غرب غارتگر
بشر امروزی، تمدن غرب را نتیجه دگرگونی دانش تجربی و در امتداد تکامل بشری میداند و تاریخ غرب را آنگونه که برای او تقریر کردهاند، میبیند و آنچه برایش تقریر شده، چیزی جز تاریخ تحول ابزار نیست که آن را تاریخ تمدن نام نهادهاند.
تاریخ تمدن غربی بر مبنای شرایط قرن نوزدهم، در آکادمی رسمی غرب تدوین شده است، ولی حقیقت آن است که تاریخ شکلگیری تمدن غرب، رازهای بسیار مهم و اساسی دارد که در ایجاد تمدن امروزی نقش حیاتی داشتهاند. یکی از مهمترین رازها، نحوه انباشت سرمایه در غرب است که روی دیگر سکه استعمار بهشمار میرود.
از غرب نمیدانیم
متأسفانه ما از غرب فقط وجوه سانتی مانتال و آکادمیک آن را، آن هم نه به گونه ماهیتشناسانه، بلکه به گونهای سطحی و مبهم میبینیم و نتیجه این وضعیت به هر دلیل که باشد (مثلاً به این دلیل که غرب فقط این وجوه به ظاهر منطقی خود را نمایش داده و به تحریف واقعیات شوم درباره خود پرداخته است یا اینکه ما خود را درباره داستان غرب در بسیاری از وجوه به غفلت زدهایم)، گمراهی تودههای عظیم تمدنی و فرهنگی مانع دیگری است که در رویارویی با غرب قرار دارند. مثلاً ما فرانسیس بیکن را یک فیلسوف و اندیشمند غربی میدانیم، ولی نمیدانیم که وی از سرمایهگذاران کمپانی استعماری ویرجینا و از سهامداران کمپانی نیوفاوندلند بوده که از جمله فعالیتهای آنان، شکار انسانهای مظلوم در آفریقا و تصرف آنان به صورت برده و بهکارگیری در مزارع بزرگ به نام پلانت بوده است. همین کمپانیها و نمونههای دیگر از این دست، در کمپانی سفاک و استعمارگر هند شرقی ادغام شدند. نظریهپردازیهای بیکن در واقع به طور مستقیم از توسعهطلبیهای ماوراء بحار اثر میپذیرد. او رسالهای به نام درباره پلانتها نوشت که در آن، از سرمایهگذاری درازمدت در مستعمرهها دفاع میکرد. نیوفاوندلند (سرزمین نو یافته)، جزیرهای است بزرگ در شمال کانادا و پر از منابع طبیعی که نخستین مستعمره انگلیسیها به شمار میرود. بیکن، چنان شیفته سرمایهگذاری در مستعمره خود بود که میگفت: «شیلات نیوفاوندلند ارزشمندتر از معادن پرو است.» بیکن تنها اندیشمند انگلیسی سهیم در کمپانیهای غارتگر ماوراء بحار نبود. در نسل بعد، تعداد زیادی از این نظریهپردازان، از جمله جان لاک، استاد آکسفورد و اندیشهپرداز نامدار لیبرالیسم ظهور کردند.
به راستی، آیا بدون سیلان ثروتی که از راه تاراج ماوراء بحار(آن سوی دریاها) به محدودههای کوچکی از قاره اروپا سرازیر شد، چنین شکوفایی در دانش و فن و اندیشه امکانپذیر بود؟! ما ایرانیان از رنسانس اطلاعات بسیاری داریم، ولی خاندان مدیچی و دیگر کانونهای سیاسی و تجارتی و مالی اروپایی آن دوران؛ یعنی جاعلان و حاملان فرهنگ رنسانس را کمتر میشناسیم. این رشته سر دراز دارد و از تاریخ پنج سده اخیر، نمونههای فراوان میتوان نام برد. ما «آلفرد نوبل»، بنیانگذار جایزه نوبل را خوب میشناسیم، ولی کمتر میدانیم که خانواده نوبل، مالکان منابع نفت بادکوبه بودند (که به تأسیس مجتمع نفتی رویال داچ شل انجامید). این شناخت یک رویه امروزه نیز ادامه دارد. ما «سرآیزایا برلین» را خوب میشناسیم و با شور و اشتیاق، آثار او را به فارسی ترجمه میکنیم یا میخوانیم، ولی نمیدانیم که این اندیشهپرداز نامدار یهودی معاصر، داماد خاندان گوئنز برگ (از اعضای برجسته الیگارشی یهودی مستقر در روسیه تزاری، از بانکداران درجه اول این سرزمین، خویشاوند دو خاندان زرسالار ساسون و هرش، شریک یاکوب پولیاکوف بودند) و دوست ویکتور روچیلد (از خاندانهای زرسالار و استعمارگر) بود.
البته ما از این «نمیدانیم»ها بسیار نمیدانیم و همین مطلب، جوامعی چون جامعه ما را درباره غرب به جهل مرکب مبتلا ساخته و نقش رسانهها صد البته در این قلمرو، اساسی بوده است. شستوشو و تحریف حافظه تاریخی ملتها، عنصر مهمی است که در ارتباط با کارکرد مدرنیستی رسانههای تکنولوژیک بایستی مورد توجه قرار گیرد.
شروع غارت
ما در اینجا نمیتوانیم بحث مفصلی درباره غارتگری و استعمار غرب علیه ملتهای دیگر داشته باشیم، ولی با برخی مؤلفههای اساسی آن آشنا میشویم و در این زمینه از کتاب بسیار نفیس و ارزشمند و بینظیر زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران، نوشته استاد ارجمند عبداللّه شهبازی یاری میجوییم:
در واپسین سالهای سده پانزدهم میلادی، ایزابل، ملکه خونریز کاستیل به همراه شوهرش، فردیناند، شاه آراگون، با سپاهی عظیم به سوی آخرین بقایای دولتهای مسلمان اندلس حرکت کرد (و به شکل وحشتناکی شهر مالقه (مالاگا) را به تسخیر درآورد) و 12 هزار تن از سکنه آن را به بردگی بردند. در دوم ژانویه 1492 م. شهر غرناطه (گرانادا) پس از محاصرهای سخت و مقاومتی قهرمانانه تسلیم و پس از 781 سال، اسلام از اندلس برانداخته شد. هفت ماه بعد، در اوت 1492 یک ماجراجوی دریایی ایتالیایی به نام کریستف کلمب از سوی ایزابل و فردیناند راهی سفری دور و دراز شد تا با غارت هند افسانهای، گنجینهی انباشتهی حکمرانان آزمند اروپا را انباشتهتر سازد. کلمب، بیآنکه خود بداند، قاره امریکا را «کشف» کرد(!!!) و در بازگشت افتخاری دیگر (از نوع افتخارات پیشین که همراه با چپاول و غارتگری و کشتار وسیع بومیان منطقه بود) بر افتخارات ایزابل و فردیناند افزود.
در این زمان، مانوئل ثروتمند، شاه حریص پرتغال، با رشک، نظارهگر پیروزیهای ایزابل و فردیناند بود. همو بود که به سان همتایان اسپانیاییاش واپسین بقایای تمدن اسلامی را در غرب اروپا به خاک و خون کشید. دربار پرتغال که پیشتر، هنری دریانورد را راهی دریاها کرده و تجارت جهانی برده را بنیان نهاده بود، نمیخواست در این مسابقه تاراجگری عقب بماند.
مانوئل، پنج سال پس از سفر کلمب، واسکوداگاما را راهی دریاها کرد. گاما در سال 1498 به سواحل هند رسید، بدین سان، تاریخ، فصلی نوین را گشود که سال 1492 مبدأ آن است، سال سقوط غرناطه و کشف امریکا. این حوادث نقطه عطفی در تاریخ تمدن بشری است و آغاز ظهور و پدیدهای که زرسالاری جهانی نامیده میشود. این است سرآغاز داستان ما!
کریستف کلمب، واسکوداگاما، پدرو آلوارس کابرال (که همراه گاسپار یهودی و با هدف تسخیر شرق راهی هند شد و البته در 22 آوریل 1500 به برزیل رسید و متفرعنانه آن را تصرف کرد و نامش اکنون در کتابهای علمی به عنوان کاشف برزیل، جایگاهی افتخارآمیز دارد) و در ادامه، فرانسیسکو المیدا و آلفونسو دالبوکرک (کسی که تاریخنگاران غربی، با افتخار، او را نخستین فردی میدانند که پس از اسکندر مقدونی، یک امپراتوری اروپایی در شرق بنا کرد) و دهها ژنرال ماجراجو و غارتگر دیگر، با چپاول ملتهایی که به زعم آنها، بیتمدن و بیفرهنگ بودند (و بایستی بابت این چپاول و دستاندازی ظالمانه که به آشنایی آنان با انسانهای متمدن غربی انجامید، از دربار اروپاییان سپاسگزار باشند)، تاریخ جهان را وارد عرصهای کردند که در اروپای عقبمانده، ولی بیبضاعت، کوههایی از ثروت دزدی انباشته شد.
در سده هفدهم، امپراتوری مستعمراتی پرتغال به دربار دیگر کشورهای اروپایی به ویژه انگلستان و هلند انتقال یافت و جیووانی کابرتو که ناسیونالیستهای انگلیسی او را جان کابوت مینامند، در سال 1497 راهی هند شد تا راه کلمب و گاما و کابرال و دیگران را ادامه دهد. وی به جزیره کیپ برتون در نوا اسکاتیای کانادا رسید و آن را تصاحب کرد و این در زمانی است که در انگلیس، الیزابت اول، ملکه انگلیس (که پروفسور راوس وی را زن رنسانس مینامد) حکومت میکرد. شرافتمندانهترین راهی که الیزابت برای تأمین مخارج دربار خود انتخاب کرده بود، مشارکت با دزدان دریایی بود. سر جان هاوکینز و سر فرانسیس، نزدیک به چهار دهه سگهای درنده الیزابت در دریاها به شمار میرفتند. علاوه بر راهزنی دریایی و تجارت برده، سومین زمینه فعالیت الیزابت، توسعهطلبی ماوراء بحار بود و بدین ترتیب، در دوران الیزابت، انگلیس هم وارد اینگونه اکتشافات دریایی شد. سپس فرانسه و هلند و آلمان هم به تکاپو افتادند و در امتداد این مسیر، کمپانی هند شرقی تأسیس شد و در سده هفدهم، امریکاییان هم به صورت جدی وارد عرصه فعالیت کمپانی هند شرقی انگلیس شدند.
پلانتوکراسی
دوران نوین تاریخ غرب (از سده شانزدهم به بعد) حیات خود را از دو پدیده پلانتوکراسی و تجارت ماوراء بحار میگیرد. «پلانتو کراسی؛ یعنی اقتصادی که بر شالوده کشتزارهای بزرگ مستقر املاک اروپاییان در جزایر و سواحل قاره امریکا و خاور دور استوار شد، اقتصادی بود مبتنی بر نیروی کار انبوه مردمی که در قاره امریکا به بردگی گرفته میشدند و بر این شالوده بود که اروپا در دو سده هفدهم و هجدهم میلادی، بزرگترین نظام بردهداری تاریخ بشری را برپا کرد.»
تاریخ بردهداری رنسانس غرب، فراز و نشیبهایی دارد که از آن میگذریم و فقط به آمار محافظهکارانهای که خود پژوهشگران غربی ارائه کردهاند، بسنده میکنیم: ... مانینگ (محافظهکار) در مجموع، کل کسانی را که در دوران بردهداری از قاره آفریقا به قاره امریکا صادر شدند، 18 میلیون نفر میداند... . از نیمه سده هجدهم تا نیمه سده نوزدهم، به طور متوسط، سالیانه 60 هزار برده از سواحل غربی آفریقا صادر میشد. باید توجه داشت که این آمار، بردگانی را که در حوزه قاره آفریقا به کار گرفته میشدند و یا برای کارهای شاق به سواحل و جزایر آسیا منتقل میشدند، دربرنمیگیرد. (توجه داشته باشید که این آمار با توجه به تعداد انسانهای آن دوران درصد بسیار عظیمی را شامل میشود.)
با این توصیفها، رفته رفته درمییابیم که چرا به تصاحب و تملک ظالمانه سرزمینها، عبارت «کشف» گفته میشود. در واقع، انسانهای بومی مناطق امریکا و شرق به ویژه آفریقا، انسان به شمار نمیآمدند. بنابراین، ماجراجویان غربی اینگونه تلقی میکردند که «معدن برده» کشف کردهاند. این چیزی است که در تاریخ اینگونه به اصطلاح اکتشافات، به وضوح دیده میشود.
حذف ریاکارانه بردهداری
«تا دهههای متمادی پس از انقلابهای امریکا و فرانسه، بردهداری همچنان تداوم داشت و ملتهایی که این انقلابها را به سرانجام رسانیدند، خود، بیهیچ تغییری درگیر تجارت جهانی برده بودند. ممنوعیت بردهداری به طور جدی تنها در اواخر سده نوزدهم رخ داد» و شورشهای بزرگ بردگان تنها دلیلی جزئی برای این ممنوعیت به شمار میرود. حقیقت این است که زمان سوددهی بردهداری در حال سپری شدن بود و نظام سرمایهسالار غرب، انباشت سرمایههای خود را در قلمروهای دیگری جستوجو میکرد. استاد عبداللّه شهبازی، دلایل دیگر لغو بردهداری را اینگونه بیان میکند:
1. کاهش اهمیت اقتصاد پلانت کاری و به تبع آن، کاهش سودآوری تجارت برده.
2. آغاز و اوجگیری تجارت جهانی تریاک در اواخر سده هجدهم و اوایل سده نوزدهم. انتقال سرمایهها به این عرصه و تبدیل این پدیده جدید به محور اصلی تکاپوی جهانی الیگارشی مستعمراتی غرب...
3. دگرگونی در ساختار اجتماعی و فرهنگی دنیای غرب، طی سده نوزدهم. پیدایش جوامع انبوه شهری و در پی آن تأثیر پدیده افکار عمومی بر ساختار سیاسی این کشورها.
همین عوامل به ویژه عامل سوم، ضرورتهایی را برای دنیای غرب به وجود آورد که نوع کلاسیک بردهداری را کنار گذارد و به روشهای پیچیدهتر و استتارشده روی آورد. همانگونه که برای مسئله استعمار نیز چنین اتفاقی افتاد. از جمله بردهداریهای آشکارتر این دوره، بردهداری جنسی است که آمار ارائه شده در کنفرانس 1991 سازمان زنان جنوب آسیای شرقی نشان میدهد فقط در طی 16 سال (از 1975 تا 1991)، دست کم 30 میلیون زن در سراسر جهان به فاحشهخانهها فروخته شدهاند. این شبکه جهانی بردهداری به وسیله باندهای قدرتمند مافیایی اداره میشود.
رسانههای غربی و غارتگری غربی
با پایان دوران تجارت جهانی برده به شکل کلاسیک آن، توجیه و استتار این فصل سیاه از تاریخ معاصر غرب، به یکی از کارکردهای تاریخنگاری رسمی بدل شد. در ایجاد تمدن جدید از سهم تعیینکننده میلیونها بردهای که به قاره امریکا یا آفریقا برده شدند و همین حدود انسانهایی که در فرآیند خونین شکار برده نابود گردیدند، سخنی در میان نیست.
برای اینکه نقش رسانه به ویژه رسانههای دیداری را نسبت به واقعیتهای شوم غارتگری غرب دریابیم، بهتر است آنها را دستهبندی و به برخی از آنها اشاره کنیم:
1. وسوسه و تب طلا و افسون ثروت شرق:
سیل ثروتی که از مشرق زمین به سوی اروپا روانه میشد، عطشی سیریناپذیر در کانونهای سیاسی و اقتصادی اروپا برانگیخت و در فرهنگ و روانشناسی اروپاییان، اکتشاف دریایی و تجارت ماوراء بحار، جاذبهای شگرف و رؤیاگونه یافت. «یکی از مؤثرترین روشها، اشاعه داستانهای حیرتانگیز درباره گنجینههای بیپایان و سهلالوصول مسلمانان مشرق زمین بود. افسانههایی که در شعر و ادب فارسی در اروپای سده شانزدهم بازتاب گستردهای یافته است. افسانه گنجهای الحمراء با داستانهای شگفت هزار و یک شب (از جمله داستان زیاد) و ماجراهای جذاب (و افسانهای) مارکوپولو درآمیخت و عطش اکتشاف دریایی و دستیابی به شرق را بیش از پیش دامن زد... . در گوشهای از جهان، زنی کاملاً برهنه حضور داشت و شهسوار مسیح را به سوی خود وسوسه میکرد... . نامهایی که کاشفان اروپایی بر سرزمینهای دیگران مینهادند نیز وسوسهانگیز بود: دماغه امید نیک، ساحل عاج، ساحل طلا و غیره. تصادفی نیست که در این دوران نام هرمز، بندر بزرگ تجاری آن دوران، چنان آوازهای جهانگیر یافت که شاعران بزرگ اروپا، برای نمونه، جان میلتون که در کنار شکسپیر یکی از برجستهترین چهرههای ادبی انگلیس است، در منظومه بهشت گمشده چنین میسراید:
بر فراز تختی نشسته بود که در قدر و بها بر ثروت هرمز هند و جواهر و مروارید بیحسابی که دست سخاوتمند شرق به پای پادشاهان خود میریزد، برتری داشت.
این نوع نگاه به شرق، هنوز به صورت جدی در میان غربیان وجود دارد و در همین سده گذشته با اختراع تلویزیون و سینما، آنچه به وسیله قصهها و رمانها و سفرنامهها فقط تخیل بشر اروپایی را برمیانگیخت، به صورت تصویر عینی، شهوت ثروتاندوزی او را به شدت تحریک کرد و میکند. وقتی چاپ سفرنامه مارکوپولو در دوره کلمب و گاما و کابوت، وسوسه ثروت شرق را در میان خواص اروپایی برانگیخت، طبیعی است که ساخت فیلم و سریال کارتونی و غیر کارتونی مارکوپولو، بشر غربی را دچار وسوسهای دو چندان خواهد کرد.
«پس از بازگشت کلمب، زرسالاران یهودی دربار اسپانیا، بیدرنگ گزارش سفر او به هند جدید (قاره امریکا) را چاپ و در مراکز مهم شهری اروپا پخش کردند. این اقدام در کارتونهای سیاسی و تجاری اروپا اثری شگرف داشت.» بیشک، ساختن فیلم او تأثیری بسیار شگرفتر بر ذهنیت عامه انسانها برجای گذاشت. در این میان آنچه از همه مهمتر است و با موضوع این رسانه همخوانی بیشتری دارد، موج کارتونهایی است که از آغاز اختراع تلویزیون تا کنون، به شدت، همین تم را القا میکنند: «معابد و جزیرههایی پر از گنج و آماده برای تسخیر.» از کارتون جذاب سندباد، افسانه پنج برادر، جزیره گنج، گالیور، خانواده دکتر ارنست و دهها سریال کارتونی دیگر گرفته تا کارتونهایی مانند جنگجوی نوجوان. این شخصیت، قهرمانی است که پدر و مادرش از اروپا به آفریقا آمده و کشته شدهاند و در یکی از قسمتهای آن، انبار بزرگ عاج و در قسمتی دیگر، در معبدی متروک، گنج عظیمی را مییابد. همین تم، در سریالها و فیلمهای سینمایی نیز بسیار زیاد دیده میشود. از همینجا میتوان دلیل علاقه غربیان به ساخت فیلمها و سریالهایی مربوط به دریانوردی و کشف جزیرههای مرموز و حوادث شگفتانگیز از این دست را تا حدودی دریافت.
2. توجیه غارتگریها:
غرب، خود را مطلق مینمایاند و خود را تنها فرهنگ و تمدن بشری معرفی میکند و با بیفرهنگ، بیهویت و بیتمدن خواندن ملتهای دیگر و جوامع بشری بهویژه ملتهای شرقی و آفریقایی میکوشد تا برای دستاندازیهای ظالمانه خود توجیه بیاورد. از افلاطون تا کانت اندیشمندان و فیلسوفان بسیاری خواسته یا ناخواسته زمینه را برای توجیه فکری استعمار آماده کردند. مثلاً کانت، وقتی انسانها را به مهجور و عاقل، نابالغ و بالغ و...، تقسیم کرد، بنیانهای نظری استثمار انسانها را پایهریزی میکرد. جریان شرقشناسی نیز در برگرداندن همه آثار تمدنهای شرقی و بهویژه اسلامی به یونان باستان، نقش اساسی بازی کرده است. مثلاً فلسفه دوره اسلامی را وامدار غرب باستان نشان میداده است. در واقع، یکی از روشهای غربی برای ثبوت خویش را میتوان جاانداختن تلقی بیثباتی و حذف گذشته شکوهمند و نظاممند دیگران دانست.
بر خلاف تصور رایج، آفریقای پیش از اروپاییان، قارهای وحشی و بیتمدن نبود. پ.د.کوتن، در تاریخ آفریقای یونسکو این نگرش را میراث شووینسم فرهنگی غرب میداند:
این طرز برخورد و برخورد مشابه آن، که میراث نژاد پرستی است... تمدن غربی را تنها تمدن راستین میدانست. در اواخر دهه 1960 بی. بی. سی، یک مجموعه تلویزیونی به نام تمدن ساخت که تنها به میراث فرهنگی اروپای غربی میپرداخت...، ولی بیرون راندن نامتمدنها از قلمرو تاریخ، تنها بخشی از جنبه سنت بسیار گسترده تاریخنگاری غرب بوده است... (و به عنوان مثال تاریخنگاری جدید) به طور ضمنی این مفهوم را القا میکرد که موجودات برتری از اروپا آمدند و کارهایی را که آفریقاییان نمیتوانستند انجام دهند، به گردن گرفتند... .
این موضوع اصلی بسیاری از تولیدات دیداری غرب بوده و هست. برای مثال کارتون ماریان را که از سیمای کودک پخش میشود، ببینید یا فیلمهای سینمایی بیشماری از جمله شبح و ظلمت را بررسی کنید. آنگاه نفوذ تاریخنگاری علمی غرب در رسانههایش را به رسمیت خواهید شناخت. در فیلم شبح و ظلمت، قهرمان اروپایی، دو شیر درنده (شبح و ظلمت) که نماد جنبشهای ضداستعماری هستند و مانع کار راهآهن شدهاند، میکشد و توده مردم مظلوم استعمار شده در برابر انسانهای پست و ضعیف و منفعل نشان داده میشوند که قهرمان اروپایی آنان را نجات داده است و اکنون میتوانند به راحتی برای قهرمان اروپایی نوکری کنند.
3. طرح مسائل انحرافی
آنان برای تحتالشعاع قرار دادن دوران بردهداری غرب، عنوان تجارت اسلامی برده را طرح میکنند و به جعل پدیدهای به نام بردهداری اسلامی در قاره آفریقا دست میزنند تا فاجعه اسارت و نابودی میلیونها انسان را فرآیندی طبیعی جلوه دهند. از نظر آقای مانینگ (از پژوهشگران دانشگاه کمبریج) «اوج تجارت اسلامی برده در سالهای 1750 تا 1900 میلادی است. شاید منظور، دستهای کوچک و حقیر دزدان دریایی خلیج فارس و شرق آفریقای تجاری است که بسیاری از آنان دلالان و کارگزاران بومی اروپاییان بودند و با الگوگیری از آنان و برای بهرهبرداری از این خوان گسترده به خرید و فروش غلام و کنیز دست میزدند...» بیشتر فیلمهای هالیوودی، عربها را راحتطلب نشان میدهد که بردهها کارهای آنان را انجام میدهند. فیلم لورنس عربستان و برخی کارتونهای تلویزیونی، نمونههای گویایی هستند.
این مطلب را با شیوه نگرش به قهرمانیهای دروغین غربیها در این فیلمها در نظر بگیرید. طبیعی است کودکی که مخاطب این مجموعه برنامههاست، در آینده، با وارد شدن به عرصه روشنفکری جامعه، در برابر نقادیهایی که نسبت به غرب میشود، موضع میگیرد و چنین میگوید: «اسلام، دین بردهداری است و ما مبارزه با بردهداری را از غرب متمدن و با فرهنگ آموختهایم».
«آقای مانینگ، الغای بردهداری را نتیجه اوجگیری جنبش انساندوستانه سفیدپوستان میداند... در سال 1823م. کمیسیون ضدبردهداری در لندن تشکیل شد. انگلیسیها به بهانه مبارزه با تجارت برده، حرکتی عوامفریبانه و شیطنتآمیز را سامان دادند. عرصه اصلی تحرک ناوگان سلطنتی مبارزه با تجارت برده، آبهای خلیج فارس و شرق آفریقا و اقیانوس هند بود و دستگیری این و آن «عربِ» دریانورد به جرم «بردهفروش»، محوری بود که تجارت جهانی تریاک را که به تازگی اوج گرفته بود، تحت الشعاع تبلیغات خود قرار میداد».
اینگونه انحراف اذهان، برای پیشبرد اهداف استعماری، روشی است که تاکنون به شدت در نظام رسانهای غرب دنبال میشود. نیازی نیست که غرب برای اهداف تمتعجویانه خویش به طور مستقیم، دستاوردهای سینمایی، تلویزیونی و ژورنال تولید کند. همینکه به موضوعهای فرعی و نامربوط و بیاهمیت تکیه کند، کافی است تا در پرتو این فرافکنی، زمینه را برای دستیابی به اهداف استعماری نوین خویش آماده سازد.
از جمله مسائل طرح شده در محصولات رسانهای غرب، بزرگنمایی بردهداری باستان و تعمیم نمونههای یونان و رم به سراسر جهان است که نظام بردهداری را یک پدیده طبیعی و همهگیر در تمامی جوامع بشری جلوهگر میسازند و بدینسان همگان را در این گناه سهیم میکنند. مثالهایی از این دست، آنقدر فراوان است که نیاز به نام بردن از آنها نیست و بیشتر فیلمهای تاریخی در دامنه این موضوع قرار دارند.
4. تبلیغ نظام مدرن:
بسیاری از اندیشمندان فرهیخته، بر این باورند که نظام تکنولوژیک و تمدن مدرن در واقع همان نظام بردهداری است که از صورت سختافزاری به صورت نرمافزاری تغییر چهره داده است. از نظر نگارنده، این نظریه درست است؛ زیرا اگر بردهداری، همان بهرهکشی غیرعادلانه (عدالت به معنای واقعی کلمه) از انسانهاست، تمدن تکنولوژیک به سبب تلقی ابزاری و کالاگونه از انسانها و در نتیجه، «سودکشی از ارزش افزوده انسانها،» پیچیدهترین و ظالمانهترین نظام بردهداری است. پس هر اندازه که رسانه دیداری به ثبوت نظام سرمایهداری غرب یاری رساند، به همان اندازه، در استثمار انسانها شریک خواهد بود. البته بخش چهارم از ارتباط رسانه و استعمار (تبلیغ نظام مدرن)، عامترین و مهمترین موضوع در این قلمرو است و درواقع، کل این پژوهش، به نوعی به این موضوع مربوط میشود و فقط به همین جمله بسنده میکنیم که «حضور و نقشآفرینی رسانهها، به ویژه رسانههای بصری برای تمدن غرب، حیاتی است».
مقالات مرتبط