زنجیر تفکر
توضیح ابتدایی
آنچه در پی میخوانید خلاصه و گلچینی از مجموعه مباحثی از علامه شهید حضرت آیتالله مطهری رحمتاللهعلیه میباشد که سعی نمودیم بنا به تناسب به دنبال هم بیاوریم. به همین دلیل در پایان هر برش از مطالب نشانی آنرا در پینوشتها ذکر کردهایم. همچنین سعی نمودیم تا نشانی آیات و روایاتی را که ایشان فرمودهاند با برخی توضیحات در پینوشت بیاوریم. به همین دلیل در مطالعه این مطلب، دقت در پینوشتها هم انشاءالله مفید خواهد بود.
لزوم آزادی فکر
از جمله امورى که باید بشر را در آنها آزاد گذاشت رشد فکرى است. اگر به مردم در مسائلى که باید در آنها فکر کنند ـ از ترس این که مبادا اشتباه کنند ـ به هر طریقى آزادى فکرى ندهیم یا روحشان را بترسانیم که در فلان موضوع دینى و مذهبى مبادا فکر کنى که اگر فکر کنى و یک وسوسه کوچک به ذهن تو بیاید به سر در آتش جهنم فرو مىروى، این مردم هرگز فکرشان در مسائل دینى رشد نمىکند و پیش نمىرود.[1]
آیا اسلام یا هر نیروى دیگرى مىتواند بگوید بشر حق تفکر ندارد؟ نه، این عملى است لازم و واجب و لازمهی بشریت است. اسلام در مسئله تفکر نه تنها آزادى تفکر داده است بلکه یکى از واجبات و یکى از عبادتها در اسلام تفکر است.[2]
در اسلام اصلى است راجع به اصول دین که وجه امتیاز ما و هر مذهب دیگرى همین است. اسلام مىگوید اصول عقاید را جز از طریق تفکر و اجتهاد فکرى نمىپذیرم. یعنى جنابعالى باید موحد باشى، خداشناس باشى؛ اما چرا خداشناس باشم، به چه دلیل؟ مىگوید دلیلش را خودت باید بفهمى، این یک مسئله علمى است، یک مسئله فکرى و عقلى است. همینطور که به یک دانشآموز مىگویند این مسئله حساب را خودت باید بروى حل کنى، من حل کنم به دردت نمىخورد، آنوقت به دردت مىخورد که این مسئله را خودت حل کنى.
از نظر اسلام نه تنها فکر کردن در اصول دین جایز و آزاد است یعنى مانعى ندارد، بلکه اصلاً فکر کردن در اصول دین در حدود معینى که لااقل بفهمى خدایى دارى و آن خدا یکى است، پیغمبرانى دارى، قرآن از جانب خدا نازل شده است، پیغمبر از جانب خداست، عقلاً بر تو واجب است.[3]
سؤال کردن در مسائل اصول دین، امر واجب و لازمى است. از پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم سؤال مىکردند، از على علیهالسلام سؤال مىکردند، از سایر ائمه اطهار سؤال مىکردند، زیاد هم سؤال مىکردند و آنها هم جواب مىدادند. این کتابهاى احتجاجاتى که ما داریم (و غیر آنها) نشان مىدهد در زمینه اصول دین در اسلام چهقدر حق آزادى بیان و حق آزادى سؤال داده شده است. تا وقتى که انسان روحش روح تحقیق و کاوش است و انگیزهاش بهواقع تحقیق و کاوش و فکر کردن است، اسلام مىگوید بیا فکر کن، هر چه بیشتر فکر و سؤال کنى، هر چه بیشتر برایت شک پیدا شود، در نهایت امر بیشتر به حقیقت مىرسى، بیشتر به واقعیت مىرسى.[4]
دینى که از مردم در اصول خود تحقیق مىخواهد (و تحقیق یعنى به دست آوردن مطلب از راه تفکر و تعقل) خواه ناخواه براى مردم آزادى فکرى قائل است. ]اسلام[ مىگوید اصلا من از تو «لاالهَالَّااللَّه» ى را که در آن فکر نکردهاى و منطقت را بهکار نینداختهاى نمىپذیرم، نبوت و معادى را که تو از راه رشد فکرى انتخاب نکردهاى و به آن نرسیدهاى من از تو نمىپذیرم. پس ناچار به مردم آزادى تفکر مىدهد. مردم را از راه روحشان هرگز نمىترساند، نمىگوید مبادا در فلان مسئله فکر کنى که این، وسوسه شیطان است.
در این زمینه احادیث زیادى هست، از آن جمله است این حدیث که پیغمبر اکرم فرمود: از امت من نُه چیز برداشته شده است؛[5] یکى از آنها این است:
«الْوَسْوَسَةُ فِى التَّفَکُّرِ فِى الْخَلْق»
یعنى یکى از چیزهایى که امت مرا هرگز بهخاطر آن معذب نخواهند کرد این است که انسان دربارهی خلقت، خدا و جهان فکر کند و وساوسى در دلش پیدا شود. مادام که او در حال تحقیق و جستوجوست، هرچه از این شکها در دلش پیدا شود، خدا او را معذب نمىکند و آنرا گناه نمىشمارد.[6]
هر مکتبى که به ایدئولوژى خودش ایمان و اعتماد دارد ناچار طرفدار آزادى اندیشه و تفکر است. هر مکتبى که ایمان و اعتمادى به خود ندارد جلو آزادى اندیشه و تفکر را مىگیرد، مىخواهد مردم را در یک محدوده خاصى نگه دارد و نگذارد که تفکر کنند یا فکر خود را ابراز کنند.[7]
در حدیث معروفى است[8] که یک عرب بدوى آمد خدمت رسول خدا و عرض کرد: «یا رَسولَ اللَّه! هَلَکْتُ» تباه شدم.
پیغمبر اکرم فوری مقصود او را درک کرد، فرمود: فهمیدم چه مىخواهى بگویى، لابد مىگویى شیطان آمد به تو گفت: مَنْ خَلَقَکَ؟ تو هم در جوابش گفتى که مرا خدا آفریده است. شیطان گفت: مَنْ خَلَقَهُ؟ خدا را کى آفریده است؟ تو دیگر نتوانستى جواب بدهى.
گفت: یا رسولَ اللَّه! همین است.
پیغمبر فرمود: ذاکَ مَحْضُ الْایمانِ.
(عجبا!) فرمود: چرا تو فکر کردى که هلاک شدى؟! این عین ایمان است؛
یعنى همین تو را به ایمان واقعى مىرساند، این تازه اول مطلب است. چنین فکرى که در روح تو پیدا شد، این شک که پیدا شد [باید براى رفع آن تلاش کنى.] شک منزل بدى است ولى معبر خوب و لازمى است. زمانى بد است که تو در همین منزل بمانى. شیطان به تو گفت: تو را چه کسى خلق کرده است؟ گفتى: خدا. گفت: خدا را چه کسى خلق کرده؟ گفتى: دیگر نمىدانم، بعد هم سر جایت نشستى. این، شک تنبلهاست، هلاکت است. اما تو که چنین آدمى هستى که وقتى چنین شک و وسوسهاى در تو پیدا شد در خانه ننشستى، از مردم هم رودربایستى نکردى و نگفتى که اگر من به مردم بگویم چنین شکى کردهام مىگویند پس تو ایمانت کامل نیست، معلوم مىشود که یک حس و طلبى در تو هست که فوری آمدى نزد پیغمبرت سؤال کنى که اگر من چنین شکى پیدا کردم چه کنم؟ آیا این شک را با یک عمل رد کنم یا با یک فکر؟ این عین ایمان است.[9]
تفکر از نظر قرآن و حدیث
ما چون فقط قرآن خودمان را مطالعه مىکنیم و کتابهاى دیگر را مطالعه نمىکنیم، کمتر به ارزش این همه تکیه کردن قرآن به تفکر پى مىبریم. شما هیچ کتابى (نه مذهبى و نه غیر مذهبى) پیدا نمىکنید که تا این اندازه بشر را به تفکر سوق داده باشد؛ همواره مىگوید فکر کنید؛ در همه مسائل: تاریخ، خلقت، خدا، انبیا و نبوت، معاد، تذکرات و تعلیمات انبیا و مسائل دیگر.
تفکر حتى عبادت شمرده مىشود. مکرر شنیدهاید احادیث زیادى را که به این عبارت است:
تَفَکُّرُ ساعَةٍ خَیْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَةً،[10]
فِکْرُ ساعَةٍ خَیْرٌ مِنْ عِبادَةِ سِتّینَ سَنَةً،[11]
تَفَکُّرُ ساعَةٍ خَیْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَبْعینَ سَنَةً.[12]
یک ساعت فکر کردن از یک سال عبادت کردن افضل است، از شصت سال عبادت کردن افضل است، از هفتاد سال عبادت کردن افضل است.
این تغییر تعبیرات ـ همانطور که بسیارى از علما گفتهاند ـ به واسطه این است که نوع و موضوع تفکرها فرق مىکند: یک تفکر است که انسان را به اندازه یک سال عبادت جلو مىبرد، یک تفکر است که او را به اندازه شصت سال عبادت جلو مىبرد، یک تفکر است که او را به اندازه هفتاد سال عبادت جلو مىبرد. در احادیث ما وارد شده است: اکثر عبادت ابوذر فکر کردن بود.[13]
یعنى ابوذرى که شما او را تالى سلمان مىشمارید و بلکه شاید بشود او را همردیف سلمان شمرد (یعنى تقریباً مىتوان گفت بعد از معصومین، مردى نظیر اینها در درجه ایمان نیامده است) خیلى خدا را عبادت مىکرده است ولى بیشترین عبادت ابوذر فکر کردن بود.[14]
عقیده در اصل لغت، «اعتقاد» است. اعتقاد از ماده عقد و انعقاد و ... است، بستن است، منعقد شدن است، بعضى گفتهاند حکم گرهى را دارد.
دل بستن انسان به یک چیز دو گونه است؛ ممکن است مبناى اعتقاد و دل بستن و انعقاد روح انسان همان تفکر باشد. در این صورت عقیدهاش بر مبناى تفکر است.
ولى گاهى انسان به چیزى اعتقاد پیدا مىکند و این اعتقاد بیشتر کار دل و احساسات است نه کار عقل. به یک چیز دلبستگى بسیار شدید پیدا مىکند، روحش به او منعقد و بسته مىشود، ولى وقتى که شما پایهاش را دقت مىکنید که این عقیده او از کجا پیدا شده است، مبناى این اعتقاد و دلبستگى چیست، آیا یک تفکر آزاد این آدم را به این عقیده و دلبستگى رسانده است یا علت دیگرى ـ بهعنوان مثال تقلید از پدر و مادر یا تأثر از محیط و حتى علایق شخصى و یا منافع فردى و شخصى در کار است ـ مىبینید به صورت دوم است؛ و اکثر عقایدى که مردم روى زمین پیدا مىکنند عقایدى است که دلبستگى است نه تفکر.
آیا بشر از نظر دلبستگیها باید آزاد باشد؟ این دلبستگیهاست که در انسان تعصب و جمود و خمود و سکون به وجود مىآورد و در اساس اغلب، عقیده دست و پاى فکر را مىبندد. عقیده که پیدا شد، اولین اثرش این است که جلو فعالیت فکر و آزادى تفکر انسان را مىگیرد چون به آن دل بسته است. حُبُّ الشَّىْءِ یُعْمى وَ یُصِمُّ[15] چیزى که انسان به آن دل بست، چشم بصیرت را کور مىکند، گوش بصیرت را کر مىکند، دیگر انسان نمىتواند حقیقت را ببیند و بشنود.
بهعنوان مثال بتپرستهایى بتها را پرستش مىکردند و مىکنند. آیا این را ما باید براى آنها تفکر حساب کنیم و عقیده و اعتقاد آنها را یک اعتقاد زاییده از فکر و عقل آزاد تلقى کنیم، یا یک دلبستگى و یک جمود و یک خمودى که ناشى از یک سلسله تعصبات و تقلیدهایى است که طبقه به طبقه به اینها رسیده است؟ شما هیچ مىتوانید باور کنید که یک بشر با فکر و عقل آزاد خودش به اینجا برسد که بت را باید پرستش کرد، هُبَل را باید پرستش کرد؟! آیا شما هیچ مىتوانید احتمال این قضیه را بدهید که یک بشر، از فکر آزاد و منطقى (یعنى فکر مدرسهاى، همان فکرى که اسلام در اصول عقاید خواسته است) به اینجا برسد که گاو را باید پرستش کرد[16]
آیا ممکن است یک عده از افراد بشر از روى فکر آزاد و باز و بلامانع و منطقى حتى به اینجا برسند که اعضاى تناسلى را باید پرستش کرد؟![17] نه، هیچوقت عقل و فکر بشر ولو ابتدایىترین عقل و فکر بشر باشد، او را به اینجا نمىرساند. اینها ریشههایى غیر از عقل و فکر دارد.
بهعنوان مثال در ابتدا افرادى سودجو و استثمارگر پیدا مىشوند که مىخواهند افراد دیگر را به زنجیر بکشند و رژیمى بهوجود آورند، و این در دنیا زیاد بوده و هست. این رژیم یک تکیهگاه اعتقادى مىخواهد، بدون تکیهگاه اعتقادى امکانپذیر نیست. آن کسى که اول [آن اعتقاد را] تأسیس مىکند، خودش مىفهمد که چه مىکند، دانسته کارى را انجام مىدهد، یعنى دانسته خیانت مىکند؛ موضوعى را ـ بتى، گاوى، اژدهایى را ـ به شکلى در میان مردمى رایج مىکند. این مردم اغفال مىشوند. اول هم خیلى به آن دلبستگى ندارند ولى چند سالى مىگذرد، بچههاى اینها به دنیا مىآیند، بچهها مىبینند پدر و مادرها چنین مىکنند، همان کار پدر و مادرها را تعقیب مىکنند. نسل به نسل که مىگذرد و سابقه تاریخى پیدا مىکند، جزء سنن و مآثر ملى و جزء غرور و افتخارات ملى مىشود و دیگر نمىشود آن را از افراد بشر گرفت.[18]
درست مثل گچى که در ابتدا که با آب مخلوط مىشود ماده شُلى است، آنرا به هر شکلى که بخواهید در مىآورید، ولى وقتى که بالاخره به یک شکلى درآمد به تدریج خشک مىشود و هر چه خشکتر مىگردد، سفتتر مىشود. بعد به حالتى مىرسد که با کلنگ هم نمىشود آن را خرد کرد.[19]
اسارت تفکر
این عقیده نوعى انعقاد است یعنى فکر و اندیشهاش به جاى این که باز باشد بسته و منعقد شده و بر عکس، آن قوه مقدس تفکر به دلیل این انعقاد و بستگى در درونش اسیر شده.
بتپرست باید آزاد باشد براى این که بت را بپرستد؟ یا نه، عقل و فکر این شخص اسیر است، باید کارى کنیم که عقل و فکر او را از اسارت این عقیده آزاد کنیم؟ کارى را بکنیم که ابراهیم خلیل اللَّه و بتشکن کرد.[20]
عمل صحیح عمل خاتمالانبیاء است؛ سالهاى متمادى با عقیده بتپرستى مبارزه کرد تا فکر مردم را آزاد کند. اگر عرب جاهلیت هزار سال دیگر هم مىماند همان بت را پرستش مىکرد و یک قدم به سوى ترقى و تکامل برنمىداشت. اما پیغمبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم آمد این زنجیر اعتقادى را از دست و پاى آنها باز کرد و فکرشان را آزاد نمود:
وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِم (اعراف/157)[21]
قرآن اسم آن چیزى را که اروپایى مىگوید بشر را باید در آن آزاد گذاشت، زنجیر مىگذارد؛ مىگوید شکر این را بکنید که خدا بهوسیله این پیغمبر این بارهاى گران یعنى خرافهها را از دوش شما برداشت، این زنجیرهایى را که خودتان به دست و پاى خودتان بسته بودید برداشت.[22]
]درباره حضرت ابراهیم علیهالسلام هم میبینیم که[ در یک روز عید که همه مردم بتپرست از شهر خارج مىشدند او از شهر خارج نشد. بتخانه هم خالى بود. تبر را برداشت و رفت تمام این بتها را خرد کرد الّا بت بزرگ و تبر را به گردن بت بزرگ انداخت تا اگر کسى به آنجا برود با خودش فکر کند که این خداها با یکدیگر جنگیدهاند و این بت بزرگ چون از همه نیرومندتر بوده باقى دیگر را خرد و خمیر کرده و تنها خودش مانده است. این فکر براى مردم پیدا شود، بعد طبیعی است که به حکم فطرت مىگویند اینها که نمىتوانند از جایشان بجنبند. همین [امر] فکر اینها را عوض مىکند. این کار را کرد. وقتى که مردم برگشتند و وضع را آنچنان دیدند داد و فریاد کردند که چه کسى این کار را کرده است؟ یادشان افتاد که جوانى در این شهر است که مخالف با این کارهاست، نکند کار او باشد؟ رفتند سراغ ابراهیم. ابراهیم در پاسخ به آنها گفت چرا شما به من مىگویید؟ مجرم آن کسى است که زنده مانده و تبر به گردن اوست. « بَلْ فَعَلَهُ کَبیرُهُمْ »[23] اینها گفتند از او که این کار ساخته نیست. گفت چهطور کار زد و خورد از او ساخته نیست ولى [روا کردن] حاجتهایى که انسانها در آن حاجتها درماندهاند ساخته است که بهعنوان مثال زنى نازاست او را زاینده کند؟ قرآن مىگوید: « فَرَجَعوا الى انْفُسِهِمْ»[24] این سبب شد که به خود باز گردند.
در فلسفه هگل[25] و بعد از فلسفه هگل دیگران بالخصوص کارل مارکس اصطلاح «از خودبیگانگى» آوردهاند، (اینان بهویژه کارل ماکس[26]) مىگویند انسان از خود بیگانه مىشود و باید کارى کرد که انسان به خود واقعىاش برگردد. قرآن این تعبیر را قبل از همهی اینها در موارد زیاد دارد، یکى همینجاست. فَرَجَعوا الى انْفُسِهِمْ. تعبیر عجیبى است! اینها از خودشان جدا و دور شده بودند (خود واقعى انسان عقل و فکر و منطق انسان است)، قرآن مىگوید این سبب شد که دومرتبه بهسوى خودشان باز گشتند و خودشان را دریافتند، گفتند که او راست مىگوید.
یعنى حضرت ابراهیم علیهالسلام با این عمل، از خودبیگانگى آنها را از آنان گرفت و آزادى آنان را به آنها بازگرداند.
پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم پس از فتح مکه، به عنوان آزادى عقیده بتها را باقى نگذاشت زیرا این بتها سمبل اسارت فکرى مردماند. صدها سال بود که فکر این مردم اسیر این بتهاى چوبى و فلزى بود که به خانهی کعبه آویخته بودند. تمام اینها را در هم ریخت و در واقعیت مردم را آزاد کرد.
(ولی) کوروش وقتى به بابِل رفت و آنجا را فتح کرد تمام بتخانهها را محترم شمرد. این کار از نظر یک فاتح که سیاست استعمارگرى دارد و مىخواهد مردم را بفریبد توجیه مىشود. کوروش مىگفت این اعتقاد، مردم را بدبخت کرده ولى در عین حال دست به ترکیب آنها نزد، چون مىخواست که آنها در زنجیر بمانند. این خیانت بود نه خدمت.[27]
عمل موسىبنعمران علیهالسلام انسانى است که وقتى مىبیند قومش گوساله سامرى را بهعنوان یک بت انتخاب کردهاند و دارند پرستش مىکنند، مىگوید: لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً [28] به خدا آتشش مىزنم، به خدا خاکسترش را هم بر باد مىدهم»
براى این که اگر آن گوساله مىماند مردمى را در زنجیر یک خرافه گرفتار مىکرد. قوم موسى از دریا بیرون آمده بودند، چشمشان به مردمى افتاده بود که بتهایى دارند و آنها را سجده مىکنند، و تا آن وقت بت سجده کردن را ندیده بودند، خوششان آمده بود. یا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ [29] [گفتند بتپرستان] سرگرمیهاى خوبى دارند، اینها خوب چیزهایى است، از اینها خوشمان مىآید؛ موسى! همانطور که اینها چنین چیزهایى دارند، براى ما هم قرار بده. یک زمینه خوشایند بشرى [علت این درخواست آنها بود.][30]
اشتباه اعلامیه جهانى حقوق بشر
اعلامیه حقوق بشر اساس فکر را این قرار داده است که حیثیت انسانى محترم است، بشر از آن جهت که بشر است محترم است و چون بشر محترم است، پس هرچه را خودش براى خودش انتخاب کرده، هر عقیدهاى که خودش براى خودش انتخاب کرده محترم است!
عجبا! ممکن است بشر خودش براى خودش زنجیر انتخاب کند و به دست و پاى خود ببندد، ما چون بشر را محترم مىشماریم [او را در این کار آزاد بگذاریم؟!] لازمه محترم شمردن بشر چیست؟ آیا این است که ما بشر را در راه ترقى و تکامل هدایت کنیم؟ یا این است که به او بگوییم چون تو بشر و انسان هستى و هر انسانى احترام دارد، تو اختیار دارى، هرچه را که خودت براى خودت بپسندى من هم براى تو مىپسندم و برایش احترام قائلم ولو آنرا قبول ندارم و مىدانم که دروغ و خرافه است و هزار عوارض بد دارد، اما چون تو خودت براى خودت انتخاب کردهاى من آنرا قبول دارم؟! آن چیزى که خودش براى خودش انتخاب کرده زنجیر است. او براى دست و پاى فکر خودش زنجیر انتخاب کرده، تو چهطور این زنجیر را محترم مىشمارى؟! این محترم شمردن بىاحترامى به استعداد انسانى و حیثیت انسانى اوست که فکر کردن باشد. تو بیا این زنجیر را از دست و پایش باز کن تا فکرش آزاد باشد.[31]
]بهعنوان مثال[ آیا شما در مسئله بهداشت و یا در مسئله فرهنگ هرگز مىگویید که عقیده آزاد است؟ آیا شما هرگز این حرف را مىزنید که اعتقاد هر مردمى راجع به بهداشت آزاد است؟! اگر مردم منطقهاى دلشان مىخواهد که تراخم[32] داشته باشند، نود درصد آنها تراخم دارند و خودشان تراخم را انتخاب کردهاند، شما مىروید از آنها اجازه مىگیرید که آیا به ما اجازه مىدهید که تراخم شما را معالجه کنیم؟ یا از هر طریق ممکن که بتوانید ولو آنها را اغفال کنید و گولشان بزنید، ولو دست و پایشان را ببندید، تراخمشان را معالجه مىکنید و مىگویید من به اینها خدمت کردم، خودشان نمىفهمند.
مردمِ دیگر، فرهنگ را نمىخواهند. شما مىروید برایشان مدرسه باز کنید، مىآیند درِ مدرسه را مىبندند و مبارزه مىکنند. اعلامیه جهانى حقوق بشر چرا ضد تعلیمات اجبارى قیام نمىکند؟ چرا نمىگوید بشر آزاد است و به همین جهت کسى حق ندارد تعلیمات را اجبارى کند چون تعلیمات اجبارى ضد آزادى بشر است؟ بر عکس، همین اعلامیه جهانى حقوق بشر در ماده 26، تعلیمات در حدود ابتدایى را اجبارى مىداند یعنى ]طبق تعریف خودشان از آزادی[حق آزادى را از بشر در این قضیه سلب مىکند، چرا؟ مىگوید براى این که راه سعادت بشر است؛ آنکه مىگوید من مىخواهم جهالت را انتخاب کنم، من نمىخواهم باسواد شوم، او نمىفهمد، به زور باید باسوادش کرد، به زور باید به او خدمت کرد.
اما در باب دین و مذهب این حرف را نمىزنند، براى این که چنین فرض کردهاند که بهداشت یا فرهنگ یک واقعیتى است و سعادت بشر در این واقعیت است اما دین یک سلیقه فردى و شخصى است، یک احتیاج درونى است، مثل یک عطشى است که انسان پیدا مىکند که باید به وسیلهاى تسکین پیدا کند. به قول آنها انسان نیاز به پرستش پیدا مىکند، یک وقت در خودش احساس مىکند که باید پرستش کند. این نیاز خودش را با یک پرستشى باید رفع کند، هرچه را پرستش کند فرق نمىکند، یک تقدیس و پرستشى باید بکند، هرچه شد. اینجاست که مىگویند عقیده محترم است و فرقى میان عقیده و تفکر نمىگذارند.[33]
در مسائل مذهبى و دینى چون آنها نمىخواهند به واقعیتى براى دین و نبوت اعتراف کرده باشند و قبول کنند که در واقع پیغمبرانى از طرف خدا آمدهاند و یک راه واقعى به بشر نشان دادهاند و سعادت بشر در این است که آن راه واقعى را طى کند، مىگویند ما نمىدانیم واقع و ریشه مذهب چیست ولى همینقدر مىفهمیم که انسان بدون مذهب نمىتواند زندگى کند؛ یکى از شرایط زندگى انسان این است که انسان به یک موضوعى بهعنوان مذهب سرگرمى داشته باشد و به عبارت دیگر یکى از سرگرمیهاى زندگى انسان مذهب است، خواه آن چیزى که بهعنوان معبود گرفته خداى یگانه باشد یا انسانى به نام عیساى مسیح یا گاو یا فلز و یا چوب، فرق نمىکند، بنابراین نباید مزاحم افراد شد، هر کسى به ذوق و سلیقه خودش هرچه را انتخاب مىکند همان خوب است.
ایراد ما هم همین است. ما مىگوییم طرز تفکر شما در باب دین غلط است. آن دینى که تو مىگویى عقیده به آن دین آزاد است، اصلاً من قبولش ندارم. من دین را بهعنوان یک راه واقعى براى سعادت بشر معتقدم. در راه واقعى براى سعادت بشر نباید گفت عقیده یک انسان ولو آن عقیده بر مبناى تفکر نباشد آزاد است.[34]
آزادی بیان عقیده
من به جوانان و طرفداران اسلام هشدار مىدهم که یک وقت خیال نکنند که حفظ و نگهدارى اسلام [با سلب آزادى بیان تحقق مىیابد.] برخى جوانان خیال نکنند که راه حفظ معتقَدات اسلامى و جهانبینى اسلامى این است که نگذاریم دیگران حرفهایشان را بزنند. نه، بگذارید بزنند؛ نگذارید خیانت کنند.
پس چنین تصور نشود که با جلوگیرى از ابراز افکار و عقاید مىشود از اسلام پاسدارى کرد. از اسلام فقط با یک نیرو مىشود پاسدارى کرد و آن منطق و آزادى دادن و مواجهه صریح و رُک و روشن با افکار مخالف است.[35]
آزادى بحث در تاریخ اسلام
شما در کجاى تاریخ عالم دیدهاید که در حکومتى که لااقل به ظاهر خیلى قسمتهایش مذهبى بوده و همهی مردمش احساسات مذهبى دارند، به غیر مذهبىها آن اندازه آزادى بدهند که بیایند در مدینه در مسجد پیغمبر و در مکه در مسجدالحرام بنشینند و آزادانه اصول دین را انکار کنند؛ فردى برود در مسجد مدینه بنشیند و خدا را انکار کند، دربارهی خدا بحث کند و بگوید من خدا را قبول ندارم؛ دیگرى بیاید در مسجدالحرام بنشیند و حج را مسخره کند، بگوید من این عمل را قبول ندارم، من خدا را قبول ندارم، پیغمبر را قبول ندارم. ولى در تاریخ اسلام، ما اینها را مىبینیم و به دلیل همین آزادیها بود که اسلام توانست باقى بماند. اگر در صدر اسلام تا کسى مىآمد در مدینه مىگفت من خدا را قبول ندارم، مىگفتند بزنید، بکشید، امروز اسلامى وجود نداشت. اسلام به این دلیل باقى مانده که با شجاعت و صراحت با افکار مختلف مواجه شده.[36]
نمونههای آزادی بیان در اسلام
1ـ مفضّل یکى از اصحاب امام صادق علیهالسلام آمده در مسجد پیغمبر دو رکعت نماز بخواند و حال عبادت و حال نماز پیدا کرده.[37] یک وقت مىبیند یکى از مادّیین آمد کنارش نشست. بعد رفیقش آمد نشست و بعد یک رفیق دیگر. آنگاه شروع کردند با هم صحبت کردن و بلند حرف مىزدند که او در نماز حرفهایشان را مىشنید. یکى مىگوید این حرفها چیست، خدا یعنى چه، مگر جز طبیعت چیز دیگرى وجود دارد؟! طبیعت است و دست طبیعت، چیز دیگرى نیست. بعد صحبت پیغمبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم را مطرح مىکنند: ]میگویند[ مرد نابغهاى بود و خودش هم اعتقاد به خدا و به قیامت نداشت ولی مىخواست در جامعه خودش تحولى ایجاد کند، فکر کرد بهترین راه تحول این است که از راه مذهب وارد شود.
مفضّل آتش گرفت و به آنها پرخاش کرد.
آنها گفتند آیا تو از اتباع امام جعفر صادق علیهالسلام هستى؟
گفت: بله.
گفتند: ما در حضور او این حرفها را مىگوییم، ده درجه بالاتر هم مىگوییم، یک ذره هم عصبانى نمىشود. حرفهایمان را مىزنیم تا دلمان خالى مىشود. او هم آنچنان گوش مىکند که اول فکر مىکنیم به حرفهاى ما معتقد شده. وقتى که حرفهایمان تمام شد آنها را یکى یکى رد مىکند و بیرون مىآییم.[38]
2ـ امیرالمؤمنین على علیهالسلام در زمان خلافتشان مکرر این جمله را مىفرمود که تا من زنده هستم هر سؤالى دارید از من بپرسید که اگر بمیرم و در میان شما نباشم دیگر کسى را پیدا نخواهید کرد که اینگونه از شما بخواهد که از او سؤال کنید: سَلونى قَبْلَ انْ تَفْقِدونى.
نوشتهاند یک مرتبه شخصى از پاى منبر بلند شد و با یک تجاسر و بیان جسارتآمیزى گفت: «ایُّهَا الْمُدَّعى ما لا یَعْلَمُ وَ الْمُقَلِّدُ ما لایَفْهَمُ، انَا السّائِلُ فَاجِبْ ـ اى مدعی ِـ العیاذ باللَّه ـ جاهل و اى کسى که نفهمیده حرف مىزنى! من سؤال مىکنم تو جواب بده.»[39] وقتى به قیافهاش نگاه کردند دیدند به مسلمین نمىخورد. فقط قیافهاش را توضیح دادهاند که آدم لاغر اندامى بود و موى مجعّد و درازى داشت، کتابى را هم به گردنش آویخته بود «کَأنَّهُ مِنْ مُهَوَّدَةِ الْعَرَب» یعنى قیافهاش شبیه بود به عربهایى که یهودى شدند.
تا اینگونه جسارت کرد، اصحاب امیرالمؤمنین با ناراحتى بپاخاستند و خواستند اذیتش کنند: این کیست که جسارت مىکند؟! على علیه السلام جملهاى دارد، فرمود: « بنشینید، انَّ الطَّیْشَ لایَقومُ بِهِ حُجَجُ اللَّهِ وَ لاتَظْهَرُ بِهِ بَراهینُ اللَّهِ.» این شخص سؤال دارد، از من جواب مىخواهد، شما خشم گرفتید، مىخواهید خشونت به خرج بدهید، غضب کردید، عصبانیت به خرج مىدهید، با عصبانیت نمىشود دین خدا را قائم و راست کرد، با عصبانیت برهان خدا ظاهر نمىشود، بنشینید سر جایتان!
بعد رو کرد به آن مرد و فرمود: « اسْئَلْ بِکُلِّ لِسانِکَ وَ ما فى جَوانِحِکَ ـ بپرس با تمام زبانت» یعنى هرچه مىخواهد دل تنگت بگو، هرچه در درون دل دارى بگو. همین یک جمله کافى بود که این آدم را از ابتدا نرم کند. شروع کرد به سؤال کردن. چندین سؤال کرد و حضرت جواب دادند. در آخر یکمرتبه دیدند آن شخص گفت: اشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ وَ انَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللَّه.[40]
دشمنان خدمتگزار
من مکرر در نوشتههاى خودم نوشتهام که من هرگز از پیدایش افراد شکاک در اجتماع که علیه اسلام سخنرانى کنند و مقاله بنویسند نه تنها متأثر نمىشوم، از یک نظر خوشحال هم مىشوم، چون مىدانم پیدایش اینها سبب مىشود که چهره اسلام بیشتر نمایان شود. وجود افراد شکاک و افرادى که علیه دین سخنرانى مىکنند وقتى خطرناک است که حامیان دین آنقدر مرده و بىروح باشند که در مقام جواب برنیایند و عکسالعمل نشان ندهند. اما اگر همین مقدار حیات و زندگى در ملت اسلام وجود داشته باشد که در مقابل ضربت دشمن عکسالعمل نشان بدهد، مطمئن باشید که در نهایت امر به نفع اسلام است؛ همانطور که در طول سى چهل سال اخیر، کسروى پیدا شد علیه شیعه بالخصوص و احیاناً علیه اسلام چیزها نوشت، تودهاىها آمدند در مسائل مادیگرى حرفها زدند و به اساس اسلام اعتراض کردند، افراد دیگرى پیدا شدند که به نام حمایت از ملیت ایرانى علیه اسلام سخنانى گفتند؛ اینها بدون این که خودشان بخواهند و قصد داشته باشند، بهطور غیرمستقیم آنقدر به اسلام خدمت کردند که خدا مىداند. وقتى کسروى[41] آن کتابها را نوشت، تازه دست علماى اسلام رفت روى کاغذ و مسائلى را که در طول چند قرن در اثر این که اعتراض و تشکیک و ایرادى نشده بود پردههایى از ابهام روى آنها را گرفته بود و کمکم خرافات و اوهامى هم دربارهی آنها پیدا شده بود، تشریح کردند. اصلاً مردم نمىدانستند بهعنوان مثال در باب امامت چه باید بگویند، در باب تشیع چه باید بگویند، در باب تقیه چه باید بگویند، در باب بَداء چه باید بگویند. آنوقت علما شروع کردند به آشکار ساختن حقایق از زیر پردههاى اوهامى که در طول چند قرن در اثر نبودن شکاک و این دشمنان خدمتگزار بهوجود آمده بود، و یک سلسله از مسائل خیلى بهتر روشن شد.
تودهاىها چهقدر بهطور غیرمستقیم و بدون این که خودشان بخواهند، به منطق فلسفى و منطق اجتماعى اسلام خدمت کردند! یعنى سبب شدند که دستهاى علماى اسلام از آستین بیرون آمد و آثار نفیسى در این زمینه منتشر شد.
یک دین زنده هرگز از اینگونه حرفها بیم ندارد، آنوقت بیم دارد که ملتش آنقدر مرده باشند که عکسالعمل نشان ندهند و متأسفانه ما در گذشته گاهى چنین حالتى داشتهایم. بهعنوان مثال در اوایل مشروطیت عدهاى آمدند گفتند: قوانین جزایى اسلام به درد امروز نمىخورد. ما ندیدیم یک نفر پیدا شود که یک کتاب بنویسد از منطق اسلام در این زمینه حمایت کند. بعد عدهاى روى غرض و عدهاى روى جهالت و نادانى آمدند قوانین جزایى اسلام را یکباره بوسیدند و کنار گذاشتند، نسخشده تلقى کردند و رفتند قوانین جزایى کشورهاى خارجى را ترجمه کردند. این، اسباب تأسف است والّا اکنون که در مسائل دیگر حقوقى اسلام مثل حقوق زن و مسائل اقتصادى اسلام جنبشى در میان مسلمین مىبینیم، هیچ جاى نگرانى نیست و در نهایت امر پیروزى با مسلمین است.[42]
ضبط افکار مادّیین در کتب علماى مذهبى
افکار مادّیین را فقط علماى مذهبى نگه داشتهاند، یعنى مادّیین روزى افکار خود را عرضه داشتهاند، مذهبیها که با اینها مباحثه مىکردند افکار اینها را در کتابها ضبط کردهاند. اگر خود مادّیین هم کتابهایى نوشتهاند کتابهایشان از بین رفته چون کسى نبوده که کتابهاى آنها را حفظ کند ولى به دلیل اینکه حرفهایشان را با اهل مذهب گفتهاند، در کتابهاى مذهبیها باقى مانده است. بهعنوان مثال احتجاجات طبرسى را ببینید. در میان کتابهاى قدیمى چه کتابى به اندازه احتجاجات طبرسى افکار مادّیین آن زمانها را ضبط کرده؟ در «احتجاجات» کتاب بحار ـ که در واقع یک مجموعه از کتابهاى مختلف است ـ ببینید چهقدر افکار اینها را منعکس کرده! عیون اخبارالرضا را ببینید. مأمون مردى بود که خودش عالم بود و به مباحثات دینى و مذهبى عشق مىورزید و گروههاى مختلف از مادّیین، مسیحیها، یهودیها، صابئیها (ستارهپرستها) که در آن زمانها بودند، مجوسیها و زردشتیها و مسلمانها (شیعه و سنى) را در یک تالار بزرگ جمع مىکرد و بعد مىگفت اینجا هر کسى آزاد است عقیده خودش را بیان کند. در کتابها ببینید اینها چگونه آزادانه عقاید خودشان را گفتهاند. حتى تعبیرات اهانتآمیز به پیغمبر و اسلام دارند و حضرت رضا علیهالسلام خودشان در آنجا شرکت مىکردند. اینطور بوده که اسلام باقى مانده. در آینده هم اسلام فقط و فقط با مواجهه صریح و شجاعانه با عقاید و افکار مختلف و متناقض با اسلام مىتواند به حیات خودش ادامه بدهد.[43]
فکر آزاد است، فریبکارى ممنوع
در حکومت اسلامى احزاب آزادند. هر حزبى اگر عقیده غیر اسلامى هم دارد در ابراز عقیده خودش آزاد است، فکرش آزاد است، هر چه دلش مىخواهد بگوید. ما فقط اجازه توطئهگرى و فریبکارى نمىدهیم. در حدى که فکر و عقیده خودشان را صریح مىگویند و با منطق ما در حال جنگ هستند ما آنها را مىپذیریم اما اگر بخواهند در زیر لواى اسلام یا مظاهر اسلام افکار و عقاید خودشان را بگویند ما حق داریم از اسلام خودمان دفاع کنیم که اسلام این را نمىگوید، به نام اسلام این کار را نکن، به نام خودت بکن.[44]
جوانىکه چپى فکر مىکرد به من گفت: این شعارى که مىگوید «اتحاد، مبارزه، آزادى» چه عیبى دارد؟
گفتم: هیچ عیبى ندارد.
گفت: پس این، شعار مشترک هر دومان باشد.
گفتم: لفظش میان ما مشترک است اما شما که مىگویى «اتحاد، مبارزه، آزادى» در «مبارزه» مىگویى مبارزه با رژیم و مبارزه با مذهب. اما تو مىخواهى این را در زیر لفّافه و با یک عبارت مبهم بگویى، مردم و آن کس را هم که طرفدار مذهب است زیر این لِوا جمع کنى، بعد کم کم و آرام آرام اغفالش کنى. ولى من که مىگویم «مبارزه» صریح مىگویم مبارزه با امپریالیسم و با کمونیسم. تو مىگویى «آزادى» ولى تو فقط یک قلم آزادى را گرفتهاى، مىخواهى مردم را از یک رژیم ظالم آزاد کنى و اسیر رژیم ظالم دیگرى بکنى. «کَالْمُسْتَجیرِ مِنَ الرَّمْضاءِ بِالنّارِ»[45] مىخواهى مردم را از زیر آفتاب سوزان داغ بیرون بیاورى و بیندازى در آتش. ولى من مىخواهم اینها را از زیر آفتاب داغ آزاد کنم و ببرم در سایه.
تو مىخواهى به نام آزادى ابراز فکر و عقیده دروغ بگویى. آن کسى که تو در واقع به او اعتقاد دارى لنین است، پس عکس لنین را بیاور، آنگاه ما با تو مخالفت نمىکنیم. من مىگویم چرا تو عکس پیشواى ما را مىآورى؟ وقتى عکس پیشواى ما را مىآورى مىخواهى به مردم بگویى که ما راهى را مىرویم که این پیشوا مىرود، در صورتى که تو مىخواهى آنها را از راه دیگرى ببرى. دروغ گفتن چرا، اغفال چرا؟! ما آزادى فکر را با آزادى اغفال و آزادى منافقگرى و آزادى توطئهگرى که نباید اشتباه کنیم.[46]
خیانت به قرآن
یک مارکسیست نیاید تمسک به آیه قرآن بکند بگوید فلان آیه قرآن هم اشاره به فلان اصل مارکسیستى است. ما با این مخالفیم. این خیانت به قرآن است که یک جهانبینى ماتریالیستى یا مارکسیستى را بگوییم قرآن هم همین مطلب را مىخواهد بگوید. خیانت آزاد نیست.
گاهى انسان مىبیند نوشتههایى زیر پوشش اسلامى منتشر مىشود. من در مقدمه چاپ هشتم کتاب «علل گرایش به مادیگرى» این مطلب را نوشتم.[47] برخى جزوههاى تفسیر قرآن به دستم رسید (دیدم) از اول قرآن ـ تا آنجا که من خواندهام ـ تمام آیات را برداشت مارکسیستى کرده. بهعنوان مثال قرآن مىگوید: «الَّذینَ یُؤْمِنونَ بِالْغَیْبِ» (بقره/3)
نویسنده مىگوید مىدانى مقصود از غیب چیست؟ مقصود غیبِ انقلاب است. انقلاب دو مرحله دارد: مرحله غیب و مرحله شهادت. تا وقتى که آن نظام امپریالیستى واژگون نشده است انقلاب باید حالت استتارى داشته باشد، مخفى و غیب باشد، بعد که رژیم عوض شد آنوقت مرحله شهادت انقلاب است. بهعنوان مثال ما تا پارسال در مرحله غیب انقلاب بودیم و امسال به شهادت انقلاب رسیدهایم! الَّذینَ یُؤْمِنونَ بِالْغَیْبِ یعنى آنهایى که مىدانند انقلاب مرحله غیب و مرحله شهادت دارد!
اینجا دیگر نمىشود گفت که عقیده آزاد است. این به آزادى عقیده و آزادى فکر مربوط نیست، وسیله و ابزار قرار دادن کتاب مقدس مسلمانهاست، اغفال و توطئه و فریب است. فریب یعنى خیانت به دیگران، یعنى آزادى و سلامت و حیثیت دیگران را وسیله قرار دادن و این نمىتواند آزاد باشد.
مثال دیگر: در قرآن آمده است: « الَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِاصْحابِ الْفیلِ. الَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فى تَضْلیلٍ. وَ ارْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً ابابیلَ. تَرْمیهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجّیلٍ » (سوره فیل)
حبشیها به مکه حمله مىکنند، مىخواهند مکه را بگیرند و کعبه را خراب کنند. قرآن نقل مىکند که خداى متعال مرغهایى را فرستاد که با سجّیل (سنگ گِلهایى) این مردم را رمى مىکردند و [سجّیلها را] روى این مردم مىانداختند و اینها به این وسیله هلاک شدند.
در این جزوهها مىنویسند که مىدانید قضیه چه بوده؟ در مکه در زمان تولد پیغمبر یک گروه انقلابى وجود داشت که اینها با استعمار جهانى مبارزه مىکردند. بعد استعمار جهانى که این گروه انقلابى را کشف کرد به مکه حمله کرد. این گروه انقلابى مثل مرغ پریدند و اینها را تار و مار کردند. بعد خودش مىگوید این واقعه را هیچ تاریخى ننوشته! آنگاه مىگوید غلط کرده که ننوشته، مىخواست بنویسد. ما که بهخاطر این که تاریخ ننوشته نباید از حرف خودمان دست برداریم![48]
در این خصوص توجه به مطلب حضرت امام خمینی رحمتاللهعلیه هم خالی از لطف نیست: ایشان فرمودهاند:
من فکر مىکردم که اسلام شناسى [چیست؟] قبلًا یک مقالهاى کسى مىنوشت، مىشد اسلامشناس؛ چند تا مقاله در روزنامه، در یک جا مىنوشت، مىشد اسلام شناس؛ گاهى یک کسى یک تاریخى مىنوشت، مىشد اسلام شناس، بعد کتابسوزى هم مىکرد؛ مثل کسروى، بلکه دعوى نبوت هم مىکرد. اسلامشناسى تقریباً رو به تورم است. خوب، صدام هم اسلامشناس شده است! آقاى سادات هم جزء اسلامشناسهاست که تشخیص مىدهد که فلان امر موافق اسلام است، موافق اسلام نیست! اخیراً آقاى کارتر هم جزء اسلامشناسهاست! در یک جلسهاى که مسافرت کرده است، گفته است این کارهایى که در ایران، فلان مىکند این موافق اسلام نیست! خوب معلوم شد که ما اسلام شناس داریم که به ابعاد اسلامشناسى اضافه مىشود! فردا بگین هم اسلامشناس مىشود و یا شده است این! هى مىگویند: موافق اسلام نیست، اسلام چهطور. خوب، شما که اسلام را نمىدانید با «صاد» مىنویسند یا با «سین» مىنویسند، شما به اسلام چه کار دارید؟ یک کتاب مىنویسد، بعد مىگوید من اسلام شناسم، اسلام را من مىشناسم. یکى یک مقاله مىنویسد، مىگوید من اسلام شناسم. و اشخاصى که مثلًا، هشتاد سال زندگى کردند، هفتاد سال زندگى کردند، همهاش هم در اسلام بودند، نه، اینها نمىدانند، لکن آقاى کارتر مىداند و رفقاى ایشان.[49]
[1]. مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى - آینده انقلاب اسلامى ایران ج24 ص391
[2]. مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى - آینده انقلاب اسلامى ایران ج24 ص369
[3]. مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى - آینده انقلاب اسلامى ایران ج24 ص370
[4]. مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى - آینده انقلاب اسلامى ایران ج24 ص371
[5]. رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: وُضِعَ عَنْ أُمَّتِی تِسْعُ خِصَالٍ الْخَطَأُ وَ النِّسْیَانِ وَ مَا لَا یَعْلَمُونَ وَ مَا لَا یُطِیقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَیْهِ وَ مَا اسْتُکْرِهُوا عَلَیْهِ وَ الطِّیَرَةُ وَ الْوَسْوَسَةُ فِی التَّفَکُّرِ فِی الْخَلْقِ وَ الْحَسَدُ مَا لَمْ یُظْهِرْ بِلِسَانٍ أَوْ یَدٍ ـ نه خصلت از امت من برداشته شده: خطا، فراموشى، آنچه ندانند، آنچه نتوانند، آنچه بدان توانائى ندارند، آنچه بناخواه (و زور) بر آن وادار شوند، فال بد، وسوسه در تفکر (و اندیشه) در آفرینش، و حسد (و رشک بردن) در صورتى که بهزبان یا دست آشکار نشود. الکافی (ط - الإسلامیة) ؛ ج2 ؛ ص463
البته این روایت با عبارت « رُفِعَ عَنْ أُمَّتِی...» با تفاوت بسیار اندک نیز نقل شده است. این روایت معروف به «حدیث رفع» است و فقها به تفصیل درباره این حدیث سخن گفتهاند.
[6]. مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى - آینده انقلاب اسلامى ایران ج24 ص392
[7]. مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى - آینده انقلاب اسلامى ایران ج24 ص123
[8]. امام صادق علیه السلام فرمود : «جاءَ رجُلٌ إلَى النَّبیِّ صلى الله علیه و آله فقالَ : یا رسولَ اللّه ِ، هَلَکتُ ! فقالَ لَهُ صلیاللهعلیهوآلهوسلم : أتاکَ الخَبیثُ فقالَ لَکَ : مَن خَلَقَکَ ؟ فقُلتَ : اللّه ُ ، فقالَ لَکَ : اللّه ُ مَن خَلَقَهُ ؟ فقالَ : إی و الّذی بَعَثَکَ بِالحَقِّ لَکانَ کَذا ، فقالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله : ذاکَ و اللّه ِ مَحضُ الإیمانِ ـ مردى خدمت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم آمد و عرض کرد: اى رسول خدا! هلاک شدم. پیامبر به او فرمود: آن خبیث (شیطان) به سراغ تو آمد و گفت: چه کسى تو را آفریده است؟ و تو گفتى: خدا و او گفت: خدا را چه کسى آفریده است؟ مرد عرض کرد: آرى، سوگند به آنکه تو را به حق برانگیخت، مطلب همینگونه است [که مىفرمایید]. رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: به خدا سوگند که این ایمان محض است.» الکافی (ط - الإسلامیة) ج2 ص425
[9]. مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى - آینده انقلاب اسلامى ایران ج24 ص392
[10]. تفسیر العیاشی، ج2، ص208
[11]. نهج الفصاحة ص590
[12]. ریاضالسالکین فی شرح صحیفة سیدالساجدین ج3 ص370 به نقل از مفاتیح الغیب ص 302 و مجمعالبحرین ج3 ص444
[13]. امام صادق علیهالسّلام فرمود: « کَانَ أَکْثَرُ عِبَادَةِ أَبِیذَرٍّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ خَصْلَتَیْنِ التَّفَکُّرَ وَ الِاعْتِبَارَ ـ بیشتر عبادت ابىذر؛ خدایش رحمت کند؛ تفکر و عبرت گرفتن بود.» الخصال ج1 ص42
[14]. مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى - آینده انقلاب اسلامى ایران ج24 ص370
[15]. این عبارت مانند ضربالمثل است و به این معنی است که محبت چیزی باعث میشود تا انسان نسبت به آن کر و کور شود.
این مضمون در روایات زیر از امیرالمؤمنین علی علیهالسلام آمده است.
«عَیْنُ الْمُحِبِ عَمِیَّةٌ عَنْ مَعَایِبِ الْمَحْبُوبِ وَ أُذُنُهُ صَمَّاءُ عَنْ قُبْحِ مَسَاوِیه ـ چشم حبیب از دیدن معایب محبوب کور است، و گوشش از شنیدن زشتیهاى او کر.» غرر الحکم و درر الکلم، ص465
مَنْ عَشِقَ شَیْئاً أَعْشَى بَصَرَهُ وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ فَهُوَ یَنْظُرُ بِعَیْنٍ غَیْرِ صَحِیحَةٍ وَ یَسْمَعُ بِأُذُنٍ غَیْرِ سَمِیعَةٍ قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ وَ أَمَاتَتِ الدُّنْیَا قَلْبَهُ وَ وَلِهَتْ عَلَیْهَا نَفْسُهُ فَهُوَ عَبْدٌ لَهَا وَ لِمَنْ فِی یَدَیْهِ شَیْءٌ مِنْهَا حَیْثُمَا زَالَتْ زَالَ إِلَیْهَا وَ حَیْثُمَا أَقْبَلَتْ أَقْبَلَ عَلَیْهَا لَا یَنْزَجِرُ مِنَ اللَّهِ بِزَاجِرٍ وَ لَا یَتَّعِظُ مِنْهُ بِوَاعِظٍ
کسى که عاشق چیزى شود، چشم خود را کور و قلب خود را بیمار کرده است. عاشق با چشمى نادرست مىبیند و با گوشى ناشنوا مىشنود، شهوات عقل او را از کار مىاندازد، و دنیا قلب او را مىکشد، و نفس او خواستار بىچون و چراى آن مىشود. عاشق دنیا بنده دنیا مىشود، و بنده کسانى که چیزى از دنیا در دست دارند، دنیا به هر طرف رود او نیز به همان طرف مىرود، و به هر جا رو کند به آنجا رو مىکند، هیچ بازدارندهاى خدایى؛ او را از بدى باز نتواند داشت، و از هیچ اندرزگویى اندرز نتواند گرفت. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص160
[16]. در مکتب هندو، شیوا خدایی است که جلوههای مختلفی از قبیل: محبت به بندگان، خشم و نابودگری، بارورسازی و خلّاقیت برایش در نظر میگیرند؛ یکی از مصاحبهای شیوا، ناندی نام دارد که به صورت گاوی سفید است. گاوهای سفید در عالم، نمایندگان این گاو هستند. (ماهنامه معرفت شماره 121) بر اساس یکی از افسانهها، یکی از خدایان به شکل گاو درآمده تا با شیطان مبارزه کند، لذا خوردن گوشت گاو و آزار گاوها برای هندوها اکیداً ممنوع است. (ادیان و مکتبهای فلسفی هند ج1 ص282) هندوان گاو را مقدسترین حیوانات میدانند و مجسمه آن را در منازل و معابد و میادین شهرها نصب میکنند. خوردن گوشت گاو و استفاده از پوست آن ممنوع است. و هنگامی که گاوی میمیرد آنرا با مراسم مذهبی خاصی به خاک میسپارند و در برخی شهرها خوردن تخم مرغ نیز ممنوع است. ولی از طرف دیگر خوردن ادرار و سرگین گاو، از اهمیت ویژهای بین هندوان برخوردار است؛ نوشیدن ادرار گاو وخوردن سرگین آن برای تبرّک و تطهیر درونی معمول است و هندوان گاهی برای تحصیل ادرار گرم و تازه گاو، قابلمه به دست در مراتع دنبال گاوها راه میافتند و ساعتها منتظر میمانند تا موفق شوند ادرار و سرگین گاو تازه به دست آورند. مقداری از آن ادرار را مینوشند و مقداری را هم به سر و صورت و لباسهای خود میریزند و به وسیلهی آن خود را متبرّک میکنند. (آیین هندو، نویسنده: سیمن ویتمن، مترجم: علی موحدیان عطار، ناشر: مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، تاریخ نشر: ۱۳۸۲) داماد شهید جهرمى مىگفت: (در هند) لب چهار راه با این که چراغ سبز بود، ماشین ما ایستاد. راننده پیاده شد و دست زیر ادرار گاو [گرفت]، به سر و صورت مالید و کمى نوشید بعد آمد سوار ماشین شد و ما را برد. (نرمافزار آثار حجتالاسلام قرائتی، زندگینامه، خاطرات سفر به هند) در حال حاضر بیش از یکمیلیارد نفر در جهان دارای چنین عقایدی هستند. (کتاب علل درگیری مسلمانها و هندوها نوشته جمشیدی بروجردی ص12)
[17]. کیش آلتپرستی یکی از فرقههای آیین هندو است آلتپرستان هندو مجسمه آلت مردانه را در معابد نصب میکنند و در خانهها نگه میدارند و هر ساله مجسمهی بسیار بزرگ و غولآسایی از آلت مردانه ساخته بر روی کامیونی سوار و در خیابانهای دهلی (پایتخت هندوستان) به نمایش میگذارند. معبد سومنات که بتخانهای با چهار گنبد طلا و خزانهای پر از جواهرات بود و توسّط سلطان محمّد غزنوی تخریب شد، بتخانه آلتپرستان بود. آلتپرستی همچنین در ژاپن در میان پیروان دین شینتویی رواج داشته است. در آمریکای شمالی (بهویژه آمریکا و کانادا) نیز از سال ۱۹۸۰ میلادی کلیساهای زنجیرهای تحت عنوان «کلیسای سنت پریاپوس» تاسیس شده است که همین آیین را ترویج میکنند.
(ر.ک: آشنایی با ادیان بزرگ، حسین توفیقی، ص 31تا33)
[18]. هنگامی که پیامبران الهی مشرکان را به راه حقیقت دعوت مینمودند، همواره مشرکان تاکید میکردند که این دین پدران آنهاست و حاضر نبودند در این خصوص تفکر نمایند. قرآن کریم در آیات متعددی به این حقیقت اشاره میفرماید. مانند:
وَ إِذا قیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ ـ و چون به ایشان گفته شود آنچه خدا نازل کرده پیروى کنید مىگویند: نه، ما تنها آن را پیروى مىکنیم که پدران خود را بر آن یافتیم. آیا اگر پدران ایشان عقل نمىداشتند و هیچ چیز نمىفهمیدند و راه بهجایى نمىبردند باز هم پیرویشان مىکردند؟ (بقره/170)
وَ إِذا قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ ـ و زمانى که گفته مىشود که روى آورید به آنچه خدا نازل کرده و به رسول، گویند کافى است ما را روشى که پدرانمان را بر آن یافتیم اگر چه پدرانشان چیزى نمىدانستند و هدایت نمىپذیرفتند. (مائده/104)
وَ إِذا قیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ الشَّیْطانُ یَدْعُوهُمْ إِلى عَذابِ السَّعیرِ ـ و چون به آنها گفته شود: چیزى را که خدا نازل کرده پیروى کنید، گویند: (نه)، تنها آیینى را که پدران خود را بر آن یافتهایم پیروى مىکنیم، حتى اگر شیطان (در نتیجه پیروى از پدرانشان) به سوى عذاب سوزان دعوتشان کند، باز هم آنان را پیروى مىکنند؟ (لقمان/21)
[19]. مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى - آینده انقلاب اسلامى ایران ج24 ص373
[20]. مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى - آینده انقلاب اسلامى ایران ج24 ص121
[21]. ترجمه آیات 156 و 157 سوره اعراف: ]موسی گفت:[ و براى ما، در این دنیا و سراى دیگر، نیکى مقرّر فرما چه اینکه ما بهسوى تو بازگشت کردهایم! « (خداوند در برابر این تقاضا، به موسى) فرمود:» مجازاتم را به هر کس بخواهم مىرسانم و رحمتم همه چیز را فراگرفته و آن را براى آنها که تقوا پیشه کنند، و زکات را بپردازند، و آنها که به آیات ما ایمان مىآورند، مقرّر خواهم داشت! * همانها که از فرستاده (خدا)، پیامبر «امّى» پیروى مىکنند پیامبرى که صفاتش را، در تورات و انجیلى که نزدشان است، مىیابند آنها را به معروف دستور مىدهد، و از منکر باز میدارد أشیاء پاکیزه را براى آنها حلال مىشمرد، و ناپاکیها را تحریم مىکند و بارهاى سنگین، و زنجیرهایى را که بر آنها بود، (از دوش و گردنشان) بر مىدارد، پس کسانى که به او ایمان آوردند، و حمایت و یاریش کردند، و از نورى که با او نازل شده پیروى نمودند، آنان رستگارانند.
[22]. مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى - آینده انقلاب اسلامى ایران ج24 ص377
[23]. سوره انبیاء: فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا کَبِیرًا لهَُّمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ(58)
و بتان را قطعه قطعه کرد، مگر بزرگشان را شاید به او مراجعه کنند.
قَالُواْ مَن فَعَلَ هَاذَا بَِالِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّلِمِینَ(59)
گفتند: چه کسى با خدایان ما چنین کرده که هر که بوده از ستمگران بوده است.
قَالُواْ سَمِعْنَا فَتىً یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ(60)
گفتند شنیدیم جوانى هست که ابراهیمش نامند و او بتها را به بدى یاد مىکند.
قَالُواْ فَأْتُواْ بِهِ عَلىَ أَعْینُ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشهَْدُونَ(61)
گفتند: او را به محضر مردمان بیاورید شاید گواهى دهند.
قَالُواْ ءَ أَنتَ فَعَلْتَ هَذَا بَِالهَِتِنَا یَإِبْرَاهِیمُ(62)
گفتند: اى ابراهیم آیا تو با خدایان ما چنین کردهاى؟
قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَذَا فَسَْلُوهُمْ إِن کَانُواْ یَنطِقُونَ(63)
گفت: بلکه این بزرگشان چنین کرده است ببینید اگر مىتوانند سخن گویند از خودشان بپرسید.
[24]. سوره انبیاء: فَرَجَعُواْ إِلىَ أَنفُسِهِمْ فَقَالُواْ إِنَّکُمْ أَنتُمُ الظَّلِمُونَ(64)
در این هنگام مردم به ضمیرهاى خویش مراجعه کردند و گفتند: شما خودتان ستمگرانید.
[25]. «گئورگ ویلهلم فریدریش هگل» فیلسوف آلمانی در ۲۷ اوت ۱۷۷۰ میلادی در اشتوتگارت، در خانوادهای مؤمن به تعلیمات لوتری به دنیا آمد. از کودکی در زمینههای گوناگونی مانند ادبیات، فلسفه، و موضوعات مختلف دیگر،به مطالعه میپرداخت. هگل شیفته آثار اسپینوزا، کانت، روسو و گوته بود.
در سال ۱۸۰۵ در دانشگاه ینا به مقام پروفسوری رسید.
در همین سال فرزند نامشروعش، لودویگ فیشر به دنیا آمد.
هگل در سال ۱۸۳۰ رئیس دانشگاه برلین شد و به سال ۱۸۳۱ به سبب شیوع وبا فوت کرد. هگل در دوران زندگیش فقط چهار کتاب منتشر کرد ولی دستنوشتههای زیادی بعد از مرگ از او بهجای مانده بود که به مرور تنظیم شد و به صورت کتابهای مختلف انتشار یافت.
هگل صد سال قبل از تشکیل دولت فاشیستی هیتلر در نوشته هایش آرزو کرده بود که روزی روح و تفکر آریایی ـ ژرمن، روح جهان جدید گردد تا بهقول او حقیقت مطلق راعملی نماید و وظیفه تاریخیاش را به انجام رساند. به عقیده بسیاری از صاحبنظران، تئوری دولت و تئوری تکامل تاریخ هگل از جمله مقولههایی بودند که مورد استفاده فاشیسم قرارگرفتند. هگل به دلیل شرایط تاریخی خاص زمان خود خواهان دولت مرکزی قدرتمندی بود. او دولت پروس راعملی شدن اراده خدای لایزال و روح مطلق نامید و افتخار میکرد که مزدبگیر و فیلسوف آن دولت است.
هگل درباره خود میگفت: «یک انسان کبیر، بشریت را محکوم نموده تا او را توصیف کند یا بشناسد.»
[26].«کارل هاینریش مارکس» در 1818 در تریر، پروس متولد و در ۱۸۸۳ در لندن، درگذشت. وی فرزند سوم هاینریش مارکس لوی، یک وکیل دادگستری یهودی بود که از خانواده خاخامهای معروف شهر محسوب میشد. «هاینریش مارکس لوی» به خاطر محدودیتهایی که دولت پروس برای حقوقدانان یهودی قائل شده بود و بهخاطر این که بتواند شغل خود را در دادگستری حفظ کند، به شاخهٔ پروتستان مسیحیت گروید و از آن پس خود را هاینریش مارکس نامید. در سال ۱۸۲۴ فرزندان وی نیز به مسیحیت گرویدند.
کارل عاشق دختری شد و با پدرش قهر کرد و با معشوقهاش به پاریس و سپس به لندن رفت. او بیش از ۳۰ سال آخر عمر را در لندن و در تبعید گذراند و همانجا درگذشت.
مارکس مبارزهٔ عملی سیاسی و فلسفی را بههمراه دوست نزدیکش، فردریک انگلس، آغاز کرد و با او بود که مانیفست کمونیست که مشهورترین رسالهٔ تاریخ جنبش سوسیالیستی است را منتشر کرده است. مارکس همچنین مؤلّف «سرمایه» مهمترین کتاب این جنبش است. این آثار بههمراه سایر تألیفات او و انگلس، بنیان و جوهرهٔ اصلی تفکّر مارکسیسم را تشکیل میداد.
شهید مطهری درباره نوع دینستیزی مارکس میگوید: ماتریالیسم در ایران به نیرنگ تازهاى دست یازیده و آن تحریف آیات قرآن کریم و تفسیر مادّى محتواى آیات با حفظ پوشش ظاهرى الفاظ است. این طرحى است که کارل مارکس براى ریشه کن کردن دین از اذهان تودههاى معتقد داده است. طرح مارکس این است که براى مبارزه با مذهب در میان تودهی معتقد باید از خود مذهب علیه مذهب استفاده کرد، به این صورت که مفاهیم مذهبى از محتواى معنوى و اصلى خود تخلیه و از محتواى مادّى پر شود تا توده مذهب را به صورت مکتبى مادّى دریابد. پس از این مرحله، دور افکندن پوسته ظاهرى آن ساده است.»
مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى - علل گرایش به مادیگرى، مقدمه ماتریالیسم در ایران ج1 ص458
[27]. مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى - آینده انقلاب اسلامى ایران ج24 ص121
[28]. قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ وَ إِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ وَ انْظُرْ إِلى إِلهِکَ الَّذی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً ـ ]موسی علیهالسلام به سامری[ گفت: برو که نصیب تو در زندگى این است که (هر کس به تو نزدیک شود) مرتب بگویى با من تماس نگیر، و موعدى دارى که هرگز از آن تخلف نکنند، خدایت را که پیوسته به خدمتش کمر بسته بودى بنگر که آن را بسوزانیم و به دریا بریزیم و پراکندهاش کنیم پراکندگى کامل (طه/97).
[29]. وَ جاوَزْنا بِبَنی إِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا یا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ ـ و پسران اسرائیل را از دریا گذراندیم و بر قومى گذشتند که بتهاى خویش را پرستش مىکردند، گفتند اى موسى براى ما نیز خدایى بساز، چنان که ایشان خدایانى دارند، گفت شما گروهى جهالت پیشهاید. (اعراف/138)
[30]. مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى - آینده انقلاب اسلامى ایران ج24 ص376
[31]. مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى - آینده انقلاب اسلامى ایران ج24 ص374
[32]. بیماری است که عارض چشم میشود و موجب پیدایش جوشهای عفونی در مخاط پلک بالا شده و پلک را از حالت معمول ضخیمتر میسازد و اگر معالجه نشود موجب ناراحتیهای شدید میگردد و عاقبت منجر به کوری میشود. (فرهنگ معین)
[33]. مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى - آینده انقلاب اسلامى ایران ج24 ص380
[34]. مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى - آینده انقلاب اسلامى ایران ج24 ص379
[35]. مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى - آینده انقلاب اسلامى ایران ج24 ص130و131
[36]. مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى - آینده انقلاب اسلامى ایران ج24 ص129
[37]. کتاب توحید المفضل ص39 ـ این حادثه منجر به نوشته شدن کتاب توحید مفضل گشت.
[38]. مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى - آینده انقلاب اسلامى ایران ج24 ص129
[39]. بحار الأنوار (ط - بیروت) ؛ ج54 ؛ ص231
امیرالمؤمنین علیهالسّلام در سخنرانى خود فرمود: بپرسید از من که از هر چه زیر عرش است اگر پرسیده شوم پاسخ گویم، نگوید این سخن را پس از من جز نادان پر مدعا یا دروغگوى یاوه سرا،
یک مردى گندم گون، و ظریف، بلند قد با موى تابیده که گویا از مرتاضان عرب بود و کتابى چون قرآن بگردن آویخته بود از گوشه مسجدش برخاست و آواز برآورد: اى على اى آنکه مدعى هستى چیزى را که ندانى و بگردن میگیرى چیزى را که نفهمى، منم پرسش کن پس پاسخ ده
یاران و شیعیان على از هر سو بر جستند و قصد او کردند،
على علیهالسلام آنها را تشر زد و فرمود: او را وانهید و شتاب بر او نکنید که حجج خدا با دستیازى و زور برپا نشوند و بدان وسیله براهین خدا روشن نگردند.
سپس بدان مرد رو کرد و فرمود: با همه زبانت و نهاد دلت هر چه خواهى بپرس که خدا تعالى دچار شکوک نگردد و چرتش نگیرد،
آن مرد گفت: میان مشرق و مغرب چه اندازه است؟
على علیه السّلام فرمود: بهاندازه مسافت هوا،
گفت: مسافت هوا چند است؟
فرمود: باندازه چرخش فلک،
آن مرد گفت: اندازه چرخش فلک چیست؟
فرمود: یک روز سیر خورشید،
آن مرد گفت: راست گفتى قیامت کى باشد؟ فرمود:
بهاندازه کوتاهى آرزو و رسیدن مرگ؟ آن مرد گفت: راست گفتى،
آن مرد گفت: عمر دنیا چه اندازه است؟
على فرمود: گویند هفت هزار سال سپس حدى برآورد نشده آن مرد گفت: راست گفتى،
پس بکّه کجاى مکه است؟
على علیه السّلام فرمود: مکه از حدود حرم است مجموع سرزمین حرم و بکه جاى خود خانه کعبه است،
گفت چرا مکه را مکه گفتند؟
فرمود: براى آنکه خدا برکشید زمین را از زیر آن،
گفت پس چرا جاى خانه را بکه نامیدند؟
فرمود: براى آنکه خم کرد گردن جباران و دیده گنهکاران را،
گفت راست گفتى، کجا بود خدا پیش از آنکه عرش خود را بیافریند.
على علیهالسّلام فرمود: منزه است آنکه در نیابد کنه وصفش را حاملان عرشش با اینکه گروههاى آنان نزدیکند به کرسیهاى کرامتش، و نه فرشتههاى نزدیک به جلوههاى کرامتش، واى بر تو، نباید گفت: کجا است؟ و نه آنجاست؟ و نه در چیست؟ و نه از چیست؟ و نه از کجا آمده، و نه کجا میباشد، و نه چگونه است،
آن مرد گفت راست گفتى، بگو چه اندازه درنگ کرد عرش خدا بر آب پیش از آنکه زمین و آسمان را بیافریند؟
فرمود: تو خوب میتوانى حساب کنى؟ گفت: آرى.
فرمود: شاید نتوانى، گفت: چرا، راستش خوب میتوانم حساب کنم،
على فرمود: اگر دانه خردل بریزند در روى زمین تا هوا و میانه مشرق و مغرب را پر کند، و آنگاه بمانند تو ناتوانى اجازه دهند تا دانه آن را در مسافتى از مشرق بهمغرب نقل کنى و آن اندازه عمر کنى و نیرو بهتو دهند تا آنها را دانه دانه جابهجا کنى و بشمارى البته که این آسانتر است از شمارهگیرى سالهائى که پیش از آفرینش زمین و آسمان عرش او بر آب مکان داشت، و همانا آنچه را برایت شرح دادم برخى از یکدهم دهم دهگان است از یک جزء صد هزار جزء، و از خدا آمرزش خواهم از این اندازهگیرى اندک،
آن مرد سرش را جنبانید و گفت: گواهم که نیست شایسته پرستشى جز خدا و راستى که محمّد صلّىاللَّه علیهوآلهوسلّم رسول خدا است، و مسلمان شد.
[40]. مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى - آینده انقلاب اسلامى ایران ج24 ص395
[41]. احمد کسروی تبریزى از چهرههای جنجالی تاریخ معاصر ایران و موضوع مناقشات بسیاری است.
کسروی از دو جنبه اهمیت یافته است: نخست از منظر تاریخنگاری، به ویژه تاریخ مشروطیت، و دیگر از منظر دشمنیهایی که با تشیع وائمهی معصومین علیهمالسلام داشت. او با آنکه در جوانى لباس روحانیت بر تن داشت با تحصیل و مراوده در مدارس غربی بعدها به عنصرى ضد دین و ضد روحانى مبدل شد و شدیدترین و غیر منطقیترین حملات را علیه اسلام و قرآن و رسول اکرم و امامان معصوم(ع) و... آغاز کرد.
پس از اینکه علمای اسلام در کتابها و مقالات متعدد پاسخ اشکالات او را دادند، به جای بحث های منطقی، ناسزاها و سخنان رکیکی دربارهی رسول اکرم و امامان شیعه به زبان میآورد. کسروی علناً اظهار میکرد که قرآن کلام خدا نیست، حضرت رسول پیامبر نبوده است، اسلام مایه گمراهی
است، آمدن فرشتگان نزد حضرت رسول چیزی غیر از افسانه نیست و... ایرادهای وی به اسلام بیشتر از کتب مبلغین آمریکایی و مستشرقین، اخذ شده بود و اکثر اشکالهایی را که متوجه مذهب تشیع میساخت، از علمای متعصب وهابی گرفته بود. کسروی در حالی چنین هتاکیهایی میکرد که خودش را پیامبر و فرستاده خدا میدانست و اعلام میکرد دینی به نام پاکدینی آورده است و مردم باید از دین او پیروی کنند تا به سعادت برسند. او حتی برای خود سالروز برانگیختگی (بعثت) نیز تعیین کرده بود و اول آذرماه 1312 را روز برانگیختگی خود میدانست، همچنین اول دی ماه هر سال را نیز روز جشن کتابسوزان اعلام کرده بود و در این روز، انواع کتابهای مذهبی را جمع میکرد و به کمک دوستان و پیروانش به آتش میکشید. تا جایی که در مراسم جشن کتابسوزان به سوزاندن قرآن اشاره کرد و گفت: «چون دیدیم سرچشمه گمراهیها کتاب است، این است که داستان کتاب سوزان پیش آمده است. جشن کتابسوزان در یکم دیماه است و یک دسته سوزاندن مفاتیحالجنان و جامعالدعوات و مانند اینها را دستاویز گرفته و هوچیگری راه انداختهاند. قرآن هم هر زمان که دستاویز بدآموزان و گمراهکنندگان گردید، باید از هر راهی قرآن را از دست آنان گرفت. گرچه نابود گردانیدن آن باشد.» (احمد کسروی دادگاه، ص13، شرکت سهامی چاپاک)
سرانجام روز بیستم اسفند 1324 کسروی برای پاسخ به شکایاتی که مردم علیه وی مطرح کرده بودند به کاخ دادگستری تهران وارد شد که دو نفر از اعضای فدائیان اسلام (سید حسین امانی و سید علیمحمد امامی) به وی حمله کرده و او را اعدام انقلابی کردند. امامی وقتی که از دادگاه بیرون آمد فریاد اللهاکبر سر داد و گفت: «من کسروی را کشتم. همان کسی که قرآن میسوزاند.» اکثر علما و مراجع با صدور بیانیه یا ارسال نامه به دربار یا فراهم کردن تجمع مردمی، خواستار آزادی ضاربین کسروی شدند و چند روز بعد، دادگاه تجدید نظر نظامی، حکم به برائت فدائیان اسلام داد.
امام خمینی رحمتاللهعلیه دربارهی کسروی فرموده است: «یکدفعه آدم مىبیند که کسروى آمد و کتابسوزى! مفاتیحالجنان هم جزو کتابهایى بود که سوزاند، کتابهاى عرفانى را هم سوزاند. البته کسروى نویسنده زبردستى بود، ولى آخرى دیوانه شده بود یا یک مغزى است که این مغزـ بسیارى از شرقیها اینطورى هستند که تا یک چیزى، چهار تا کلمهاى یاد مىگیرند ادعاشان خیلى بالا مىشود. کسروى آخرى ادعاى پیغمبرى مىکرد ـ نمىتوانست به آن بالا برسد آنجا را مىآورد پایین.» (صحیفه نور، ج13 ص32)
[42]. مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى - آینده انقلاب اسلامى ایران ج24 ص400
[43]. مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى - آینده انقلاب اسلامى ایران ج24 ص130
[44]. مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى - آینده انقلاب اسلامى ایران ج24 ص128
[45]. مصرعی از یک بیت شعر عربی یعنی: از شدت گرما به آتش پناه میبرد.
[46]. مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى - آینده انقلاب اسلامى ایران ج24 ص124
[47]. علامه شهید حضرت آیتالله مطهری رحمتاللهعلیه در مقدمه چاپ هشتم کتاب «علل گرایش به مادیگرى» در مقالهاى تحت عنوان «ماتریالیسم در ایران» نقشههاى جدید ماتریالیستها در ایران را برملا نموده و طىّ آن، توطئه ماتریالیست خواندن برخى عرفاى تاریخ اسلام و از آن مهمتر تفسیر مادى کردن قرآن توسط برخى گروهکها و افراد چپ و یا چپ زده خصوصاً گروه جنایتکار فرقان ـ هر چند نام این گروه ذکر نشده ـ آشکار و خنثى نموده است. این مقاله را مىتوان از عوامل مهم ترور و شهادت استاد بهشمار آورد.
[48]. مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى - آینده انقلاب اسلامى ایران ج24 ص126 تا 128