ولایت یعنی به هم پیوستگی
اشاره
این نوشتار بخشی از؛ مطالبی است که در موضوع ولایت حضرت امام خامنهای مدظلهالعالی در رمضان سال 1353 در مشهد مقدس، مسجد امام حسن مجبتی علیهالسلام بیان فرمودهاند.
****************************
فهم ریشهای ولایت
بحث ما دربارهی مسئلهای است به نام ولایت. مسئله ولایت به آن صورتی که از قرآن استنباط میکنیم، غالباً کمتر مطرح میشود. البته گوش شیعه با کلمه ولایت کاملاً آشناست؛ بهطوری که در دعاهای ما، در خواستههای ما از خدا، در روایات ما، در افکار رایج و عمومی ما، مسئله ولایت با قداست و احترام تمام توأم است. ما همیشه به عنوان شیعه خود را دارای ولایت میدانیم و دعا میکنیم که خدا ما را با ولایت بدارد و با ولایت بمیراند.
من میخواهم دربارهی مفهوم ریشهای ولایت حرف بزنم؛ البته به ولایت علی بن ابیطالب علیهالسلام هم خواهیم رسید، اما فعلاً سخن ما در مراحل قبل از آن است. میخواهیم معنی ولایت را از آیات کریمهی قرآن استنباط و استخراج کنیم تا ببینید که اصل ولایت چه اصل مترقی و جالبی است؛ و چگونه یک ملت، یک جمعیت، پیروان یک فکر و عقیده اگر دارای ولایت نباشند، سرگردان هستند. در سایهی این بحث این را درک و احساس خواهید کرد و بهخوبی خواهید فهمید که چرا کسی که ولایت ندارد، نمازش نماز، و روزهاش روزه، و عباداتش عبادات نیست. بهخوبی میشود با این بحث فهمید که چرا جامعهای و امتی که ولایت ندارد، اگر همه عمر را به نماز و روزه و تصدق تمام اموال بگذراند، باز لایق لطف خدا نیست. خلاصه در سایهی این بحث معنای احادیث ولایت را میشود فهمید. از جمله این حدیث معروفی که بنده بعضی از جملات و کلماتش را تکرار میکنم:
« لَوْ أَنَّ رَجُلًا قَامَ لَیْلَهُ وَ صَامَ نَهَارَهُ وَ تَصَدَّقَ بِجَمِیعِ مَالِهِ وَ حَجَ جَمِیعَ دَهْرِهِ وَ لَمْ یَعْرِفْ وَلَایَةَ وَلِیِ اللَّهِ فَیُوَالِیَهُ وَ یَکُونَ جَمِیعُ أَعْمَالِهِ بِدَلَالَتِهِ إِلَیْهِ مَا کَانَ لَهُ عَلَى اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ حَقٌّ فِی ثَوَابِه»[1]
اگر مردی شبها تا به صبح بیدار بماند و تمام عمر را روزه بگیرد، نه فقط ماه رمضان را، و تمام اموالش را در راه خدا صدقه دهد و در تمام دوران عمرش به حج رود، در حالی که ولایت ولی خدا را نشاخته باشد تا از او پیروی کند و تمام اعمالش با راهنمایی او باشد، این چنین کسی هرآنچه که انجام داده، بیهوده و بیثمر و خنثی است.
این بحث را اگر خوب دقت کنید و به استنتاجی که از آیات قرآن میشود، خوب توجه کنید خواهید فهمید که ولایت در دنباله نبوت است؛ یک چیز جدای از نبوت نیست و ولایت در حقیقت تتمه و ذیل و خاتمه نبوت است. حالا خواهیم دید که اگر ولایت نباشد، نبوت هم ناقص میماند. لذا ناچار هستیم که مختصری در زمینهی نبوت بحث کنیم و کلیاتش را بگوییم تا بهتدریج از حاشیه بحث در متن مسئله ولایت وارد شویم. البته این را هم بگویم که طرح این مسئله بسیار دشوار است و بیان آن بسی دشوارتر. برای آنکه آنقدر مسائل ضعیف و سست و غیرمنطقی در زمینه ولایت در ذهنهای افراد عامی رسوخ پیدا کرده است که وقتی آن حرف درست را که با متن قرآن و حدیث منطبق است، میخواهی بگویی یکی از دو اشکال پیش میآید که یا با همان حرفهایی که در ذهنهاست، اشتباه میشود، یا با آنچه بهعنوان ولایت گفته میشود، احساس بیگانگی میشود. لذا این بحث خیلی دشوار و مشکل است. اما من از فضل پروردگار متعال استمداد میکنم و سعی میکنم تا بتوانم این بجث را ظرف چند روز انشاءالله تمام کنم.
هدف پیامبر؛ انسانسازی است
پیغمبر خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم برای چه میآید؟ پیغمبر برای به تکامل رساندن انسان میآید، برای تخلق دادن انسانها به اخلاق الله میآید؛ برای کامل کردن و به اتمام رساندن مکارم اخلاق میآید و طبق آنچه که مضمون احادیث است:
« إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاق»[2]
پیغمبر برای ساختن انسانها میآید؛ برای به قوام رساندن این مایهای که نامش انسان است، میآید.
اکنون باید دید که پیغمبر از چه راهی و از چه وسیلهای برای ساختن انسان استفاده میکند و چگونه انسانها را میسازد. آیا مدرسه درست میکند ؟ مکتب فلسفی درست میکند ؟ صومعه و جایگاه عبادت درست میکند؟
نظام اسلامی؛ کارخانهی انسانسازی
پیغمبر برای ساختن انسان، کارخانهی انسانسازی درست میکند. پیغمبر ترجیح میدهد که ده سال، بیست سال، دیرتر موفق بشود امّا آنچه میسازد یک انسان و دو انسان و بیست انسان نباشد؛ بلکه میخواهد کارخانه انسانسازی درست کند که بهطور خودکار انسانِ کاملِ پیغمبر پسند تحویل بدهد. پس پیغمبر برای ساختن انسانها و به قوام آوردن مایه انسان، از کارخانه انسانسازی استفاده میکند، که جامعه و نظام اسلامی است. آن پیچ و نقطهی اساسی توجه و تکیهی حرف اینجاست. همه میگویند پیغمبر میخواهد انسان بسازد، همه پیغمبران برای تعلیم و تربیت میآیند و همه این را میفهمند.آنچه را که با دقت باید فهمید، این است که پیغمبر یکی یکی دست انسانها را نمیگیرد که به کنج خلوتی ببرد و در گوششان زمزمهی مهر خدا را بنوازد، پیغمبرها مکتب علمی و فلسفی تشکیل نمیدهند تا یک مشت شاگرد درست کنند، این شاگردان را بفرستند تا مردم را در اقطار عالم هدایت کنند؛ پیغمبر کارش از این مسایل محکمتر، استوارتر، و ریشهدارتر است. یک کارخانهای میسازد که از آن جز انسان بیرون نمیآید، و آن کارخانهی جامعه اسلامی است.
جامعه اسلامی چیست ؟
جامعه اسلامی چیست و دارای چه ماهیتی است؟ البته این بحثهای دیگری است که در روال بحث ما نیست. اما برای اینکه این گوشه مطلب هم مختصری روشن شده باشد، لازم است توضیح مختصری بدهیم. جامعه اسلامی یعنی آن جامعه و تمدنی که در رأس آن خدا حکومت میکند، قوانین آن جامعه، قوانین خدایی است؛ حدود الهی در آن جامعه جاری میشود، عزل و نصب را خدا میکند. اگر جامعه را به شکل مخروط فرض و ترسیم کنیم، همچنان که رسم و معمول جامعهشناسان است، در رأس مخروط خداست و پایینتر از خدا همهی انسانها هستند. تشکیلات را دین خدا بهوجود میآورد، قانون صلح و جنگ را مقررات الهی ایجاد میکند؛ روابط اجتماعی، اقتصادی، حکومت، حقوق، همه را دین خدا تعیین میکند و دین خدا را اجرا میکند و دین خدا دنبال این قانون میایستد؛ این جامعه اسلامی است، همچنان که پیغمبر به مدینه آمد و در مدینه جامعهای تشکیل داد که در رأس آن جامعه خدا حکومت میکرد و عملاً سر رشته حکومت به دست نائب خدا، رسولالله، بود که مقررات را وضع میکرد و هدایت و رهبری و اداره جامعه را به عهده داشت. در چنین جامعهای که همه چیز از خداست، نماز جماعت و خطبهی بعد از نماز با سرود میدان جنگ یکی است. در همان مسجدی که پیغمبر خدا در آنجا میایستاد و نماز جماعت اقامه میکرد و برای مردم منبر میرفت و صحبت میکرد و دست میداد و تزکیه و تعلیم میکرد، عَلَم جهاد را میآوردند و پیغمبر میبست آنرا به دست اسامه بن زید یا به دست یک فرمانده مؤمن دیگر میسپرد و آنگاه دستورات لازم را برای پیروزی بر دشمن صادر میکرد. در همین مسجد بود که پیغمبر خدا حکم حد را جاری میکرد، در همین مسجد بود که دادگستری پیغمبر تشکیل میشد؛ در همین مسجد اداره کار و اقتصاد پیغمبر تشکیل میشد. هم درس بود، هم نماز و نیایش، هم سرود میدان جنگ بود و هم مال و اقتصاد بود. خلاصه امور دنیا و آخرت یکپارچه زیر رهبری پیغمبر خدا در خانه خدا انجام میشد؛ این جامعه اسلامی است. پیغمبران میآیند که چنین جامعهای را درست کنند. در این جامعه هرکه بیاید، انسان میشود. اگر انسان کامل هم نشود، مجبور میشود به رفتار انسانها حرکت کند. هرکه بخواهد در جامعه پیغمبر خوب باشد و میتواند خوب باشد و در حالی که در جامعههای غیرالهی این چنین نیست.
در جامعههای غیر اسلامی و غیر الهی آدمها میخواهند خوب باشند، ولی نمیتوانند، میخواهند متدین باشند، ولی نمیتوانند، میخواهند ربا ندهند و ربا نخورند، میبیند نمیشود، زن دلش میخواهد از عفت اسلامی خارج نشود، محیط او را در فشار میگذارد، همه عوامل و انگیزهها انسان را از یاد خدا دور میکند، عکسها و نمایشها و رفت و آمدها و معاملات و گفتگوها همه، انسان را از خدا دور میکند و ذکر خدا را با دل انسان بیگانه میکند. ولی در جامعه اسلامی عکس این قضیه است.
در جامعه اسلامی بازار، مسجد، دارلحکومه، رفیق، خویشاوند، پدر خانواده، جوان خانواده، همه انسان را به یاد خدا میاندازد، به طرف خدا میکشاند، با خدا آشتی میدهد، با خدا رابطه ایجاد میکند، بنده خدا میسازد و از بندگی غیر خدا دور میکند.
اگر جامعه اسلامی زمان پیغمبر پنجاه سال ادامه پیدا میکرد و همان رهبری سر کار میماند، یا بعد از پیغمبر، علیبنابیطالب علیهالسلام همان رهبری که پیغمبر معین کرده بود، جای پیغمبر مینشست، مطمئن باشید که بعد از پنجاه سال همهی آن منافقین به مؤمنین واقعی تبدیل میشدند.
اگر میگذاشتند که حکومت نبوی و علوی دنبال یکدیگر ادامه پیدا بکند آن جامعه انسانساز بهطور قهری همه آدمهای غشدار را هم بیغش میکرد، همهی دلهای منافق را هم مؤمن میساخت، همهی کسانی که روحشان با ایمان آشنا نبود نیز با خدا و ایمان آشنا میشدند.
این طبع جامعه اسلامی است، پیغمبرها میآیند که چنین جامعهای را درست کنند. وقتی این جامعه درست شد، مثل کارخانه انسانسازی گروه گروه مردم مسلمان میشوند، هم مسلمان ظاهری در ظاهرِ امور اسلامی و هم مسلمان و مؤمن قلبی و واقعی و باطنی. پس پیغمبر برای انجام چنین کاری میآید.
احتیاج به یک جمع به هم پیوسته
در آغاز که پیغمبر فکر اسلامی را میآورد و دعوت پیغمبر شروع میشود، آیا پیغمبر به تنهایی میتواند یک جامعه را اداره کند؟ آیا یک جامعه، تشکیلاتی نمیخواهد که عدهای این تشکیلات را اداره بکنند؟ سربازی که از این جامعه دفاع کند و دشمنان این جامعه را به جای خود بنشاند نمیخواهد؟ کسانی که پیغمبر را یاری کنند و دعوت نبی را نشر بدهند لازم نیستند؟ البته که لازم هستند و همهی این کارها باید از طریق اسباب معمولی انجام بگیرد پیغمبرها هم در بیشترین فعالیتهایشان از اسباب معمولی استفاده کردهاند پیغمبر میآید برای اینکه بتواند جامعه مورد نظر را که همان کارخانه انسانسازی است تشکیل دهد و برای این کار احتیاج به یک جمع به هم پیوسته متحد دارد که از اعماق قلب، مؤمن و معتقد به این مکتب بوده و با گامهای استوار پویا و جویای آن هدف باشند. یک چنین جمعی را پیغمبر در اول کار لازم دارد لذا نخستین کار پیغمبر فراهم آوردن و درست کردن این جمع به هم پیوسته است که به وسیله آیات قرآن و با مواعظ حسنه باید به وجود آورد: «ادْعُ إِلى سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَة»(نحل/125) و پیغمبر با مواعظ حسنه، با آیات قرآن، با نفوذ کلام نبوی دلهایی را به سوی راه پروردگار جذب میکند و آنها را در اول کار در اطراف خود جمع مینماید. اینها یک جمعیتی را تشکیل میدهند، پس پیغمبر اول کار وقتی که دعوت خود را مطرح میکند یک جمعیت بهوجود میآورد، یک صف بهوجود میآورد، یک جبهه در مقابل جبهه کفر ایجاد میکند، این جبهه از چه کسانی تشکیل شده است؟ از مسلمانان استوار مؤمن، معتقد، نافذالقلب، از آن کسانی که «لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ»(مائده/54) (هیچ ملامت ملامت کنندهای آنها را از راه خدا برنمیگرداند.)
اینها مسلمانهای نخستین هستند که یک جبههای را در میان یک جامعهی جاهلی تشکیل دادهاند یعنی همان مسلمانان صدر اسلام در میان جامعه جاهلی مکه هستند. حال اگر بخواهند این جریان باریک که به نام اسلام و مسلمین بهوجود آمده در میان آن جامعه جاهلی پرتعارض و پرزحمت باقی بماند، اگر بخواهد همین جمعیت و همین صف و همین جبهه نابود نشود و از بین نرود و هضم و حل نشود بایستی این عده مسلمان را مثل فولاد آبدیده به همدیگر بتابند، این مسلمانها را باید آنچنان به هم متصل و مرتبط کنند که هیچ عاملی نتواند اینها را از یکدیگر جدا کند. به قول امروزیها و فرهنگهای امروزی یک انضباط حزبی بسیار شدید و سختی را باید در میان این افراد مسلمان برقرار کنند. باید اینها را هر چه بیشتر به هم بچسبانند، هر چه بیشتر به هم بجوشانند و گره بدهند و هر چه بیشتر از جبهههای دیگر، از جریانهای دیگر، از انگیزههای مخالف، دور نگهدارند چون اینها در اقلیتند.
جمعیتی که در اقلیت هستند ممکن است فکرشان تحتالشعاع فکر اکثریت قرار بگیرد، عملشان، حیثیتشان، شخصیتشان، ممکن است در لابهلای حیثیتها و شخصیتها و اعمال بقیه مردم که احیاناً مخالف با آنها هستند گم، نابود و هضم بشود، و از بین برود برای اینکه اینها هضم نشوند، برای اینکه نابود نشوند، برای اینکه اینها بتوانند بهعنوان یک جمعی باقی بمانند، تا در آینده، جامعه اسلامی با دستهای استوار اینها بنا و اداره بشود و ادامه پیدا بکند و اینها یاوران پیغمبر باشند برای اینکه اینها بتوانند باقی بمانند اینها را هر چه بیشتر به یکدیگر متصل میکنند و هر چه بیشتر از سایر جبههها جدا میکنند مثل یک عده کوهنوردی که از یک راه صعبالعبور کوهستانی عبور میکنند.
ده نفر آدم عصا به دست در میان برفها باید یک راه باریک و پرخطر را طی کنند و از پیچ و خم گردنهها بگذرند تا مثلاً به قله کوه برسند به اینها گفته میشود به همدیگر بچسبید، کمربندهایتان را به هم ببندید، جدا جدا و تک تک حرکت نکنید که اگر تنها ماندید، خطر لغزیدن هست، اینها را محکم به یکدیگر جوش میدهند علاوه بر اینکه به هم جوش میدهند میگویند با خودتان خیلی بار برندارید، به این طرف و آن طرف نگاه نکنید، فقط سرتان به راه خودتان و حواستان به کار خودتان باشد و کمرها و دستها را محکم به همدیگر میبندند که اگر یک نفر از اینها افتاد، اگر دو نفر افتاد بقیه بتوانند او را نگهدارند. حالت به هم بستگی شدید کوهنوردان نشان دهنده و نمایشگر حالت به هم بستگی و جوشیدگی شدید مسلمانان در آغاز کار است.
ولایت؛ یعنی به هم پیوستگی
آیا این همبستگی در زبان قرآن و حدیث یک اسمی دارد یا ندارد؟ آیا این پیوستگی مسلمانان جبهه آغاز دین که از هم جداییپذیر نیستند، با دیگر جبههها بهکلی منقطعاند، با خودشان هر چه بیشتر چنگ در چنگ و دست در دست هستند و به همدیگر گره خوردهاند، آیا در قرآن و حدیث نامی دارد یا ندارد؟ بلی نام این به هم پیوستگی، ولایت است.
پس ولایت در اصطلاح اولی قرآنی یعنی به هم پیوستگی و هم جبههگی و اتصال شدید یک عده انسانی که دارای یک فکر واحد و جویای یک هدف واحد هستند، در یک راه قدم برمیدارند، برای یک مقصود تلاش و حرکت میکنند، یک فکر و یک عقیده را پذیرفتهاند افراد این جبهه هر چه بیشتر باید به هم متصل باشند و از جبهههای دیگر و قطبهای دیگر و قسمتهای دیگر خودشان را جدا و کنار بگیرند. چرا؟ برای اینکه از بین نروند، در آن هضم نشوند، اینرا در قرآن، ولایت میگویند.
پیغمبر جمع مسلمانان اولیه را با این پیوستگی و جوشیدگی به وجود میآورد. اینها را به همدیگر متصل میکند، اینها را با هم برادر میکند، اینها را بهصورت یک پیکر واحد درمیآورد، بهوسیله اینها امت اسلامی را تشکیل میدهد. جامعه اسلامی را بهوجود میآورد، از پیوند اینها با دشمنها، با مخالفین، با معاندین، با جبهههای دیگر جلوگیری میکند، مابین اینها و جبهههای دیگر جدایی میاندازد، از پیوستن به جبهه یهود، از پیوستن به جبهه نصاری، از پیوستن به جبهه مشرکین، اینها را بازمیدارد و هر چه بیشتر سعی میکند صفوف اینها را فشرده و به هم جوشیده بکند. برای اینکه اگر اینها به این حالت نباشند، اگر ولایت نداشته باشند، اگر صددرصد به هم پیوسته نباشند و میان آنها اختلاف بهوجود بیاید از برداشتن بار امانتی که بر دوش آنها است عاجز خواهد ماند. نمیتوانند این بار را به سرمنزل برسانند بعدها هم که جامعه اسلامی به یک امت عظیمی تبدیل میشود باز هم ولایت لازم است... اگر در همینجا مقداری دقت کنیم؛ به قسمتی از معنای ولایتی که شیعه میگوید خواهیم رسید.
یک جمع کوچک در میان یک دنیای ظلمانی، در میان یک دنیای جاهلی، باید به همدیگر متصل و مرتبط باشند تا بتوانند بمانند، اگر به هم چسبیده و جوشیده نباشند ماندن و ادامه حیاتشان ممکن نیست و بهعنوان مثال جمع مسلمانان آغاز اسلام در میان جامعهی جاهلی مکه، یا در اولی که به مدینه آمده بودند را یادآوری کردیم. مثال دیگر آن، جمع کوچک تشیع در زمان خلافتهای ضدشیعی و ضداسلامی در تاریخ آغاز اسلام است. مگر شیعه به آسانی میتوانست بماند؟ مگر حربههای تبلیغاتی، خفقان و اختناق، زندانها شکنجهها و کشتنها ممکن بود اجازه بدهد که یک جمعی بماند آن هم یک جمع فکری مثل شیعه که اینقدر با قدرتهای زمان خودش تعارض داشت و موجب سردرد آنها بود. اما چهطور شد که ماند؟ برای اینکه ولایت، یک به هم پیوستگی و همجبههگی عجیبی میان شیعه ایجاد کرده بود تا در سایهی این ولایت جریان تشیع بتواند در میان جریانهای گوناگون دیگر محفوظ بماند.
شما یک رودخانه عظیمی را در نظر بگیرید که از چندین طرف این رودخانه آب وارد میشود، آبها هم با جریانهای تندی در حرکتند سطح رودخانه ناهموار است گرداب بهوجود میآید، آبها روی هم میغلتند، انواع جریانهای مخالف در این رودخانه و در این بستر در یکدیگر فرومیروند و همدیگر را خنثی میکنند، توی سر هم میزنند و آب پیش میرود در میان این آبهای کدر و گلآلود یک جریان آب شیرین تمیز، نظیف، روشن دارد راه خود را ادامه میدهد و در این بستر بهطور عجیبی پیش میرود و سالم میماند و عجیب این است که هرگز مخلوط نمیشود، هرگز رنگش خراب نمیشود. هرگز طعم آبهای شور و تلخ دیگر را نمیگیرد، همان طعم شیرین، همان رنگ شفاف، همان خلوص و صفا و بیکدورتی را ادامه میدهد و نگه میدارد و پیش میرود.
شما عالم اسلام را در زمان خلفای بنیامیه و بنیعباس تشبیه کنید به همین رودخانهای که انواع جریانهای فکری و سیاسی و عملی گوناگون در آن علیه همدیگر راه میرفتند و حرکت میکردند از اول تا آخر که نگاه میکنید جریان تشیع را میبینید که همچون آب باریکی در میان این طوفان عجیب. چیز ناچیز و کوچکی به نظر میرسد و به نگاه میآید، اما خودش را نگه داشته است، هرگز کدر نشده است، هرگز طعمش خراب نشده است، هرگز صفای خودش را از دست نداده است، هرگز رنگ و طعم و بوی آبهای دیگر را به خودش نگرفته است، باقی مانده و رفته است اما چه چیز این را نگهداشته است؟ چه چیز توانسته عامل بقای این جریان شیعی بشود؟ وجود آن ولی که ولایت را در میان مردم و در میان پیروان خود توصیه میکند، آنها را به همدیگر میبندد آنها را با هم مهربان میکند ولایت را ترویج میکند و به هم پیوستگی افراد این جبهه را حفظ مینماید.
ولایت شیعی که این همه رویش تأکید شده است یک بُعدش این است... همه مطلب این نیست، این یک بعد و یک جانب از مطلب است، پس ولایت یعنی به هم پیوستگی.
قرآن مؤمنین را اولیاء یکدیگر میداند و آن کسانی را که دارای ایمان راستین هستند، هم جبههگان و پیوستگان یکدیگر میشناسد، و در روایات ما از شیعه تعبیر به مؤمن میشود، ایمان در این منطق یعنی دارا بودن طرز تفکر خاص شیعه که مبتنی بر ولایت است. یعنی اسلام را از دیدگاهی که شیعه میبیند دیدن، با منطقی که شیعه اثبات میکند اثبات کردن و میبینیم که در زمان ائمه علیهمالسلام اینچنین شیعیان را با یکدیگر منسجم، به هم پیوسته، برادر و متصل ساختهاند تا بتوانند جریان شیعه را در تاریخ حفظ کنند. وگرنه شیعه هزار بار از بین رفته بود، هزار بار افکارش هضم شده بود، همچنانکه بعضی از فرق دیگر چنین شدند، رنگ خود را از دست دادند، از بین رفتند و نابود شدند.
ولایت ولی خدا
به هر صورت این یک بعد از ابعاد ولایت است. انشاءالله یک بعد دیگر از ولایت را که شاید از جنبهای اهمیتش بیشتر است، عرض خواهم کرد و آن ولایت ولیالله است. ولایت شیعیان با هم معلوم شد، ولایت ولی خدا یعنی چه؟ ولایت علیبنابیطالب علیهالسلام یعنی چه؟ ولایت امام صادق علیهالسلام یعنی چه؟ این که من و شما امروز باید ولایت ائمه را داشته باشیم یعنی چه؟
عدهای خیال میکنند ولایت ائمه یعنی اینکه فقط ائمه را دوست بداریم و چهقدر اشتباه میکنند!
ولایت فقط دوست داشتن نیست. مگر در تمام عالم اسلام کسی پیدا میشود که ائمه معصومین و خاندان پیغمبر را دوست نداشته باشد؟ پس همه ولایت دارند؟ مگر کسی هست که دشمن اینها باشد؟ مگر کسانی که در صدر اسلام با آنها جنگیدند، همه با آنها دشمن بودند؟ خیلی از آنها اینها را دوست میداشتند، اما برای خاطر دنیا حاضر بودند با آنها بجنگند؛ با اینکه میدانستند اینها دارای چه مقامات و چه مراتبی هستند.
وقتی خبر رحلت امام صادق علیهالسلام را به منصور دادند، بناکرد به گریه کردن. فکر میکنید تظاهر میکرد؟ آیا پیش نوکران خودش میخواست تظاهر کند؟ پیش ربیع حاجب میخواست تظاهر کند؟ تظاهر نبود واقعاً دلش سوخت. واقعاً حیفش آمد که امام صادق علیهالسلام به شهادت برسد. اما چه کسی او را کشت؟ خود منصور، دستور داد که امام صادق علیهالسلام را مسموم کنند. اما وقتی که خیر رسید که کار از کار گذشته است، قلبش تکان خورد. پس منصور هم ولایت داشت؟ از همین قبیل است اشتباه کسانی که میگویند مامون عباسی شیعه بود. شیعه یعنی چه؟ شیعه یعنی کسی که بداند حق با امام رضا علیهالسلام است؟ فقط همین؟ اگر چنین است پس مامون عباسی، هارونالرشید، منصور، معاویه، یزید از همه شیعهتر بودند. آیا آن کسانی که با امیرالمؤمنین درافتادند به او محبت نداشتند؟ چرا، غالباً محبت داشتند. پس شیعه بودند؟ پس ولایت داشتند؟! نه ولایت غیر از این حرفهاست. ولایت بالاتر از اینهاست که اگر ولایت علیابنابیطالب و ولایت ائمه را فهمیدیم که چیست، آن وقت حق داریم به خودمان برگردیم و ببینیم که آیا ما دارای ولایت هستیم یا نه؟ آنوقت اگر دیدیم ولایت نداریم از خدا بخواهیم و بکوشیم که ولایت ائمه را بهدست بیاوریم.
عدهای خیال میکنند که چون به ائمه اظهار محبت و اعتقاد دارند، دارای ولایت هستند. این ولایت نیست، ولایت از این بالاتر است. البته شرح خواهم داد که ولایت ائمه هدی علیهمالسلام به چه معناست، چگونه میشود ما ائمه را ولیّ خودمان بدانیم و ولایت آنها را داشته باشیم. آن وقت میفهمیم که چهقدر داعیههای ولایت، نا آگاهانه و برخلاف واقع است.
در ایام عید غدیر معمول است که مردم این دعا را میخوانند:
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوَلَایَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةِ علیهمالسلام.
بنده به دوستانم غالباً میگویم که نگویید: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا، ممکن است دروغ باشد. بگویید: اللهم اجعلنا من المتمسکین ( خدایا ما را از متمسکین به ولایت قرار بده.)
زیرا باید دید که ما از متمسکین به ولایت هستیم یا نه؟ که انشاءالله به این مطلب خواهیم رسید که آن هم یک بعد دیگر از ابعاد ولایت است.
آنچه که گفتم، در این کلمات خلاصه میشود: ولایت امت مسلمان، و ولایت آن جبههای که در راه خدا و برای خدا میکوشد، بدین معناست که میان افراد این جبهه هر چه بیشتر اتصال و پیوستگی بهوجود بیاید و هرچه بیشتر دلهای اینها به هم گره بخورد و نزدیک بشود و هرچه بیشتر از قطبهای مخالف، از کسانی که برضد آنها میاندیشند و برضد آنها عمل میکنند، جدا بشود؛ این معنای ولایت است.
آیه اول سوره ممتحنه گویای این حقیقت است که فکر میکنم اسم سوره را به این معنا میشود سورهی ولایت گذاشت.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ عَدُوِّى وَ عَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاءَ ـ ای کسانی که ایمان آوردهاید دشمن من و دشمن خودتان را ولی و هم جبهه خود مگیرید.»
در بعضی از ترجمهها آمده است که دشمن من و دشمن خودتان را دوست خود مگیرید، این معنای کاملی نیست. فقط مسئله دوستی و محبت نیست. بالاتر از اینهاست. ولی خودتان نگیرید یعنی همجبهه خودتان ندانید، خودتان را در صف آنها قرار ندهید، یعنی در دل، خودتان و آنها را در یک صف فرض نکنید. آن کسی را که دشمن خدا و دشمن و معارض با خودتان ببینید.
«تُلْقُونَ إِلَیهِْم بِالْمَوَدَّةِ ـ همجبهه و همصف ندانید که پیام دوستی به آنها بدهید.»
«وَ قَدْ کَفَرُواْ بِمَا جَاءَکُم مِّنَ الْحَقِّ ـ در حالیکه میدانید اینها به آنچه که پروردگار از حق و حقیقت برای شما فرو فرستاده است، کافر شدهاند.»
«یخُْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ ـ پیامبر و شما را از شهر و دیارتان، بیرون میکنند.»
«أَن تُؤْمِنُواْ بِاللَّهِ رَبِّکُمْ ـ برای اینکه شما به الله، که پروردگار شماست، ایمان میآورید.»
«إِن کُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا فىِ سَبِیلىِ وَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتىِ ـ دشمن من و دشمن خودتان را، هم جبهه و یار و یاور مگیرید، اگر در راه جهاد و مجاهدت و کوششش برای من و برای بهدست آوردن خشنودی من بیرون آمدهاید.»
اگر واقعاً راست میگویید و در راه من تلاش و مجاهدت میکنید، حق ندارید آنرا که دشمن من و دشمن شماست، همجبهه، یار و پیوستهی خودتان قرار دهید.
البته در ادامه روشن میکند که منظور کدام کفار است، و آن آیات گروههای کافر را دستهبندی میکند.
«تُسِرُّونَ إِلَیهِْم بِالْمَوَدَّةِ ـ که در خفا و نهان محبت و مودت خود را به آنان تحویل دهید»
«وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَیْتُمْ وَ مَا أَعْلَنتُمْ ـ و من داناتر هستم به آنچه که شما نهان کردهاید و آنچه شما آشکار ساختهاید.»
«وَ مَن یَفْعَلْهُ مِنکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیل ـ و هرکس از شما با دشمنان خدا طرح دوستی و یاوری بریزد و خودش را همجبهه آنها بداند و نشان بدهد، از راه میانه گمراه شده است.»
لازم به تذکر است که شأن نزول این آیات درباره «حاطب بن ابی بلتعه» است. وی یک مسلمان کم ایمان است. وقتی پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم میخواست به جنگ با کفار قریش برود، حاطب فکر کرد ممکن است پیغمبر در این جنگ شکست بخورد و خویشاوندان او که در میان کفار هستند، مورد آسیب قرار بگیرند و او جزو سربازان پیغمبر است. اینجا خواست زرنگی به خرج دهد. گفت حالا که ما در کنار پیغمبر هستیم و جهاد میکنیم و ثواب مجاهدین در راه خدا را هم میبریم، احتیاطاً یک نامهای هم به کفار بنویسیم و دوستی و وفاداری خودمان را نسبت به آنها هم اعلام کنیم، چه ضرری دارد؟ اگر در میدان جنگ با آنها روبهرو شویم، البته به این نامه عمل نمیکنیم. اما حالا چه مانعی دارد که من یک نامهای بنویسم و کفار را خام کنم و با آنها هم طرح دوستی بریزم؟ هم خدا را داشته باشیم و هم خرما را.
آقا و کدخدا باهم دعوا میکردند.
به دیگری گفت: کدام یک راست میگویند؟
گفت: هم آقا راست میگوید و هم کدخدا. هر دو طرف را داشته باش!
لذا یک نامهای با امضا خودش به سران قریش نوشت تا بدانند که این با آنها خوب و دوست و مهربان است و نامه را هم به وسیله یک زن به طرف مکه فرستاد. پیغمبر عزیز و گرامی با وحی خدا از ماجرا مطلع شد. امیرالمؤمنین و چند نفر دیگر را فرستاد تا در راه زن را پیدا کردند، تهدیدش کردند و آن کاغذ را از او گرفتند.
بعد که آمد، پیغمبر فرمود چرا این کار را کردی؟ چرا اسرار نظامی و جنگی را برای دشمن فاش میکنی؟
گفت: یا رسولالله من آنجا دوستانی دارم، خویشاوندانی دارم، میترسم آنها مورد زحمت قرار بگیرند. خواستم این نامه را بنویسم که شاید دل آنها قدری نسبت به من نرم شود.
آیه در جواب میگوید: اشتباه نکنید، دل آنها با شما نرم نخواهد شد. آن کسانی که از لحاظ فکری ضد شما هستند، آن کسانی که دین شما، ایمان شما به زیان آنهاست، بر نابودی دین و ایمان شما همت گماشتهاند. اینها هرگز با شما مهربان و دوست نخواهند بود.[3]
آیهی بعدی این مطلب را بیان میکند، میفرماید:
«إِن یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُواْ لَکُمْ أَعْدَاءً ـ اگر بر شما دست یابند، دشمن شما خواهند بود.»
ای «حاطب بن ابی بلتعه » خیال نکن اگر به آنها کمک کردی، فردا پاس تو را نگه میدارند. چنین نیست. اگر کمکشان کردی، بیشتر بر تو مسلط میشوند، بیشتر دست ظلم و جور را برروی تو میگشایند.
«وَ یَبْسُطُواْ إِلَیْکُمْ أَیْدِیهَُمْ وَ أَلْسِنَتهَُم بِالسُّوءِ ـ دست و زبان خود را به بدی بر روی شما میگشایند.»
شما را بیشتر تحت فشار میگذارند، شما را تحقیر میکنند؛ شما را بیحیثیت و بیشرافت میکنند؛ شما را بهعنوان یک انسان قابل نمیشناسند. خیال نکنید که این کمکها به دردتان خواهد خورد.
«وَ وَدُّواْ لَوْ تَکْفُرُون ـ فردا اگر بر شما مسلط شوند، همین یک ذره عقیده قلبی را هم نمیگذارند شما نگه دارید. دوست میدارند که شما کافر شوید.»
خیال نکنید که آزاد و راحت میگذارند که شما مسلمان بمانید، و به وظایف اسلامی عمل بکنید.
آیه بعد در مورد قوم و خویشهای آقای «حاطب بن ابی بلتعه» و قوم و خویشهای همهی حاطبهای تاریخ است. یک جمله قاطعی بیان میکند و میگوید شما برای فرزندانتان، برای قوم و خویشهایتان، برای آسایش نزدیکانتان حاضر هستید با دشمن خدا بسازید و برای جلب دوستی بندگان ضعیف خدا و جلب منافع خود و نزدیکانتان از فرمان خدا بگذرید و با دشمن خدا دوستی کنید؛ مگر چهقدر این ارحام و اولاد به درد شما میخورند؟ مگر این جوانی که شما برای شغلش، حاضری با کفار قریش بسازی چهقدر به درد تو خواهد خورد؟ او چهقدر تو را از عذاب خدا نجات خواهد داد؟! این حاطب جاهل، با کفار و دشمنان پیغمبر از این جهت سازش میکند که خویشاوندان، ارحام و اولادش آسیب نبینند. مگر این اولاد و ارحام چهقدر به درد این آدم میخورند که آدم برای خاطر آنها عذاب پروردگار و سخط الهی را متوجه خودش کند؟
«لَن تَنفَعَکُمْ أَرْحَامُکمُْ وَ لَا أَوْلَادُکُمْ ـ ارحام و خویشاوندان و فرزندان شما به شما سودی نمیبخشند.»
«یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ ـ روز قیامت میان شما و آنها جدایی میافکند.»
یا این جوری بخوانیم و معنا کنیم: «لَن تَنفَعَکُمْ أَرْحَامُکمُْ وَ لَا أَوْلَادُکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ـ در روز قیامت ارحام و اولاد به شما سودی نمیبخشد.»
«یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ ـ خدا در روز قیامت میان شما جدایی میافکند.»
همچنان که در سورهی عبس خدا میفرماید:
یَوْمَ یَفِرُّ المَْرْءُ مِنْ أَخِیهِ * وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ *وَ صَحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ ـ روزی که انسان از برادر خود، از پدر و مادر خود، از همسر مهربان و فرزندان و نور دیدگان خود میگریزد.»(عبس/34تا36)
همین بچهای که امروز اینقدر غمش را میخوری بدان که روز قیامت تو از او گریزان، او از تو گریزان و هردو از همهی خلایق دیگر گریزان خواهید بود. همه از همه میگریزند. وقت ندارند که به هم برسند و از حال هم بپرسند.
« لِکلُِّ امْرِىٍ مِّنهُْمْ یَوْمَئذٍ شَأْنٌ یُغْنِیه ـ هرکسی در آن روز گرفتار است بهطوری که به گرفتاری دیگران نمیرسد.»(عبس/37)
آن کسانی که برای آسایش و راحتی فرزندانشان حاضر هستند به سعادت دنیا و آخرت پشت کنند و به بدبختیها و شقاوتها و کینهتوزیها رو کنند، این منطق قرآن را بدانند، شاید تکان بخورند. در سوره ممتحنه هم خداوند میفرماید:
«لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحامُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ ـ ای مومنان بدانید که روز قیامت خویشاوندان و فرزندان برای شما سودی ندارند و روز قیامت میان شما به کلی جدایی میافکند و خدا به آنچه میکنید داناست.»(ممتحنه/3)
«قَدْ کاَنَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فىِ إِبْرَاهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ»
این بخش، اوج این آیات است که به مومنها میگوید: « ای مومنین برای شما در عمل ابراهیم و پیروان او سرمشقی نیکوست.»(ممتحنه/4)
ببینید ابراهیم و پیروان او و همراهانش چه کردند، شما هم همان کار را بکنید.
آنها چه کردهاند؟ آنها به قوم گمراه زمان خویش و به طاغوت و الهه دروغین زمان گفتند: که ما از شما و خداوندگارانتان بیزاریم، ما به شما کفر میورزیم و از شما رویگردان هستیم، میان ما و شما همیشه بغض و دشمنی و خشم و کینه برقرار است.
«حَتىَ تُؤْمِنُواْ بِاللَّهِ وَحْدَهُ»
فقط یک راه آشتی وجود دارد، و آن اینکه بیایید و داخل منطق فکری ما بشوید. صریحاً میگوید که ای مومنین شما هم مثل ابراهیم عمل کنید.
«قَدْ کاَنَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فىِ إِبْرَاهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ ـ بیگمان ابراهیم برای شما سرمشق نیکوست، و آن کسانی که با او بودهاند»
«إِذْ قَالُواْ لِقَوْمهِِمْ إِنَّا بُرَءَ ؤُاْ مِنکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ الله ـ آن زمان که به قوم خود گفتند: ما از شما بیزار و مبرا هستیم و بیزاریم از هرآنچه که جز خدا میپرستید.»
«کَفَرْنَا بِکمُْ وَ بَدَا بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَ الْبَغْضَاءُ أَبَدًا ـ به شما کفر ورزیدیم و میان ما و شما دشمنی و بغض و کینه برای همیشه نمایان و آشکار شد.»
«حَتىَ تُؤْمِنُواْ بِاللَّهِ وَحْدَهُ ـ تا وقتی که به خدای یکتای یگانه ایمان بیاورید.»
«إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیه ـ فقط یک مورد استثنا داشت که ابراهیم با کفار قطع رابطه مطلق نکرد و آنجا بود که به عمویش گفت: «لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَک ـ من برای تو استغفار خواهم کرد.»
«وَ مَا أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِن شىَْءٍ ـ و از طرف خدای متعال برای دفاع از تو چیزی در اختیار ندارم»
یعنی به پدرش گفت: خیال نکن که من چون خودم را بنده خدا میدانم، تو که پدرم هستی، به واسطه من ممکن است به بهشت بروی؛ اینطور نیست. نمیتوانم که تو را به بهشت ببرم. فقط من برای تو به درگاه خدای متعال دعا و استغفار میکنم، تا اینکه خداوند متعال گناهان گذشتهی تو راببخشد و مؤمن بشوی.
« رَّبَّنَا عَلَیْکَ تَوَکلَّْنَا وَ إِلَیْکَ أَنَبْنَا وَ إِلَیْکَ الْمَصِیرُ * رَبَّنَا لَا تجَْعَلْنَا فِتْنَةً لِّلَّذِینَ کَفَرُواْ وَ اغْفِرْ لَنَا رَبَّنَا إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الحَْکِیم ـ اینها دعاهای ابراهیم است.
بعد قرآن میفرماید: «لَقَدْ کاَنَ لَکمُْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ـ از برای شما مومنین، در ابراهیم و یارانش سرمشقی نیکوست.»
«لِّمَن کاَنَ یَرْجُواْ اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الاَْخِرـ برای آن کسانی که به خدا و روز قیامت امید دارند.»
«وَ مَن یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنىُِّ الحَْمِید ـ هرکسی پشت کند و از این دستور روبگرداند و اعراض کند، خدای متعال غنی، ستوده و پسندیده است و بردامن کبریاییش ننشیند گرد.»
اگر با دشمنانش سازش کنی، دامن انسانیت و شرف تو لکهدار خواهد شد و خدا زیانی نمیبیند. این جمله را از ابراهیم به یاد داشته باشید؛ ابراهیم و یارانش به کفار و منحرفین معاصر خودشان میگویند:
« إِنَّا بُرَءَؤُاْ مِنکُمْ ـ ما از شما بیزار هستیم.»
امام سجاد علیهالسلام و یارانش با مردم منحرف زمان، همینطور صحبت میکردند.
« یحیی بن ام طویل» حواری امام چهارم به مسجد مدینه میآمد و رو به مردم میایستاد. همان مردمی که به ظاهر جزو دوستداران خاندان پیغمبر بودند همان مردمی که امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بیست سال در بین آنها زندگی کرده بودند، همان مردمی که نه اموی بودند و نه وابستگان بنیامیه بودند، پس چه بودند؟ بزدلانی بودند که برای واقعه عاشورا و کربلا از ترس خفقانی که بنیامیه بهوجود آورده بودند، دور آل محمد را خالی گذاشته بودند. «یحیی بن امطویل» در مقابل همینگونه مردم میایستاد و همین سخن قرآنی را تکرار میکرد:
«یقول: کَفَرْنَا بِکمُْ وَ بَدَا بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَ الْبَغْضَاءُ ـ ما به شما کافر شدیم و میان ما و شما خشم و کینه نمودار شد.»[4]
یعنی همان حرفی را میزد که ابراهیم به کفار و به مشرکان و منحرفان و گمراهان معاصر خودش میگفت.
ببینید که ولایت همان ولایت است. ابراهیم هم دارای ولایت است، شیعه امام سجاد علیهالسلام هم در زمان خود دارای ولایت است؛ همدیگر را باید داشته باشند و از دشمنان جدا باشند. اگر شیعهای از شیعیان امام سجاد علیهالسلام در زمان ایشان از روی ترس یا طمع دنبال جبههی دشمن رفت، او از ولایت امام سجاد علیهالسلام خارج است. او دیگر به جبهه امام سجاد علیهالسلام متصل نیست. لذا شاگرد نزدیک امام سجاد علیهالسلام به این شخص میگوید: کَفَرْنَا بِکمُْ وَ بَدَا بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَ الْبَغْضَاءُ .
«یحیی ابن امطویل» از اصحاب زبده و بسیار خوب امام سجاد علیهالسلام بود. عاقبت کار این مسلمان زبده این بود که «حجاج بن یوسف» او را گرفت، دست راستش را برید، دست چپش رابرید، پای راستش را برید، پای چپش را برید. اما او باز بنا کرد با زبان حرف زدن. زبانش را هم برید، تا اینکه از دنیا رفت. و این در حالی بود که شیعه را سامان داده بود و استوانههای اساسی کاخ تشیع را بعد از امام سجاد علیهالسلام فراهم و استوار ساخته بود.[5]
[1]. الکافی (ط - الإسلامیة) ج2، ص19
[2]. مکارم الأخلاق، ص 8
[3]. درتفسیر نمونه، جلد24، صفحه 8 این داستان بهطور مبسوط ذکر شده است.
[4]. عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (جعفربنمحمد) علیهالسلام قَالَ: ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ الْحُسَیْنِ ع إِلَّا ثَلَاثَةً أَبُو خَالِدٍ الْکَابُلِیُّ وَ یَحْیَى ابْنُ أُمِّ الطَّوِیلِ وَ جُبَیْرُ بْنُ مُطْعِمٍ ثُمَّ إِنَّ النَّاسَ لَحِقُوا وَ کَثُرُوا وَ کَانَ یَحْیَى ابْنُ أُمِّ الطَّوِیلِ یَدْخُلُ مَسْجِدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ یَقُولُ: کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاء. الإختصاص، النص، ص: 64 (تالیف: شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان)
[5]. «روى عن أبى جعفر علیهالسلام أن الحجاج طلبه و قال: تلعن أبا تراب و أمر بقطع یدیه و رجلیه و قتله، و أقول: کان هؤلاء الاجلاء من خواص أصحاب الأئمّة علیهم السلام» الکافی (ط - الإسلامیة) ج2 ص380 ـ رجال الکشی؛ إختیار معرفة الرجال؛ النص ص123