اشعار اربعین
(با محوریت پیاده روی و زیارت)
قسمت دوم
مهدی جهاندار
این محبّت آسمانی است یا زمینی است؟
این کشش فقط خیالی است یا یقینی است؟
اینکه میکِشد مرا بهسوی تو چه جذبه ای است؟
حال و روز عاشقان چگونه اینچنینی است
تاول شکفته زیر پای زائر تو را
بوسه میزنم که موسم ستارهچینی است
کاش تاولی به پای زائر تو می شدم
تا نوازشم کنی که اوج نازنینی است
از نجف پیاده سوی کربلا روان شدن
مثل اشکهای الغدیری امینی است
کربلا چه قرنها بر او گذشته و هنوز
از معلمان مهربان درس دینی است!
از کلاس عقل تا کلاس آخر جنون
سطری از کتاب إن قَطعتُموا یمینی است
عشقعشقعشقعشقعشقعشقعشقعشق
این صدای پای زائران اربعینی است
شعر دوم آقای جهاندار:
چهل سلام و چهل صبح، این ترانۀ کیست؟
چهل مقام و چهل منزل آستانۀ کیست؟
چهل نَهار و چهل لَیل، دام و دانۀ کیست؟
چهل سوار و چهل اسب این فسانۀ کیست؟
چهل حدیث و چهل قصه عاشقانۀ کیست؟
بهانه گیر نبود این دل، این بهانۀ توست
به هر طرف که نظر می کنم نشانۀ توست
"رواق منظر چشم من آشیانۀ توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانۀ توست"
نگاه می کنم از دور، خانه خانۀ کیست؟
پیاله نوشِ وَلی از ولا نپرهیزد
که مست از می قالوا بلی نپرهیزد
فدایی نجف از کربلا نپرهیزد
"کجاست شیر دلی کز بلا نپرهیزد"
دوباره قصۀ شمشیر و تازیانۀ کیست؟
و آسمان که چهل روز خون گریسته بود
و آن زمین که چهل شب جنون گریسته بود
و مشک تشنه تو را سرنگون گریسته بود
و کودکی که ندیدند چون گریسته بود
پس از تو بار امانت به روی شانۀ کیست؟
زمانی از گلوی چاه می رسد بر گوش
زمانی از نفس راه می رسد بر گوش
نوید نصرُ من الله می رسد بر گوش
صدای کیست که گهگاه می رسد بر گوش
اگر زمانۀ او نیست پس زمانۀ کیست؟
حسین غرقه به خون خدا، غسیل الله
حسین کشتی راه خدا، سبیل الله
حسین کشتۀ ذات خدا، قتیل الله
حسین جاه و جلال خدا، جلیل الله
که آن یگانه دو تا نیست، آن یگانه یکی است
زهرا سپهکار
به اربعین همه خونگریه های دشت و کویرم
کجاست قلب صبوری که گم شده ست مسیرم
چو قطره ای که به دریا چو گرد در شب صحرا
بعید نیست اگر در میان راه بمیرم
پیاده آمده ام کربلا که با تو بگویم
فدای قافله ی اشک کودکان اسیرم
چه سفره ها که بینداخت قدر دار و ندارش
به راه، پیرزنی که نگفت هیچ فقیرم
به شوق کفش مرا واکس زد که فرق ندارد
چه از ضریح و چه از زائرش غبار بگیرم
دعایی ام که ندیده به عمر رنگ اجابت
نمانده غیر رسیدن به زیر قُبّه گزیرم
***
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
این رود عظیم اربعین تا دریا
با پرچم یا حسین در دست رسید
***
او سفره نداشت میزبانم باشد
میخواست شریک داستانم باشد
میآمد او سایه به سایه با من
در طول مسیر سایهبانم باشد
***
از زائر سینهخیز پوشیده کفن
تا زائر پیری که رها کرده وطن
تا بوسه به پای زائرانش بزنم
«ای کاش زمین کربلا بودم من»
***
زهرا بشری موحد:
دلم سربههوا باشد چه بهتر!
سرم گرم شما باشد چه بهتر!
عزادارم ولی شادم از این غم
غمی که دلگشا باشد چه بهتر!
به عشقت هرکجا باشد میآییم
اگر هیئت بهپا باشد چه بهتر!
چه ذکری بهتر از نام حسین است
چه بهتر که رسا باشد چه بهتر!
سری که خالی از سودای یار است
اگر از تن جدا باشد چه بهتر!
«غم عشقت بیابون پرورم کرد»
نجف تا کربلا باشد چه بهتر!
***
میدرخشی تو در متن دینها
شک ندارند در آن یقینها
هر چه فصل است با تو بهار است
ای ربیع الأنام زمینها
سیب میآوری از بهشتت
میگذاریم در هفتسینها
گفتهاند آسمان مَرکب توست
شاید از ابر باشند زینها
میکِشی دست بر روی عالم
میشود پاک، چین از جبینها
تیغ بر نیششان، نوششان باد!
مارهایی که در آستین ها...
لقمه میگیری از سفرههای
نان و اندوه زاغهنشینها
مهربانی و در موسم تو
رسم، رحم است بر خوشهچینها
عصر خوبیست عصر ظهورت
آرزو میکنم بعد از اینها-
تا دم آخرم با تو باشم
از «قلیل من الآخرین»ها
آرزو میکنم پابهپایت
کربلایی شوم اربعینها
غلامرضا سازگار:
دل به عشق یوسف زهرا نهاده میرویم
از نجف تا کربلا پای پیاده میرویم
یابن زهرا السلام یابن زهرا السلام
مرغ روحم پر زند در قتلگاه و علقمه
تا گذارم چهره بر خاک عزیز فاطمه
یابن زهرا السلام یابن زهرا السلام
یابن زهرا سربه کف در سرزمینت آمدم
تا شوم زوار روز اربعینت آمدم
یابن زهرا السلام یابن زهرا السلام
زائر قبر شریف یوسف زهرا شدم
همسفر با کاروان زینب کبری شدم
یابن زهرا السلام یابن زهرا السلام
کربلا یا کربلا یاکربلا یاکربلا
زینب خونین جگر برگشته از شام بلا
یابن زهرا السلام یابن زهرا السلام
ای خدا پروانۀ قبر علی اکبر شدم
زائر هفتاد و دو آلالۀ پرپر شدم
یابن زهرا السلام یابن زهرا السلام
مصطفی محدثی خراسانی:
رفتند یاران و به کوی جان رسیدند
تا محضر خورشیدی باران رسیدند
وادی به وادی با ستونها، با علمها
شور نجف تا کربلا، شوق حرمها
رفتند با نام حسین و مهر حیدر
تا اربعین عشق و عاشورای دیگر
با یاد زینب(س) درد را بیدار کردند
موکب به موکب عشق را دیدار کردند
رفتند تا اندوه زینب(س) را بفهمند
اسطورهی نستوه زینب(س) را بفهمند
رفتند تا سرداری سر را ببینند
رفتند عاشورای دیگر را ببینند
رفتند تا بین حرمها ره بپویند
عطری، نشانی از گل نرگس بجویند
با حسرت آن جاده تنها ماندم اینجا
رفتند و من از کاروان جا ماندم اینجا
هرچند مشتی سوز و اشک و آه شد دل
شادم که با آن کاروان همراه شد دل
سید محمدمهدی شفیعی:
همه از هر کجا باشند از این راه میآیند
به سویت ای امینالله خلق الله میآیند
صف جن و ملک با زائرانت همقدم هستند
به عشقت از عوالم، خیل خاطرخواه میآیند
زمین سرمست راه افتاد و بر ما راه آسان شد
زمین و آسمان با زائرانت راه میآیند
ببین شانه به شانه هم سفید و هم سیاه اینجا
به شوق دیدن تو پابهپا، همراه میآیند
گروهی غرق توصیفند و مست مدح چشمانت
گروهی روضهخوان، با سیل اشک و آه میآیند
به شهرت میرسند و حال و روز شهر بارانی است
پر از بغضند و نم نم تا دم درگاه میآیند
مدار عاشقی سقاست، آغاز طواف از اوست
به سوی آفتاب آنجا به اذن ماه میآیند
قیامت کردهای، انگار تصویری است از محشر
که دوشادوش هم نزدت گدا و شاه میآیند
نکیر و منکر از من گرچه زهر چشم میگیرند
به لطف گوشه چشمت آخرش کوتاه میآیند
***
سعید مبشر
فارغ تر از نسیم مهیای جاده ایم
عشق است میزبان که چنین صاف و ساده ایم
از چند ملتیم ولی زیر پرچمت
احساس می کنیم که یک خانواده ایم
تا کربلا نماز حضور است موج موج
وصلیم هر کجای مسیر ایستاده ایم
بی ذکر یاحسین که اصل گشایش است
مثل لبان دوخته بی استفاده ایم
باران به خاک تشنه نظر بیشتر کند
دلخوش به دست خالی و پای پیاده ایم
صدها دعا ضمیمه ی هر کوله پشتی است
بر دوش خویش بار امانت نهاده ایم
محمود ژولیده :
کربلای عمر هرکس بیگمان خواهد رسید
روز عاشورای ما هم یک زمان خواهد رسید
عاقبت باید حسینی رفت از دارِ جهان
ورنه در بستر به سَر عمرِ گران خواهد رسید
دست و پنجه نرم کردن با شهادت ساده نیست
هرکسی کربوبلایی شد، به آن خواهد رسید
نوکرِ ارباب، پیوسته دلش باشد جوان
پیر هم گردد به آقایش جوان خواهد رسید
غم مخور پای پیاده، کربلا روزی نشد
عاقبت یک روز ، جا مانده دَوان خواهد رسید
دستِ بی مهری نباید داد با ارباب، چون
دستِ پر مِهرش به دست دوستان خواهد رسید
آزمایشهای تو در تو ، به دل صیقل دهد
وانگهی روزی جواب امتحان خواهد رسید
اشک عاشق ، تازه روز اربعین گل میکند
آشنا باشیم زنگ کاروان خواهد رسید
ناله زینب کند کاری که بر «هل من معین»
پاسخ لبیک از کلِّ جهان خواهد رسید
گر بماند نزد حق یک روز از عمر جهان
طالب خون خدا، صاحب زمان خواهد رسید
محمدجواد آسمان:
سخنی ز کربوبلا بگو، نفسی از آنچه که دیدهای
دو سه بیت تازه و تر بخوان، که چه دیدهای، چه شنیدهای
چه خوش آن که موسم اربعین، برسد به موکب واپسین
به زیارت شه ملک دین، تو رسیدهای که رسیدهای
چه خبر ز خیل پیادهها، ز دعای هر شب جادهها
که خدا کند شب عمر ما، برسد به وصل سپیدهای
به دعای «کنت معک» خوشی؟ دل من اگر به محک خوشی
نروی اگر سوی نینوا، ز سبوی حق نچشیدهای
دو قدم به تاول پا برو، دو قدم به قد دوتا برو
که از آن به سجده تو سربلند و سبک پری، که خمیدهای
همه خواهشم بود از خدا، که شوم شهید ره ولا
ولی آه از این دل مبتلا، دل از قفس نرهیدهای
به لبان تشنهی سیدالشهدا قسم، که نمیرسم
به چنان مقام رفیعی و به چنین صفات حمیدهای
پرش بلند هما کجا و دل شکستهی ما کجا
به همین خوشم که ادا کنم غزلی به مدح قصیدهای
***
هادی جانفدا:
گریه کردن برای امشب یا، گریه کردن برای فرداها
هرچه دیدیم گریه بود، گذشت، مثل یک خواب، روز عاشورا
میکشندم کجا، نمیدانم، بیتو با مرگ، با تو یا تنها
تو بگو اشک هرچه که باشد، دشت را میکند کفن آیا؟
تو فراموش میشوی؟ هرگز! مثل یک جای زخم بر تن ما
ماندهای یادگار روزی که، گریه میکرد قاسمان خدا
چوب محمل شکستنیتر بود، یا سر من؟ فدای چشم شما
میروم با غروب، وعدهی ما، اربعین وقت ظهر کربوبلا
محمدمهدی خانمحمدی:
و اربعین پس از این ابتدای عاشوراست
نگاه کن که خروج امام بعد مناست
نگاه کن که چگونه به صحنه میآییم
اگرچه باز به پای برهنه میآییم
برهنهپایی ما انقلاب سادۀ ماست
که زخم همسفر پابهپای جادۀ ماست
مسافرانِ سحرخیزِ جادهایم هنوز
به رغم حادثهها ایستادهایم هنوز
بگو به شیخ کمی بیشتر نظاره کند
بگو که خیر ندارد که استخاره کند
بگو که خواب نماند، بگو شتاب کند
بگو که وقت ندارد که انتخاب کند
چه سود از اینکه ملقب به بوسعید شود
و با حسین نباشد که بایزید شود
چه سود از اینکه برای دو کیسه، جان بدهد
هزار مرتبه ایمان برای نان بدهد
به هر طریق، بزرگ طریقتی باشد
مجازِ روشنِ هر بیحقیقتی باشد
بگو به شیخ دو خط هم بیاورد برهان
که خستهایم از این فقههای استحسان
چقدر دیدن و فهمیدن و دوباره سکوت
صدا شوید دمی، زندههای در تابوت!
صدا شوید و بغرید تا به کی لالی؟!
چقدر صورتک خندههای پوشالی
سلاح گریه ندارید پس خراب شود
کمی کمیل بخوانید تا که آب شوید
«بگو به شیخ که از کفر تا به دین فرق است»
میان راه تو با راه اربعین فرق است
پیاده رفتن ما مظهر رجزخوانی است
ولی همیشه رجز خواندن تو پنهانی است
میان قول و عملها بهانه میبینیم
و دستخط تو را کوفیانه میبینیم
دم از مصالحه در مجلس یزید زدی
برای وعدۀ گندم، دم از امید زدی
بس است توبه کنید آنچنان که حر باشید
برای پاک شدن متصل به کر باشید
به پا شوید هنوز آفتاب پا نشده
نماز صبح بخوانید تا قضا نشده
به پا شوید که از دستتان زمان رفته
اگر که دیر بجنبید کاروان رفته
و اربعین پس از این ابتدای عاشوراست
نگاه کن که خروج امام بعد مناست
نگاه کن که چگونه به صحنه میآییم
اگرچه باز به پای برهنه میآییم
دوباره در سر ما شور عشق افتاده
حبیبهای غریبیم در دل جاده
بدون واهمه افتادهایم در این راه
هر آنکه همسفر کربلاست بسم الله
***
محمدمهدی عبداللهی:
عاشق اگر به شوق تو پرواز مىکند
احساس خویش را به تو ابراز مىکند
مُهرِ «زیارت» است کلیدى که عاقبت،
درهاى بسته را به دلم باز مىکند
یک «اربعین» گذشت ولى بى قرارتر
این دل، سفر به نام تو آغاز مىکند
با یاد تو که همسفر جاده مىشوم
«لبیک یا حسین»، چه اعجاز مى کند؟!
وقتى که اشک، همقدم ناله مىچکد
بُعد مسیر را به تو ایجاز مىکند
جاى «مدافعان حرم» ،سینه مىزنم
هر "موکبى" که بغض مرا، ساز مىکند
«اى پیاده» آمدنم ،«مشقِ نوکریست»
تا این غزل به سوى تو پرواز مىکند
▫️
هر زائرى به «کرب و بلا»، پا گذاشتهست
گویی کنار «عرش خدا» ناز مىکند
***
شعر دیگری از آقای عبدالهی:
گفتم مگر بهانه غم آشکار شد
عطر حرم وزید و دلم بى قرار شد
جان بر لب آمدم به تمناى هر قدم
بغضم نهفته در دل شب هاى تار شد
میقات عاشقان ،حرم شاه لافتاست
با یاعلى! قدم به قدم، استوار شد
از کوفه عازم سفر کربلا شدم
رنگ تمام فاصلههایم غبار شد
اندوه بیکران تو را در میان دشت
آغوش گرم خاطرهها، اعتبار شد
از بوى سیب، عطر تو مىآید اى عزیز!
پاییز سرد جاده، برایم بهار شد
با هر قدم کنار قدمهاى خواهرت
اشکم چکید و دفتر غم لالهزار شد
موکب به موکب از غم هجران سرودهام
شاعر در انتظار تو، چشم انتظار شد
***
فاطمه نانیزاد:
پاییز من! بگذار تا آبان بماند
این برگهای آخر گلدان بماند
بار سفر بسته پرستو بگذار
یک روز دگر مهمان بماند
از یار من پای درختان رد پایی است
بگذار زیر برگها، پنهان بماند
این نامههای رنگرنگ عاشقانه
حیف است دست باد سرگردان بماند
از کوچهباغ آرزوهامان گذر کن
نقشی بزن تا آسمان حیران بماند
چون برگ میریزد گناهان مسافر
پای پیاده، اربعین، باران... بماند
***
علی پور زمان :
قلبم قلمرو همۀ عاشقانههاست
من، اربعین، حرم، سفر بیکرانههاست
لبهای خادمان تو گرم «تفضَّل» است
«شُکراً» جواب زائر تو بر نشانههاست
خانه به خانه، شور شما، طعم عاشقی
مسجد چراغ دارد و نوری به خانههاست
دل میزند به وسعت دریا و میرود
آن زائری که در دل تنگش بهانههاست
دیدیم طفل در بغل و کودک و جوان
فصلی پر از شکفتن شوق جوانههاست
با یاد شاعران به لبم آمده غزل
با یاد دوستان نفسم از ترانههاست
اینجا ستون به آخر خط میرسد ولی...
اینجا جنون جاری آن جاودانههاست
***
میثم داودی:
ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است
این تاول است در کف پا، یا جواهر است؟
راهی شدی به سمت رسیدن به اصل خویش
دور از نگاه شهر که فکر ظواهر است
دل های شستوشو شده و پاک بیشمار
چشمی که تر نگشته در این جاده نادر است
سیر است گرچه چشم و دلت از کرامتش
در این مسیر سفرۀ افطار حاضر است
وقتی که در نگاه تو مقصد حرم شود
پاگیر جاده میشود آن دل که عابر است
با آب وتاب سینهزنان گرم قلقل است
کتری آب جوش که در اصل شاعر است
فنجان لب طلا پروخالی که میشود
هر بار گفتهام نکند چای آخر است
***
غزلی مشترک از احسان معبودی، مهدی حنیفه و امیر سلیمانی:
فقط باید نشست رو به سوی قبله زانو زد
تمام جاده را با پلکهای خیس، جارو زد
نباید جز کریمان از کسی چیزی طلب کرد و
نباید جز حسین بن علی بر هرکسی رو زد
به لبیکی که میگوییم میارزد، که اینگونه
برای یک زیارت اینهمه این سو و آن سو زد
نهنتها حرف من یا حرف تو، این رسم نوکرهاست!
نباید با زهیر و جون و عابث ذرهای مو زد
چه آقایی؟ که خاک زیر پای زائرانش را
شبیه مهر تربت میشود بر طاق ابرو زد
فقط باید به پایش اربا اربا شد، فقط دل را
گره بر زخمهای بیشمار اکبر او زد
_
نسیم بارگاهت سنگ را هم میکُند عاشق
غبار خاک پای زائرت طعنه به دارو زد
مرا هم راه دادی کربلا این وادی حیرت
که از شوق حرم باید فقط هو هو و یاهو زد
***
محمدشمس:
مثه جاده با حس خوب سفر
دارم عاشقیو قدم میزنم
عجب حس و حالى عجب شوریه
عجب خاطراتى رقم می زنم
جنون من از لطف چشم توئه
خودت خواستى بیقرارت بشم
تو این سیل آشفته آروم شدم
پریشونیه رمز آرامشم
تو آغوش باده نسیم بهشت
پر از آسمونه هواى زمین
شبیه یه رؤیاس حال و هوام
دوباره شدم زائر اربعین
مسیر عموداى نورانیه
ستون تا ستونه امید فرج
با یه کوله غرق گناه اومدم
به منزل رسیدم با یه بار کج
سلامٌ على ساکن کربلا
سلام اى سر زخمى تشنهکام
حالا روبروى ضریحت حسین
نشستم بگیرم جواب سلام
توى اوج رویاى شیرین من
تو قاب چشام صحن ارباب بود
پریدم دیدم کربلا نیستم
چقد حیف این منظره خواب بود
دل شب توى خلوت بیکسى
با اشکام فقط زار زدم عشقتو
اگه که نشد کربلایى بشم
توى روضهها جار زدم عشقتو
تب ناامیدىِ پرحسرتى
توى بارون چشم مأیوسمه
که بغض نفسهاى جاموندهها
مثه سردىِ آه افسوسمه
درسته واسه بیکسى دلم
هواى حرم سرپناهه حسین
درسته نخواستى بیام کربلا
آقا باشه هرطور صلاحه حسین
اگه که شکسته دلم راضیم
دلم روشنه که منو میخرى
خوشم دیر یا زود آقاى من
منو یه سفر کربلا میبرى
به حق سهساله به حق رباب
به آلالههاى شهید حسین
ایشالا که سال دیگه اربعین
میام کربلا به امید حسین
سید مهران موسوی
چه کرده ای که جهانی به تو یقین دارد؟
برای دیدنِ تو، شوقِ اینچنین دارد
تو کیستی که به یادت پس از هزاران سال
جهان، قیامتی از جنس اربعین دارد؟
علیاکبر لطیفیان
بدون چون و بدون چرا نمی ماندند
شبیه رود ، شبیه صبا ، نمی ماندند
چه کربلاست که عالم به هوش می آید
پس از شنیدن چاووش ها نمی ماندند
به التماس ، به خواهش ، به هر چه که می شد
خلاصه قافله می رفت ، جا نمی ماندند
چقدر با سر زانو به کربلا رفتند
از اشتیاق حرم روى پا نمی ماندند
فروختند النگوى نوعروسان را
قدیم معطل این چیزها نمی ماندند
شب زیارتى اربعین ، دهاتى ها
به احترام تو در روستا نمی ماندند
.
فقط دو مرتبه باید به کربلا بروى
بدین طریق بفهمى چرا نمی ماندند
خدا نبود اگر این ” حسین ، حسین ” نبود
و بندگان خدا ، با خدا نمی ماندند
***
رضا قربانی
اربعین عشاق جان را نزد جانان می برند
سر برای پیشکش دربار سلطان می برند
هم سواره هم پیاده دل به جاده می زنند
آبرو از هرچه عذر و هرچه هجران می برند
مثل موسای کلیم الله تا وادیِ طور
پابرهنه می روند و سودِ چندان می برند
مرحبا به شیعیان و مردم اهل عراق
که همیشه در قمار عشق آسان می برند
اربعین به خانه هاشان در طریق کربلا
با زبانِ التماس و زور ” مهمان ” می برند
در تمام سال با نان جویی سر می کنند
خدمت زائر ولیکن مرغ بریان می برند
تربت و آب و غذای حضرتی که جای خود
خاک پای زائران را بهر درمان می برند
آب تاول های پای زائران هم برکت است
باغبان هاشان برای باغ هاشان می برند
پیر زن هایی که بی سرمایه و بی موکبند
بار زائر را به روی دوش با جان می برند
وای بر حال کسانی که برای زائران
کیسه می دوزند و از این ناحیه نان می برند
شمع می گِرید ولی خاکستر پروانه را
به غنیمت بادها شام غریبان می برند
یوسف پاره کفن ای یوسف پاره بدن
خواهرت را کوچه و بازار و زندان می برند
***
مهدی رحیمی
آنگونه که حاجی ست در احرام پیاده
من هم شده ام سوی تو اعزام پیاده
طوفانم و می آیم و در حلقه ی عشاق
بر خویش سوارم ولی از نام پیاده
بر عرش سوارش بکنی روز قیامت
هرکس طرفت آمده یک گام پیاده
ای خاص ترین عام،می آیند دوباره
خاصان طرفت در ملاء عام پیاده
ای کاش بگویند که در راه حرم مرد
یک شاعر ایرانی ناکام،پیاده
زینب شده از ناقه پیاده که بیایند
بر تسلیتش لشکر خدام پیاده
زینب شده از ناقه پیاده که به هر حال
باران شود از ابر سرانجام پیاده
امروز ز ناقه اگر افتاد به سرعت
یک روز ز ناقه شده آرام پیاده
زانوی قدح بوده و بازوی پیاله
هرجا که شرابی شده از جام پیاده
از کرب و بلا رفته پیاده طرف شام
تا کرب و بلا آمده از شام پیاده
شامی که در آن از پس هفده سر بر نی
خورشید شده بر سر هر بام پیاده
ناموس خدا زینب کبری به زمین خورد
تا بین خلایق شود اسلام پیاده
***
حسن صنوبری
اربعین یعنی میآیم تا که تو تنها نباشی
تشنه در کربوبلا و کشته در صحرا نباشی
مو پریشان و پیاده، تشنه میآیم به جاده
اربعین یعنی نباشم من اگر مولا نباشی
کاش بودم در شمارت، کاشکی بودم کنارت
تا چنین تنها میان خیل دشمنها نباشی
کاش بودم تیغ و خنجر، یا نه، تنها یک سپر، آه...
تا که بیسر، تا که پرپر، ای گل زیبا نباشی
کاش بودم مشک آبی تا در آن باران آتش
اینچنین عطشان شهید ظهر عاشورا نباشی
*
ای دل واماندهٔ من، همره جاماندهٔ من
اربعین آمد نبینم که دمی شیدا نباشی
کاروان منزل به منزل، میرود بنگر به محمل
آه مجنون! آه مجنون! غافل از لیلا نباشی
جوهری از خون و از غم ای دل من کن فراهم
تا که صبح رستخیزان، باز بیامضا نباشی
اربعین یعنی بفهمیکربلای آخرین را
موسم لبیکگویی در صف دنیا نباشی
اربعین یعنی که ای دل، در نبرد حق و باطل
تو مبادا در رکاب مهدی زهرا نباشی
*
آخرین فرمانروای جادههای رفته در مه!
گرچه در چشم زمانه هیچگه پیدا نباشی
ای سوارِ بیقرارِ آخرین جنگِ هزاره!
اربعین یعنی میآیم تا که تو تنها نباشی