انسان آزاد آفریده شده است
انسان آزاد آفریده نشده است
اشاره:
آزادی واژهای است که در قرن نوزده و بیست مورد سوء استفادههای فراوانی قرار گرفت و تعاریف متعددی و البته همگی بر اساس مادیگرایی برای آن ارائه شد و شالودهی فرهنگ غرب و لیبرالیسم بر اساس آن پایهریزی شد. این تفکر با رنگ و لعاب و تبلیغات فراوان سراسر دنیا را فراگرفت و کعبه آمال همهی ملتها واقع شد.
با پیروزی انقلاب اسلامی که شعار محوری آن «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» بود تعریف جدیدی از آزادی به جهان ارائه شد که فرهنگ غرب و ارزشهای لیبرالیسم را به چالش میکشید.
از اینرو جهان غرب به مقابله برخاست و اصل آزادی اسلامی را مورد هجمه و حمله قرار داد و دم از سلب آزادی زد و البته محور مقایسهی این موضوع را ارزشهای آزادی تعریف شده در جهان غرب قرار داد.
در قرن بیستویکم میلادی با فراگیر شدن تفکر اصیل اسلامی و بیداری ملتها، دوباره این هجمه آغاز شده و از طرفی تبلیغات می :نند که اسلام با آزادی مخالف است و از سویی مسلمانتر از مسلمانان گردیده و میگویند اسلام هیچ اجباری برای رعایت چهارچوبهای دینی قرار نداده است و در جامعهی اسلامی هر کس میتواند هرگونه که خواست زندگی کند.
این مقاله سعی دارد این مقوله را به صورت بسیار اجمالی از جهات یاد شده مورد بررسی قرار دهد.
آزادی یک امر فطری است
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام فرموده است: «وَ لَا تَکُنْ عَبْدَ غَیرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللَّهُ حُرّا ـ بندهى غیرخودت مباش؛ خدا تو را آزاد آفریده است».[1]
«تاکنون دهها تفسیر از لیبرالیسم ارائه شده است؛ بهخصوص در این اواخر. این اواخر، نظریهپردازان و به اصطلاح ایدئولوگهاى امریکایى یا پیشکردهى امریکا، مرتّب در این زمینه قلم مىزنند... لیکن سرجمع همهى این حرفها، با وجود همهى این تفاسیر گوناگونى که وجود دارد، دیدگاه اسلامى، یک دیدگاه راقى است... آنها براى اینکه براى "آزادى" فلسفهاى ارائه دهند، دچار مشکلند. فلسفهى آزادى چیست؟ چرا باید بشر آزاد باشد؟ لازم است استدلال و ریشهى فلسفى داشته باشد. حرفهاى گوناگونى زده شده است: فایده، خیرجمعى، لذّت جمعى، لذّت فردى و حدّاکثر حقّى از حقوق مدنى. همهى اینها هم قابل خدشه است؛ خود آنها هم خدشه کردهاند. اگر به نوشتجاتى که در زمینهى مقولهى لیبرالیسم در همین سالهاى اخیر منتشر شده، نگاه کنید، خواهید دید که چهقدر حرفهاى وقتگیر و بىثمر و بىفایده و شبیه مباحثات دوران قرون وسطى را در مقولهى آزادى گفتهاند. این یکى حرفى زده است، آن یکى جواب داده است؛ دوباره جواب او را پاسخ داده است! حداکثر این است که منشأ و فلسفهى آزادى، یک حقّ انسانى است. اسلام، بالاتر از این گفته است. اسلام ـ همانطور که در آن حدیث ملاحظه کردید ـ آزادى را امر فطرى انسان مىداند. بله؛ یک حقّ است، اما حقّى برتر از سایر حقوق؛ مثل حقِّ حیات، حقِّ زندگى کردن. همچنان که حقِّ زندگى کردن را نمىشود در ردیف حقِّ مسکن و حقِّ انتخاب و ... گذاشت ـ برتر از این حرفهاست، زمینهى همهى اینهاست ـ آزادى هم همینطور است. این، نظر اسلام است. البته استثناهایى وجود دارد. این حق را در مواردى مىتوان سلب کرد؛ مثل حقّ حیات. یک نفر کسى را مىکُشد، قصاصش مىکنند. یک نفر فساد مىکند، قصاصش مىکنند. در مقولهى حقّ آزادى هم اینگونه است؛ منتها اینها استثناء است. این، دیدگاه اسلام است».[2]
آزادى اجتماعى در قرآن
«در نصّ قرآن مجید، یکى از هدفهایى که انبیاء داشتهاند این بوده است که به بشر آزادى اجتماعى بدهند، یعنى افراد را از اسارت و بندگى و بردگى یکدیگر نجات بدهند.
یکى از حماسههاى قرآنى، همین موضوع آزادى اجتماعى است. در این قرنهایى که شعار فلاسفه آزادى بشر بوده است و آزادى بیش از اندازه زبانزد مردم بوده و شعار واقع شده است. شما نمیتوانید جملهاى پیدا کنید زندهتر و موجدارتر از این جملهاى که قرآن دارد:
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَینَنا وَ بَینَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیئاً وَ لا یتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِـ(العمران/64) : اى پیغمبر! به این کسانى که مدعى پیروى از یک کتاب آسمانى گذشته هستند، به این یهودیها، مسیحیها، زرتشتیها ـ و حتى شاید به این صابئیها که در قرآن اسمشان آمده است ـ و به همهی ملتهایى که پیرو یک کتاب قدیم آسمانى هستند اینطور بگو:
بیایید همهی ما جمع شویم دور یک کلمه، زیر یک پرچم. آن پرچم چیست؟ دو جمله بیشتر ندارد. یک جملهاش این است: أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیئاً در مقام پرستش، جز خداى یگانه چیزى را پرستش نکنیم؛ نه مسیح را بپرستیم نه غیر مسیح را و نه اهرمن را، جز خدا هیچ موجودى را پرستش نکنیم.
جمله دوم: وَ لا یتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ هیچکدام از ما دیگرى را بنده و بردهی خودش نداند و هیچکس هم یک نفر دیگر را ارباب و آقاى خودش نداند. یعنى نظام آقایى و نوکرى ملغى؛ نظام استثمار، مستثمِر و مستثمَر ملغى؛ نظام لامساوات ملغى؛ هیچکس حق استثمار و استعباد دیگرى را نداشته باشد.
تنها این آیه نیست. آیاتى که در قرآن در این زمینه هست زیاد است. (بهعنوان نمونه):
قرآن از زبان موسى علیهالسلام نقل مىکند که وقتى با فرعون مباحثه مىکرد و فرعون به او گفت: أَلَمْ نُرَبِّکَ فینا وَلیداً وَ لَبِثْتَ فینا مِنْ عُمُرِکَ سِنین * وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتىِ فَعَلْتَ وَ أَنتَ مِنَ الْکَافِرِین. (شعرا/18و19)
موسى به او گفت: وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنهَُّا عَلىََّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنىِ إِسْرَائیلَ.( شعرا/22)
فرعون به موسى گفت: تو همان کسى هستى که در خانهی ما بزرگ شدى، سر سفره ما بزرگ شدى؛ تو همان کسى هستى که وقتى بزرگ شدى آن جنایت را انجام دادى (به تعبیر فرعون)، آن آدم را کشتى. مىخواست منت بر سرش بگذارد که در خانهی ما بزرگ شدهاى، سر سفره ما بزرگ شدهاى. موسى به او گفت: این هم شد حرف؟! من در خانهی تو بزرگ شدم؛ حالا که در خانه تو بزرگ شدهام، در مقابل اینکه تو قوم من را برده و بندهی خودت قرار دادهاى سکوت کنم؟ من آمدهام که این بردگان را نجات بدهم».[3]
آزادی، یک تفکر اصیل اسلامی
«بنابراین، این فکر غلط است که تصوّر کنید تفکّر آزادى اجتماعى، تفکّرى است که غرب به ما هدیه کرده است؛ هر وقت هم خواستیم حرف شیرین و جالبى در این زمینه بزنیم، حتماً کتاب فلان کس را آدرس بدهیم؛ نام فلانکس را که در غرب نشسته براى خودش فکر کرده و نوشته، ذکر کنیم؛ نه. باید مستقل فکر کرد؛ باید به منابع خودى و به منابع اسلامى مراجعه کرد. انسان از تفکّرات دیگران، براى تشریح ذهن و یافتن نقطههاى روشن استفاده مىکند؛ نه براى تقلید کردن. اگر پاى تقلید به میان آمد، ضرر بزرگ خواهد بود».[4]
آزادى نسبی است
«گاهی در موضوع آزادی، در جامعه دینی و پایبند به قوانین الهی، سخن گفته میشود، و گاهی در جامعه لیبرال و سکولار که پایبند به قوانین الهی نبوده و به دین و مذهب یا اعتقاد ندارد، و یا آن را یک امر فردی و درونی تلقّی میکند.
در مورد نخست چون انسان با کمال آزادی، دین را پذیرا میباشد، طبعاً هر نوع محدودیت دینی، برای او خلاف انتظار نیست و طبعاً هر نوع قید و بند در زندگی از مجرای خودمختاری او عبور میکند، در این صورت مخالفت با این نوع محدودیتها، نوعی مخالفت با آزادی و خودمختاری انسان است.
مورد دوم هر چند، محدودیت دینی را پذیرا نمیباشد، ولی از محدودیتهای اجتماعی که زاییدهی حکومت اکثریت است، گریزی ندارد و باید پذیرای آن باشد، و این محدودیت نیز به نوعی از مجرای خودمختاری عبور کرده و به دست و پای او بسته میشود، زیرا دموکراسی را پذیرفته است.
بنابراین هیچ جامعهای اعم از دینی و الحادی نمیتواند از آزادی مطلق بهره بگیرد، بلکه باید با خودمختاری خویش آنرا محدود سازد».[5]
ذویالحقوق چهارگانه
«انسان بالطبع خداخواه و خداجوست، بنابراین او در إعمال هر نوع آزادی باید، حقوق خدا، و جامعه، و سعادت فرد و مصلحت محیطزیست را در نظر بگیرد و بهرهگیری از آزادی، باید با رعایت حقوق این محورها صورت پذیرد.
بهعنوان مثال عبادت و پرستش از آن کسی است که انسان را آفرید و اسباب زندگی را در اختیار او نهاده و او جز خدا کسی نیست. بنابراین هر نوع نظام و یا گروه خاصی که بخواهد، غیر او را بپرستند به حقوق خدا نوعی تجاوز و ظلم صورت گرفته است.
و به تعبیر کلام حق« إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ »(لقمان/13)، بنابراین آزادی تا آنجا محترم است که در آن به حقوق خدا، تجاوزی صورت نپذیرد.
محور دوم که حق بر گرد او میچرخد، جامعه است که فرد جزیی از آن میباشد، و طبعاً برای خود حقوقی دارد که باید رعایت شود، و انسان نمیتواند به بهانهی آزادی، به حقوق جامعه تجاوز کند، و سعادت جامعه را به خطر بیفکند. بهعنوان مثال: نمیتوان برای اعمالی نظیر؛ دعوت به و پوچگرایی و تشکیل عشرتکده و کانونهای فساد و فحشاء که با سعادت جامعه در تضاد است، تحت عنوان آزادی مجوّز صادر کرد، زیرا این نوع گرایشها تجاوز به حقوق جامعه، و نتیجهی آن مایهی فروپاشی خانوادهها و گسترش انواع بیماری جسمی و روحی میباشد.
محور دیگر، حق فرد و سعادت او است، آیا او حق دارد که خودکشی کند، و یا به هر عملی که مایهی بدبختی است دست یازد، تصور نمیکنم هیچ لیبرالی، برای این کار مجوّز صادر کند.
محیط زیست چهارمین محور حق است، جنگلها و معادن و دریاها و نظایر آنها ثروت ملی است که به نسل انسانی متعلّق است، نسل حاضر حتّی به اتفاق آرا نمیتواند جنگل را آتش بزند، آبها و نهرها را آلوده سازند، و به تاراج محیط زیست بپردازد.
از این تحلیل میتوان نتیجه گرفت که آزادی به معنی یله و رهایی از هر نوع قید و بند تحت عنوان خودمختاری، مورد پذیرش هیچ فیلسوفی نیست».[6]
آزادى فکر یا آزادى عقیده
«آیهى شریفه 157 سوره اعراف مىفرماید: الَّذینَ یتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِی الْأُمِّی الَّذی یجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجیلِ یأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ ینْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یحِلُّ لَهُمُ الطَّیباتِ وَ یحَرِّمُ عَلَیهِمُ الْخَبائِثَ وَ یضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیهِمْ. خداوند یکى از خصوصیات پیامبر را این قرار مىدهد که غل و زنجیرها را از گردن انسانها بر مىدارد و إِصْرَ یعنى تعهّدات تحمیلى بر انسانها را از آنها مىگیرد. مفهوم خیلى عجیب و وسیعى است. اگر وضع جوامع دینى و غیردینى در آن دوره را در نظر داشته باشید، مىدانید که این إِصْرَ ـ این تعهّدات و پیمانهاى تحمیلى بر انسانها ـ شامل بسیارى از عقاید باطل و خرافى و بسیارى از قیود اجتماعى غلطى که دستهاى استبداد یا تحریف یا تحمیق بر مردم تحمیل کرده بود، مىشود. "اغلال" هم که غل و رنجیرهاست، معلوم است».[7]
فرق این دو آزادی
فرق است میان آزادى فکر و آزادى عقیده. فکر منطق است. انسان یک قوهاى دارد به نام قوه تفکر که در مسائل مىتواند حساب کند و بر اساس تفکر و منطق و استدلال انتخاب کند، ولى عقیده به معنى بستگى و گره خوردگى است. اى بسا عقیدههایى که هیچ مبناى فکرى ندارد، مبنایش صرفاً تقلید است، تبعیت است، عادت است، حتى مزاحم آزادى بشر است. آنچه که از نظر آزادى بحث مىکنیم که باید بشر در آن آزاد باشد فکر کردن است. اما اعتقادهایى که کوچکترین ریشهی فکرى ندارد، فقط یک انعقاد و یک انجماد روحى است که نسل به نسل آمده است، آنها عین اسارت است و جنگیدن براى از بین بردن این عقیدهها جنگ در راه آزادى بشر است نه جنگ علیه آزادى بشر. آن کسى که آمده در مقابل یک بت که خودش به دست خودش ساخته از او حاجت مىخواهد، او به تعبیر قرآن از یک حیوان خیلى پستتر است؛ یعنى عمل این آدم کوچکترین مبناى فکرى ندارد، اگر فکرش یک ذره تکان بخورد اینکار را نمىکند. این فقط یک انعقاد و انجماد است که در دل و روحش پیدا شده و ریشهاش تقلیدهاى کورکورانه است. او را باید به زور از این زنجیر درونى آزاد کرد تا بتواند فکر کند. بنابراین کسانى که آزادى تقلید و آزادى زنجیرهاى روحى را بهعنوان آزادى عقیده تجویز مىکنند اشتباه مىکنند. آنچه ما به حکم آیه: لا إِکْراهَ فِی الدِّین (بقره/256) طرفدار آنیم، آزادى فکر است نه آزادى عقیده».[8]
جنگهای مسلمین
« مسلمین که هجوم بردند به کشورهای ایران و روم، نرفتند به مردم بگویند باید مسلمان بشوید. حکومتهاى جبّارى دست و پاى مردم را به زنجیر بسته بودند؛ مسلمین با حکومتها جنگیدند، ملتها را آزاد کردند. ایندو را با همدیگر اشتباه مىکنند. مسلمین اگر با ایران یا روم جنگیدند، با دولتهاى جبّار مىجنگیدند که ملتهایى را آزاد کردند، و به همین دلیل ملتها با شوق و شعف مسلمین را پذیرفتند. چرا تاریخ مىگوید وقتى که سپاه مسلمین وارد مىشد مردم با دستههاى گل به استقبالشان مىرفتند؟ چون آنها را فرشتهی نجات مىدانستند... آنها به مردم کارى نداشتند، با دولتهاى جبّار کار داشتند. دولتها را خرد کردند، بعد مردمى را که همینقدر شائبهی توحید در آنها بود در ایمانشان آزاد گذاشتند که اگر مسلمان بشوید عیناً مثل ما هستید و اگر مسلمان نشوید در شرایط دیگرى با شما قرارداد مىبندیم که آن شرایط را "شرایط ذمّه" مىگویند».[9]
جنگ براى آزادى دعوت و رفع مانع از تبلیغ
«ما مىگوییم که ما باید آزاد باشیم که عقیده و فکر خاصى را در میان هر ملتى تبلیغ کنیم، به این معنى که بیان کنیم. چه بهعنوان اینکه ما آزادى را یک حق عمومى و انسانى بدانیم و چه بهعنوان اینکه توحید را یک حق عمومى انسانى بدانیم و یا بهعنوان اینکه هر دو را یک حق عمومى انسانى بدانیم این امر جایز است. حالا اگر مانعى براى دعوت ما پیدا شود، ببینیم یک قدرتى آمده مانع مىشود و مىگوید من به شما اجازه نمىدهم، شما مىروید افکار این مردم را خراب مىکنید (مىدانید که غالب حکومتها فکر خراب را آن فکرى مىدانند که اگر پیدا بشود مردم، دیگر مطیع این حکومتها نیستند) آیا با حکومتهایی که مانع نشر دعوت در میان ملتها هستند جایز است جنگیدن تا حدى که اینها سقوط کنند و مانع نشر دعوت از میان برود یا نه؟.بله این هم جایز است، این هم باز جنبه دفاع دارد، این هم جزء آن جهادهایى است که ماهیت آن جهادها در واقع دفاع است».[10]
لا اکْراهَ فِى الدّینِ
«پس اصل رفق، نرمى، ملایمت و پرهیز از خشونت و اکراه و اجبار راجع به خود ایمان (نه راجع به موانع اجتماعى و فکرى ایمان که آن حساب دیگرى دارد) جزء اصول دعوت اسلامى است: لا اکْراهَ فِى الدّینِ قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ فَمَنْ یکْفُرْ بِالطّاغوتِ وَ یؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى».(بقره/256)
خلاصه منطق قرآن این است که در امر دین اجبارى نیست، براى اینکه حقیقت روشن است؛ راه هدایت و رشد روشن، راه غىّ و ضلالت هم روشن، هرکس مىخواهد این راه را انتخاب کند و هرکس مىخواهد آن راه را.
در شأن نزول این آیه چند چیز نوشتهاند که نزدیک یکدیگر است و همه مىتواند در آنِ واحد درست باشد. وقتى که بنىالنضیر که هم پیمان مسلمین بودند خیانت کردند، پیغمبر اکرم دستور به جلاى وطن داد که باید از اینجا بیرون بروید. عدهاى از فرزندان مسلمین در میان آنها بودند که یهودى بودند... مسلمین آمدند خدمت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم عرض کردند: ما نمىخواهیم بگذاریم بچههایمان بروند. پیغمبر اکرم فرمود: اجبارى در کار نیست. بچههاى شما اگر دلشان مىخواهد، اسلام اختیار کنند؛ اگر نمىخواهند، اختیار با خودشان؛ مىخواهند بروند بروند، دین امر اجبارى نیست. چون طبیعتِ ایمان اجبار و اکراه و خشونت را به هیچ شکل نمىپذیرد. فَذَکِّرْ انَّما انْتَ مُذَکِّرٌ* لَسْتَ عَلَیهِمْ بِمُصَیطِرٍ* الّا مَنْ تَوَلّى وَ کَفَرَ * فَیعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذابَ الْاکْبَرَ.(غاشیه/21 تا 24) اى پیامبر! به مردم تذکر بده، مردم را از خواب غفلت بیدار کن، به مردم بیدارى بده، به مردم آگاهى بده، مردم را از راه بیدارى و آگاهىشان به سوى دین بخوان. انَّما انْتَ مُذَکِّرٌ تو شأنى غیر از مُذَکِّرٌ بودن ندارى، تو ِمُصَیطِرٍ نیستى، یعنى خدا تو را اینطور قرار نداده که به زور بخواهى کارى بکنى.
در تفسیر المیزان مىفرماید که: الّا مَنْ تَوَلّى وَ کَفَرَ استثناى از فَذَکِّرْ انَّما انْتَ مُذَکِّرٌ است: تذکر بده مگر [به] افرادى که تو به آنها تذکر دادهاى. با اینکه تذکر دادهاى معذلک اعراض کردهاند و دیگر تذکر بعد از تذکر فایده ندارد. پس خدا او را عذاب مىکند به عذاب اکبر که عذاب جهنم است».[11]
تفاوت آزادی در اسلام و لیبرالیسم
همانطور که در قبل اشاره شد، هیچ فیلسوف و مکتبی آزادی را مطلق نمیداند و بالاخره قیدهایی برای آن زده است. بلکه نزاع و اختلاف بر سر نگاه و ارزشهایی است که آزادی را در چهارچوبهایی قرار میدهد.
رهبر معظم انقلاب به زیبایی این تفاوتها را بیان فرمودهاند:
در مکتب غربى لیبرالیسم، آزادى انسان، منهاى حقیقتى به نام دین و خداست. لذا ریشهى آزادى را هرگز خدادادگى نمىدانند. هیچکدام نمىگویند که آزادى را خدا به انسان داده است؛ دنبال یک منشأ و ریشهى فلسفى برایش هستند. در اسلام، «آزادى» ریشهى الهى دارد. خودِ این، یک تفاوت اساسى است و منشأ بسیارى از تفاوتهاى دیگر مىشود.
1ـ الهی بودن آزادی
بنابر منطق اسلام، حرکت علیه آزادى، حرکت علیه یک پدیدهى الهى است؛ یعنى در طرف مقابل، یک تکلیف دینى به وجود مىآورد. اما در غرب چنین چیزى نیست؛ یعنى مبارزات اجتماعى که در دنیا براى آزادى انجام مىگیرد، بنابر تفکّر لیبرالیسم غربى، هیچ منطقى ندارد. بهعنوان مثال یکى از حرفهایى که زده مىشود «خیر همگانى» یا «خیر اکثریت» است. این ریشهى «آزادى اجتماعى» است. چرا من باید بروم براى خیر اکثریت کشته شوم و از بین بروم؟ این بىمنطق است. البته هیجانهاى موسمى و آنى، خیلیها را به میدانهاى جنگ مىکشاند؛ اما هرگاه هر کدام از آن مبارزانى که در زیر لواى چنین تفکّراتى مبارزهاى کرده باشند ـ اگر واقعاً زیر لواى این تفکّرات، مبارزهاى انجام گرفته باشد ـ به مجرّد اینکه از هیجان میدان مبارزه خارج شوند، شک خواهند کرد: چرا من بروم کشته شوم؟
در تفکّر اسلامى، اینگونه نیست. مبارزه براى آزادى، یک تکلیف است؛ چون مبارزه براى یک امر الهى است. همچنان که اگر شما مىبینید جان کسى را مىخواهند سلب کنند، موظّفید بروید به او کمک کنید. یک وظیفهى دینى است که اگر نکردید گناه کردهاید. در زمینهى آزادى هم همینطور است؛ باید بروید، یک تکلیف است.
2ـ حدود اخلاقی
بر این تفاوت اساسى، باز تفاوتهاى دیگرى مترتّب مىشود. یکى این است که در لیبرالیسم غربى چون حقیقت و ارزشهاى اخلاقى نسبى است، لذا «آزادى» نامحدود است. چرا؟ چون شما که به یک سلسله ارزشهاى اخلاقى معتقدید، حق ندارید کسى را که به این ارزشها تعرّض مىکند، ملامت کنید؛ چون او ممکن است به این ارزشها معتقد نباشد. بنابراین هیچ حدى براى آزادى وجود ندارد؛ یعنى از لحاظ معنوى و اخلاقى، هیچ حدّى وجود ندارد. منطقاً «آزادى» نامحدود است. چرا؟ چون حقیقت ثابتى وجود ندارد؛ چون به نظر آنها، حقیقت و ارزشهاى اخلاقى نسبى است.
«آزادى» در اسلام اینگونه نیست. در اسلام، ارزشهاى مسلّم و ثابتى وجود دارد؛ حقیقتى وجود دارد. حرکت در سمت آن حقیقت است که ارزش و ارزشآفرین و کمال است. بنابراین، «آزادى» با این ارزشها محدود مىشود.
ارزشهاى اخلاقى در آنجا، هیچ مانعى براى آزادى نیستند. بهعنوان مثال نهضت همجنسبازى در امریکا، یکى از نهضتهاى رایج است! افتخار هم مىکنند؛ در خیابانها تظاهرات هم راه مىاندازند؛ در مجلّهها عکسهایشان را هم چاپ مىکنند؛ با افتخار هم ذکر مىکنند که فلان تاجر و فلان رجل سیاسى جزو این گروه است؛ هیچکس هم خجالت نمىکشد و انکار نمىکند! بالاتر از این، بعضى از اشخاصى که با این نهضت مخالف مىکنند، مورد تهاجم شدید بعضى از مطبوعات و روزنامهها واقع مىشوند که ایشان با نهضت همجنسبازى مخالف است! یعنى ارزش اخلاقى، مطلقاً حدّ و مرزى براى آزادى معین نمىکند.
3ـ در لیبرالیسم حدود را مادیات تعیین میکند
تفاوت دیگر این است که در غرب، حدّ آزادى را منافع مادّى تشکیل مىدهد. ابتدا براى آزادیهاى اجتماعى و فردى، محدودیتهایى را معین کردند؛ این یکى از آنهاست. آن وقتى که منافع مادّى به خطر بیفتد، آزادى را محدود مىکنند. منافع مادّى، مثل عظمت این کشورها و سلطهى علمى این کشورها. تعلیم و تربیت، یکى از مقولاتى است که آزادى در آن، جزو مسلّمترین حقوق انسانهاست. انسانها حق دارند یاد بگیرند؛ اما همین «آزادى» در دانشگاههاى بزرگ دنیاى غربى محدود مىشود! دانش و فنآورى والا ـ به قول خودشان HIGH TECـ قابل انتقال نیست! انتقال فنآورى به کشورهاى معینى ممنوع است! چرا؟ چون اگر این دانش و این علم انتقال داده شد، از انحصار این قدرت خارج شده است و این قدرت مادّى و این سلطه، به حال خود باقى نخواهد ماند. آزادى مرز پیدا مىکند؛ یعنى استاد حق ندارد که فرضاً به شاگرد کشور جهان سومى ـ شاگرد ایرانى، یا دانشپژوه چینى ـ فلان راز علمى را بیاموزد!
آزادى انتقال اطّلاعات و اخبار هم اینگونه است. امروز همهى جنجال دنیا، براى آزادى اطّلاعات و اخبار است؛ بگذارید مردم باخبر شوند؛ بگذارید مردم بدانند. ترویج آزادى در غرب، یکى از مصادیق و مصرعهاى بلندش این است؛ اما در حملهى امریکا به عراق ـ در زمان ریاست جمهورى بوش ـ براى مدّت یک هفته یا بیشتر، رسماً همهى اطلاعات سانسور شد. افتخار هم کردند و گفتند که هیچ خبرنگارى حق ندارد یک عکس یا یک خبر از حملهى امریکا به عراق منتقل و منتشر کند! همه مىدانستند که حمله شده؛ خود امریکاییها هم خبر دادند؛ اما از جزئیات آن هیچکس مطّلع نبود؛ چون مدّعى بودند که این کار، امنیت نظامى را به خطر مىاندازد! پس، امنیت نظامى، حقّ آزادى را محدود کرد؛ یعنى یک مرز مادّى و یک دیوار مادّى.
استحکام پایههاى این حکومت هم، مرز دیگر است. چند سال قبل از این ـ حدود چهار، پنج سال پیش ـ در امریکا گروهى پیدا شدند، که خبرش را هم همهى کسانى که اهل روزنامهاند، خواندهاند. گروهى پیدا شدند که اینها با گرایش مذهبى خاصى علیه حکومت فعلى امریکا ـ زمان همین آقاى کلینتون ـ اقدام کردند. علیه آنها مقدارى کارهاى امنیتى و انتظامى شد، اما فایدهاى نبخشید. خانهاى را که آنها در آن جمع شده بودند، محاصره کردند و آتش زدند که حدود هشتاد نفر در آتش سوختند! عکسهایش را هم منتشر کردند و همهى دنیا هم دیدند. در میان این هشتاد نفر، زن هم بود، کودک هم بود، شاید یک نفرشان هم نظامى نبود. ببینید؛ آزادى زنده ماندن، آزادى عقیده، آزادى مبارزهى سیاسى، به این حد محدود مىشود. بنابراین، آزادى در دنیاى مادّى غرب هم حدود و مرزهایى دارد؛ منتها این مرزها، مرزهاى مادّى است.
مثال دیگر در کشورهاى اروپایى است. بهعنوان مثال آزادى بیان را، تبلیغات به نفع فاشیسم محدود مىکند، که امر مادّى و حکومتى است؛ اما تبلیغات عریانگرى ـ که آن هم یک حرکتى است ـ محدود نمىکند! یعنى مرزهاى آزادى در لیبرالیسم غربى، با آن فلسفه و با آن ریشهى فلسفى و با آن نگرش، مرزهاى مادّى است؛ مرزهاى اخلاقى نیست. اما در اسلام، مرزهاى اخلاقى وجود دارد. در اسلام، آزادى، علاوه بر آن حدود مادّى، مرزهاى معنوى هم دارد.
حدود آزادی اسلامی
البته وقتى کسى علیه منافع کشور و علیه سود کشور اقدامى بکند، آزادیش محدود مىشود ـ این منطقى است ـ اما مرزهاى معنوى هم وجود دارد. اگر کسى عقیدهى گمراهى دارد، عیبى ندارد. وقتى مىگوییم عیبى ندارد، یعنى پیش خدا و پیش انسانهاى مؤمن عیب دارد؛ لیکن حکومت هیچ وظیفهاى در قبال او ندارد. در جامعهى مسلمان، یهودى و مسیحى و بقیهى ادیان گوناگون هستند؛ الان در کشور ما هم هستند؛ در زمان صدر اسلام هم بودند؛ هیچ مانعى هم ندارد. اما اگر قرار باشد آن کسى که عقیدهى فاسد دارد، به جان ذهن و دل افرادى که قدرت دفاع ندارند، بیفتد و بخواهد آنها را هم گمراه کند، این براى آدم یک مرز است. اینجا آزادى محدود مىشود. از نظر اسلام اینگونه است.
یا بهعنوان مثال بخواهند اشاعهى فساد بکنند، بخواهند فساد سیاسى و فساد جنسى و فساد فکرى به وجود آورند؛ یا همین فیلسوفنماهایى که در گوشه و کنار هستند، بخواهند دربارهى اینکه تحصیلات عالیه براى جوانان خوب نیست، مقاله بنویسند؛ بنا کنند عیوبش را ذکر کردن؛ البته به احتمال قوى، درصدى نود اثر نخواهد کرد؛ اما ممکن است درصدى ده جوانان تنبل اثر کند. نمىشود اجازه داد که کسانى بنشینند، با وسوسه و دروغ، انسانها را از تحصیل علم باز بدارند.
آزادىِ ارجاف نیست
آزادىِ دروغگویى نیست. آزادىِ شایعهپراکنى نیست. آزادىِ ارجاف نیست. قرآن مىفرماید: « لَئِنْ لَمْ ینْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدینَةِ لَنُغْرِینَّکَ بِهِمْ».(احزاب/60) مرجفون در کنار منافقان و بیماردلان ـ که آنها دو دستهاند ـ قرار دارند. منافقان یک دستهاند، بیماردلان ـ الّذین فى قلوبهم مرض ـ دستهى دیگرى هستند؛ این «مُرْجِفُونَ» در کنار آنها گذاشته شدهاند. مُرْجِفُونَ یعنى کسانى که مرتّب مردم را مىترسانند. یک جامعهى تازه تأسیس شدهى اسلامى، با آن همه دشمن، آن همه بسیج قرآنى، آن همه بسیج نبوى، همه باید براى دفاع از کشور و از این نظام عظیم انسانى و مردمى، از لحاظ روحى آماده باشند؛ اما یک عده مثل خوره به جان مردم بیفتند و روحیهها را تضعیف کنند؛ اینها مرجفونند. قرآن مىگوید: اگر « مُرْجِفُونَ » ـ یعنى کسانى که مرتّب مردم را مىترسانند، آدم را ناامید مىکنند، مردم را از اقدام باز مىدارند ـ دست برندارند، «لَنُغْرِینَّکَ بِهِمْ »؛ تو را به جان آنها خواهیم انداخت. این، مرز آزادى است. پس، آزادى در منطق اسلامى، یک تفاوت دیگرش این است که مرزى از ارزشهاى معنوى دارد.
4ـ آزادی و تکلیف
تفاوت دیگر این است که آزادى در تفکّر لیبرالیسم غربى، با «تکلیف» منافات دارد. در اسلام، آزادى آن روى سکّهى «تکلیف» است. اصلاً انسانها آزادند، چون مکلّفند. اگر مکلّف نبودند، آزادى لزومى نداشت؛ مثل فرشتگان بودند. بشر خصوصیتش این است که مجموعهى انگیزهها و غرایز متضادّى است و مکلّف است که در خلال این انگیزههاى گوناگون، راه کمال را بپیماید. به او آزادى داده شده، به خاطر پیمودن راه کمال. همین آزادى با این ارزش، براى تکامل است؛ کمااینکه خود حیات انسان براى تکامل است: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیعْبُدُون».(ذاریات/56) خداوند جنّ و انس را آفریده، براى رسیدن به مرتبهى عبودیت او که مرتبهى بسیار والایى است. آزادى هم مثل حقِّ حیات است؛ مقدمهاى براى عبودیت.
در غرب، در نفى «تکلیف» تا جایى پیش رفتهاند که نه تنها تفکّرات دینى را، حتّى تفکّرات غیر دینى و کلّ ایدئولوژیها را که در آنها تکلیف هست، واجب و حرام هست، باید و نباید هست، نفى مىکنند! الان در آثار اخیر همین لیبرالنویسهاى امریکایى و شبهامریکایى و کسانى که پیامبرشان آنها هستند امّتهاى آنها در کشورهاى دیگر، از جمله متأسفانه بعضیها در کشور خود ما دنبال همین هستند ـ دیده مىشود که مىگویند تفکّر آزاد غربى، با اصل «باید و نباید» و با اصل ایدئولوژى مخالف است! اسلام بهکلّى نقطهى مقابل این است. اسلام، «آزادى» را همراه با «تکلیف» براى انسان دانسته که انسان بتواند با این آزادى، تکالیف را صحیح انجام دهد، کارهاى بزرگ را انجام دهد، انتخابهاى بزرگ را بکند و بتواند به تکامل برسد.[12]
پایان فرمایش امام خامنهای
«ویل دورانت» که یکی از فلاسفه مطرح جهان غرب میباشد در کتاب «لذّات فلسفه» در خصوص آزادیهای غربی چنین میگوید:
«واضح است که اگر امریکایی از نبودن آزادی شکایت کند مقصودش آزادی معده است نه آزادی فکر؛ چند سال پیش در یکی از جلسات، اتحادیهی کارگران امریکایی تهدید به انقلاب کردند، امّا نه برای باز بودن و زیادی وقت کار کارگاهها بلکه برای بسته بودن میخانهها... آزادیخواهی بزرگ در امریکا محدود به این شده است که شراب را اوّلین واجبات یک مرد و وسعت نظر را اوّلین واجبات یک زن بدانند... اگر در شرابخواری آزادی هست از دست رفتن آزادی فکر چه باک! به جای آنکه بگویند اوّل زندگی و بعد فلسفه، میگویند اوّل شراب و بعد فلسفه... قانون، آزادی را از دست ما نگرفته است بلکه فکر کُندِ از کار افتادهی ما، موجب از دست رفتن آزادی میگردد... شاید آزادی اخلاقی ما هم نوعی تقلید باشد و ویسکی هم مانند شهوتپرستی باشد که بی آن، کسی را مرد نتوان گفت».[13]
آزادى معنوى
شهید مطهری درباره آزادی معنوی میفرماید:
اما نوع دیگر آزادى، آزادى معنوى است. تفاوتى که میان مکتب انبیاء و مکتبهاى بشرى هست در این است که پیغمبران آمدهاند تا علاوه بر آزادى اجتماعى، به بشر آزادى معنوى بدهند، و آزادى معنوى است که بیشتر از هر چیز دیگر ارزش دارد.
تنها آزادى اجتماعى مقدس نیست، بلکه آزادى معنوى هم مقدس است و آزادى اجتماعى بدون آزادى معنوى میسر و عملى نیست. و این است درد امروز جامعه بشرى که بشر امروز مىخواهد آزادى اجتماعى را تأمین کند ولى به دنبال آزادى معنوى نمىرود؛ یعنى نمىتواند، قدرتش را ندارد، چون آزادى معنوى را جز از طریق نبوت، انبیاء، دین، ایمان و کتابهاى آسمانى نمىتوان تأمین کرد.
آزادی معنوی چیست؟
انسان یک موجود مرکب و داراى قوا و غرایز گوناگونى است. انسان شهوت دارد، غضب دارد، حرص و طمع دارد، جاهطلبى و افزونطلبى دارد. در مقابل، عقل دارد، فطرت دارد، وجدان اخلاقى دارد. انسان از نظر معنا، باطن و روح خودش ممکن است یک آدم آزاد باشد و ممکن است یک آدم برده و بنده باشد؛ یعنى ممکن است انسان بنده حرص خودش باشد، اسیر شهوت خودش باشد، اسیر خشم خودش باشد، اسیر افزونطلبى خودش باشد و ممکن است از همهی اینها آزاد باشد.
ممکن است انسانى باشد که همانطور که از نظر اجتماعى آزادمرد است، زیر بار ذلت نمىرود، زیر بار بردگى نمىرود و آزادى خودش را در اجتماع حفظ مىکند، از نظر اخلاق و معنویت هم آزادى خود را حفظ کرده باشد، یعنى وجدان و عقل خودش را آزاد نگه داشته باشد. این آزادى همان است که در زبان دین «تزکیه نفس» و «تقوا» گفته مىشود.
وابستگى آزادى اجتماعى به آزادى معنوى
آیا ممکن است بشر آزادى اجتماعى داشته باشد ولى آزادى معنوى نداشته باشد؟
یعنى بشر اسیر شهوت و خشم و حرص و آز خودش باشد ولى درعین حال آزادى دیگران را محترم بشمارد؟.
بشرِ دوران قدیم آزادى را از روى دانش سلب و پایمال مىکرد، به خاطر اینکه سود خودش را تشخیص مىداد. آیا بشر قدیم که آزادى و حقوق دیگران را محترم نمىشمرد از این جهت بود که قوانینش اینطور وضع شده بود، که تا قانون را عوض کردیم دیگر تمام بشود؟ مانند قوانین قراردادى که بشر مىگذارد؛ بهعنوان مثال در آمریکا بگویند قانون بردگى ملغى، همینکه گفتند قانون بردگى ملغى، دیگر واقعاً بردگى ملغى شد؟ یا شکل و فرمش عوض شد، محتوا همان محتواست؟ آیا علت اینکه بشر قدیم آزادى و حقوق را محترم نمىشمرد طرز تفکر فلسفىاش بود؟ هیچکدام از اینها نبود، فقط یک چیز و آن منفعتطلبى بود.
بشر قدیم به حکم طبیعت فردى خودش منفعتطلب و سودطلب بود، از هر وسیلهاى مىخواست به نفع خودش استفاده کند. یکى از وسایل، افراد بشر بودند.
همانطورى که از چوب و سنگ و آهن و گوسفند و گاو و اسب و قاطر مىخواست به نفع خودش استفاده کند، از انسان هم مىخواست استفاده کند. آن وقتى که درختى را مىکاشت یا مىبرید، چیزى که دربارهاش فکر نمىکرد خود آن درخت بود، فقط دربارهی خودش فکر مىکرد. اگر گوسفند را چاق مىکرد و آن وقتى که سرش را مىبرید چه منظورى داشت؟ جز منافع خودش چیزى را در نظر نمىگرفت.
همینطور اگر افراد دیگر را برده مىگرفت و بنده خودش مىکرد و حقوقشان را سلب مىکرد، به خاطر منفعتطلبى خودش بود. پس آن علتى که در دوران گذشته بشر را وادار به سلب آزادى اجتماعى و پایمال کردن حقوق اجتماعى دیگران مىکرد، حس منفعتطلبى او بوده است و بس. حس منفعتطلبى بشر امروز چهطور؟ هست یا نیست؟ بله هست، آن که فرقى نکرده است. دهان بشرِ امروز براى بلعیدن، اگر بیشتر از دهان بشر دیروز باز نباشد کمتر باز نیست.[14]
نه علم توانسته است جلوى آز را بگیرد نه تغییر قوانین. تنها کارى که کرده این است که شکل و فرم قضیه را عوض نموده است، محتوا همان محتواست؛ یک روپوش، یک زرورق روى آن مىگذارد. بشر قدیم یک موجود صریح بود، هنوز به حد نفاق و دورویى نرسیده بود. فرعون مردم را استعباد مىکرد، رسماً هم مىگفت: « وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُون»(مؤمنون/47) موسى چه مىگویى؟ اینها بندگان و بردگان ما هستند. دیگر یک روپوش روى استثمار و استعباد خودش نمىگذاشت. اما بشر امروز به نام جهان آزاد و دفاع از صلح و آزادى، تمام سلب آزادیها، سلب حقوقها، بندگیها و بردگیها را دارد، چرا؟ چون آزادى معنوى ندارد و در ناحیه روح خودش آزاد نیست و چون تقوا ندارد.
على علیهالسلام جملهاى دارد که مانند همهی جملههاى ایشان باارزش است؛ مىفرماید: «انَّ تَقْوَى اللَّهِ مِفْتاحُ سَدادٍ وَ ذَخیرَةُ مَعادٍ وَ عِتْقٌ مِنْ کُلِّ مَلَکَةٍ وَ نَجاةٌ مِنْ کُلِّ هَلَکَةٍ»[15]
تقواى الهى کلید هر راه راستى است. بدون تقوا انسان به راه راست نمىرود، راه خود را کج مىکند. بدون تقوا انسان اندوختهاى براى آخرت ندارد. بدون تقوا بشر آزادى ندارد: وَ عِتْقٌ مِنْ کُلِّ مَلَکَةٍ، تقواست که بشر را از هر رقّیتى آزاد مىکند.
محدودیت یا مصونیت
اکنون این نکته را باید توضیح دهیم که تقوا محدودیت نیست، مصونیت است. فرق است بین محدودیت و مصونیت. اگر هم نام آن را محدودیت بگذاریم محدودیتى است که عین مصونیت است.
مثالهایى عرض مىکنم: بشر خانه مىسازد، اتاق مىسازد با در و پنجرههاى محکم، به دور خانهاش دیوار مىکشد. چرا این کارها را مىکند؟ براى اینکه خود را در زمستان از گزند سرما و در تابستان از آسیب گرما حفظ کند، براى آنکه لوازم زندگى خود را در محیط امنى که فقط در اختیار شخص خود اوست بگذارد. زندگى خود را محدود مىکند به اینکه غالباً در میان یک چهار دیوارى معین بگذرد. حالا نام این را چه باید گذاشت؟ آیا خانه و مسکن براى انسان محدودیت است و منافى آزادى اوست یا مصونیت است؟
تقوا هم براى روح مانند خانه است براى زندگى و مانند جامه است براى تن.
اتفاقاً در قرآن مجید از تقوا به جامه تعبیر شده. در سوره اعراف، بعد از آنکه نامى از جامههاى تن مىبرد مىفرماید: « وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیرٌ» (اعراف/26) یعنى تقوا که جامه روح است بهتر و لازمتر است.
امیرالمؤمنین در یکى از کلماتش مىفرماید: «أَلَا فَصُونُوهَا وَ تَصَوَّنُوا بِهَا»[16] یعنى تقوا را حفظ کنید و به وسیلهی تقوا براى خود مصونیت درست کنید.
امیرالمؤمنین تعبیرى بالاتر از این هم دارد که نه تنها تقوا را محدودیت و مانع آزادى نمىداند، بلکه علت و موجب بزرگ آزادى را تقواى الهى مىشمارد.
« فَإِنَ تَقْوَى اللَّهِ مِفْتَاحُ سَدَادٍ وَ ذَخِیرَةُ مَعَادٍ وَ عِتْقٌ مِنْ کُلِّ مَلَکَةٍ وَ نَجَاةٌ مِنْ کُلِّ هَلَکَةٍ بِهَا ینْجَحُ الطَّالِبُ وَ ینْجُو الْهَارِبُ وَ تُنَالُ الرَّغَائِب»[17]..یعنى تقوا کلید درستى و اندوخته روز قیامت است، آزادى است از قید هر رقّیت، نجات است از هر بدبختى. به وسیله تقوا انسان به هدف خویش مىرسد و از دشمن نجات پیدا مىکند و به آرزوهاى خویش نائل مىگردد.
تقوا در درجه اول و بهطور مستقیم از ناحیه اخلاقى و معنوى به انسان آزادى مىدهد و او را از قید رقّیت و بندگى هوا و هوس آزاد مىکند، رشته حرص و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش برمىدارد، ولى بهطور غیر مستقیم در زندگى اجتماعى هم آزادیبخش انسان است. رقّیتها و بندگیهاى اجتماعى نتیجهی رقّیت معنوى است. آنکس که بنده و مطیع پول یا مقام است نمىتواند از جنبهی اجتماعى آزاد زندگى کند. لهذا درست است که بگوییم: «عِتْقٌ مِنْ کُلِّ مَلَکَةٍ» یعنى تقوا همهگونه آزادى به انسان مىدهد. پس تقوا تنها نه این است که قید و محدودیت نیست، بلکه عین حرّیت و آزادى است.[18]
پایان فرمایش علامه شهید آیتالله مطهری
عبد بودن، بزرگترین آزادی است
انسان در عالم عالم هستی یا باید عبد پروردگار باشد یا بندهی شیطان و اسیر شهوات.
اگر بندهی شیطان بود، بندگی دیگران را نیز میکند و آزادی خود را چه در اجتماع و چه شخصی لگد مال خواهد کرد. ولی اگر بندگی خدا را نمود از بندگی دیگران خلاص شده و خود را به معدن قدرت و عظمت الهی وصل نموده است.
آن بندگی حقارت و این بندگی عظمت را به دنبال خواهد داشت.
خداوند در قرآن کریم میفرماید: « أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیکُمْ یبَنىِ ءَادَمَ أَن لَّا تَعْبُدُواْ الشَّیطَانَ إِنَّهُ لَکمُْ عَدُوٌّ مُّبِین ـ مگر با شما عهد نسبتم و نگفتم اى فرزندان آدم شیطان را اطاعت مکنید که او براى شما دشمنى آشکار است». (یس/60)
و میفرماید: «وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى فَبَشِّرْ عِبادِ ـ و کسانى که از عبادت طاغوت پرهیز کردند و به سوى خداوند بازگشتند، بشارت از آن آنهاست پس بندگان مرا بشارت ده». (زمر/17)
از این نگاه، باید گفت خداوند انسانها را آزاد آفریده است که بهشت یا جهنم را انتخاب کنند. «قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی»(بقره/256) ولی اگر بخواهند بهشت را انتخاب کنند راهی ندارند جز اینکه خود را بندهی شیطان نکرده و بندهی خدا قرار دهند. به عبارتی باید عبد باشند و آزادی خود را در چهارچوب دستورات الهی محدود نمایند.
از طرفی کسانی که نمیخواهند عبد خدا باشند حق ندارند کاری کنند تا دیگران بندهی شیطان شوند و به این صورت آزادی بندگان خدا را مورد تهدید قرار دهند.
اگر بنده بود...
بشر حافى یکى از اشرافزادگان بود که شبانهروز به عیاشى و فسق و فجور اشتغال داشت. خانهاش مرکز عیش و نوش و رقص و غنا و فساد بود که صداى آن از بیرون شنیده مىشد. روزى از روزها که در خانهاش محفل و مجلس گناه برپا بود، کنیزش با ظرف خاکروبه، درب منزل آمد تا آن را خالى کند که در این هنگام حضرت موسى ابن جعفر علیهالسلام از درب آن خانه عبور کرد و صداى ساز و رقص به گوشش رسید. از کنیز پرسید:
یا جَارِیةُ! صَاحِبُ هَذَا الدَّارِ حُرٌّ أَمْ عَبْدٌ؟! ای خانم! مالک این خانه آزاد است یا بنده؟!
کنیز جواب داد: البته که آزاد و آقا است.
امام کاظم علیهالسلام فرمود: صَدَقْتِ؛ لَوْ کَانَ عَبْدًا خَافَ مِنْ مَوْلَاهُ
راست گفتى؛ زیرا اگر بنده بود از مولاى خود مىترسید و این چنین در معصیت گستاخ نمىشد.
کنیز به داخل منزل برگشت. بشر که بر سفره شراب نشسته بود از کنیز پرسید: چرا دیر آمدى؟
کنیز داستان سؤال مرد ناشناس و جواب خودش را نقل کرد.
بشر پرسید: آن مرد در نهایت چه گفت؟
کنیز جواب داد: آخرین سخن آن مرد این بود: راست گفتى، اگر صاحب خانه آزاد نبود (و خودش را بنده خدا مىدانست) از مولاى خود مىترسید و در معصیت این چنین گستاخ نبود.
سخن کوتاه حضرت موسىبنجعفر علیهالسلام همانند تیر بر دل او نشست و مانند جرقهی آتشى قلبش را نورانى و دگرگون ساخت. سفرهی شراب را ترک کرد و با پاى برهنه (حافیاً) بیرون دوید تا خود را به مرد ناشناس برساند. دوان دوان خودش را به امام کاظم علیهالسلام رسانید و عرض کرد: آقاى من! از خدا و از شما معذرت مىخواهم. آرى من بندهی خدا بوده و هستم، لیکن بندگى خودم را فراموش کرده بودم. بدین جهت، چنین گستاخانه معصیت مىکردم. ولى اکنون به بندگى خود پىبردم و از اعمال گذشتهام توبه مىکنم. آیا توبهام قبول است؟
حضرت فرمود: آرى خدا توبهات را قبول مىکند. از گناهان خود خارج شو و معصیت رابراى همیشه ترک کن.
آرى بشر حافى توبه کرد و در سلک عابدان و زاهدان و اولیاى خدا در آمد و به شکرانه این نعمت، تا آخر عمر با پاى برهنه راه مىرفت، لذا به او بشر حافی (پابرهنه) میگفتند.[19]
بُشر تصمیم گرفت تا آزاد نباشد و عبد باقی بماند.
[1]. نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص401 ـ نامهی 31 وصیت به امام حسن علیهالسلام
[2]. بیانات مقام معظم رهبری حضرت امام خامنهای در مراسم فارغالتحصیلى گروهى از دانشجویان دانشگاه تربیت مدرس 12/6/1377
[3]. مجموعه آثار استاد شهید آیتالله مطهرى رحمتالله علیه، ج23 ص439
[4]. بیانات مقام معظم رهبری حضرت امام خامنهای در مراسم فارغالتحصیلى گروهى از دانشجویان دانشگاه تربیت مدرس 12/6/1377
[5]. آیت الله جعفر سبحانی؛ مقالهی «آیا آزادی در خدمت انسان است یا انسان در خدمت آزادی» منتشر شده در مجله کلام اسلامی شماره 46
[6]. آیت الله جعفر سبحانی؛ مقالهی «آیا آزادی در خدمت انسان است یا انسان در خدمت آزادی» منتشر شده در مجله کلام اسلامی شماره 46
[7]. بیانات مقام معظم رهبری حضرت امام خامنهای در مراسم فارغالتحصیلى گروهى از دانشجویان دانشگاه تربیت مدرس 12/6/1377
[8]. مجموعه آثار استاد شهید آیتالله مطهرى رحمتالله علیه، ج20 ص253
[9]. مجموعه آثار استاد شهید آیتالله مطهرى رحمتالله علیه، ج16، ص186
[10]. مجموعه آثار استاد شهید آیتالله مطهرى رحمتالله علیه، ج20، ص250
[11]. مجموعه آثار استاد شهید آیتالله مطهرى رحمتالله علیه، ج16 ص188
[12]. بیانات مقام معظم رهبری حضرت امام خامنهای در مراسم فارغالتحصیلى گروهى از دانشجویان دانشگاه تربیت مدرس 12/6/1377
[13]. ویل دورانت ـ لذات فلسفه ص316
[14]. مجموعه آثار استاد شهید آیتالله مطهرى رحمتالله علیه، ج23 ص441
[15]. غررالحکم ص272
[16]. نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص284
[17]. نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص351
[18]. مجموعه آثار استاد شهید آیتالله مطهرى رحمتالله علیه، ج23 ص441
[19]. نور ملکوت قرآن، ج۳، ص ۲۸۱ به نقل از «منهاج الکرامة» طبع سنگى، ص ۱۹ و «روضات الجنّات» طبع سنگى، ص ۱۳۲ و ۱۳۳