تقوا (ده گفتار)
مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج23، ص 687 تا ص 727
« افَمَن اسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَیرٌ امْ مَنْ اسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَآنهارَ بِهِ فى نارِ جَهَنَّمَ وَ اللَّهُ لایهْدِى الْقَوْمَ الظّالِمینَ ـ آیا آن کس که بناى خود را بر اساس تقواى از خدا و خشنودى او نهاده بهتر است یا آن که بناى خود را بر لبه پرتگاهى که نزدیک فرو ریختن است نهاده، که در این صورت وى را در آتش دوزخ مىافکند؟ و خداوند گروه ستمگران را هدایت نمىکند.» (توبه/109)
موضوع سخن، تقوا از نظر اسلام است. وضع این جلسه که قرار است فعلًا در هر ماه یک بار تشکیل شود براى ایراد یک سخنرانى به معناى فنى نیست، بلکه هدف این جلسات تحقیق و مطالعه جدى در اطراف یک سلسله موضوعات دینى است.
بنابراین اگر احیاناً از مراسم عادى در سخنرانیهاى معمولى خارج شدیم، از وضعى که خودمان تصمیم گرفتهایم خارج نشدهایم. بهعنوان مثال ممکن است احتیاج پیدا کنیم در وسط سخنرانى قسمتهایى را از روى کتاب بخوانیم و یا آنکه در یک سخنرانى برحسب مطالعاتى که کردهایم مطلبى را بگوییم و بعد در اثر مطالعه بیشتر و یا تذکر دیگران، در یک سخنرانى دیگر با کمال صراحت به اشتباه خودمان اعتراف کنیم و سخن اول خود را رد کنیم، و ممکن است این کار را یک نفر دیگر که در همان موضوع سخنرانى مىکند آنجام دهد و با دلیل و منطق سخن ما را رد کند.
چون قبلًا سخنران، موضوع سخنرانى خود را اعلام کرده ناچار است خود را حتى الامکان آماده کند و شنوندگان نیز از اول مىدانند که چه موضوعى را مىخواهند گوش کنند. آنها هم به نوبه خود، خود را آماده شنیدن یک موضوع معین مىکنند و از این رو افاده و استفاده بیشترى مىشود.
لغت تقوا
این کلمه از کلمات شایع و رایج دینى است؛ در قرآن کریم به صورت اسمى و یا به صورت فعلى، زیاد آمده است. تقریباً به همان اندازه که از ایمان و عمل نام برده شده و یا نماز و زکات آمده و بیش از آن مقدار که بهعنوان مثال نام روزه ذکر شده، از تقوا اسم برده شده است. در نهج البلاغه از جمله کلماتى که زیاد روى آنها تکیه شده کلمه «تقوا» است. در نهج البلاغه خطبهاى هست طولانى به نام خطبه متقین. این خطبه را امیرالمؤمنین در جواب تقاضاى کسى ایراد کرد که از او خواسته بود توصیف مجسم کنندهاى از متقیان بکند. امام ابتدا استنکاف کرد و به ذکر سه چهار جمله اکتفا فرمود ولى آن شخص- که نامش هَمّام بن شریح بود و مردى مستعد و برافروخته بود- قانع نشد و در تقاضاى خود اصرار و سماجت کرد. امیرالمؤمنین علیهالسلام شروع به سخن کرد و با بیان بیش از صد صفت و ترسیم بیش از صد رسم از خصوصیات معنوى و مشخصات فکرى و اخلاقى و عملى متقیان، سخن را به پایان رسانید.
مورخین نوشتهاند که پایان یافتن سخن على همان بود و قالب تهى کردن همّام بعد از یک فریاد همان.
مقصود این است که این کلمه از کلمات شایع و رایج دینى است. در میان عامّه مردم هم این کلمه زیاد استعمال مىشود.
این کلمه از ماده «وَقْى» است که به معناى حفظ و صیانت و نگهدارى است.
معناى «اتّقاء» احتفاظ است. ولى تاکنون دیده نشده که در ترجمههاى فارسى، این کلمه را به صورت حفظ و نگهدارى ترجمه کنند. در ترجمههاى فارسى اگر این کلمه به صورت اسمى استعمال شود مثل خود کلمه «تقوا» و یا کلمه «متقین»، به «پرهیزکارى» ترجمه مىشود. بهعنوان مثال در ترجمه هُدىً لِلْمُتَّقینَ گفته مىشود: هدایت است براى پرهیزکاران. و اگر به صورت فعلى استعمال شود، خصوصاً اگر فعل امر باشد و متعلَّقش ذکر شود، به معناى خوف و ترس ترجمه مىشود. بهعنوان مثال در ترجمه اتَّقُوا اللَّهَ یا اتَّقُوا النّارَ گفته مىشود: از خدا بترسید، [یا از آتش بترسید.].
البته کسى مدعى نشده که معناى «تقوا» ترس یا پرهیز و اجتناب است، بلکه چون دیده شده لازمه صیانت خود از چیزى ترک و پرهیز است و همچنین غالباً صیانت و حفظ نفس از امورى ملازم است با ترس از آن امور، چنین تصور شده که این ماده مَجازاً در بعضى موارد به معناى پرهیز و در بعضى موارد دیگر به معناى خوف و ترس استعمال شده است.
و البته هیچ مانعى هم در کار نیست که این کلمه مجازاً به معناى پرهیز و یا به معناى خوف استعمال بشود. اما از طرف دیگر موجب و دلیلى هم نیست که تأیید کند که از این کلمه یک معناى مجازى بهعنوان مثال ترس یا پرهیز قصد شده. چه موجبى هست که بگوییم معناى اتَّقُوا اللَّهَ این است که از خدا بترسید و معناى اتَّقُوا النّارَ این است که از آتش بترسید؟! بلکه معناى این گونه جملهها این است که خود را از گزند آتش حفظ کنید و یا خود را از گزند کیفر الهى محفوظ بدارید. بنابراین ترجمه صحیح کلمه تقوا «خود نگهدارى» است که همان ضبط نفس است و متقین یعنى خود نگهداران.
راغب در کتاب مفردات الفاظ قرآن مىگوید:.
الْوِقایةُ حِفْظُ الشَّىْ ءِ مِمّا یؤْذیهِ، وَ التَّقْوى جَعْلُ النَّفْسِ فى وِقایةٍ مِمّا یخافُ. هذا تَحْقیقُهُ، ثُمَّ یسَمَّى الْخَوْفُ تارَةً تَقْوى وَ التَّقْوى خَوْفاً حَسَبَ تَسْمِیةِ مُقْتَضَى الشَّىْ ءِ بَمُقْتَضیهِ وَ الْمُقْتَضى بِمُقْتَضاهُ، وَ صارَ التَّقْوى فى عُرْفِ الشَّرْعِ حِفْظَ النَّفْسِ مِمّا یؤْثِمُ وَ ذلِکَ بِتَرْکِ الْمَحْظورِ.[1]
یعنى وقایه عبارت است از محافظت یک چیزى از هرچه به او زیان مىرساند، و تقوا یعنى نفس را در وقایه قرار دادن از آنچه بیم مىرود.
تحقیق مطلب این است، اما گاهى به قاعده استعمال لفظ مسبّب در مورد سبب و استعمال لفظ سبب در مورد مسبّب، خوف به جاى تقوا و تقوا به جاى خوف استعمال مىگردد. تقوا در عرف شرع یعنى نگهدارى نفس از آنچه انسان را به گناه مىکشاند به اینکه ممنوعات و محرّمات را ترک کند.
راغب صریحاً مىگوید تقوا یعنى خود را محفوظ نگاه داشتن، و مىگوید استعمال کلمه تقوا به معناى خوف، مَجاز است و البته تصریح نمىکند که در مثل اتَّقُوا اللَّهَ معناى مجازى قصد شده، و چنآنکه گفتیم دلیلى نیست که تأیید کند در مثل آن جملهها مجازى به کار رفته است.
چیزى که نسبتاً عجیب به نظر مىرسد ترجمه فارسى این کلمه به «پرهیزکارى» است. دیده نشده تاکنون احدى از اهل لغت مدعى شده باشد که این کلمه به این معنا هم استعمال شده. چنآنکه دیدیم راغب از استعمال این کلمه به معناى خوف اسم برد ولى از استعمال این کلمه به معناى پرهیز نام نبرد. معلوم نیست از کجا و چه وقت و به چه جهت در ترجمههاى فارسى، این کلمه به معناى پرهیزکارى ترجمه شده است؟! گمان مىکنم که تنها فارسى زبانان هستند که از این کلمه مفهوم پرهیز و اجتناب درک مىکنند. هیچ عربى زبانى در قدیم یا جدید این مفهوم را از این کلمه درک نمىکند. شک نیست که در عمل، لازمه تقوا و صیانت نفس نسبت به چیزى ترک و اجتناب از آن چیز است اما نه این است که معناى تقوا همان ترک و پرهیز و اجتناب باشد.
ترس از خدا
ضمناً به مناسبت اینکه از خوف خدا ذکرى به میان آمد، این نکته را یادآورى کنم:
ممکن است این سؤال براى بعضى مطرح شود که ترس از خدا یعنى چه؟ مگر خداوند یک چیز موحش و ترس آورى است؟ خداوند کمال مطلق و شایسته ترین موضوعى است که انسان به او محبت بورزد و او را دوست داشته باشد. پس چرا انسان از خدا بترسد؟.
در جواب این سؤال مىگوییم مطلب همینطور است. ذات خداوند موجب ترس و وحشت نیست، اما اینکه مىگویند از خدا باید ترسید یعنى از قانون عدل الهى باید ترسید. در دعا وارد است:
یا مَنْ لایرْجى الّا فَضْلُهُ وَ لا یخافُ الّا عَدْلُهُ... [2]
اى کسى که امیدوارى به او امیدوارى به فضل و احسان اوست و ترس از او ترس از عدالت اوست.
همچنین در دعاست:
جَلَلْتَ انْ یخافَ مِنْکَ الَّا الْعَدْلُ وَ انْ یرْجى مِنْکَ الَّا الْاحْسانُ وَ الْفَضْلُ... [3]
یعنى تو منزّهى از اینکه از تو ترسى باشد جز از ناحیه عدالتت، و از اینکه از تو جز امید نیکى و بخشندگى توان داشت.
عدالت هم به نوبه خود امر موحش و ترس آورى نیست. انسان که از عدالت مىترسد، در حقیقت از خودش مىترسد که در گذشته خطاکارى کرده و یا مىترسد که در آینده از حدود خود به حقوق دیگران تجاوز کند. لهذا در مسئله خوف و رجاء که مؤمن باید همیشه، هم امیدوار باشد و هم خائف، هم خوشبین باشد و هم نگران، مقصود این است که مؤمن همواره باید نسبت به طغیان نفس امّاره و تمایلات سرکش خود خائف باشد که زمام را از کف عقل و ایمان نگیرد و نسبت به ذات خداوند اعتماد و اطمینان و امیدوارى داشته باشد که همواره به او مدد خواهد کرد. على بن الحسین (سلام اللَّه علیه) در دعاى معروف ابوحمزه مىفرماید:
إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْتُ وَ إِذَا رَأَیْتُ کَرَمَکَ طَمِعْت... [4]
یعنى هرگاه به خطاهاى خودم متوجه مىشوم ترس و هراس مرا مىگیرد، و چون به کرم و جود تو نظر مىافکنم امیدوارى پیدا مىکنم.
این نکتهاى بود که لازم دانستم ضمناً و استطراداً گفته شود.
معنا و حقیقت تقوا
از آنچه در اطراف لغت «تقوا» گفته شد تا اندازهاى مىتوان معنا و حقیقت تقوا را از نظر اسلام دانست، ولى لازم است به موارد استعمال این کلمه در آثار دینى و اسلامى بیشتر توجه شود تا روشن گردد که تقوا یعنى چه. مقدمهاى ذکر مىکنم.
انسان اگر بخواهد در زندگى اصولى داشته باشد و از آن اصول پیروى کند، خواه آنکه آن اصول از دین و مذهب گرفته شده باشد و یا از منبع دیگرى، ناچار باید یک خط مشى معینى داشته باشد، هرج و مرج بر کارهایش حکمفرما نباشد.
لازمه خط مشى معین داشتن و اهل مسلک و مرام و عقیده بودن این است که به سوى یک هدف و یک جهت حرکت کند و از امورى که با هوا و هوسهاى آنى او موافق است اما با هدف او و اصولى که اتخاذ کرده منافات دارد خود را «نگهدارى» کند.
بنابراین تقوا به معناى عامّ کلمه لازمه زندگى هر فردى است که مىخواهد انسان باشد و تحت فرمان عقل زندگى کند و از اصول معینى پیروى نماید.
تقواى دینى و الهى یعنى اینکه انسان خود را از آنچه از نظر دین و اصولى که دین در زندگى معین کرده، خطا و گناه و پلیدى و زشتى شناخته شده، حفظ و صیانت کند و مرتکب آنها نشود. چیزى که هست حفظ و صیانت خود از گناه که نامش «تقوا» است به دو شکل و دو صورت ممکن است صورت بگیرد، و به تعبیر دیگر ما دو نوع تقوا مىتوانیم داشته باشیم: تقوایى که ضعف است و تقوایى که قوّت است.
نوع اول اینکه انسان براى اینکه خود را از آلودگیهاى معاصى حفظ کند، از موجبات آنها فرار مىکند و خود را همیشه از محیط گناه دور نگه مىدارد؛ شبیه کسى که براى رعایت حفظالصحه خود کوشش مىکند خود را از محیط مرض و میکروب و از موجبات انتقال بیمارى دور نگه دارد، سعى مىکند بهعنوان مثال به محیط مالاریاخیز نزدیک نشود، با کسانى که به نوعى از بیماریهاى واگیردار مبتلا هستند معاشرت نکند.
نوع دوم اینکه در روح خود حالت و قوّتى به وجود مىآورد که به او مصونیت روحى و اخلاقى مىدهد که اگر فرضاً در محیطى قرار بگیرد که وسایل و موجبات گناه و معصیت فراهم باشد، آن حالت و ملکه روحى، او را حفظ مىکند و مانع مىشود که آلودگى پیدا کند؛ مانند کسى که به وسایلى، در بدن خود مصونیت طبى ایجاد مىکند که دیگر نتواند میکروب فلان مرض در بدن او اثر کند.
در زمان ما تصورى که عموم مردم از تقوا دارند همان نوع اول است. اگر گفته مىشود فلان کس آدم باتقوایى است یعنى مرد محتاطى است، انزوا اختیار کرده و خود را از موجبات گناه دور نگه مىدارد. این همان نوع تقواست که گفتیم ضعف است.
شاید علت پیدایش این تصور این است که از اول، تقوا را براى ما
«پرهیزکارى» و «اجتنابکارى» ترجمه کردهاند و تدریجاً پرهیز از گناه به معناى پرهیز از محیط و موجبات گناه تلقى شده و کم کم به اینجا رسیده که کلمه تقوا در نظر عامّه مردم معناى انزوا و دورى از اجتماع مىدهد، در محاورات عمومى وقتى که این کلمه به گوش مىرسد یک حالت انقباض و پا پس کشیدن و عقب نشینى کردن در نظرها مجسم مىشود.
قبلًا گفتیم که لازمه اینکه انسان حیات عقلى و انسانى داشته باشد این است که تابع اصول معینى باشد، و لازمه اینکه انسان از اصول معینى پیروى کند این است که از امورى که با هوا و هوس او موافق است ولى با هدف او و اصول زندگانى او منافات دارد پرهیز کند. ولى لازمه همه اینها این نیست که انسان اجتنابکارى از محیط و اجتماع را پیشه سازد. راه بهتر و عالیتر- همان طورى که بعداً از آثار دینى شاهد مىآوریم- این است که انسان در روح خود ملکه و حالت و مصونیتى ایجاد کند که آن حالت، حافظ و نگهدار او باشد.
اتفاقاً گاهى در ادبیات منظوم یا منثور ما تعلیماتى دیده مىشود که کم و بیش تقوا را به صورت اول که ضعف و عجز است نشان مىدهد. سعدى در گلستان مىگوید:
بدیدم عابدى در کوهسارى قناعت کرده از دنیا به غارى
چرا گفتم به شهر اندر نیایى که بارى بند از دل برگشایى
بگفت آنجا پریرویان نغزند چو گِل بسیار شد پیلان بلغزند
این همان نوع از تقوا و حفظ و صیانت نفس است که در عین حال ضعف و سستى است. اینکه انسان از محیط لغزنده دورى کند و نلغزد هنرى نیست؛ هنر در این است که در محیط لغزنده، خود را از لغزش حفظ و نگهدارى کند.
یا اینکه باباطاهر مىگوید:
ز دست دیده و دل هر دو فریاد هرآنچه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجرى نیشش ز فولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
شک نیست که چشم به هرجا برود دل هم به دنبال چشم مىرود و «دستِ نظر رشته کش دل بُوَد» ولى آیا راه چاره این است که چشم را از بین ببریم؟ یا اینکه راه بهترى هست و آن اینکه در دل قوّتى و نیرویى به وجود بیاوریم که چشم نتواند دل را به دنبال خود بکشاند. اگر بنا باشد براى آزادى و رهایى دل از چشم خنجرى بسازیم نیشش ز فولاد، یک خنجر دیگر هم براى گوش باید تهیه کنیم، زیرا هرچه را هم گوش مىشنود دل یاد مىکند و همچنین است ذائقه و لامسه و شامّه. آنوقت انسان درست مصداق همان شیر بىدم و سر و اشکمى است که مولوى داستانش را آورده است.
اجبار عملى
در کتب اخلاقى گاهى از دستهاى از قدما یاد مىکنند که براى آنکه زیاد حرف نزنند و سخن لغو یا حرام به زبان نیاورند، سنگریزه در دهان خود مىگذاشتند که نتوانند حرف بزنند، یعنى اجبار عملى براى خود درست مىکردند. معمولًا دیده مىشود که از این طرز عمل به عنوان نمونه کامل تقوا نام برده مىشود، در صورتى که اجبار عملى به وجود آوردن براى پرهیز از گناه و آنگاه ترک کردن گناه کمالى محسوب نمىشود. اگر توفیق چنین کارى پیدا کنیم و از این راه مرتکب گناه نشویم البته از گناه پرهیز کردهایم اما نفس ما همان اژدهاست که بوده است، فقط از غم بىآلتى افسرده است. آنوقت کمال محسوب مىشود که انسان بدون اجبار عملى و با داشتن اسباب و آلات کار، از گناه و معصیت پرهیز کند. اینگونه اجتنابها و پهلو تهى کردنها اگر کمال محسوب شود از جنبه مقدّمیتى است که در مراحل اولیه براى پیدا شدن ملکه تقوا ممکن است داشته باشد، زیرا پیدایش ملکه تقوا بعد از یک سلسله ممارست و تمرینهاى منفى است که صورت مىگیرد. اما حقیقت تقوا غیر از این کارهاست. حقیقت تقوا همان روحیه قوى و مقدس عالى است که خود حافظ و نگهدارنده انسان است. باید مجاهدت کرد تا آن معنا و حقیقت پیدا شود.
تقوا در نهج البلاغه
در آثار دینى، خصوصاً در نهج البلاغه که فوق العاده روى کلمه تقوا تکیه شده است، همه جا تقوا به معناى آن ملکه مقدس که در روح پیدا مىشود و به روح قوّت و قدرت و نیرو مىدهد و نفس امّاره و احساسات سرکش را رام و مطیع مىسازد به کار رفته. در خطبه 112 مىفرماید:
انَّ تَقْوَى اللَّهِ حَمَتْ اوْلِیاءَ اللَّهِ مَحارِمَهُ وَ الْزَمَتْ قُلوبَهُمْ مَخافَتَهُ، حَتّى اسْهَرَتْ لَیالِیهُمْ وَ اظْمَأَتْ هَواجِرَهُمْ... [5]
یعنى تقواى خدا دوستان خدا را در حمایت خود قرار داده و آنها را از تجاوز به حریم محرّمات الهى نگه داشته است و خوف خدا را ملازم دلهاى آنها قرار داده است، تا آنجا که شبهاى آنها را زنده و بیدار نگه داشته و روزهاى آنها را قرین تشنگى (تشنگى روزه) کرده است.
در این جملهها با صراحت کامل، تقوا را به معناى آن حالت معنوى و روحانى ذکر کرده که حافظ و نگهبان از گناه است و ترس از خدا را به عنوان یک اثر از آثار تقوا ذکر کرده. از همین جا مىتوان دانست که تقوا به معناى ترس نیست، بلکه یکى از آثار تقوا این است که خوف خدا را ملازم دل قرار مىدهد. در آغاز سخن عرض کردم که معناى اتَّقُوا اللَّهَ این نیست که از خدا بترسید.
در خطبه 16 نهج البلاغه مىفرماید:
ذِمَّتِى بِما أَقولُ رَهِینَةٌ وَ ا نَا بِهِ زَعیمٌ. انَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمّا بَینَ یدَیهِ مِنَ الْبه عنوان مثالتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوى عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهاتِ...[6]
یعنى ذمّه خود را در گرو گفتار خود قرار مىدهم و صحت گفتار خود را ضمانت مىکنم. اگر عبرتهاى گذشته براى شخصى آینه آینده قرار گیرد، تقوا جلو او را از فرو رفتن در کارهاى شبهه ناک مىگیرد ...
تا آنجا که مىفرماید:
الا وَ انَّ الْخَطایا خَیلٌ شُمَسٌ حُمِلَ عَلَیها اهْلُها وَ خُلِعَتْ لُجُمُها، فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِى النّارِ. الا وَ انَّ التَّقْوى مَطایا ذُلُلٍ حُمِلَ عَلَیها اهْلُها وَ اعْطوا ازِمَّتَها فَاوْرَدَتْهُمُ الْجَنَّةَ...
یعنى مَثَل خلافکارى و زمام را به کف هوس دادن مَثَل اسبهاى سرکش و چموشى است که لجام را پاره کرده و اختیار را تماماً از کف آن که بر او سوار است گرفته و عاقبت آنها را در آتش مىافکنند، و مَثَل تقوا مَثَل مرکبهایى رهوار و مطیع و رام است که مهار آنها در اختیار آن کسانى است که بر آنها سوارند و آنها را وارد بهشت مىسازند.
در اینجا درست و با صراحت کامل، تقوا یک حالت روحى و معنوى که ما از آن به ضبط نفس و یا مالکیت نفس تعبیر مىکنیم معرفى شده. ضمناً در اینجا حقیقت بزرگى بیان شده، آن اینکه لازمه مطیع هوا و هوس بودن و عنان را به نفس سرکش واگذاردن زبونى و ضعف و بىشخصیت بودن است. انسان در آن حال نسبت به اداره حوزه وجود خودش مانند سواره زبونى است که بر اسب سرکشى سوار است و از خود اراده و اختیارى ندارد. و لازمه تقوا و ضبط نفس افزایش قدرت اراده و شخصیت معنوى و عقلى داشتن است، مانند سوار ماهر و مسلطى که بر اسب تربیت شدهاى سوار است و با قدرت فرمان مىدهد و آن اسب با سهولت اطاعت مىکند.
آن کس که بر مرکب چموش هوا و هوس و شهوت و حرص و طمع و جاه طلبى سوار است و تکیه گاهش این امور است زمام اختیار از دست خودش گرفته شده و به این امور سپرده شده، دیوانه وار به دنبال این امور مىدود، دیگر عقل و مصلحت و مآل اندیشى در وجود او حکومتى ندارد؛ و اما آن که تکیه گاهش تقواست و بر مرکب ضبط نفس سوار است، عنان اختیار در دست خودش است و به هر طرف که بخواهد در کمال سهولت فرمان مىدهد و حرکت مىکند.
در خطبه 189 مىفرماید:
فَانَّ التَّقْوى فِى الْیوْمِ الْحِرْزُ وَ الْجُنَّةُ وَ فى غَدٍ الطَّریقُ الَى الْجَنَّةِ...[7]
یعنى تقوا در امروزه دنیا براى انسان به منزله یک حصار و بارو و به منزله یک سپر است و در فرداى آخرت راه بهشت است.
نظیر این تعبیرات زیاد است، مثل تعبیر به اینکه: انَّ التَّقْوى دارُ حِصْنٍ عَزیزٍ، وَ الْفُجورَ دارُ حِصْنٍ ذَلیلٍ، لایمْنَعُ اهْلَهُ وَ لایحْرِزُ مَنْ لَجَأَ الَیهِ[8] (خطبه 155) که تقوا را به پناهگاهى بلند و مستحکم تشبیه فرموده است.
این مقدار که گفته شد براى نمونه بود که معناى واقعى و حقیقت تقوا از نظر اسلام شناخته شود و معلوم شود که واقعاً چه کسى شایسته است که به او متقى و
باتقوا گفته شود. معلوم شد که تقوا حالتى است روحى در انسان که براى روح حالت حصن و حصار و حرز و اسلحه دفاعى و مرکب رام و مطیع را دارد و خلاصه یک قوّت معنوى و روحى است.
تقوا و آزادى
گفتیم که لازمه اینکه انسان از زندگى حیوانى خارج شود و یک زندگى انسانى اختیار کند این است که از اصول معین و مشخصى پیروى کند، و لازمه اینکه از اصول معین و مشخصى پیروى کند این است که خود را در چهارچوب همان اصول محدود کند و از حدود آنها تجاوز نکند و آنجا که هوا و هوسهاى آنى او را تحریک مىکند که از حدود خود تجاوز کند خود را «نگهدارى» کند. نام این «خود نگهدارى» که مستلزم ترک امورى است «تقوا» است. نباید تصور کرد که تقوا از مختصات دیندارى است از قبیل نماز و روزه، بلکه تقوا لازمه انسانیت است. انسان اگر بخواهد از طرز زندگى حیوانى و جنگلى خارج شود ناچار است که تقوا داشته باشد. در زمان ما مىبینیم که تقواى اجتماعى و سیاسى اصطلاح کردهاند. چیزى که هست تقواى دینى یک علوّ و قداست و استحکام دیگرى دارد و در حقیقت تنها روى پایه دین است که مىتوان تقوایى مستحکم و با مبنا به وجود آورد و جز بر مبناى محکم ایمان به خدا نمىتوان بنیانى مستحکم و اساسى و قابل اعتماد به وجود آورد. در آیهاى که اول سخن قرائت کردم مىفرماید:.
« أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَیْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فی نارِ جَهَنَّمَ ـ آیا آن کس که بنیان خویش را بر مبناى تقواى الهى و رضاى او بنا کرده بهتر است یا آن که بنیان خویش را بر پرتگاهى سستِ مشرف بر آتش قرار داده است؟» (توبه/109)
به هر حال تقوا، اعمّ از تقواى مذهبى و الهى و غیره، لازمه انسانیت است و خود به خود مستلزم ترک و اجتناب و گذشتهایى است.
با توجه به این مطلب، خصوصاً با در نظر گرفتن اینکه در زبان پیشوایان بزرگ دین از تقوا به حصار و حصن و امثال اینها تعبیر شده، ممکن است کسانى که با نام آزادى خو گرفتهاند و از هر چیزى که بوى محدودیت بدهد فرار مىکنند چنین تصور کنند که تقوا هم یکى از دشمنان آزادى و یک نوع زنجیر است براى پاى بشر.
محدودیت یا مصونیت
اکنون این نکته را باید توضیح دهیم که تقوا محدودیت نیست، مصونیت است. فرق است بین محدودیت و مصونیت. اگر هم نام آن را محدودیت بگذاریم محدودیتى است که عین مصونیت است.
مثالهایى عرض مىکنم: بشر خانه مىسازد، اتاق مىسازد با در و پنجرههاى محکم، به دور خآنهاش دیوار مىکشد. چرا این کارها را مىکند؟ براى اینکه خود را در زمستان از گزند سرما و در تابستان از آسیب گرما حفظ کند، براى آنکه لوازم زندگى خود را در محیط امنى که فقط در اختیار شخص خود اوست بگذارد. زندگى خود را محدود مىکند به اینکه غالباً در میان یک چهار دیوارى معین بگذرد. حالا نام این را چه باید گذاشت؟ آیا خانه و مسکن براى انسان محدودیت است و منافى آزادى اوست یا مصونیت است؟ و همچنین است لباس. انسان پاى خود را در کفش و سر خود را در کلاه و تن خود را به انواع جامهها محصور مىکند و مىپیچد و البته به وسیله همین کفش و کلاه و جامه است که نظافت خود را حفظ مىکند، جلو سرما و گرما را مىگیرد. حالا نام این را چه باید گذاشت؟ آیا مىتوان نام همه اینها را زندان گذاشت و اظهار تأسف کرد که پا در کفش و سر در کلاه و تن در پیراهن زندانى شده و آرزوى آزاد شدن اینها را از این زندآنها کرد؟! آیا مىتوان گفت خانه و مسکن داشتن محدودیت است و منافى آزادى است؟!.
تقوا هم براى روح مانند خانه است براى زندگى و مانند جامه است براى تن.
اتفاقاً در قرآن مجید از تقوا به جامه تعبیر شده. در سوره مبارکه اعراف، آیه 26 بعد از آنکه نامى از جامههاى تن مىبرد مىفرماید: وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیرٌ یعنى تقوا که جامه روح است بهتر و لازمتر است.
آن وقت مىتوان نام محدودیت را روى چیزى گذاشت که انسان را از موهبت و سعادتى محروم کند. اما چیزى که خطر را از انسان دفع مىکند و انسان را از مخاطرات صیانت مىکند، او مصونیت است نه محدودیت، و تقوا چنین چیزى است. تعبیر به مصونیت، یکى از تعبیرات امیرالمؤمنین است. در یکى از کلماتش مىفرماید:
الا فَصونوها وَ تَصَوَّنوا بِها [9]
یعنى تقوا را حفظ کنید و به وسیله تقوا براى خود مصونیت درست کنید.
امیرالمؤمنین تعبیرى بالاتر از این هم دارد که نه تنها تقوا را محدودیت و مانع آزادى نمىداند، بلکه علت و موجب بزرگ آزادى را تقواى الهى مىشمارد. در خطبه 228 مىفرماید:.
فَانَّ تَقْوَى اللَّهِ مِفْتاحُ سَدادٍ وَ ذَخیرَةُ مَعادٍ وَ عِتْقٌ مِنْ کُلِّ مَلَکَةٍ وَ نَجاةٌ مِنْ کُلِّ هَلَکَةٍ، بِها ینْجَحُ الطّالِبُ وَ ینْجُوا الْهارِبُ وَ تُنالُ الرَّغائِبُ...[10]
یعنى تقوا کلید درستى و اندوخته روز قیامت است، آزادى است از قید هر رقّیت، نجات است از هر بدبختى. به وسیله تقوا انسان به هدف خویش مىرسد و از دشمن نجات پیدا مىکند و به آرزوهاى خویش نائل مىگردد.
تقوا در درجه اول و بهطور مستقیم از ناحیه اخلاقى و معنوى به انسان آزادى مىدهد و او را از قید رقّیت و بندگى هوا و هوس آزاد مىکند، رشته حرص و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش برمىدارد، ولى بهطور غیر مستقیم در زندگى اجتماعى هم آزادیبخش انسان است. رقّیتها و بندگیهاى اجتماعى نتیجه رقّیت معنوى است. آن کس که بنده و مطیع پول یا مقام است نمىتواند از جنبه اجتماعى آزاد زندگى کند. لهذا درست است که بگوییم: «عِتْقٌ مِنْ کُلِّ مَلَکَةٍ» یعنى تقوا همه گونه آزادى به انسان مىدهد. پس تقوا تنها نه این است که قید و محدودیت نیست، بلکه عین حرّیت و آزادى است.
حراست تقوا
ممکن است آنچه درباره تقوا گفته شد که حرز و حصن و حافظ و حارس است، موجب غرور و غفلت بعضى گردد و خیال کنند که آدم متقى معصوم از خطاست و توجه به خطرات متزلزل کننده و بنیانکن تقوا ننمایند. ولى حقیقت این است که تقوا هم هر اندازه عالى باشد به نوبه خود خطراتى دارد. آدمى در عین اینکه باید در حمایت و حراست تقوا زندگى کند باید خود حافظ و حارس تقوا بوده باشد و این، به اصطلاح «دور» نیست. مانعى ندارد که یک چیز وسیله حفظ و نگهدارى ما باشد و در عین حال ما هم موظف باشیم او را حفظ کنیم. درست مثل همان جامه که مثال زدم: جامه حافظ و حارس و نگهبان انسان است از سرما و گرما، انسان هم حافظ و حارس جامه خویش است از دزد. امیرالمؤمنین علیهالسلام در یک جمله به هر دو اشاره کرده، آنجا که مىفرماید:
الا فَصونوها وَ تَصَوَّنوا بِها...[11]
یعنى تقوا را حفظ کنید و هم به وسیله او خودتان را حفظ کنید.
پس اگر از ما بپرسند آیا تقوا ما را حفظ مىکند و یا ما باید حافظ تقوا باشیم؟
مىگوییم هر دوتا. نظیر اینکه اگر بپرسند آیا از تقوا باید کمک گرفت براى رسیدن به خدا و مقام قرب الهى، یا از خدا باید کمک خواست براى تحصیل تقوا؟ مىگوییم هر دوتا؛ به کمک تقوا باید به خدا نزدیک شد، و از خدا باید مدد خواست که براى تقواى بیشتر ما را موفق بفرماید. و هم از کلمات امیرالمؤمنین است:
اوصیکُمْ عِبادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ فَآنها حَقُّ اللَّهِ عَلَیکُمْ وَ الْموجِبَةُ عَلَى اللَّهِ حَقَّکُمْ وَ انْ تَسْتَعینوا عَلَیها بِاللَّهِ وَ تَسْتَعینوا بِها عَلَى اللَّهِ[12]
یعنى شما را به تقواى الهى سفارش مىکنم. تقوا حق الهى است بر عهده شما و موجب ثبوت حقى است از شما بر خدا، و اینکه از خدا براى رسیدن به تقوا کمک بخواهید و از تقوا براى رسیدن به خدا کمک بگیرید.
به هرحال باید توجه به خطراتى که بنیان تقوا را متزلزل مىکند داشت. در مقررات دینى مىبینیم که تقوا ضامن و وثیقه بسیارى از گناهان شناخته شده ولى نسبت به بعضى دیگر از گناهان که تأثیر و جاذبه قویترى دارد دستور حریم گرفتن داده شده.
بهعنوان مثال در مقررات دینى گفته نشده که خلوت کردن با وسیله دزدى یا شرابخوارى یا قتل نفس حرام است. بهعنوان مثال مانعى ندارد که کسى شب در خانه خلوتى بسر برد که اگر بخواهد- العیاذ باللَّه- شراب بخورد هیچ رادع و مانع ظاهرى نیست. همان ایمان و تقوا ضامن انسان است. ولى در مسئله جنسیت به حکم تأثیر قوى و تحریک شدیدى که این غریزه در وجود انسان دارد، این ضمانت از تقوا برداشته شده و دستور داده شده که خلوت با وسیله بىعفتى ممنوع است زیرا این خطر، خطرى است که مىتواند احیاناً در این حصار (هر اندازه منیع و مستحکم باشد) نفوذ کند و این حصار را فتح نماید.
حافظ در یکى از غزلهاى معروفش بیتى دارد که من هر وقت به آن بیت مىرسم همین مطلبى که گفتم در نظرم مجسم مىشود، و مثل اینکه حافظ با زبان شیرینى که مخصوص خود اوست خواسته این حقیقت روحى را بگوید. غزل این است:
نقدها را بود آیا که عیارى گیرند تا همه صومعه داران پى کارى گیرند
مصلحت دید من آن است که یاران همه کار بگذارند و خم طرّه یارى گیرند
خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقى گر فلکشان بگذارد که قرارى گیرند
بیتى که از این غزل مورد نظر بود این بیت است:
قوّت بازوى پرهیز به خوبان مفروش که در این خیل حصارى به سوارى گیرند
در این بیت تقوا و پرهیزکارى را به حصار تشبیه کرده، همان طورى که در کلمات امیرالمؤمنین علیهالسلام عین این تشبیه آمده بود. بعد به شدتِ تأثیر و قدرت فتح خیل خوبان حصار تقوا را توجه پیدا کرده که این حصار را به رخ این طایفه نمىتوان کشید. در این سپاه هر یک سوار به تنهایى قادر است که حصارى را فتح کند، احتیاجى به اجتماع و یورش دسته جمعى نیست.
ارزش و اثر تقوا
موضوع دیگر، ارزش و آثار تقواست. گذشته از آثار مسلّمى که تقوا در زندگى اخروى بشر دارد و یگانه راه نجات از شقاوت ابدى است، در زندگى دنیوى انسان هم ارزش و آثار زیادى دارد. امیرالمؤمنین سلاماللَّهعلیه که بیش از هرکس دیگر در تعلیمات خود روى معناى تقوا تکیه کرده و به آن ترغیب فرموده آثار زیادى براى آن ذکر مىکند و گاهى یک عمومیت عجیبى به فواید تقوا مىدهد، مثل اینکه مىفرماید:
عِتْقٌ مِنْ کُلِّ مَلَکَةٍ، نَجاةٌ مِنْ کُلِّ هَلَکَةٍ...[13]
یعنى آزادى است از هر رقّیتى و نجات است از هرگونه بدبختى.
یا اینکه مىفرماید:
دَواءُ داءِ قُلوبِکُمْ وَ شِفاءُ مَرَضِ اجْسادِکُمْ وَ صَلاحُ فَسادِ صُدورِکُمْ وَ طَهورُ دَنَسِ انْفُسِکُمْ[14]
تقوا دواى بیمارى دلهاى شما و شفاى مرض بدنهاى شما، درستى خرابى سینههاى شما و مایه پاک شدن نفوس شماست.
على علیهالسلام همه دردها و ابتلائات بشر را یک کاسه مىکند و تقوا را براى همه آنها مفید مىداند. حقاً هم اگر به تقوا صرفاً جنبه منفى و اجتناب و پهلو تهى کردن ندهیم و آنطور بشناسیم که على شناخته، باید اعتراف کنیم که یکى از ارکان زندگى بشر است (چه در زندگى فردى و چه در زندگى اجتماعى)، اگر نباشد اساس زندگى متزلزل است.
ارزش یک چیز آنوقت معلوم مىشود که ببینیم آیا چیز دیگر مىتواند جاى او را بگیرد یا نه. تقوا یکى از حقایق زندگى است، به دلیل اینکه چیزى دیگر نمىتواند جاى آن را بگیرد، نه زور و نه پول و نه تکثیر قانون و نه هیچ چیز دیگر.
از ابتلائات روز ما موضوع زیادىِ قوانین و مقررات و تغییر و تبدیلهاى پشت سر هم است. براى موضوعات بالخصوص هى قانون وضع مىشود، مقررات معین مىگردد، آئین نامه مىسازند، باز مىبینند منظور حاصل نشد. قوانین را تغییر و تبدیل مىدهند، بر مقررات و آئین نامهها افزوده مىشود و باز مطلوب حاصل نمىگردد. البته شک نیست که قانون نیز به نوبه خود یکى از حقایق زندگى است.
گذشته از قوانین کلى الهى، مردم احتیاج دارند به یک سلسله قوانین و مقررات مدنى، ولى آیا مىتوان تنها با وضع و تکثیر قانون جامعه را اصلاح کرد؟ قانون حد و مرز معین مىکند، پس باید قوّه و نیرویى در خود مردم باشد که این حدود و مرزها را محترم بشمارد و آن همان است که به آن نام «تقوا» دادهاند. مىگویند باید قانون محترم باشد. این صحیح است ولى آیا تا اصول تقوا محترم نباشد مىتوان نام احترام قانون را برد.
به عنوان نمونه دو سه مثال از موضوعات روز مىآورم:.
همان طورى که مىدانید این روزها در زندگى ما چندین مشکل است که رسماً مطرح است و در روزنامهها از مردم تقاضا مىکنند که اظهار نظر کنند و راه چاره را نشان بدهند. از جمله آن مسائل که الآن مطرح است یکى افزایش روزافزون طلاق است. مسئله دیگر مسئله اصلاح انتخابات است. مسئله دیگر مسئله رانندگى است.
من نمىخواهم ادعا کنم به علل افزایش طلاق احاطه دارم و مىتوانم همه را بیان کنم؛ بدون شک عوامل اجتماعى گوناگونى دخالت دارد. ولى اینقدر مىدانم که عامل اصلى افزایش طلاقها از بین رفتن عنصر تقواست. اگر تقوا از میان مردم کم نشده بود و مردان و زنان، بى بند و بار نشده بودند اینقدر طلاق زیاد نمىشد. در زندگى قدیم نواقص و مشکلات بیشترى وجود داشت. حتماً مشکلاتى که در زندگى خانوادگى امروزى است در گذشته زیادتر بود، ولى در عین حال عنصر ایمان و تقوا بسیارى از آن مشکلات را حل مىکرد. ولى ما امروز این عنصر را از دست دادهایم و با اینکه وسایل زندگى بهتر است با مشکلات بیشترى مواجه هستیم و حالا مىخواهیم در همین مسئله افزایش طلاق بهعنوان مثال، به زورِ افزودن قید و بند
قانون براى مردان و یا زنان، به زور مقررات، به زور دادگسترى، به زور قوّه مجریه، با تغییر قوانین و مقررات، از عدد طلاقها بکاهیم و این شدنى نیست.
در موضوع انتخابات مىبینیم که بعضىها اصرار دارند که علت خرابى انتخابات نقص قانون انتخابات است که در نیم قرن پیش وضع شده و با مقتضیات امروز وفق نمىدهد. نمىخواهم از قانون فعلى انتخابات دفاع کنم، حتماً نواقصى دارد، ولى آیا مردم طبق همان قانون رفتار مىکنند و فساد پیدا مىشود؟ و یا علت فساد این است که حتى به همان قانون هم عمل نمىشود، کسى براى خود حدى و براى دیگران حقى قائل نیست. آیا قانون فعلى اجازه مىدهد که یک نفر وارد شهرى بشود که مردم آن شهر نه او را دیدهاند و نه مىشناسند و نه قبل از آن وقت نامش را شنیدهاند و به اتکاء زور و قدرت بگوید من نماینده شما هستم چه بخواهید و چه نخواهید؟! این گونه مفاسد را با تکثیر یا تبدیل قانون نمىتوان از بین برد؛ راهش منحصر است به اینکه در خود مردم آگاهىاى و ایمانى و تقوایى وجود داشته باشد.
آیا واقعاً در امر رانندگى و موضوع سرعت و سبقت و رعایت نکردن مقررات عبور و مرور، عیب در کمبود مقررات است یا در جاى دیگر؟.
امروز ما مسائل اجتماعى زیادى داریم که افکار کم و بیش متوجه آنهاست.
دائماً گفته مىشود که بهعنوان مثال چرا طلاق رو به افزایش است؟ چرا قتل و جنایت و دزدى زیاد است؟ چرا غشّ و تقلّب در اجناس عمومیت پیدا کرده؟ چرا فحشا زیاد شده؟ و امثال اینها.
بدون تردید ضعف نیروى ایمان و خرابى حصار تقوا را یک عامل مهم این مفاسد باید شمرد.
عجبتر اینکه بعضىها مرتباً این چراها را مىگویند و مىنویسند؛ از طرف دیگر چون خود آنها به عنصر تقوا ایمان ندارند، با اسباب و عوامل مختلف ریشه این چراها را از روح مردم مىکَنند و مردم را به طرف هرج و مرج اخلاقى و منهدم کردن بنیان تقوا و از بین بردن مصونیت تقوایى سوق مىدهند. اگر ایمانى نباشد و تقواى الهى- نعوذ باللَّه- حقیقت نداشته باشد، ممکن است طرف بگوید چرا دزدى نکنم؟! چرا جنایت نکنم؟! چرا تقلّب نکنم؟! چرا؟ چرا؟ چرا؟
تقوا و بهداشت
امیرالمؤمنین درباره تقوا فرمود:
شِفاءُ مَرَضِ اجْسادِکُمْ...[15]
بهبود بیمارى تن شماست.
و شاید بخواهید بپرسید چه رابطهاى است بین تقوا که امرى روحى و معنوى است با سلامت بدن؟ مىگویم البته تقوا گَرد یا آمپول نیست، اما اگر تقوا نباشد بیمارستانِ خوب نیست، طبیبِ خوب نیست، پرستارِ خوب نیست، دواى خوب نیست؛ اگر تقوا نباشد آدمى حتى تن خود و سلامت تن خود را قادر نیست حفظ کند. آدم متقى که به حدّ خود و حق خود قانع و راضى است روحى مطمئنتر و اعصابى آرامتر و قلبى سالمتر دارد، دائماً در فکر نیست کجا را ببرد و کجا را بخورد و کجا را ببلعد، ناراحتیهاى عصبى او را به زخم روده و زخم معده مبتلا نمىسازد، افراط در شهوت او را ضعیف و ناتوان نمىکند، عمرش طولانىتر مىشود. سلامت تن و سلامت روح و سلامت اجتماع، همگى بستگى دارد به تقوا.
دو مطلب عمده دیگر داشتم که باقى مىماند. یکى تأثیر تقوا در روشن بینى و بصیرت دل که در آیه کریمه قرآن مىفرماید:
انْ تَتَّقُوا اللَّهَ یجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً (انفال/29)
این اثر یعنى روشن بینى و بصیرت، از آثار مهم تقواست و مىتوان گفت همین مطلب است که باب سیر و سلوک را در عرفان باز کرده است.
یکى دیگر از آثار تقوا این است که دارنده خود را از مضایق و گرفتاریها نجات مىبخشد. در قرآن کریم، سوره طلاق، مىفرماید:
وَ مَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً. وَ یرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لا یحْتَسِبُ وَ مَنْ یتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ انَّ اللَّهَ بالِغُ امْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَىْ ءٍ قَدْراً (طلاق/2و3)
این دو مطلب را چون مفصل است، با بعضى مطالب دیگر براى جلسه بعد باقى مىگذاریم.
****************************
2 تقوا.
این سخنرانى در تاریخ 7 بعدازظهر جمعه 29/ 7/ 1339 در تکمیل سخنرانى ماه قبل ایراد شده است.
دو اثر بزرگ تقوا
در جلسه قبل وعده دادم که در این جلسه راجع به دو اثر مهم که در قرآن مجید براى تقوا ذکر شده بحث کنم. آن دو اثر یکى روشن بینى و بصیرت است که در آیه 29 از سوره انفال مىفرماید:
انْ تَتَّقُوا اللَّهَ یجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً... (انفال/29)
یعنى اگر تقواى الهى داشته باشید خداوند براى شما مایه تمیز و تشخیص قرار مىدهد.
دیگرى حل شدن مشکلات و آسان شدن کارها و بیرون آمدن از تنگناها و مضایق است، که در سوره طلاق آیه 2 مىفرماید:
وَ مَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً... (طلاق/2)
یعنى هرکس که تقواى الهى داشته باشد خداوند براى او راه بیرون شدن از شداید قرار مىدهد.
ایضاً در همان سوره، بعد از دو آیه مىفرماید:
وَ مَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مِنْ امْرِهِ یسْراً... (طلاق/4)
هرکس که تقواى الهى داشته باشد خداوند یک نوع آسانى در کار او قرار مىدهد.
تقوا و روشن بینى
اما راجع به اثر اول. باید بگویم تنها این یک آیه قرآن نیست، این خود یک منطق مسلّم است در اسلام. بعضى آیات دیگر قرآن هم هست که اشعارى بر این مطلب دارد. در اخبار نبوى یا اخبارى که از ائمه اطهار رسیده زیاد روى این مطلب تکیه شده. همانطور که در جلسه پیش عرض کردم همین مطلب است که باب سیر و سلوک را در عرفان باز کرده است.
عارف مسلکان به جملهاى که در ذیل آیه کریمه یا ایهَا الَّذینَ امَنوا اذا تَداینْتُمْ بِدَینٍ الى اجَلٍ مُسَمّىً الى آخره آمده- که طویل ترین آیه قرآن است- نیز تمسک جستهاند.
آن جمله این است:.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یعَلِّمُکُمُ اللَّهُ ... (بقره/282)
تقواى الهى داشته باشید و خداوند به شما مىآموزد و تعلیم مىکند.
مىگویند ذکر این دو جمله پشت سر یکدیگر اشعارى دارد که تقوا تأثیر دارد در اینکه انسان مورد موهبت افاضه تعلیم الهى قرار گیرد.
در کلام رسول اکرم است:
جَاهِدُوا أَنْفُسَکُمْ عَلَى شَهَوَاتِکُمْ تَحُلَ قُلُوبَکُمْ الْحِکْمَةُ...[16]
با هوا و هوسهاى نفسانى مبارزه کنید تا حکمت در دل شما وارد شود.
حدیث دیگرى است نبوى که الآن یادم نیست در کتب حدیث عین جملههاى آن را دیده باشم ولى نقل این حدیث در سایر کتب، خیلى معروف و مشهور است و آن این است:
من أخلص لله أربعین صباحا فتح الله ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه[17]
هرکس چهل روز خود را خالص براى خدا قرار دهد، چشمههاى حکمت از زمین دلش به مجراى زبانش جارى مىشود.
ولى عیناً همین مضمون (هرچند با عین این الفاظ نیست) در اصول کافى، باب اخلاص از امام باقر علیهالسلام نقل شده:.
ما اخْلَصَ الْعَبْدُ الْایمانَ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ارْبَعینَ یوْماً- اوْ قالَ: ما اجْمَلَ عَبْدٌ ذَکَرَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ ارْبَعینَ یوْماً- الّا زَهَّدَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِى الدُّنْیا وَ بَصَّرَهُ داءَها وَ دَواءَها، فَاثْبَتَ الْحِکْمَةَ فى قَلْبِهِ وَ انْطَقَ بِها لِسانَهُ...[18]
یعنى بندهاى چهل روز ایمان خودش را خالص نکرده است- یا گفت:
بندهاى چهل روز خدا را خوب یاد نکرده است «3»- مگر آنکه خداوند به او زهد عنایت کرده و او را نسبت به دردها و دواهاى این دنیا بصیرت داده و حکمت را در دل او قرار داده و به زبان او جارى ساخته است.
حافظ در این دو بیت نظر به همین حدیث معروف دارد که مىگوید:
شنیدم رهروى در سرزمینى همى گفت این معما با قرینى
کهاى صوفى شراب آنگه شود صاف که در شیشه بماند اربعینى
در تفسیر المیزان از کتب اهل تسنن نقل مىکند که رسولاکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود:
لَوْ لا تَکْثیرٌ فى کَلامِکُمْ وَ تَمْریجٌ فى قُلوبِکُمْ لَرَایتُمْ ما ارى وَ لَسَمِعْتُمْ ما اسْمَعُ...[19]
یعنى اگر زیاده روى در سخن گفتن شما و هرزه چرانى در دل شما نبود، هرچه من مىبینم شما مىدیدید و هرچه مىشنوم مىشنیدید.
کلمه «تمریج» از ماده «مرج» است و به معناى چمن و سرزمین علفزار است که معمولًا هر نوع حیوانى در آنجا وارد مىشود و راه مىرود و مىچرد. مىخواهد بفرماید زمین دل شما مثل آن علفزارهاى بىدر و سر است که هر حیوانى در آنجا راه دارد و قدم مىگذارد.
در حدیث دیگر رسولاکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم مىفرماید:
لَوْ لَا أَنَّ الشَّیَاطِینَ یَحُومُونَ عَلَى قُلُوبِ بَنِی آدَمَ لَنَظَرُوا إِلَى مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْض[20]
اگر نبود که شیاطین در اطراف دلهاى فرزندان آدم حرکت مىکنند، آنها ملکوت آسمانها و زمین را مشاهده مىکردند.
از این گونه بیانات در آثار دینى ما زیاد است که یا بهطور مستقیم تقوا و پاکى از گناه را در بصیرت و روشن بینى روح مؤثر دانسته است و یا بهطور غیر مستقیم این مطلب را بیان مىکند، مثل اینکه تأثیر هواپرستى و از کف دادن زمام تقوا را در تاریک شدن روح و تیرگى دل و خاموش شدن نور عقل بیان کرده است.
امیرالمؤمنین سلاماللَّهعلیه مىفرماید:
مَنْ عَشِقَ شَیئاً اعْشى بَصَرَهُ وَ امْرَضَ قَلْبَهُ[21]
هرکس نسبت به چیزى محبت مفرَط پیدا کند، چشم وى را کور (یا شبکور) مىکند و قلب او را بیمار مىنماید.
هم او مىفرماید:
عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ احَدُ حُسّادِ عَقْلِهِ[22]
یعنى خودپسندى انسان یکى از چیزهایى است که با عقل وى حسادت و دشمنى مىورزد.
و نیز مىفرماید:
اکْثَرُ مَصارِعِ الْعُقولِ تَحْتَ بُروقِ الْمَطامِعِ[23]
یعنى بیشتر زمین خوردنهاى عقل آنجاست که برق طمع جَستن مىکند.
این یک منطق مسلّم است در معارف اسلامى. بعدها هم آثار این منطق را در ادبیات اسلامى (چه عربى و چه فارسى) زیاد مىبینیم. ادبا و فضلاى ما این حقیقت را اقتباس کرده و به کار بردهاند، و مىتوان گفت یکى از پایههاى ادبیات اسلامى روى همین منطق گذاشته شده. به عنوان نمونه از ادبیات عرب بیتى از قصیده نونیه معروف ابوالفتح بستى را شاهد مىآورم، مىگوید:
زِیادَةُ الْمَرْءِ فى دُنْیاهُ نُقْصانٌ وَ رِبْحُهُ غَیرَ مَحْضِ الْخَیرِ خُسْرانٌ
وَ کُلُّ وِجْدانِ حَظٍّ لا ثَباتَ لَهُ فَانَّ مَعْناهُ فِى التَّحْقیقِ فُقْدانٌ
وَ کُنْ عَلَى الْخَیرِ مِعْواناً لِذى امَلٍ یرْجوا نَداکَ فَانَّ الْحُرَّ مِعْوانٌ
مَنْ کانَ لِلْخَیرِ مَناعاً فَلَیسَ لَهُ عَلَى الْحَقیقَةِ اخْوانٌ وَ اخْدانٌ
احْسِنْ الَى النّاسِ تَسْتَعْبِدْ قُلوبَهُمْ فَطالَ مَا اسْتَعْبَدَ الْانْسانَ احْسانٌ[24]
این قصیده یکى از شاهکارهاى ادبیات عرب شمرده شده. آن بیت از این قصیده که مورد استشهادم بود این است:
هُما رَضیعا لِبانٍ حِکْمَةٌ وَ تُقىً وَ ساکِنا وَطَنٍ مالٌ وَ طُغْیانٌ
یعنى دو چیز هستند که از یک پستان شیر خوردهاند؛ آن دو حکمت است و تقوا. و دو چیز است که اهل یک وطن و در یک جا قرار دارند؛ آن دو مال است و سرکشى کردن.
سعدى در بوستان در ذیل داستان معروف سلطان محمود و ایاز که محمود را بر محبت ایاز ملامت مىکنند ـ تا آخر این داستان ـ مىگوید:
حقیقت سرایى است آراسته هوا و هوس گَرد برخاسته
نبینى که هرجا که برخاست گرد نبیند نظر گرچه بیناست مرد
در گلستان مىگوید:
بدوزد شَرَه دیده هوشمند درآرد طمع مرغ و ماهى به بند
حافظ مىگوید:
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى کرد
از این گونه بیانات و تعبیرات در ادبیات عربى و فارسى زیاد است.
پس، از لحاظ دین اسلام و از لحاظ فرهنگ اسلامى این مطلب یک اصل مسلّم است. حالا لازم است که به اصطلاح از لحاظ منطق علمى و فلسفى هم بحثى بکنیم و ببینیم که چه رابطهاى بین تقوا و روشن بینى موجود است؟ چطور ممکن است تقوا که یک فضیلت اخلاقى است و مربوط به طرز عمل انسان است، در دستگاه عقل و فکر و قوّه قضاوت انسان تأثیر داشته باشد و منشأ آن شود که انسان به دریافت حکمتهایى نائل گردد که بدون داشتن تقوا موفق به دریافت آن حکمتها نمىشود؟
من مخصوصاً توجه به این مطلب دارم که خیلى از افراد باور نمىکنند که این یک مطلب درستى باشد، این را چیزى از نوع تخیل مىدانند و تنها ارزش شعرى و خیالى برایش قائلاند.
یادم هست در چند سال پیش یکى از نوشتههاى یکى از طرفداران فلسفه مادى را مىخواندم که به همین مطلب حمله و مسخره کرده بود. نوشته بود مگر تقوا و مجاهده نفس، سوهان و سنباده است که روح آدمى را صیقل دهد و جلا ببخشد؟!
تقوا و حکمت عملى
این نکته را اول باید بگویم که آن حکمتى که به اصطلاح مولود تقواست و آن روشنى و فرقانى که در اثر تقوا پیدا مىشود حکمت عملى است نه حکمت نظرى.
حکما اصطلاحى دارند که عقل را منقسم مىکنند به دو قسم: عقل نظرى و عقل عملى. البته مقصود این نیست که در هر کسى دو قوّه عاقله هست، بلکه مقصود این است که قوّه عاقله انسان دو نوع محصول فکر و اندیشه دارد که از اساس با هم اختلاف دارند: افکار و اندیشههاى نظرى، و افکار و اندیشههاى عملى.
فعلًا مقتضى نیست که در اطراف این مبحث فلسفى صحبت کنم و فرق افکار و اندیشههاى نظرى و عملى را ذکر کنم، زیرا خود این مطلب اگر بنا باشد در اطرافش صحبت شود بیش از یک سخنرانى وقت مىگیرد. همین قدر اجمالًا عرض مىکنم که عقل نظرى همان است که مبناى علوم طبیعى و ریاضى و فلسفه الهى است. این علوم، همه در این جهت شرکت دارند که کار عقل در آن علوم قضاوت درباره واقعیتها است که فلان شىء اینطور است و یا آنطور؟ فلان اثر و فلان خاصیت را دارد یا ندارد؟ آیا فلان معنا حقیقت دارد یا ندارد؟ و اما عقل عملى آن است که مبناى علوم زندگى است، مبناى اصول اخلاقى است، و به قول قدما مبناى علم اخلاق و تدبیر منزل و سیاست مُدُن است. در عقل عملى، مورد قضاوتْ واقعیتى از واقعیتها نیست که آیا اینچنین است یا آنچنان؟ مورد قضاوت، وظیفه و تکلیف است: آیا «باید» این کار را بکنم یا آن کار را؟ اینطور عمل کنم یا آنطور؟ عقل عملى همان است که مفهوم خوبى و بدى و حسن و قبح و باید و نباید و امر و نهى و امثال اینها را خلق مىکند. راهى که انسان در زندگى انتخاب مىکند مربوط به طرز کار کردن و طرز قضاوت عقلى عملى اوست و مستقیماً ربطى به طرز کار و طرز قضاوت عقل نظرى وى ندارد.
اینکه در آثار دینى وارد شده که تقوا عقل را روشن مىکند و دریچه حکمت را به روى انسان مىگشاید- همچنان که لحن خود آنها دلالت دارد- همه مربوط به عقل عملى است، یعنى در اثر تقوا انسان بهتر درد خود و دواى خود و راهى که باید در زندگى پیش بگیرد مىشناسد؛ ربطى به عقل نظرى ندارد، یعنى مقصود این نیست که تقوا در عقل نظرى تأثیرى دارد و آدمى اگر تقوا داشته باشد بهتر دروس ریاضى و یا طبیعى را مىفهمد و مشکلات آن علوم را حل مىکند. حتى در فلسفه الهى نیز تا آنجا که جنبه فلسفه دارد و سر و کارش با منطق و استدلال است و [انسان] مىخواهد با پاى استدلال گام بردارد و مقدمات در فکر خود ترتیب مىدهد تا به نتیجه برسد همینطور است. در نوعى دیگر از معارف ربوبى، تقوا و پاکى و مجاهدت تأثیر دارد ولى آنجا دیگر پاى عقل نظرى و فلسفه و استدلال و منطق و ترتیب مقدمات و سلوک فکرى از نتیجه به مقدمه و از مقدمه به نتیجه در میان نیست.
مقصود این است: این حقیقت که بیان شده که تقوا موجب ازدیاد حکمت و ازدیاد بصیرت و روشن بینى مىشود ناظر به مسائل نظرى و عقل نظرى نیست، و شاید علت اینکه در نظر بعضىها قبول این مطلب اینقدر مشکل آمده همین است که این مطلب را به حدود عقل نظرى توسعه دادهاند.
و اما نسبت به عقل عملى البته مطلب همینطور است و مىتوان گفت قبل از هر استدلال و تقریبى، تجربه گواه این مطلب است. واقعاً تقوا و پاکى و رام کردن نفس امّاره در روشن بینى و اعانت به عقل تأثیر دارد ولى البته نه به این معنى که عقل فى المثل به منزله چراغ است و تقوا به منزله روغن آن چراغ، و یا اینکه دستگاه عقل به منزله یک کارخانه مولّد روشنایى است که فعلًا فلان مقدار کیلووات برق مىدهد و تقوا که آمد فلان مقدار کیلووات دیگر بر برق این کارخانه مىافزاید. نه، این طورها نیست، طور دیگر است. براى توضیح مقدمهاى عرض مىکنم.
دشمن دشمنان عقل
از کلمات على علیهالسلام است: اصْدِقاؤُکَ ثَلاثَةٌ وَ اعْداؤُکَ ثَلاثَةٌ یعنى تو سه نوع دوست و سه نوع دشمن دارى. فَاصْدِقاؤُکَ: صَدیقُکَ وَ صَدیقُ صَدیقِکَ وَ عَدُوُّ عَدُوِّکَ یعنى دوستان تو یکى آن کس است که مستقیماً دوست خود توست، دومى دوستِ دوست توست، سومى دشمنِ دشمن توست. وَ اعْداؤُکَ: عَدُوُّکَ وَ عَدُوُّ صَدیقِکَ وَ صَدیقُ عَدُوِّکَ[25]
دشمنان تو عبارت است از آن که مستقیماً با خود تو دشمن است، و آن کس که دشمن دوست توست، و آن کس که دوست دشمن توست.
مقصودم از نقل این کلام این بود که یکى از انواع دوستان، دشمنِ دشمن است.
علت اینکه دشمن دشمن به منزله دوست خوانده شده این است که دشمن را ضعیف مىکند و دست وى را مىبندد و از این راه به انسان کمک مىکند. این خود یک حساب و قاعدهاى است که دشمنِ دشمن مانند دوست است، آدمى را تقویت
مىکند.
این قاعده که در افراد جارى است، در حالات و قواى معنوى انسان هم جارى است. قواى معنوى انسان در یکدیگر تأثیر مىکنند، و احیاناً تأثیر مخالف مىنمایند و اثر یکدیگر را خنثى مىکنند. این مطلب جاى انکار نیست. در قدیم و جدید به تضادى که کم و بیش بین قواى مختلفه وجود انسان هست توجه شده، و این خود داستان مفصلى دارد.
راز تأثیر تقوا در روشن بینى
یکى از حالات و قوایى که در عقل انسان یعنى در عقل عملى انسان، یعنى در طرز تفکر عملى انسان که مفهوم خوب و بد و خیر و شرّ و درست و نادرست و لازم و غیر لازم و وظیفه و تکلیف و اینکه الآن چه مىبایست بکنم و چه نمىبایست بکنم و این گونه معانى و مفاهیم را بسازد تأثیر دارد، طغیان هوا و هوسها و مطامع و احساسات لجاج آمیز و تعصب آمیز و امثال اینهاست، زیرا منطقه و حوزه عقل عملى انسان به دلیل اینکه مربوط به عمل انسان است همان حوزه و منطقه احساسات و تمایلات و شهوات است. این امور اگر از حد اعتدال خارج شوند و انسان محکوم اینها باشد نه حاکم بر اینها، در برابر فرمان عقل فرمان مىدهند، در برابر نداى عقل و وجدان فریاد و غوغا مىکنند، براى نداى عقل حکم پارازیت را پیدا مىکنند، دیگر آدمى نداى عقل خویش را نمىشنود، در برابر چراغ عقل گرد و غبار و دود و مه ایجاد مىکنند، دیگر چراغ عقل نمىتواند پرتوافکنى کند. فىالمثل ما که در این فضا الآن نشستهایم و مىگوییم و مىشنویم و مىبینیم، به حکم این است که یک نفر سخن مىگوید و دیگران سکوت کردهاند، چراغها نور مىدهند و فضا هم صاف و شفاف است. ولى اگر در همین فضا با این یک نفر سایرین هم هرکس براى خودش حرفى بزند و با صداى بلند آوازى بخواند بدیهى است که حتى خود گوینده هم نداى خود را نخواهد شنید، و اگر این فضا پر از دود و غبار باشد کسى کسى را نخواهد دید. این است که گفتهاند:
حقایق سرایى است آراسته هوا و هوس گَرد برخاسته
نبینى که هرجا که برخاست گرد نبیند نظر گرچه بیناست مرد[26]
و یا گفتهاند:
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى کرد[27]
و یا گفتهاند:
چون غرض آمد هنر پوشیده شد صد حجاب از دل به سوى دیده شد[28]
براى مثال جوان محصلى را در نظر مىگیریم. این جوان از مدرسه برگشته فکر مىکند لازم است درسهایش را حاضر کند، براى این کار چندین ساعت بنشیند و بخواند و بنویسد و فکر کند، زیرا بدیهى است نتیجه لاقیدى و تنبلى مردود شدن و جاهل ماندن و عقب ماندن و هزارها بدبختى است. این نداى عقل اوست. در مقابل این ندا ممکن است فریادى از شهوت و میل به گردش و چشم چرانى و عیاشى در وجود او باشد که او را آرام نگذارد. بدیهى است که اگر این فریادها زیاد باشد، جوان نداى عقل خود را نشنیده و چراغ فطرت را ندیده مىگیرد و با خود مىگوید فعلًا برویم خوش باشیم تا ببینیم بعدها چه مىشود. پس این گونه هواها و هوسها اگر در وجود انسان باشند تأثیر عقل را ضعیف مىکنند، اثر عقل را خنثى مىکنند، و به تعبیر دیگر این هوا و هوسها با عقل آدمى دشمنى مىورزند. در حدیث است که امام صادق علیهالسلام فرمود:
الْهَوى عَدُوُّ الْعَقْلِ[29]
هوا و هوس دشمن عقل است.
على علیهالسلام درباره عُجب و خودپسندى فرمود:
عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ احَدُ حُسّادِ عَقْلِهِ[30]
خودپسندى انسان یکى از امورى است که با عقل وى حسادت و دشمنى مىورزد.
درباره طمع فرمود:
اکْثَرُ مَصارِعِ الْعُقولِ تَحْتَ بُروقِ الْمَطامِعِ[31]
بیشترِ زمین خوردنهاى عقل آنجاست که برق طمع جَستن مىکند.
بدوزد شره دیده هوشمند در آرد طمع مرغ و ماهى به بند[32]
رسول اکرم صلى الله علیه و آله مىفرماید:.
اعْدى عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتى بَینَ جَنْبَیکَ[33]
یعنى بالاترین دشمنان تو همان نفس امّاره و احساسات سرکش توست که از همه به تو نزدیکتر است و در میان دو پهلویت قرار گرفته است.
علت اینکه این دشمن بالاترین دشمنان است واضح است، زیرا دشمن عقل است که بهترین دوست انسان است. هم رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمود:.
صَدیقُ کُلِّ امْرِئٍ عَقْلُهُ[34]
یعنى دوست واقعى هرکس عقل اوست.
از هر دشمنى با نیروى عقل مىتوان دفاع کرد. اگر دشمنى پیدا شود که بتواند عقل را بدزدد پس او از همه خطرناکتر است. صائب تبریزى شعرى دارد که مثل این است که ترجمه همان حدیث نبوى است، مىگوید:
بستر راحت چه اندازیم بهر خواب خوش ما که چون دل دشمنى داریم در پهلوى خویش
پس توجه به این مطلب لازم است که حالات و قواى معنوى انسان به حکم تضاد و تزاحمى که میان بعضى با بعضى دیگر است در یکدیگر تأثیر مخالف مىکنند و تقریباً اثر یکدیگر را خنثى مىکنند، و به عبارت دیگر با یکدیگر دشمنى و حسادت مىورزند. از آن جمله است دشمنى هوا و هوس با عقل.
از همین جا معناى تأثیر تقوا در تقویت عقل و ازدیاد بصیرت و روشن بینى روشن مىشود. تقوا نه سوهان است و نه سنباده و نه روغن چراغ. تقوا دشمنِ دشمن عقل است، از نوع سومِ دوستانى است که على علیهالسلام فرمود: وَ عَدُوُّ عَدُوِّکَ. ملکه تقوا که آمد، دشمن عقل را که هوا و هوس است رام و مهار مىکند، دیگر نمىگذارد اثر عقل را خنثى کند، گرد و غبار برایش به وجود آورد، پارازیت ایجاد کند. چه خوب مىگوید مولوى:
حسها و اندیشه بر آب صفا همچو خس بگرفته روى آب را
خس بس انبه بود برجو چون حباب خس چو یک سو رفت پیدا گشت آب
چون که تقوا بست دو دست هوا حق گشاید هر دو دست عقل را
پس معلوم شد که تقوا واقعاً تأثیر دارد در طرز تفکر و طرز قضاوت انسان، ولى نوع تأثیرش این است که جلو تأثیر دشمن را مىگیرد و از این راه دست عقل را باز مىکند و به وى آزادى مىدهد: عِتْقٌ مِنْ کُلِّ مَلَکَةٍ[35]
حکما اینگونه عاملها را که بهطور غیر مستقیم تأثیر دارند فاعل بالعَرَض مىنامند. مىگویند فاعل یا بالذات است و یا بالعرض. فاعل بالذات آن است که اثر مستقیماً از خود او تولید شده، و فاعل بالعرض آن است که اثر مولود علت دیگرى است و کار این علت کار دیگرى است مثل اینکه مانع را برطرف کرده است، و همینکه مانع برطرف شد آن علت دیگر اثر خود را تولید مىکند، ولى بشر همین را کافى مىداند که آن اثر را به این علت زایل کننده مانع هم نسبت بدهد.
اگر انسان در هر چیزى شک کند در این مطلب نمىتواند شک کند که خشم و شهوت و طمع و حسد و لجاج و تعصب و خودپسندى و نظایر این امور آدمى را در زندگى کور و کر مىکند. آدمى پیش هوس کور و کر است. آیا مىتوان در این مطلب شک کرد که یکى از حالات عادى و معمولى بشر این است که عیب را در خود نمىبیند و در دیگران مىبیند و حال آنکه خودش بیشتر به آن عیب مبتلاست؟ آیا علت این نابینایى نسبت به عیب خود جز عُجب و خودپسندى و مغرورى چیز دیگرى هست؟ آیا تردیدى هست که مردمان متقى که مجاهده اخلاقى دارند و بر عجب و طمع و سایر رذائل نفسانى فائق آمدهاند بهتر و روشنتر عیب خود و درد خود را درک مىکنند؟ و آیا براى انسان علم و حکمتى مفیدتر از اینکه خود را و عیب خود را و راه اصلاح خود را بشناسد وجود دارد؟
اگر توفیقى پیدا کنیم که با نیروى تقوا نفس امّاره را رام و مطیع نماییم، آنوقت خواهیم دید چه خوب راه سعادت را درک مىکنیم و چه خوب مىفهمیم و چه روشن مىبینیم و چه خوب عقل ما به ما الهام مىکند. آنوقت مىفهمیم که این مسائل چندان هم پیچیده و محتاج به استدلال نبوده، خیلى واضح و روشن بوده، فقط غوغاها و پارازیتها نمىگذاشتهاند که ما تعلیم عقل خود را بشنویم.
آیا هوش غیر از عقل است؟
گاهى افرادى دیده مىشوند که در مسائل علمى بسیار زیرک و باهوشاند و از دیگران خیلى جلوند، ولى همین اشخاص در مسئله زندگى و راهى که باید انتخاب کنند مثل آدمهاى گیج و متحیرند؛ افرادى که هوششان در علمیات از اینها خیلى عقبتر است مصالح زندگى را بهتر و روشنتر مىبینند. لهذا این فکر پیش آمده که در انسان دو چیز است: یکى هوش و یکى عقل، بعضى باهوشترند و بعضى عاقلتر.
ولى حقیقت این است که ما دو قوّه نداریم یکى به نام عقل و دیگرى به نام هوش. افراد باهوشى که در مسائل عملى گیج و مبهوت و متحیرند، علتش همان است که عرض شد: در اثر طغیان دشمنان عقل، اثر عقلشان خنثى شده، پارازیتها نمىگذارند که فرمان عقل خود را بشنوند. این گونه اشخاص پارازیت وجودشان زیاد است، نه اینکه در عقل خود کم و کسرى داشته باشند.
در اول سخن اشاره کردم که تقوا و مجاهده اخلاقى و طهارت روح، در آنچه مربوط به حوزه عقل نظرى است هیچ گونه تأثیرى ندارد. حتى فلسفه الهى نیز وابستگى به این معانى اخلاقى ندارد. و اشاره کردم که در عین حال به نحو دیگرى تقوا و مجاهده اخلاقى در تحصیل معارف الهى مؤثر است. این مطلب احتیاج به بحث مستقل دارد و چون آنچه فعلًا گفتم خیلى مجمل بود یک اشاره مختصرى مىکنم.
از قدیم بسیارى از دانایان به این نکته رسیدهاند که در انسان علاوه بر همه قواى عقلانى و ادراکى یک حس مرموز دیگر نیز وجود دارد که مىتوان نام آن را حس الهام گیرى گذاشت. علم امروز هم تدریجاً این نظر را تأیید مىکند، مىگوید یک حس اصیلى در انسان وجود دارد که از هر قوّه و حس دیگر مستقل است. این حس نیز به نوبه خود کم و بیش در همه افراد با اختلاف و شدت و ضعف موجود است و مانند سایر احساسهاى آدمى قابل رشد و نموّ و تربیت است. حالا باید دید چه چیز این حس را در انسان رشد و نموّ و پرورش مىدهد؟.
چیزى که این حس را رشد مىدهد تقوا و طهارت و مجاهدت اخلاقى و مبارزه با هواهاى نفسانى است. از نظر منطق دین، این خود امرى است غیرقابل انکار. در اینجا فقط چند جمله از نهجالبلاغه در این زمینه نقل مىکنم. مىفرماید:
قَدْ احْیا عَقْلَهُ وَ اماتَ نَفْسَهُ حَتّى دَقَّ جَلیلُهُ وَ لَطُفَ غَلیظُهُ وَ بَرِقَ لَهُ لامِعٌ کَثیرُ الْبَرْقِ، فَابانَ لَهُ الطَّریقَ وَ سَلَکَ بِهِ السَّبیلَ، فَتَدافَعَتْهُ الْابْوابُ الى بابِ السَّلامَةِ[36]
عقل خویش را زنده کرده و نفس امّاره را میرانده است تا آنجا که اثر این مجاهدت در بدن وى ظاهر شده و استخوان وى را نازک و غلظت وجود وى را تبدیل به لطافت کرده. در این موقع برقى شدید براى وى مىجهد و راه را به او نشان مىدهد و او را در راه مىاندازد و پیوسته از این در به آن در و از این مرحله به آن مرحله او را حرکت مىدهد تا مىرسد به آنجا که باب سلامت مطلق است.
« یَهْدی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ یَهْدیهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ ـ خداوند به برکت آن، کسانى را که از خشنودى او پیروى کنند، به راههاى سلامت، هدایت مىکند؛ و به فرمان خود، از تاریکیها به سوى روشنایى مىبرد؛ و آنها را به سوى راه راست، رهبرى مىنماید.»(مائده/16)
تقوا و تلطیف احساسات
تقوا و طهارت در یک ناحیه دیگر هم تأثیر دارد و آن ناحیه عواطف و احساسات است که احساسات را رقیقتر و لطیفتر مىکند. اینطور نیست که آدم باتقوا که خود را از پلیدیها و کارهاى زشت و کثیف، از ریا و تملّق، از بندگى و کاسه لیسى دور نگه داشته، ساحت ضمیر خود را پاک نگه داشته، عزت و مناعت و آزادمنشى خود را حفظ کرده، توجهش به معنا بوده نه به ماده، یک همچو شخصى نوع احساساتش با احساسات یک آدم غرق در فحشا و پلیدى و غرق در مادیات یکى باشد. مسلماً احساسات او عالیتر و رقیقتر و لطیفتر است، تأثرات او در مقابل زیباییهاى معنوى بیشتر است، دنیا را طور دیگرى و با زیبایى دیگرى مىبیند، آن جمال عقلى را که در عالم وجود است بهتر حس مىکند.
گاهى این مسئله طرح مىشود که چرا دیگر شعرایى مثل سابق پیدا نمىشود؟
چرا دیگر آن لطف و رقّت که بهعنوان مثال در گفتههاى سعدى و حافظ هست امروز پیدا نمىشود؟ و حال آنکه همه چیز پیش رفته و ترقى کرده، علم جلو رفته و افکار ترقى نموده، دنیا از هر جهت پیش رفته است.
اگر به شعراى معاصر برنخورد، عقیده شخصى من این است که علت این امر یک چیز است و آن اینکه علاوه بر ذوق طبیعى و قدرت خلّاقه فکرى، یک رقّت و لطافت و حساسیت دیگر در ضمیر لازم است. این رقّت و لطافت وقتى پیدا مىشود که شخص توجه بیشترى به تقوا و معنویت داشته باشد، اسیر دیو خشم و شهوت نباشد، آزادگى و وارستگى داشته باشد.
اگر عدهاى اصرار دارند که شاعران روشن ضمیر گذشته را هم مثل خودشان آلوده و پلید معرفى کنند و این معما را حل نشدنى جلوه دهند مطلب دیگرى است.
عقیده شخصى من این است که آدم پلید و آلوده هر اندازه قدرت هوش و ذکاوتش زیاد باشد، از درک لطفهاى معنوى و روحى عاجز است و نمىتواند آنطور معانى لطیف و رقیق که در سخنان بعضى دیده مىشود ابداع کند.
تقوا و نیروى پیروزى بر شداید
اما اثر دیگر تقوا، که قرآن کریم مىفرماید:
وَ مَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً (طلاق/2)
هرکس که تقواى خدا داشته باشد، خداوند براى او راه بیرون شدن از سختیها و شداید را قرار مىدهد.
ایضاً مىفرماید:
وَ مَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مِنْ امْرِهِ یسْراً(طلاق/4)
هرکس که تقواى الهى داشته باشد، خداوند یک نوع سهولت و آسانى در کار او قرار مىدهد.
امیرالمؤمنین (سلام اللَّه علیه) مىفرماید:
فَمَنْ اخَذَ بِالتَّقْوى عَزَبَتْ عَنْهُ الشَّدائِدُ بَعْدَ دُنُوِّها وَ احْلَوْلَتْ لَهُ الْامورُ بَعْدَ مَرارَتِها وَ انْفَرَجَتْ عَنْهُ الْامْواجُ بَعْدَ تَراکُمِها وَ أَسْهَلَتْ لَهُ الصِّعابُ بَعْدَ انْصابِها[37]«1».
یعنى هرکس که چنگ به دامن تقوا بزند سختیها و شداید بعد از آنکه به او نزدیک شدهاند از او دور مىشوند و کارها که بر ذائقه او تلخ آمدهاند برایش شیرین مىشوند، موجها که روى هم جمع شدهاند و مىخواهند او را به کام بکشند از او کنار مىروند، امور پرمشقت بر او آسان مىگردد.
در اینجا نیز سؤالى طرح مىشود که چه رابطهاى میان تقوا که یک خصیصه روحى و اخلاقى است، با پیروزى بر مشکلات و شداید وجود دارد؟
دو نوع مضیقه و تنگنا
در اینجا مقدمتاً باید عرض کنم که مضیقهها و تنگناهایى که براى انسان پیش مىآید و سختیهایى که انسان در آن سختیها واقع مىشود دو نوع است:.
یک نوع مضیقههایى است که اختیار و اراده انسان هیچ گونه دخالتى در آنها ندارد، مثل اینکه سوار هواپیما مىشود و هواپیما خراب مىگردد و یا آنکه سوار کشتى است و دریا طوفانى مىشود، خطر غرق شدن وجود دارد، و امثال این شدتها و گرفتاریهایى که براى هرکسى ممکن است پیش بیاید بدون آنکه قابل پیش بینى باشد و اراده و اختیار انسان در آن دخالت داشته باشد.
و نوع دیگر از ابتلاها و مضایق و گرفتاریها آنهاست که اراده و اختیار انسان در اینکه وارد آن گرفتاریها بشود و یا نشود و اگر وارد شد چگونه خارج شود دخالت دارد، و به تعبیر دیگر گرفتاریهاى اخلاقى و اجتماعى.
پس در اینجا دو مسئله پیش مىآید: یکى تأثیر تقوا در نجات انسان از گرفتاریهاى نوع اول و دیگر تأثیر تقوا در نجات از گرفتاریهاى نوع دوم.
اما در قسمت اول من الآن نمىتوانم اظهار نظر کنم که بیان قرآن شامل نجات از این نوع گرفتاریها هم هست یا نیست. البته هیچ مانعى نیست که یک همچو ناموسى در جهان باشد و یک نوع ضمانت الهى بوده باشد، نظیر استجابت دعا. ولى جملهاى هست در نهج البلاغه که مىتوان آن را به منزله تفسیر این مطلب تلقى کرد که منظور، نجات از گرفتاریهاى نوع دوم است. در خطبه 181 مىفرماید:.
وَ اعْلَموا انَّهُ مَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً مِنَ الْفِتَنِ وَ نوراً مِنَ الظُّلَمِ[38]
بدانید که هرکه تقواى الهى داشته باشد، خداوند براى او راه بیرون شدن از فتنهها و نورى به جاى تاریکى قرار مىدهد.
فتنهها همان ابتلائات سوء و گرفتاریهاى اخلاقى و اجتماعى است.
گرفتاریهاى نوع اول نادرالوجود است. عمده گرفتاریها و شداید و مضایقى که براى انسان پیش مىآید و زندگى را تلخ و شقاوت آلود مىکند و هرگونه سعادت دنیوى و اخروى را از انسان سلب مىکند همین فتنهها و ابتلائات سوء و گرفتاریهاى اخلاقى و اجتماعى است.
با توجه به اینکه منشأ بیشتر گرفتاریهاى هرکسى خود اوست و هرکسى خودش بالاترین دشمنان خودش است (اعْدى عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتى بَینَ جَنْبَیکَ) هرکسى خودش سرنوشت خود را تعیین مىکند. غالب رفتارهاى هرکسى با خودش خصمانه است.
دشمن به دشمن آن نپسندد که بىخرد با نفس خود کند به مراد هواى خویش[39]
اغلب گرفتاریهایى که براى ما پیش مىآید از خارج نیامده، خودمان براى خودمان درست کردهایم. من در زندگى خودم و همچنین در زندگى اشخاصى که تحت مطالعه من بودهاند تجربه کردهام، دیدهام همینطور است. با توجه به اینها خوب واضح مىشود که سلاح تقوا چه اندازه مؤثر است در اینکه انسان را از فتنهها
دور نگه مىدارد و به فرض اینکه در فتنه واقع شد تقوا او را نجات مىدهد. قرآن کریم در سوره اعراف، آیه 201 مىفرماید:.
انَّ الَّذینَ اتَّقَوْا اذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیطانِ تَذَکَّروا فَاذا هُمْ مُبْصِرونَ
مردمان باتقوا اگر هم احیاناً خیالى از شیطان بر آنها بگذرد و جان آنها را لمس کند و روح آنها را تاریک نماید تذکر پیدا کرده و به یاد خدا مىافتند و بصیرت خود را باز مىیابند.
به همین دلیل که تقوا اثر اول یعنى روشن بینى و ازدیاد بصیرت را به دنبال خود دارد، اثر دوم یعنى نجات از مهالک و مضایق را دارد. گرفتاریها و شداید در تاریکى پیدا مىشود، تاریکىِ غبارِ معاصى و گناهان و هواها و هوسها. وقتى که نور تقوا پیدا شد، راه از چاه تمیز داده مىشود و انسان کمتر گرفتار مىشود و اگر گرفتار شد در روشنى تقوا بهتر روزنه بیرون رفتن را پیدا مىکند.
گذشته از همه اینها تقوا و خود نگهدارى سبب مىشود که انسان نیروهاى ذخیره وجود خود را در راههاى لغو و لهو و حرام هدر ندهد، همیشه نیروى ذخیره داشته باشد. بدیهى است که آدم نیرومند و با اراده و با شخصیت، بهتر تصمیم مىگیرد و بهتر مىتواند خود را نجات بدهد. همان طورى که نور و روشنایى داشتن، راهى و وسیلهاى است براى نجات و رهایى، قوّت و نیرو داشتن نیز به نوبه خود راه و وسیلهاى است که خداوند متعال قرار داده است.
در اواخر سوره مبارکه یوسف آیهاى است که به منزله نتیجه گیرى از آن داستان عجیب و پرهیجان است. داستان حضرت یوسف را کم و بیش همه شنیدهاید. آنجا که داستان نزدیک است به آخر برسد یعنى بعد از آنکه یوسف، عزیز مصر مىگردد و برادران یوسف در اثر قحطى براى تهیه غلّه از کنعان به مصر مىآیند و آنها یوسف را نمىشناسند ولى یوسف آنها را مىشناسد و یوسف به بهانهاى بنیامین را که از طرف مادر هم با یوسف برادر بود پیش خود نگه مىدارد، در این وقت براى بار دوم برادران مىآیند و با گردن کج و التماس از یوسف گندم مىخواهند و حالت عجز و التماس خاصى به خود مىگیرند، و چقدر خوب قرآن کریم منظره تذلّل و زارى و کوچکى آنها را در این آیه مجسم کرده است! گفتند: یا ایهَا الْعَزیزُ مَسَّنا وَ اهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَاوْفِ لَنَا الْکَیلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَینا انَّ اللَّهَ یجْزِى الْمُتَصَدِّقینَ (یوسف/78) اى عزیز و اى مهتر! ما و خانوادهمان بدبخت شدهایم و وجه ناقابلى براى خرید گندم با خود آوردهایم. کیل تمام به ما بده و بر ما مسکینان تصدّق کن. خداوند به تصدّق کنندگان پاداش مىدهد.
یوسف تا این وقت خودش را معرفى نکرده بود. در این وقت خواست خودش را به آنها بشناساند: قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیوسُفَ وَ اخیهِ اذْ انْتُمْ جاهِلونَ (یوسف/89) گفت: یادتان هست که از روى جهالت و نادانى با یوسف و برادرش چه کردید؟ همین که این جمله را گفت که آیا یادتان هست با یوسف و برادرش چه کردید، آنها یکّه خوردند: قالوا ءَ انَّکَ لَانْتَ یوسُفُ گفتند آیا تو یوسف هستى؟ قالَ ا نَا یوسُفُ وَ هذا اخى قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَینا گفت: بلى من یوسفم و این هم برادر من است. خداوند عنایت و لطف خاص خود را شامل حال ما گردانید. انَّهُ مَنْ یتَّقِ وَ یصْبِرْ فَانَّ اللَّهَ لا یضیعُ اجْرَ الْمُحْسِنینَ (یوسف/90)
هرکس که تقوا و صبر داشته باشد، خود نگهدارى و مقاومت داشته باشد، خداوند پاداش نیکوکاران را ضایع نمىکند. اینکه مىبینید، نتیجه تقواست، نتیجه پاکى و خود نگهدارى است. غلام شدم و زیردست این و آن افتادم اما تقوا را حفظ کردم.
کارم به جایى رسید که متشخصترین زنان مصر و یکى از زیباترین زنان مصر از من جوان بىاسم و رسم تقاضاى کام گرفتن کرد ولى من خودم را در پناه تقوا نگه داشتم و گفتم: رَبِّ السِّجْنُ احَبُّ الَىَّ مِمّا یدْعونَنى الَیهِ. (یوسف/33)
من زندان را بر این لذتهاى مقرون به آلودگى ترجیح مىدهم. تقواى آن روز، مرا امروز عزیز مصر کرد. تقوا و صبر و پاکى و نزاهت در این جهان گم نمىشود، آدمى را از حضیض ذلت به اوج عزت مىرساند. انَّهُ مَنْ یتَّقِ وَ یصْبِرْ فَانَّ اللَّهَ لایضیعُ اجْرَ الْمُحْسِنینَ. مثل این است که قرآن کریم نتیجه داستان یوسف را در این یک جمله خلاصه کرده است که عاقبت از آنِ تقواست. تقوا آدمى را از مهالک و شداید بسیارى نجات مىدهد و به اوج عزت مىرساند. وَ مَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً (طلاق/2) براى مردمان متقى که در همه حال خود را حفظ مىکنند بن بست و شکست وجود ندارد.
وقتى که انسان کلمات و خطابات اباعبداللَّه علیهالسلام را به خاندان محترمش مىبیند که با چه ایمان و اطمینانى به آنها اطمینان مىدهد، غرق در حیرت مىشود: یا رب! این چه روحیه و چه ایمان و چه اطمینانى است و این تضمین را از کجا گرفته بود؟! در کتب نوشتهاند: «ثُمَّ وَدَّعَ ثانِیاً اهْلَ بَیتِهِ» براى بار دوم با اهل بیت خود وداع کرد، به آنها گفت: اسْتَعِدّوا لِلْبَلاءِ وَ اعْلَموا انَّ اللَّهَ حافِظُکُمْ وَ حامیکُمْ مهیا و آماده تحمل سختیها باشید و بدانید خداوند شما را حفظ و حمایت مىکند وَ سَینْجیکُمْ مِنْ شَرِّ الْاعْداءِ وَ یجْعَلُ عاقِبَةَ امْرِکُمْ الى خَیرٍ شما را نجات خواهد داد و سرآنجامِ کارِ شما را نیک خواهد کرد وَ یعَذِّبُ اعادِیکُمْ بِانْواعِ الْبَلاءِ وَ یعَوِّضُکُمُ اللَّهُ عَنْ هذِهِ الْبَلِیةِ بِانْواعِ النِّعَمِ وَ الْکِرامَةِ دشمنان شما را به اقسام عذابها گرفتار خواهد کرد و به شما به عوض این شداید و بلایا انواعى از نعمتها و کرامتها خواهد داد فَلا تَشْکوا وَ لا تَقولوا بِالْسِنَتِکُمْ ما ینْقُصُ مِنْ قَدْرِکُمْ [40]
مبادا شکایت کنید و مبادا جملهاى بر زبان بیاورید که از قدر و قیمت شما بکاهد.
اطمینانى که حسین علیهالسلام به پیروزى نهایى داشت و به خاندانش تلقین مىکرد، از همان آیه قرآن سرچشمه مىگیرد که مىفرماید: وَ مَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً. این تضمین را از قرآن گرفته بود. از نوع اطمینان و ایمانى است که یوسف صدّیق داشت که هنگامى که به نتیجه تقواى خود رسید، با خوشحالى و رضایت مىگفت: انَّهُ مَنْ یتَّقِ وَ یصْبِرْ فَانَّ اللَّهَ لایضیعُ اجْرَ الْمُحْسِنینَ. ولى امام حسین علیهالسلام قبل از آنکه داستان به آخر برسد و به نتیجه برسد نتیجه را مىدید کلمات شمرده حسین مثل تیر بر قلب خاندانش نشست. سختیها و اسارتها را تحمل کردند ولى در پناه صبر و تقوا. عاقبت کارشان همانطور شد که حسین علیهالسلام به آنها وعده داده بود و خداوند در قرآن تضمین کرده بود. بعد از چندى مىبینیم که زینب سلاماللَّهعلیها همان جملههاى حسین را با الفاظ دیگر با یک دنیا اطمینان بازگو مىکند. خطاب به یزید بن معاویه کرده، مىگوید:
فَکِدْ کَیدَکَ وَ اسْعَ سَعْیکَ وَ ناصِبْ جَهْدَکَ. فَوَ اللَّهِ لاتَمْحوا ذِکْرَنا وَ لا تُمیتُ وَحْینَا وَ لا تُدْرِکُ امَدَنا وَ لا تُرْحَضُ عَنْکَ عارُها[41]
هر حیلهاى که مىخواهى بهکار ببر و هرچه دلت مىخواهد کوشش کن، اما به خدا قسم که نخواهى توانست نام ما و محبوبیت و احترام ما را از بین ببرى، نمىتوانى وحى زنده خدا را که در خاندان ما پیدا شده بمیرانى.
براى تو جز عار و ننگ و رسوایى در این جهان چیزى باقى نمىماند.
[1]. مفردات ألفاظ القرآن، ص: 881
[2]. البلد الأمین و الدرع الحصین ص404 دعاء الجوشن الکبیر
[3]. بحار الأنوار (ط - بیروت) ج99 ص56 ـ مفاتیحالجنان دعاء بعد از زیارت امام رضا علیه السلام.
[4]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد ج2 ص584 دعاء السحر فی شهر رمضان
[5]. نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص169 ـ و من خطبة له ع و فیها مواعظ للناس
[6]. نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص57 ـ و من کلام له ع لما بویع فی المدینة و فیها یخبر الناس بعلمه...
[7]. نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص284 ـ الوصیة بالزهد و التقوى
[8]. نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص221 ـ و من خطبة له ع یحث الناس على التقوى
[9]. نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص284 ـ الوصیة بالزهد و التقوى ـ خطبه 189
[10]. نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص351 ـ و من خطبة له ع فی مقاصد أخرى
[11]. نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص284 ـ الوصیة بالزهد و التقوى ـ خطبه 189
[12]. نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص284 ـ الوصیة بالزهد و التقوى ـ خطبه 189
[13]. نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص351 ـ و من خطبة له ع فی مقاصد أخرى
[14]. نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص312 ـ الوصیة بالتقوى ـ خطبه 196
[15]. نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص312 ـ الوصیة بالتقوى ـ خطبه 196
[16]. مجموعة ورام ج2 ص122
[17]. مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول ج11 ص187 الحدیث 9 ـ این حدیث با عبارات نزدیک به هم در بسیاری دیگر از کتب روایی نقل شده است.
[18]. الکافی (ط - الإسلامیة) ج2 ص16 ـ باب الإخلاص
[19]. المیزان فى تفسیر القرآن، ج5، ص270 ـ به نقل از مسند الامام احمد بن حنبل ج 5 ص 266 ـ البته علامه طباطبایی رحمتاللهعلیه دربارهی این حدیث نوشته است که: و نیز در میان روایاتى که بیشتر راویان آن را از رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم روایت کردهاند این حدیث است که آن جناب فرمود...
[20]. بحار الأنوار (ط - بیروت) ج60 ص332
[21]. نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص160 ـ خطبه 107 ـ عصیان الخلق
[22]. نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص507 ـ حکمت 212
[23]. نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص507 ـ حکمت 219
[24]. افزوده شدن در دنیاى مرد براى او نقص است و سود بردنش در جز خیر محض، زیان است. و هرگونه دستیابى به بهرههاى دنیوى پایدار نیست، زیرا معناى آن در حقیقت از دست دادن است. و به هرکس که امید به خیر تو دارد یاور باش، که انسان آزاده همیشه یاور دیگران است. و هرکس از کارهاى خیر خوددارى کند، در حقیقت برادر و دوستى نخواهد داشت. به مردم نیکى کن تا دلهاى آنها را بندهی خود کنى، که چه بسا احسانْ آدمى را بندهی خود مىسازد.
[25]. نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص527 ـ حکمت 295
[26]. بوستان سعدی، باب سوم در عشق و مستی و شور ؛ داستان سلطان محمود و سیرت ایاز
[27]. لسان الغیب حافظ شیرازی
[28]. دفتر اول مثنوی معنوی مولوی ـ داستان آن پادشاه جهود کی نصرانیان را میکشت از بهر تعصب
[29]. مصباح الشریعة ص103
[30]. نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص507 ـ حکمت 212
[31]. نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص507 ـ حکمت 219
[32]. گلستان سعدی، باب سوم در فضیلت قناعت
[33]. عدة الداعی و نجاح الساعی ص314
[34]. المحاسن ج1 ص194 ؛ امام رضا علیهالسلام از پیامبر اعظم صلیاللهعلیهوآلهوسلم نقل فرموده است ـ الکافی (ط - الإسلامیة) ج1 ص11
[35]. نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص351 ـ و من خطبة له ع فی مقاصد أخرى
[36]. نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص337 ـ و من کلام له ع فی وصف السالک الطریق إلى الله سبحانه ؛ خطبه 218
[37]. نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص313 ـ الوصیة بالتقوى
[38]. نهج البلاغة (للصبحی صالح) ص266
[40]. نفس المهموم، ص 323 ؛ به نقل از جلاء العیون للمجلسی: 201 طبع سنة 1323 ق
[41]. اللهوف ؛ ص185