اشعار اربعین
(با محوریت پیاده روی و زیارت)
قسمت اول
مریم کرباسی
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
بیا به داد دل تنگ ما برس ای عشق!
اگر که حوصله داری، اگر که زحمت نیست
غمی است در دل جاماندههای کربوبلا
که هرچه هست، یقین دارم از حسادت نیست
میان ما که نرفتیم و رفتهها، شاید
تفاوتیست در آغاز و در نهایت نیست
همیشه آنکه نرفته است، بیقرارتر است
همیشه آنکه نرفته است، کمسعادت نیست
و آن کسی که در این راه اهل دل باشد
مدام اهل گله کردن و شکایت نیست
خودش نرفت و دلش را پیاده راهی کرد
نباید اینهمه دلدل کند که فرصت نیست
سعید سلیمانپور
نشد که پر بزنم عشق آن حوالی را
ببخش بر من مسکین شکستهبالی را
نشد که پای پیاده به درگهت برسم
و تحفه آورم این دستهای خالی را
منی که چلّهنشین غم توام مولا
نشدکه همدل و همره شوم موالی را
نشد عراقِ غمت را بگریم از دل و جان
بدل به آه کنم این شکستهحالی را
دوباره چشمۀ جانبخش اربعین جوشید
نشد که درک کنم حال آن زلالی را
بگو بگو «به کدامین دعات خواهم یافت»؟
بگو کجا برم این حسرت سؤالی را؟
ببار حضرت باران به شورهزار دلم
ببر ز سینۀ من داغ خشکسالی را
چکید قطره اشکی و از غم تو سرود
قبول کن ز من این شعر ارتجالی را
مطهره عباسیان:
از کوفه تا شمشیر عزراییلهایش
از کربلا تا شام با تفصیلهایش
بعد از چهل روز از مسیر تلخ دیروز
امروز آمد دیدن فامیلهایش
خود را به روی قبرهای خاکی انداخت
بانوی مکه با همان تجلیلهایش
حال عجیبی داشت وقتی بازمیگشت
بغض غریبی داشت در ترتیلهایش
با او چهل روز و چهل شب همسفر بود
کابوسهایی تلخ با تأویلهایش
اینجا پذیرفت آنچه را باور نمیکرد
دل کند حوا آخر از هابیلهایش
زن مانده بود و یک بیابان بیپناهی
زن مانده بود و داغ اسماعیلهایش
هادی خورشاهیان:
ملایک گریه میکردند با ما اربعینش را
خدا ششگوشه کرد از روز عاشورا زمینش را
رسیده جبرییل از آسمان در بعثت حضرت
تسلّی میدهد تا روز عاشورا اَمینش را
قسم داده به عاشورا خدا در شطّی از آیات
قسم خورده اگر در سورهها زیتون و تینش را
شهادت بود سهم حضرت ارباب و یارانش
زمین هم میکشید اطراف او دیوار چینش را
نوشته روی دجله با خطوط موج، ثارالله
و میساید فرات از شرم بر خاکش جبینش را
چه توفانی است، ابری با صدای رعد میگرید
کشیده روی صورت نازکای آستینش را
فرستاده خدا از آسمان توفان نوحش را
فرستاده خدا از آسمان حبلالمتینش را
فرستاده خدا ارباب و وحی نهی از منکر
نگهدارد برای عالمی، ارباب، دینش را
چه قوم نازنینی میروند از کربلا تا عرش
فرستاده خدا این بندگان دستچینش را
نه تنها عاشقان حضرتش، حتّی خدا امروز
فرستادهست تا کربوبلا روح الامینش را
فاطمه عارفنژاد
شگفتا راه عشق است این، که مرد جاده میخواهد
حریفی پاک باز و امتحان پس داده میخواهد
مسافر را پیاده، داغدیده، صاحب دردی
ورای دردهای پیش پا افتاده میخواهد
دلی آرام و پر غوغا، سری شوریده و شیدا
دلی سرمست جان دادن، سری دلداده میخواهد
مسلمان و مسیحی را به حریت فراخوانده
جدا از دین و ایمان، آدمی آزاده میخواهد
ندارد هیچ آدابی و ترتیبی اگر عشق است
نه محرابی و نه تسبیح، نه سجاده میخواهد
هلا جامانده از این راه! آخر تو چه کم داری؟
مگر این جاده غیر از شوق فوق العاده میخواهد؟
حسین بن علی تنهاست ای یاران به پا خیزید
که اینک وارث او لشکری آماده میخواهد
کشانده در بیابان اندک اندک جمع مستان را
بگو ساقی بیاید! میهمانش باده میخواهد
***
اراده کن که جهانی به شوق راه بیفتد
به سینۀ همه آن شور دلبخواه بیفتد
پیادهها همه پا در رکاب عشق تو باشند
و سایۀ عَلَمت بر سر سپاه بیفتد
بجوشد از دل سنگش هزار چشمۀ زمزم
نگاهتان که به هر خاک روسیاه بیفتد
کسی که روضه به روضه شکست پای غم تو
چطور باز در اندیشۀ گناه بیفتد؟
عجیب نیست که در گیر و دار حنجر و خنجر
گذار این همه عاشق به قتلگاه بیفتد
زمان زمان غریبی عشق نیست مبادا
دوباره لشکر دشمن به اشتباه بیفتد!
سید وحید سمنانی
باز شد پنجرهای سمت زمستان در باد
فصل سرما شد و پایان درختان در باد
گرد باد غزلی در نفسم میپیچد
باید از بال بگویم که چه آسان در باد...
آسمان بود و کبوتر، و قفس پشت قفس
پرچم تشنگی و خیمه هراسان در باد
دستی از شط عطش آینه برداشت، شکست!
تا بماند نفس روشن انسان در باد
آسمان هم نتوانست که جاری باشد
سرخ شد، شرم شد از کشته باران در باد
فصل پرواز ابابیل که تکرار نشد
نبض تاریخ رهاماند پشیمان در باد
دفتر قافله از داغ شکفتن پر شد
تا چهل بار ورق خورد، پریشان در باد
محمدحسین انصارینژاد:
کدام چلهنشین است اینچنین که منم
علم به دوش دراین ظهراربعین که منم
اویس،دست تکان میدهد براهل یمن
چهل عمود بیایید از یمین که منم
چهل عمود نرفتم که دست حرملهای
کمان به دست فرود آمد ازکمین که منم
ببین درآینهی شط شکوه ساقی را
خدا که دست برآرد ازآستین که منم
چهل عمود، شبی از فرات رد شدهام
به روی دست، ورقهای یاسمین که منم!
سکوت تشنهلبانیم ساقیا مددی
أَدِر، و ناوِلُنی مثلَ ساتکین که منم
امام خوانده تو را «نافذالبصیره» و بس
برآر دست ازآن چشمهی یقین که منم
علم به دوش، شهیدان کیستند به دشت؟
به لالهپوشترین قسمت زمین که منم
کجاست سورهی یاسین سربریده به طف
به نیزه میشنوم شرح یاء و سین که منم
میان معرکه «هل من معین» کیست به دشت؟
به نیزه، شعشعهی ماه بیمعین که منم
نشسته جلوهی ثاراللهی به پیرهنش
نشسته نقش هوالله برنگین که منم
خموش ردشدی ازخیمهگاه سوختهای
شکسته بشنو ازاین تار بیطنین که منم
کنار علقمه ساعت به وقت مرثیه است
در این قصیده ببین داغ بر جبین که منم
سعید سلیمانپور
نشد که پر بزنم عشق آن حوالی را
ببخش بر من مسکین شکستهبالی را
نشد که پای پیاده به درگهت برسم
و تحفه آورم این دستهای خالی را
منی که چلّهنشین غم توام مولا
نشدکه همدل و همره شوم موالی را
نشد عراقِ غمت را بگریم از دل و جان
بدل به آه کنم این شکستهحالی را
دوباره چشمۀ جانبخش اربعین جوشید
نشد که درک کنم حال آن زلالی را
بگو بگو «به کدامین دعات خواهم یافت»؟1
بگو کجا برم این حسرت سوالی را؟
ببار حضرت باران به شورهزار دلم
ببر ز سینۀ من داغ خشکسالی را
چکید قطره اشکی و از غم تو سرود
قبول کن ز من این شعر ارتجالی را
استاد علی معلم دامغانی
کوری چشم مشرکان کوری چشم کافران
کوری چشم شبدلان کوری چشم منکران
چشم مول عنود کور، کید غول حسود دور
تا بگیرد ولای او این جهان را کران کران
آید از روس و از فرنگ خویش و بیگانه رنگ رنگ
بهر طوف ضریح او کاروان پشت کاروان
نافه را عطر و بو نکاست یافه او را اگر نخواست
حرمت عالم یقین نشود ضایع از گمان
خسته در خاک شد یزید مور و مارش جگر گزید
لعنت حق بر او مزید اینچنین مزد آنچنان
خلق را مبتلا سرشت خاک را کربلا نوشت
تا حرم را تهی کند آسمان از حرامیان
ای معادت شده معاش قصه وارونه بود کاش
تا نبودی به عاقبت تشنه و گشنه و نوان
ای غم قوت و قوتت کسر دین و مروتت
نیست پندار شوکتت غیر اضغاث ناتوان
چند روزت به کام شد لیک نوبت تمام شد
از نظر کاروان گذشت نه تو ماندی نه دیگران
بار دوغ و دغل بماند جرم فعل و عمل بماند
در مثل بوته بر فروخت غلب در کوی زرگران
لطف ما معین بماند حرمت اربعین بماند
گر تو باور نمیکنی حالی این خط و این نشان
سیدعلیرضا شفیعی
اینجا کشیده ایم به شوق تو صف همه
سوی تو عازمیم به شور و شعف همه
ما تشنه ایم تشنه ی صحرای طف همه
پای پیاده آمده ایم از نجف همه
تاریخ اگرچه فاصله انداخت بین ما
در راه عشق توست همه شور و شین ما
*شد سهم ما امانت عشق تو از الست
یعنی که دین ما به تو از روز اول است
پاهای خسته ای که پر از زخم و تاول است
اجمالی از تلاطم شوقی مفصل است
ما زائران کوی تو هستیم از قدیم
با هر قدم به روی خطایی خطی زدیم
این کهکشان که چرخ زنان بر مدار توست
این قطره ها که مقصدشان جویبار توست
این سیل جمعیت که چنین رهسپار توست
از هر نژاد و رنگ و زبان بیقرار توست
هربیدلی شده ست مسافر به شوق تو
از شرق و غرب آمده زائر به شوق تو
*
ما از فرات غسل زیارت گرفته ایم
پیش تو در بهشت اقامت گرفته ایم
از چشم تو برات شفاعت گرفته ایم
از خون وضو برای شهادت گرفته ایم
عشق تو را نشان به زمین و زمان دهیم
آخر در این مسیر به پای تو جان دهیم
*
دارد همیشه شور تو جریان در این مسیر
ما بگذریم یکسره از جان در این مسیر
در یاد ماست پیر جماران در این مسیر
حس می شود حضور شهیدان در این مسیر
ما نایب الزیاره ی خیل شهیدها
نزد تو آمدیم امام امیدها
محمدجواد غفورزاده:
شکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید
از شما میشنوم عطر گل یاسین را
خاکها! رنگ یقینی به گمانم بدهید
جامی از اشک فراهم شد اگر، ای مردم
به تسلایِ دل هم سفرانم بدهید
طول یک چلّه جدایی، به خدا یک عمر است
گاه خطّ و خبر از سیر زمانم بدهید
گر خبر دار شدید از گل داودی من
یک شمیم از نفسش روح و روانم بدهید
پارههای دلم افتاده در این دشت، به خاک
رخصت گریه به گلگون کفنانم بدهید
کاکل آشفته، به خون خفته، در این جا سروی
باز در سایهاش آرامش جانم بدهید
این رباب است که با لالهرخان میگوید:
ذکر لالایی گل را به زبانم بدهید
من که از عطر گل فاطمه، مدهوش شدم
خبر از حال و هوای دگرانم بدهید
سجدهها کردهام از بوسه بر این تربت پاک
طاقت از دست شد آرامش جانم بدهید
دشت لبریز گلاب است اگر امکان دارد
برگی از آن گلِ صدبرگ نشانم بدهید
اربعین نیست حدیثی که فراموش شود
شعلۀ عشق، نه آن است که خاموش شود
مصطفی کارگر
به کربلا نرفتهها! حسین را صدا کنید
میان اشکهای خود خدا خدا خدا کنید
زیارت حریم عشق اگر نصیبتان نشد
به جای دیدن حرم دری به گریه وا کنید
نجف به سمت کربلا پیاده... اربعین... سحر...
عجب حکایتی شده نظر به جادهها کنید
قسم به شوق زائران به بهترین مسافران
در این مسیر با صفا به عشق اقتدا کنید
رفیقهای محترم! قدمزنان سوی حرم
برای دلشکستهها برای ما دعا کنید
مسافران کربلا! کمی به یاد دوستان
میان بینالحرمین اقامهی عزا کنید
همسفر فرشتهها به وقت دیدن غروب
ناله به شاه بیکفن میان بوریا کنید
سعید نسیمی
مُحرم شدم اى یار به احرام قدمها
مست است سراپاى من از جام قدمها
با «یاعلى» این سِیرِ منٓ إلحٓقِّ الى الحٓق
آغاز شد و عرش، سرانجام قدمها
جارى است فرات از دو لب زمزم چشمم
در زمزمهء خش خش آرام قدمها
جبریل پرآورده و میکال هم اسفند
گشتند ملائک همه خُدّام قدمها
از ارمنى و شیعه و سنى همه جمعند
وحدت شده گلواژهء احکام قدمها
بوسیده کرم دست کریمان عراقى
در کنگرهء عرشى إکرام قدمها
یاد آور فتح و ظفر زینب کبراست
این پرچم افراشته بر بام قدمها
خورشیدِ هدایت شود و چشمهء نور است
خاکى که بلند است ز هر گام قدمها
برخاک نشانَد همه حُکام ستم را
این خیزش بیدارى اسلام قدمها
«جاى من اگر شد به نیابت قدمى زن»
شد خواهش جاماندهء ناکام قدمها
سیده نرگس میرفیضی
سیل مردم،درون تلویزیون
پشت چشم شکسته ی خیسم
کاش دستان اشک آلودم
بگذارند روضه بنویسم
کاش می شد شبی روانه شدن،
لایق یک سلام ساده شدن،
من که عمری، سوار ماشین هام
غبطه خوردم به این "پیاده شدن"
از هلند و فرانسه و آلمان
تا یمن، مصر، سوریه، ایران
هر کجا بذر عشق می پاشی
پیچکی می دود به کل جهان!
هر کسی از تو راه می گیرد،
پیش تر، قید ِ خانه را زده است!
با دو تا پا و کوله ای از اشک،
با تمام ِ تمامش آمده است!
هر کسی صاحب دو تا اَبر است،
هر که با خود دو آسمان دارد،
هر کسی پشت قاب دوربین ها،
شعر خوبی برایمان دارد!
پیرمردی که سفت پوشیده
کفش های برهنگی اش را،
کودکی که هجوم ِ چشمِ پدر
شور کرده ست تشنگی اش را...
مادری که میان آدم ها
پسرش را سراغ می گیرد
به خیالش شهید، "می آید"
و به این راحتی نمی میرد!
دست ها را پر از دعا کرده،
ناله هایش شکسته دل ها را!
روضه ای تلخ در گلو دارد،
خوب دیده ست " اُمّ لیلا " را!
چشم هایش به لهجه ی عربی
چند ساعت گدای زائرها ست،
به امید یکی دو تا مهمان،
چشم در راه کل عابرها ست!
هر کسی از تو راه می گیرد:
خوش به حالش!سعادتش این است!
هر کسی هم که نوبتش نرسد:
مثل من ،پشت ِ چشمِ دوربین است!
کربلا را بزرگ می بینم
پشت این قاب کوچک ِ تنها
فکر کن واقعا چه می دیدم
اگر آنجا میان آدم ها. . .
محمد غفاری:
دوباره شهر پر از شور و شوق و شیدایی است
دوباره حال همه عاشقان تماشایی است
که فصل پر زدن از انزوای تنهایی است
سفر حکایت یک اتفاق رؤیایی است
ببند بار سفر را که یار نزدیک است
طلوع صبح شب انتظار نزدیک است
ببین که قفل قفس را شکسته، میآیند
کبوتران حرم دستهدسته میآیند
چو موج از همهسو دلشکسته میآیند
غریب، از نفس افتاده، خسته میآیند
که باز بعد چهل شب، کنار او باشند
شبیه حضرت زینب کنار او باشند
تمام پشت سر جابر ابن عبدلله
چه عاشقانه قدم میزنند در این راه
از اشتیاق حرم راه میشود کوتاه
هر آنکه خواهد از این جام عشق، بسم الله
هنوز خون تو در باور زمان جاری است
قسم به نور، که این ابتدای بیداری است
دوباره حال من و شعر میشود مبهم
دلی که دست خودم نیست میشود کمکم
در آرزوی حرم غرق در غم و ماتم
اگر اجازه دهد زائرش شوم، من هم-
«غروب در نفس تنگ جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت»
***
سیدحمیدرضا برقعی:
رکاب آهستهآهسته ترک خورد و نگین افتاد
پر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاد
دگرگون شد جهان، لرزید دنیا، زیر و رو شد خاک
دمی که زینت دوش نبی روی زمین افتاد
پس از بیمهری دریا، قسی القلب شد آتش
به جان دودمان رحمةللعالمین افتاد
خدایا هیچ زخمی بدتر از دلواپسیها نیست
که چشمش سوی خیمه، لحظههای واپسین افتاد
شکستن با غلاف تیغ را سربسته میگویم
زبانم لال النگوی زنان از آستین افتاد
برای من نگه دار و بیاور زخمهایت را
اگر خواهر مسیرت سوی من در اربعین افتاد
نفهمیدند طه را... نفهمیند یاسین را
به چوب خیزران دندانهای از حرف سین افتاد
***
سیدعلی شکراللهی:
اهل مسجد شدهام جام پیاپی بفروشم
ایستگاه صلواتی بزنم می بفروشم
اهل مسجد شدهام گرمی مردادی خود را
به تن لاغر و سرمازدهی دی بفروشم
چشمدرچشم خدا یک دهن آواز بخوانم
به شبانان برانگیختهاش نی بفروشم
هان به آن پیرزن خسته بگو پیش بیاید
آمدم یوسف خود را به زر وی بفروشم
اربعین است خمم را سر بازار بیارم
اگر امروز تقلا نکنم کی بفروشم؟
بد به حال من اگر تشنگی کرب و بلا را
به سرافکندگی سلطنت ری بفروشم
رضا یزدانی:
اینهمه آیینگی از انعکاسِ آهِ کیست؟
چشمهها در رودرودِ غصهی جانکاه کیست؟
جادههای پیشِپاافتاده بسیارند، لیک
ای دل راهی! حواست هست که این راه کیست؟
بندگی یعنی عطش، تنها شدن،بیسر شدن
او که شد دل بندهاش، خود بندهی درگاهِ کیست؟
انتقامی سرخ بعد از انتظار سبز ماست
لالههای این چمن در حسرت خونخواه کیست؟
هر کران پژواکی از «هیهات من الذله» است
این که آتش زد به عالم جملهی کوتاه کیست؟
آی زهد خشک! باید اربعینی طی کنی
تا بفهمی مستی ما از شراب آه کیست