طول غیبت و ارتداد سست ایمانها
دانلود فایل صوتی بالا مربوط به 15 شعبان 1401 در توضیح حدیث
سدیر صیرفیّ گوید:
من و مفضّل بن عمر و ابو بصیر و ابان بن تغلب بر مولایمان امام صادق علیهالسّلام وارد شدیم و دیدیم که بر خاک نشسته و جبّه خیبرى طوقدار بىگریبان، آستین کوتاهى در بر او بود و او مانند مادر فرزند مرده شیداى جگر سوختهاى مىگریست و اندوه تا وجناتش رسیده و گونههایش دگرگون شده و دیدگانش پر از اشک گردیده است و مىگوید:
«اى آقاى من! غیبت تو خواب از دیدگانم ربوده و بسترم را بر من تنگ ساخته و آسایش قلبم را از من سلب نموده است. اى آقاى من! غیبت تو اندوه مرا به فجایع ابدى پیوند داده، و فقدان یکى پس از دیگرى جمع و شمار را نابود کرده است، من دیگر احساس نمىکنم اشکى را که از دیدگانم بر گریبانم روان است و نالهاى را که از مصائب و بلایاى گذشته از سینهام سر مىکشد، جز آنچه را که در برابر دیدگانم مجسّم است و از همة گرفتاریها بزرگتر و جانگدازتر و سختتر و ناآشناتر است، ناملایماتى که با غضب تو در آمیخته و مصائبى که با خشم تو عجین شده است».
سدیر گوید: چون امام صادق علیهالسّلام را در چنین حالى دیدیم از شدّت وَلَه عقل از سرمان پرید و به واسطة آن رخداد هائل و پدیده وحشتناک و از شدّت جزع قلوبمان چاک چاک گردید و پنداشتیم که آن نشانة مکروهى کوبنده و یا مصیبتى از مصائب روزگار است که بر وى نازل شده است. و گفتیم:
«اى فرزند بهترین خلایق! چشمانت گریان مباد! از چه حادثهاى اشکتان روان و سرشک از دیدگانتان ریزان است؟ و کدام حالتى است که این ماتم را بر شما واجب کرده است؟»
گوید: امام صادق علیهالسّلام نفس عمیقى کشید که بر اثر آن درونش برآمد و هراسش افزون شد و فرمود:
«واى بر شما صبح امروز در کتاب جفر مىنگریستم و آن کتابى است که مشتمل بر علم منایا و بلایا و مصائب عظیمه و علم ما کان و ما یکون تا روز قیامت است، همان کتابى که خداى تعالى آن را به محمّد صلى اللَّه علیه و آله و سلم و ائمّه پس از او علیهمالسّلام اختصاص داده است و در فصولى از آن مىنگریستم، میلاد قائم ما و غیبتش و تأخیر کردن و طول عمرش و بلواى مؤمنان در آن زمان و پیدایش شکوک در قلوب آنها به واسطه طول غیبت و مرتد شدن آنها از دینشان و برکندن رشته اسلام از گردنهایشان که خداى تعالى فرموده است: وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ (و هر انسانى، اعمالش را بر گردنش آویختهایم) (الاسراء: 13) که مقصود از آن ولایت است و پس از آنکه در آن فصول نگریستم رقّتى مرا فرا گرفت و اندوه بر من مستولى شد.»
گفتیم: «اى فرزند رسول خدا! ما را مشرّف و گرامى بدار و در بعضى از آنچه در این باب مىدانى شریک گردان!»
فرمود: «خداى تعالى در قائم ما سه خصلت جارى ساخته که آن خصلتها در سه تن از پیامبران نیز جارى بوده است: مولدش را چون مولد موسى و غیبتش را مانند غیبت عیسى و تأخیر کردنش را مانند تأخیر کردن نوح مقدّر کرده است و بعد از آن عمر عبد صالح - یعنى خضر علیه السّلام - را دلیلى بر عمر او قرار داده است.»
به آن حضرت گفتیم: «اى فرزند رسول خدا! اگر ممکن است وجوه این معانى را براى ما توضیح دهید.»
فرمود: «امّا تولّد موسى علیهالسّلام، چون فرعون واقف شد که زوال پادشاهى او به دست موسى است، دستور داد که کاهنان را حاضر کنند و آنها وى را از نسب موسى آگاه کردند و گفتند که وى از بنى اسرائیل است و فرعون به کارگزاران خود دستور مىداد که شکم زنان باردار بنى اسرائیل را پاره کنند و حدود بیست و چند هزار نوزاد را کشت امّا نتوانست به کشتن موسى علیه السّلام دست یابد زیرا او در حفظ و حمایت خداى تعالى بود و بنى امیّه و بنى عبّاس نیز چنیناند، وقتى واقف شدند که زوال پادشاهى آنها و پادشاهى امیران و ستمگران آنها به دست قائم ماست، با ما به دشمنى برخاستند و در قتل آل رسول صلى اللَّه علیه و آله و سلم و نابودى نسل او شمشیر کشیدند به طمع آنکه بر قتل قائم دسترسى پیدا کنند، امّا خداى تعالى امر خود را مکشوف یکى از ظلمه نمىسازد و نور خود را کامل مىکند، گر چه مشرکان را ناخوش آید.
و امّا غیبت عیسى علیهالسّلام، یهود و نصارى اتّفاق کردند که او کشته شده است، امّا خداى تعالى با این قول خود آنان را تکذیب فرمود: وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ. (نه او را کشتند، و نه بر دار آویختند؛ لکن امر بر آنها مشتبه شد) ( النساء: 157) و غیبت قائم نیز چنین است، زیرا این امّت به واسطة طول مدّتش آن را انکار مىکند، پس گویندهاى به هذیان گوید او متولّد نشده است، و گویندهاى دیگر گوید: او مرده است، و گویندهاى دیگر این کلام کفرآمیز را گوید که یازدهمین ما ائمّه عقیم بوده است، و گویندهاى دیگر با این کلام از دین خارج شود که تعداد ائمّه به سیزده و یا بیشتر رسیده است، و گویندهاى دیگر به نافرمانى خداى تعالى پرداخته و گوید روح قائم در جسد دیگرى سخن مىگوید.
امّا تأخیر کردن نوح علیهالسّلام چنین است که چون از خداوند براى قوم خود طلب عقوبت کرد، خداى تعالى روح الأمین علیه السّلام را با هفت هسته خرما به نزد وى فرستاد و به او گفت: اى پیامبر خدا! خداى تعالى به تو مىگوید: اینها خلایق و بندگان من هستند و آنها را با صاعقهاى از صواعق خود نابود نمىکنم مگر پس از تأکید کردن دعوت و الزام ساختن حجّت، پس بار دیگر در دعوت قومت تلاش کن که من به تو ثواب خواهم داد و این هستهها را بکار و فرج و خلاص تو آنگاه است که آنها بروید و بزرگ شود و میوه به بار آورد و این مژده را به مؤمنان پیرو خود بده. (درخت خرما بین هفت تا ده سال طول میکشد تا به بار بنشیند)
و چون پس از زمانى طولانى درختها روئید و پوست گرفت و داراى ساقه و شاخه شد و میوه داد و به بار نشست از خداى تعالى درخواست کرد که وعده را عملى سازد، امّا خداى تعالى فرمان داد که هسته این درختها را بکارد و دوباره صبر و تلاش کند و حجّت را بر قومش تأکید کند و او نیز آن را به طوائفى که به او ایمان آورده بودند گزارش کرد و سیصد تن از آنان از دین برگشتند و گفتند: اگر مدّعاى نوح حقّ بود در وعده پروردگارش خلفى واقع نمىشد.
سپس خداى تعالى هر بار دستور مىداد که هستهها را بکارد و نوح نیز هفت مرتبه آنها را کاشت و هر مرتبه طوائفى از مؤمنین از دین بر مىگشتند تا آنکه هفتاد و چند نفر بیشتر باقى نماندند. آنگاه خداى تعالى وحى فرمود که: اى نوح! هم اکنون صبح روشن از پس شب تار دمید و حقّ محض و صافى از ناخالص و کدر آن جدا شد، زیرا بدطینتان از دین بیرون رفتند و اگر من کفّار را نابود مىکردم و این طوائف از دین بیرون شده را باقى مىگذاشتم به وعده خود در باره مؤمنانى که در توحید با اخلاص بودند و به رشته نبوّت تو متمسّک بودند وفا نکرده بودم، زیرا من وعده کرده بودم که آنان را جانشین زمین کنم و دینشان را استوار سازم و خوفشان را مبدّل به امن نمایم تا با رفتن شکّ از قلوب آنها عبادت من خالص شود، و چگونه این جانشینى و استوارى و تبدیل خوف به امن ممکن بود در حالى که ضعف یقین از دین بیرونشدگان و خبث طینت و سوء سریرت آنها- که از نتایج نفاق است- و گمراه شدن آنها را مىدانستم، و اگر رائحه سلطنت مؤمنان را آن هنگام که ایشان را جانشین زمین ساخته و بر تخت سلطنت نشانده و دشمنانشان را نابود مىسازم استشمام مىکردند، باطن نفاقشان را مستحکم کرده و دشمنى با برادرانشان را آشکار مىکردند و در طلب ریاست و فرماندهى با آنها مىجنگیدند و با وجود فتنه انگیزى و جنگ و نزاع بین ایشان چگونه تمکین و استوارى در دین و إعلاء امر مؤمنین ممکن خواهد بود، خیر چنین نیست وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا. (و اکنون در حضور ما و طبق وحى ما، کشتى بساز) (هود: 37)
امام صادق علیه السّلام فرمود: قائم علیهالسّلام نیز چنین است زیرا ایّام غیبت او طولانى مىشود تا حقّ محض و ایمان صافى از کدر آن مشخّص شود و هر کسى که از شیعیان طینت ناپاکى دارد از دین بیرون رود، کسانى که ممکن است چون استخلاف و تمکین و امنیّت منتشره در عهد قائم علیهالسّلام را احساس کنند نفاق ورزند.
مفضّل گوید: گفتم: «اى فرزند رسول خدا! این نواصب مىپندارند که این آیه (یعنى آیه 55 سوره نور) در شأن ابو بکر و عمر و عثمان و علىّ علیه السّلام نازل شده است،»
فرمود: «خداوند قلوب نواصب را هدایت نمىکند، چه زمانى دینى که خدا و رسولش از آن خشنود بودهاند متمکّن و استوار و برقرار بوده و امنیّت در میان امّت منتشر و خوف از قلوبشان رخت بربسته و شکّ از سینههاى آنها مرتفع شده است؟ آیا در عهد آن خلفاى سهگانه؟ یا در عهد علىّ علیه السّلام که مسلمین مرتدّ شدند و فتنههایى برپا شد و جنگهایى بین مسلمین و کفّار به وقوع پیوست؟
سپس امام صادق علیه السّلام این آیه را تلاوت فرمودند:
حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا. ((پیامبران به دعوت خود، و دشمنان آنها به مخالفت خود هم چنان ادامه دادند) تا آن گاه که رسولان مأیوس شدند، و (مردم) گمان کردند که به آنان دروغ گفته شده است؛ در این هنگام، یارى ما به سراغ آنها آمد) (یوسف: 110)
(سپس فرمود:) «و امّا عبد صالح - یعنى خضر - خداى تعالى عمر او را طولانى ساخته است، ولى نه به خاطر نبوّتى که براى وى تقدیر کرده است و یا کتابى که بر وى فرو فرستد و یا شریعتى که به واسطه آن شرایع انبیاء پیشین را نسخ کند و یا امامتى که بر بندگانش اقتداء به آن لازم باشد و یا طاعتى که انجام دادن آن بر وى واجب باشد (که حضرت خضر پیامبر و یا امام نبوده است) بلکه چون در علم خداوند گذشته بود که عمر قائم علیه السّلام در دوران غیبتش طولانى خواهد شد، تا بهجائى که بندگانش آن را به واسطة طولانى بودنش انکار کنند، عمر بندة صالح خود را طولانى کرد تا از طول عمر او به طول عمر قائم علیهالسّلام استدلال شود و حجّت معاندان منقطع گردد و براى مردم علیه خداوند حجّتى نباشد».
برخی منابعی که این حدیث در آن نقل شده است:
1ـ کمال الدین / ترجمه پهلوان، ج2، ص: 31 تا 39
2ـ کمال الدین و تمام النعمة، ج2 ص 352
3ـ منتخب الأنوار المضیئة فی ذکر القائم الحجة علیه السلام ، النص ص 180
4ـ الوافی، ج 2 ص 419
5ـ البرهان فی تفسیر القرآن ، ج4 ص 92
6ـ بحار الأنوار (ط - بیروت) ج 51 ص 219
7ـ مکاتیب الرسول صلى الله علیه و آله و سلم، ج2 ص 73
سخنان حجت الاسلام پناهیان با استفاده از بخشهایی از این روایت (کلیک کنید)