوم به محمدامین تمیمی برای خاندان سعودی و خاندان عبدالوهاب شجرهنامهای درست کرد و آنها را در یک شجره با هم ادغام کرد به پندار اینکه آنها اصلاً از شجره نبوی هستند.[3]
یکی از فرزندان مردخای پسری بود که از بصره با او آمده بود و نامش «ماک رن» بود که به اندکتغییری آن را عربی کرد و «مقرن» نامیدند. مقرن فرزندی آورد که او را محمد و سپس سعود نامیدند و این همان است که خاندان سعودی خود را به نام او مشهور ساختند تا نام پدران یهودیشان فراموش گردد و از یادآوری نام اجداد دیگرشان خودداری کردند از ترس آنکه بسیاری از مردم، اصل یهودیگری ایشان را به یاد بیاورند. بعد از این سعود دارای پسرانی شد که از جمله ایشان مشاری و ثنیان و بعد از آن محمد است و از اینجا فصل دوم تاریخ این خاندان یهودی که بعداً به آل سعود معروف شدند، آغاز میگردد.
محمد بن سعود در روستای غصبی درعیه که مساحتش بیش از 3 کیلومتر مربع نبود، باقی ماند و خود را بهعنوان امام محمد بن سعود ملقب ساخت و در اینجا بود که این امام با امام دیگری ملاقات کرد به نام محمد بن عبدالوهاب که به داعی وهابیگری معروف است.[4]
البته اختلاف است پیرامون شجره آل سعود و اینکه از مسلمانان بهشمار میآیند یا بنابر آنچه ناصرالسعید بدان پافشاری میکند، ریشهای یهودی دارند. ملک فیصل در دهه 60 میلادی تلویحاً بدانچه ناصرالسعید مدعی است اذعان کرده است؛ رادیو صوتالعرب و رادیو صدای انقلاب یمن در دهه 60 اعلام کردند خاندان سعودی یهودی هستند و شخص فیصل نیز منکر قضیه نشده و گفت: قرابت و خویشاوندی خاندان سعودی با یهود قرابت سامی است.
به گفته برخی از مورخان، نیاکان محمدبن عبدالوهاب از یهودیان دوغی ترکیه بوده و نام جد اعلای وی شولمان قرقوزی بوده است که پس از عزیمت به شام و تغییر نام خود به سلیمان مورد شناسایی و حمله قرار گرفته و به مصر گریخته و سپس با طرد از این کشور، به مکه و پس از آن به نجد و شهر عینیه رفته و در آنجا سکونت گزیده و بومی گردید[5] و به فروش متاع دین پرداخت.
محمد بن عبدالوهاب در آغاز قرن دوازدهم هجری به سال 1111 هجری در شهر عینیه در سرزمین نجد متولد شد. پدرش عبدالوهاب از علمای مذهب حنبلی و قاضی آن شهر بود.مستر همفر جاسوس بریتانیایی در کشورهای اسلامی در مورد محمد بن عبدالوهاب میگوید: «وی جوان مغروری بود که خود را مجتهدی آگاهتر از امامان چهارگانه اهل سنت میدانست و برای هیچیک از مذاهب اهل سنت و حتی دیدگاههای خلفای اولیه، اصالتی قائل نبود و زمینه بسیار مناسبی برای ایجاد مکتبی جدید داشت و من با تشویق او به احیای دوباره دین اسلام و جعل خوابی دروغین مبنی بر این که پیامبر تو را به آشکار ساختن عقایدت فراخوانده است، برانگیختم.»[6]
محمد بن عبدالوهاب که در پی احیای نظرات ابنتیمیه بود، با استقبال مواجه نمیگشت و هر از چند گاهی مجبور به هجرت از شهری به شهر دیگر بود تا این که پس از بیرون رانده شدن از عینیه رهسپار درعیه گردید و این در سال 1160 هجری بود. وی به خانه مردی به نام عبدالله بن سویلم فرود آمد. در آن وقت امیر درعیه محمد بن سعود (جد آلسعود) بود. محمد بن سعود به سفارش همسرش موضی دختر ابیوحطان، محمد بن عبدالوهاب را مورد حمایت قرار داد و این دو به جهت جنگ با مخالفان و امر به معروف و نهی از منکر و اقامه شعائر دین با هم بیعت کردند.[7]
و به این بهانه شهرها و قریههای اطراف را به تصرف خود درآوردند و بنا شد حکومت سیاسی با محمد بن سعود و فرزندانش باشد و مرجعیت دینی نیز در اختیار محمد بن عبدالوهاب و فرزندانش قرار بگیرد. محمد بن عبدالوهاب از جایگاه ممتازی نزد امیر نجد برخوردار بود و وی تمامی کارها را با اجازه شیخ محمد بن عبدالوهاب انجام میداد.
آلوسی میگوید که نظیر اطاعت مردم نجد از دستورهای شیخ محمد برای هیچیک از علما پیش نیامد و این امری عجیب است. پیروان تا به امروز وی را به منزله یکی از پیشوایان چهارگانه میدانند و اگر کسی وی را به بدی یاد کند، او را به قتل میرسانند. پس از آن که پیروان شیخ محمد، شهر ریاض را فتح کردند و بلادشان وسعت یافت و راهها امن شد و همه گردنکشان را به اطاعت خویش درآوردند؛ شیخ، کارهای مردم و اختیار اموال و غنائم را به عهده عبدالعزیز پسر محمدبن سعود واگذار کرد و خود به عبادت و تدریس پرداخت، اما عبدالعزیز و پدرش محمد دست از او نکشیدند و تمام کارها با نظر و دستور وی انجام مییافت. وضع به همین منوال بود تا سال 1206 هجری که شیخ محمد رخت از جهان بربست.[8]
قرارداد بریتانیا با آلسعود
دولت بریتانیا در راستای مقاصد استعماری کمک کرد تا آلسعود به همراهی نظرات اختلافافکنانه محمد بن عبدالوهاب تمامی موانع را از پیش رو بردارد؛ از این روی، کلنل سر پرسی کوکس نماینده معتمد بریتانیا و عبدالعزیز بن عبدالرحمن بن فیصل آل سعود با هم اتفاق کرده و به قرارداد ذیل متعهد شدند:
1ـ حکومت بریتانیا اعتراف و قبول کرده است به این که نجد و احساء و قطیف و جبیل و ملحقات آنها که در اینجا معین شده است و بندرهای تابعه در ساحل خلیج عجم، همه اینها تابع امیر سعود است و ابن سعود حاکم مستقل بر این سرزمینهاست و رئیس مطلق بر تمام قبیلههای موجود در این مناطق میباشد و بریتانیا اعتراف میکند که اولاد و اعقاب او وارث بعد از او میباشند به این طریق که امیر، حاکم جانشین خودش را تعیین میکند مشروط به آن که به هیچ وجه از وجوه خصومتی با انگلستان نداشته باشد، یعنی واجب است که با موضوعاتی که در این معاهده قبول شده است، ضدیت نداشته باشد.
2ـ هرگاه یکی از دولتها به سرزمین ابنسعود یا اعقابش بعد از او تجاوز نماید، بدون اعلام حکومت بریتانیا و بدون آنکه وقت مناسبی برای مخابره با ابنسعود باشد که تسویه اختلاف بشود، حکومت بریتانیا بر ضد حکومت متجاوز، ابنسعود را یاری خواهد کرد و در چنین پیشآمدهایی به حکومت بریتانیا امکان میدهد که به کمک ابنسعود برای محافظت و حمایت منافع وی تدابیر شدیدی اتخاذ نماید.
3ـ ابنسعود تعهد مینماید که از مخابره یعنی مبادله به همکاری جاسوسی یا معاهدهای با هر دولت بیگانه خودداری نماید، علاوه بر آن تعهد مینماید هرگونه تعرض یا تجاوزی از هر حکومتی به سرزمینهایی که قبلاً نام برده شد، به عمل آید، به حکومت بریتانیا اعلام نماید.
4ـ ابنسعود به صورت قطعی تعهد مینماید که اراضی نامبرده در این معاهده را به هیچ صورت تخلیه نکند و نفروشد و گرو نگذارد و حتی قبول ترک یا تخلیه قطعهای از آنها را نکند و در این سرزمینها بدون رضایت حکومت بریتانیا، امتیازی به دولتهای بیگانه یا تبعه آنها ندهد و از خیرخواهیهای انگلیس که به مصالح وی زیانی نرساند، پیروی خواهد کرد.
5ـ ابنسعود تعهد مینماید راههایی را که به اماکن مقدسه منتهی میگردد، بازنگهدارد و در رفتوآمد حجاج به اماکن مقدسه از آنها محافظت نماید.
6ـ ابنسعود مانند پدرش که قبلاً تعهد نموده بود، تعهد مینماید که هیچگونه تعرض و تداخلی در سرزمین کویت و بحرین و اراضی مشایخ قطر و عمان و سواحل آنها و اراضی همهی شیوخ تحتالحمایه انگلستان و کسانی که با انگلستان پیمانهایی دارند، انجام ندهد.
7ـ حکومت بریتانیا و ابنسعود از این به بعد نیز بر تفصیلاتی که به این معاهده تعلق داشته باشد، اتفاق خواهند داشت.[9]
بریتانیا چون میخواست یهودیان صهیونیست از حمایت اعراب برخوردار باشند، از عبدالعزیز بن عبدالرحمن خواست تا حضور صهیونیستها در فلسطین اشغالی را تایید کند. عبدالعزیز نیز چنین مکتوب کرد: «من سلطان عبدالعزیز بن عبدالرحمن الفیصل آلسعود اقرار و اعتراف میکنم برای سرپرستی کوکس، نماینده بریتانیای کبیر که از طرف من مانعی نیست که فلسطین را به یهود یا غیر یهود که بریتانیا بخواهد ببخشم، از رای خود بیرون نخواهم رفت تا روز قیامت.»[10]
خدمات شایان توجه حکام آلسعود موجب شد تا وینستون چرچیل طی دیداری که در سال 1945 با عبدالعزیز بنسعود داشت، چنین زبان به تمجید و تحسین بگشاید:
«برای من شرافت بزرگ و خوشحالی بالای خوشحالی است که با مردی ملاقات نمودهام که حق بزرگی به گردن من دارد. او دوست صدیقی در گرفتاریها و سختیهاست و اگر او نبود، یهود به کمترین حق خود نمیرسید.»[11]
عبدالعزیز ضمن تایید قرارداد فیمابین آلسعود و دولت بریتانیا بیان میدارد: «مردم خیال میکنند که ما مبالغ زیادی از انگلیس میگیریم و حال آنکه حقیقت این است که در مقابل خدماتی که در حال جنگ و بعد از آن برای انگلیس انجام دادهایم، اندکی از آنچه حق ماست، به ما میپردازد. میان ما و آنها پیمانی است که ما حافظ آن هستیم، گرچه به ضرر خودمان و مصالحمان باشد... انگلیسیها مدیون ما هستند. ما هم چیزی از آنها نمیخواهیم، مگر آنچه مال پدران و اجداد ما بوده است.»[12]
قتل نفوس بیگناه در حکومت آل سعود
حکومت سعودی بنابر تعالیم محمد بن عبدالوهاب، مسلمانانی که معتقد به فرقه وهابیت نیستند را کافر میداند و محدورالدم. آنان با خشونتی بی حد و حصر پایههای حکومت را روی خون هزاران بیگناه بنا کردند و در نیل به مقصود از هیچ جنایتی دریغ نورزیدند. در فتح طائف، وهابیان دست به جنایتی زدند که یادآور واقعه حره است. جمیل صدقی زهاوی در خصوص فتح طائف مینویسد: «از زشتترین کارهای وهابیان، قتلعام مردم است که بر صغیر و کبیر رحم نکردند. طفل شیرخواره را روی سینه مادرش سر بریدند. جمعی را که مشغول فراگرفتن قرآن بودند، کشتند. چون در خانهها کسی باقی نماند، به دکانها و مساجد رفتند و هرکس بود حتی گروهی را که در حال رکوع و سجود بودند، کشتند. کتابها را که در میان آنها تعدادی مصحف شریف و نسخههایی از صحیح بخاری و مسلم و دیگر کتب فقه و حدیث بود در کوچه و بازار افکندند و آنها را پایمال کردند. این واقعه سال 1217 ه.ق اتفاق افتاد.[13] آنان برای اینکه بر کل حجاز مسلط شوند حاکمان قبایل و شهرها و قریهها را ترور کردند مانند آنچه بر سر ادهام بن لواس حاکم ریاض و عثمان بن معمر حاکم عینیه آوردند. محمد بن عبدالوهاب میگوید: «عثمان بن معمر مشرک و کافر بود و چون این موضوع بر اهل اسلام مسلم شد بر قتلش پیمان بستند که پس از آنکه نماز جمعهاش را به پایان رسانید او را بکشند در حالی که در محرابش در مسجد بود ما او را کشتیم.»[14]
وی همچنین گفت که همه اهالی نجد بدون استثنا کافرند، خون آنها حلال، زنانشان و داراییشان مباح میباشد. همین کلام کافی بود که شهر عینیه به کلی ویران شود. آنها آبادیها را خراب و به عرض و ناموس زنان تجاوز کردند. شکم زنان حامله را دریدند، دست بچهها را بریدند و آنها را به آتش سوزانیدند، هر چه در خانهها یافتند دزدیدند و همه مردان را نابود ساختند و از عینیه چنان ویرانهای ساختند که به جز تلی خاک چیزی به جای نماند.[15]
و اینچنین یهودیان در نقاب آل سعود و آل عبدالوهاب با پوششی از رنگ و لعاب اسلامی سرزمین مقدس وحی را به خون مسلمانان بیگناه رنگین ساختند و حکومت بریتانیا بار دیگر ردپای خونین خود را بر دل صحرا به تصویر کشید.
مطالب مرتبط:
[1]. ضمیمه روزنامه جام جم ویژه تاریخ معاصر ـ شماره 75 ـ 1/10/90
[2]. ناصرالسعید، از کجا؟ تا به کجا؟ خاندان سعودی را بشناسیم، ص 10
[3]. همان، ص 13تفسیر المنار ج7 ص51.
[4]. همان، ص 14
[5]. آشنایی، علی محمد، شناخت عربستان و وهابیت، ص 148.
[6]. همان، ص 149.
[7]. فقیهی، علی اصغر، وهابیان، صص 79ـ78
[8]. همان، ص 83
[9]. همان، ص 83
[10]. همان، ص 41
[11]. فیلبی، جان، ایام عربیه، ص 63
[12]. الریحانی، امین، ملوک العرب، ص 56
[13]. فقیهی، علی اصغر، وهابیان، ص 30156
[14]. ناصر السعید، از کجا؟ تا به کجا؟ خاندان سعودی را بشناسیم، ص 17
[15]. همان، ص 17