اشعار وداع رمضان
به انتخاب خادم الموالی
*********************
شاید کسی حال مرا پرسیده باشد
یا اشک چشمان ترم را دیده باشد
حق دارد این قلبی که مهمان خدا بود
از دوری ماه خدا رنجیده باشد
کِی می رسد تا آسمان ها ... بندهای که
در گوشة زندان تنش پوسیده باشد
پیروز میدان جهاد روزه داریست
هرکس که با نفس خودش جنگیده باشد
فطر آمده تا فطرت خود را بیابیم
گمگشتهای که روشنایی دیده باشد
امکان ندارد سفرهدار ماه غفران
تا این زمان ما را نیامرزیده باشد
شاید خدا در لحظههای روشن قدر
ما را به عشق مرتضی بخشیده باشد
بخشیده خواهد شد کسی که بین روضه
بر روی گونه اشک غم باریده باشد
رمز شروع گریه با ذکر حسین است
چشمی اگر چون چشمهای خشکیده باشد
دنیا ندیده تا به حالا پیکری را ..
که اینچنین روی زمین پاشیده باشد
عالم ندیده که کسی مانند زینب (س)
مرثیهی گودال را فهمیده باشد
حتّی اگر زیر گلویش را به جای ...
مادر ... میان کربلا بوسیده باشد ...
خنجر رسید و از قفا سر را جدا کرد
خورشید را روی فراز نیزه جا کرد ...
**********************
دیدی رمضان رفته و پر باز نکردم
تا خیمه گهِ سبز تو پرواز نکردم
ماه تو گذشت عاشقی آغاز نکردم
من پُست غلامیِ تو احراز نکردم
ساقی بده جامی که تو را درک نکردم
شاید که دگر میکده را درک نکردم
من لایق مهمانیات ای یار نبودم
من قابل الطاف تو ای یار نبودم
بودم به حضور تو و انگار نبودم
در محضر تو بودم و انگار نبودم
من بار دگر خسته و تنها شدم ای وای
شرمندهی تو یوسف زهرا شدم ای وای
شبهای مناجات و دعا رفت ز دستم
فیض سحر ذکر خدا رفت ز دستم
یک ماه نه یک عمر صفا رفت ز دستم
همسفرگیِ با شهدا رفت ز دستم
جاماندهترین رهروِ این جاده منم من
از پا و نفس بین ره افتاده منم من
افسوس که رفته ز کفم حاصلم ای دوست
آلوده نمودم به چه سرعت دلم ای دوست
بیمار گناهم چه کنم غافلم ای دوست
بنما تو به درک عرفه شاملم ای دوست
راضی شو ز من گرچه گنهکار و حقیرم
بنگر به «أجِرنا» پیِ احسان مجیرم
من جز تو کسی را گل زهرا نستایم
شکرانه به جا آورم از این که گدایم
با عشق تو میسوزم و میسازم و آیم
تا آنکه زنی در حرمت قفل به پایم
بگذار سحرها به قنوت تو بمانم
مثل تو سحر نالهی العفو بخوانم
شبهای زیارت ز دل خسته دلان رفت
هم ناله شدن با نفس سینه زنان رفت
گریه ز غم قافلهی اهل جنان رفت
تا اینکه براتی ز تو گیریم زمان رفت
هرکس که از او قلب تو دلدار رضا شد
داریم یقین روزیِ او کرب و بلا شد
دست کرمت گر ز کسی دست نگیرد
بیچاره شود زار و گنهکار بمیرد
خوش بخت هر آنکه دلت او را بپذیرد
از لوث گنه پاک شده عید بگیرد
بر ما که فقیران ره تزکیه هستیم
عیدی بده ما مستحق فطریه هستیم
ای آن که تو صاحب به زمین و به زمانی
هستی به کنار همه و باز نهانی
فرزند رضا ضامن عشاق جهانی
ای کاش نمازی به صف فطر بخوانی
تا آنکه به دست دل تو دل بسپاریم
سر بر قدمت یوسف زهرا بگذاریم
شاعر:احسان محسنی فر
**********************
این روزها که زمزمهی یار میکنم
خیلی هوای دیدن دلدار میکنم
در ماه مغفرت نشد آقا ببینمت
بر بیلیاقتی خود اقرار میکنم
یک بار هم نشد بنشینم کنار تو
از بس که بر معاصیام اصرار میکنم
این نَفْس سر کش از چه رهایم نمیکند؟!
این چه گناهی است که تکرار میکنم؟!
بار خطا کُمیت مرا لنگ میکند
طیّ طریق را ز چه دشوار میکنم؟!
این «تحبس الدّعا» شدنم بیسبب که نیست
از بس که رو به سفرهی اغیار میکنم
گفتم به خود که حداقل ای کریم شهر
یک شب کنار سفرهات افطار میکنم ...
فهمیدهای به درد تو آقا نمیخورم
زیرا خلاف امر تو رفتار میکنم
من نوکر تو هستم و محتاج لطف تو
خود را به تو همیشه بدهکار میکنم
دل را که حجم معصیت آن را گرفته است
با اشکهای روضه سبکبار میکنم
خون جگر ز دیده سرازیر میشود
وقتی که یاد کوچه و دیوار میکنم
سیلی ز روی پوشیه دردش چگونه است؟!
این درد را به جان خود اظهار میکنم
شاعر: محمد فردوسی
*******************
دم عید است و دگر برگ امان نیست مرا
توشهای از برکات رمضان نیست مرا
یک زمان گریه کنی خوب برایت بودم
خاک بر سر شدم و اشک روان نیست مرا
توبههایم عقب افتاد و جوانیم گذشت
پیری از راه رسیده است توان نیست مرا
سرم آنقدر به دنیا و ظواهر گرم است
چیزی از باطن اسرار عیان نیست مرا
آشتی کردن من با همه بود الا تو
سود این دوستیام غیر زیان نیست مرا
شب قدر از کف من رفت برای بخشش
غیر روز عرفه هیچ زمان نیست مرا
تا زمانی که حسین است رفیق دل من
میل همراه شدن با دیگران نیست مرا
دور هم بودن ما را بنویسید حسین
نفسی جز نفس سینه زنان نیست مرا
آه جز کرببلا هیچ نمیخواهم من
آه جز کرببلا قبلهی جان نیست مرا
خواهری رفت سوی مقتل و میگفت حسین
جان تو همسفری غیر سنان نیست مرا