اشعار اربعین
(با محوریت پیاده روی و زیارت)
قسمت سوم
حسن صنوبری
اربعین یعنی میآیم تا که تو تنها نباشی
تشنه در کربوبلا و کشته در صحرا نباشی
مو پریشان و پیاده، تشنه میآیم به جاده
اربعین یعنی نباشم من اگر مولا نباشی
کاش بودم در شمارت، کاشکی بودم کنارت
تا چنین تنها میان خیل دشمنها نباشی
کاش بودم تیغ و خنجر، یا نه، تنها یک سپر، آه...
تا که بیسر، تا که پرپر، ای گل زیبا نباشی
کاش بودم مشک آبی تا در آن باران آتش
اینچنین عطشان شهید ظهر عاشورا نباشی
*
ای دل واماندهٔ من، همره جاماندهٔ من
اربعین آمد نبینم که دمی شیدا نباشی
کاروان منزل به منزل، میرود بنگر به محمل
آه مجنون! آه مجنون! غافل از لیلا نباشی
جوهری از خون و از غم ای دل من کن فراهم
تا که صبح رستخیزان، باز بیامضا نباشی
اربعین یعنی بفهمیکربلای آخرین را
موسم لبیکگویی در صف دنیا نباشی
اربعین یعنی که ای دل، در نبرد حق و باطل
تو مبادا در رکاب مهدی زهرا نباشی
*
آخرین فرمانروای جادههای رفته در مه!
گرچه در چشم زمانه هیچگه پیدا نباشی
ای سوارِ بیقرارِ آخرین جنگِ هزاره!
اربعین یعنی میآیم تا که تو تنها نباشی
***
یوسف رحیمی:
عشقت مرا دوباره از این جاده میبرد
سخت است راه عشق ولی ساده میبرد
پای پیاده آمدم و شوق وصل تو
من را اگر چه از نفس افتاده، میبرد
دلهای عاشقان جهان کربلای توست
نام تو را هر عاشق آزاده میبرد
فریاد غربتت دل ما را تمام عمر
با کاروان نیزه از این جاده میبرد
این جاده دیده قافلۀ اشک و آه را
بر روی نیزهها سر خورشید و ماه را
دیدهست در تلاطم طوفان بیکسی
یک کاروان بنفشۀ بیسرپناه را
آن شب که ماند یاس سهساله میان راه
یک لحظه برنداشته از او نگاه را
در آخرین وداع غریبانۀ حرم
دیده عبور خواهری از قتلگاه را...
در باغ نیست غیر گل اشک و ارغوان
داغی نشانده بر دل آلالهها، خزان
اما گذشت هر چه که بود آن چهل غروب
برگشته سوی کربوبلا باز کاروان
با کاروان غربت از این جاده آمدیم
ما را رسانده قافلۀ تو به آسمان
حالا رسیدهایم... سحرگاه جمعه است
«عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان»
***
ابراهیم قبله آرباطان :
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم
تا بارگاه قبلهٔ حاجات میرویم
قسمت اگر شود به ملاقات میرویم
میقات ما حسین، ملاقات ما حسین
زانو زدیم پیر و جوان بر زمین تو
ما حلقه بستهایم به دور نگین تو
ما را کشانده است کجاها طنین تو
افتادهایم در گذر اربعین تو
ای واژه واژه نام تو صد ماجرا حسین
ما چون کبوتران حرم پر شکستهایم
از آشیان گذشته و از خود گسستهایم
چون صیدهای زخمی در خون نشستهایم
یعنی که دل به لذت دیدار بستهایم
مرهم حسین، صبر حسین و شفا حسین
ای جان شرحه شرحه بگو ماجرا چه بود
راز به خون تپیدن خون خدا چه بود
آن جوشش صدای تو در کربلا چه بود
دادی بها به خون خودت، خونبها چه بود
ای خون پاک تو، همهدم خونبها حسین
با بادها بگو که هوایم هوای توست
با نایها بگو که نوایم نوای توست
بغضی که در تلاوت در خون رهای توست
سودای آتشیست که بر خیمههای توست
ای تا ابد، نوای من بینوا حسین
گلزخمها شکفته شده روی پیکرت
چون کعبه فوجِ تیغ گرفتهست در برت
بعد از تو دشت، یکسر«إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَت»
بالا سرت، بلند سرت، تا خدا، سرت
بر ما چه رفته است به شوق تو «یا حسین»
***
محمدحسین ملکیان:
ای سمت خود کشانده خواص و عوام را
دریاب این سپاه پیاده نظام را
هر کس سلام داد تو را در سفر، گرفت
در موکب نخست، جواب سلام را
از دست خادمان تو نوشید هر که چای
یکجا چشید لذت شُرب مدام را
گفتم که «السلامُ عَلی مَن بَکَتهُ…» برد
اشک علیالدوام ، قوام کلام را
«ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش»
ما قابلیم نوکری این امام را
پای پیاده آمدم و روی من سیاه!
پای برهنه نیستم این چند گام را
با دست خالی آمدم و روی من سیاه!
چیزی نبود قابل عرض این مقام را
مصراع آخر است، رسیدیم کربلا
باید چه کرد این همه حُسن ختام را؟
***
ناصر حامدی:
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
چه سرمست و شورآفرین میرود
سپاهی به دیدار فرماندهاش
هوایی شدم، مقصدم کربلاست
کجا از همین سرزمین بهتر است؟
برای رسیدن به آغوش تو
هوای خوش اربعین بهتر است
چه باکیست از پای تاول زده
به عشق تو طی میشود این مسیر
نماندهست چیزی به کربوبلا
امیری حسینٌ و نعم الامیر
غریبم به آغوش تو دلخوشم
اسیرم به عشقت شدم مبتلا
در این روزها آرزویم شده
فقط کربلا کربلا کربلا
مرا مادرم از همان کودکی
به شیرینی نام تو شیر داد
پدر با خودش برد هیأت مرا
به من مهر و سربند و زنجیر داد
دلم خوش به داروی دیدار توست
حبیبم حسین و طبیبم حسین
غریبانه در کربلا خفتهای
نگاهی به من کن، غریبم حسین
قدم میگذاری به صحن بهشت
به یاد شهیدان والامقام
بگو با دلی عاشق و بیقرار
به لبهای عطشان مولا سلام
***
زهرا داوری
شعر کودک و نوجوان:
هفتاد و دو مسافر لبتشنه
هفتاد و دو کبوتر خونینبال
نوزاد و نوجوان و جوان و پیر
در خاک و خون تپیده ولی خوشحال
یک روز کوه ظلم و ستم خم شد
در پیشگاه عزت و مردیشان
یک علقمه، قصیدۀ خون خواندند
با خنجر بریده، لب عطشان
یک اربعین حماسه و زیبایی
خورده به تار و پول زمان پیوند
هر قطره خونشان که چکید آن روز
خونبرگهای دفتر تاریخند
***
مهدی وحیدی صدر:
(شعر کودک و نوجوان)
اربعین شد اربعین
اربعین یعنی چهل
پرچمی دارم به دست
غصه ای دارم به دل
اربعین شد اربعین
عطر عاشورا رسید
چون چهل روزی گذشت
از شهادت از شهید
اربعین یادی کنیم
از حسین (ع) و خواهرش (ع)
از عطش از تشنگی
از علی اصغرش
چون شقایق ،داغ ما
باقی و پنهانی است
در محرم چشم من
ابری و بارانی است
***
منیره هاشمی
(شعر کودک و نوجوان)
کاروان آفتاب
در میان راه بود
این چهل شبانه روز
اشک بود و آه بود
بچه های بی پناه
خار و سنگ و رد زخم
در جواب آب آب !
تشنگی و زور و اخم
اشک کاروان چکید
قطره قطره بر زمین
خاطرات زنده شد
باز روز اربعین
***
ای سمت خود کشانده خواص و عوام را
دریاب این سپاه پیاده نظام را
هر کس سلام داد تو را در سفر، گرفت
در موکب نخست، جواب سلام را
از دست خادمان تو نوشید هر که چای
یکجا چشید لذت شُرب مدام را
گفتم که «السلامُ عَلی مَن بَکَتهُ…» برد
اشک علیالدوام ، قوام کلام را
«ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش»
ما قابلیم نوکری این امام را
پای پیاده آمدم و روی من سیاه!
پای برهنه نیستم این چند گام را
با دست خالی آمدم و روی من سیاه!
چیزی نبود قابل عرض این مقام را
مصراع آخر است، رسیدیم کربلا
باید چه کرد این همه حُسن ختام را؟
ای سمت خود کشانده خواص و عوام را
دریاب این سپاه پیاده نظام را
هر کس سلام داد تو را در سفر، گرفت
در موکب نخست، جواب سلام را
از دست خادمان تو نوشید هر که چای
یکجا چشید لذت شُرب مدام را
گفتم که «السلامُ عَلی مَن بَکَتهُ…» برد
اشک علیالدوام ، قوام کلام را
«ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش»
ما قابلیم نوکری این امام را
پای پیاده آمدم و روی من سیاه!
پای برهنه نیستم این چند گام را
با دست خالی آمدم و روی من سیاه!
چیزی نبود قابل عرض این مقام را
مصراع آخر است، رسیدیم کربلا
باید چه کرد این همه حُسن ختام را؟
ای سمت خود کشانده خواص و عوام را
دریاب این سپاه پیاده نظام را
هر کس سلام داد تو را در سفر، گرفت
در موکب نخست، جواب سلام را
از دست خادمان تو نوشید هر که چای
یکجا چشید لذت شُرب مدام را
گفتم که «السلامُ عَلی مَن بَکَتهُ…» برد
اشک علیالدوام ، قوام کلام را
«ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش»
ما قابلیم نوکری این امام را
پای پیاده آمدم و روی من سیاه!
پای برهنه نیستم این چند گام را
با دست خالی آمدم و روی من سیاه!
چیزی نبود قابل عرض این مقام را
مصراع آخر است، رسیدیم کربلا
باید چه کرد این همه حُسن ختام را؟
***
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
چه سرمست و شورآفرین میرود
سپاهی به دیدار فرماندهاش
هوایی شدم، مقصدم کربلاست
کجا از همین سرزمین بهتر است؟
برای رسیدن به آغوش تو
هوای خوش اربعین بهتر است
چه باکیست از پای تاول زده
به عشق تو طی میشود این مسیر
نماندهست چیزی به کربوبلا
امیری حسینٌ و نعم الامیر
غریبم به آغوش تو دلخوشم
اسیرم به عشقت شدم مبتلا
در این روزها آرزویم شده
فقط کربلا کربلا کربلا
مرا مادرم از همان کودکی
به شیرینی نام تو شیر داد
پدر با خودش برد هیأت مرا
به من مهر و سربند و زنجیر داد
دلم خوش به داروی دیدار توست
حبیبم حسین و طبیبم حسین
غریبانه در کربلا خفتهای
نگاهی به من کن، غریبم حسین
قدم میگذاری به صحن بهشت
به یاد شهیدان والامقام
بگو با دلی عاشق و بیقرار
به لبهای عطشان مولا سلام
***
هفتاد و دو مسافر لبتشنه
هفتاد و دو کبوتر خونینبال
نوزاد و نوجوان و جوان و پیر
در خاک و خون تپیده ولی خوشحال
یک روز کوه ظلم و ستم خم شد
در پیشگاه عزت و مردیشان
یک علقمه، قصیدۀ خون خواندند
با خنجر بریده، لب عطشان
یک اربعین حماسه و زیبایی
خورده به تار و پول زمان پیوند
هر قطره خونشان که چکید آن روز
خونبرگهای دفتر تاریخند