دریافت
مبحث هیأت متوسلین به جواد الائمه علیه السلام ـ 96/3/19
غفلت زدایی
5ـ
یاد مرگ (قسمت دوم)
سلمان فارسی، آن یار برگزیده و ممتاز رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم و علی علیهالسلام، گفتگوئی با یکی از مردگان دارد، که ترسیمی روشن از حوادث هنگام مرگ و عالم برزخ است، آن را در اینجا برای روشن شدن بیشتر جزئیات حوادث مرگ و بعد از مرگ میآوریم:
سلمان ساعات آخر عمر را میپیمود و در مدائن بود، بیمار و بستری گردید، اصبغ بن نباته یکی از یاران خاص امام علی علیهالسلام میگوید:
همواره به عیادت سلمان میرفتم، وقتی که بیماریش سخت شد و یقین به مرگ یافت، به من فرمود: «ای اصبغ، رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم به من خبر داده که هرگاه اجلم فرا رسید، مردگان با من صحبت میکنند، اگر ممکن است تابوتی فراهم کن و مرا در میان آن بگذار و چهار نفر را خبر کن تا گوشهی تابوت مرا بلند کنند و مرا به قبرستان ببرند».
اصبغ میگوید:
به دستور سلمان عمل کردیم، تابوت را برداشته و به قبرستان بردیم، و در آنجا بر زمین نهادیم، از ما خواست که او را رو به روی قبله بنشانیم، وقتی که رو به قبلهاش کردیم، با صدای بلند، خطاب به مردگان گفت:
السلام علیکم یا عرصه البلاء السلام علیک یا محتجبین عن الدنیا
سلام بر شما ای همنشینان با خاک محنت، سلام بر شما ای چشم پوشیدگان از دنیا.
هیچکس پاسخ سلمان را نداد.
بار دوم صدا زد:
السلام علیک یا من جعلت الارض علیکم غطاء، السلام علیکم یا من لقوا اعما لهم فی دار الدنیا...
سلام بر شما ای کسانی که زمین پوشش شما شده، و با اعمال خود در دنیا ملاقات کردهاید، سلام بر شما ای منتظران نفخه نخستین قیامت شما را برای خدای بزرگ و پیامبر گرامی سوگند میدهم که یکی از شما جواب مرا بدهد و با من سخن بگوید، من سلمان فارسی آزاد شده به دست رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهو سلم، هستم، پیامبر صلیاللهعلیهوآلهو سلم، به من وعده داده که هرگاه مرگم فرا رسید، مردهای با من سخن میگوید.
وقتی سلمان به اینجا رسید و ساکت شد، ناگاه مردهای در قبر خود به زبان آمد و گفت:
السلام علیک و رحمة اللَّه و برکاته یا اهل البنا، و الفناء المشتغلون بعرصه الدنیا ها نحن لکلامک مستمعون، و لجو ابک مسرعون، فسل عما بدالک یر حمک اللَّه.
سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد، ای صاحب خانه فانی، و سرگرم شدگان به امور دنیا، ما سخن تو را شنیدیم و به پاسخت شتافتیم، از هر چه میخواهی بپرس که خدا تو را رحمت کند.
آنگاه بین سلمان و آن مرده، چنین گفتگو شد:
سلمان: آیا تو اهل بهشت هستی، یا اهل جهنم؟
مرده: ای سلمان! من از کسانی هستم که خدا به فضل و کرمش بر من منت نهاد و مرا از اهل بهشت نمود.
سلمان: ای بنده خدا اکنون، چگونگی مرگ را برای من تعریف کن، که آنرا چگونه یافتی و هنگام آن چه دیدی و با تو چه شد؟
مرده: آرام بگیر ای سلمان! سوگند به خدا اگر مرا با قیچی بریده بریده میکردند و با اره، جدا جدا مینمودند، از سکرات مرگ بر من آسانتر بود، بدان که من در دنیا از کسانی بودم که خداوند توفیق انجام کارهای نیک را به من داده بود، واجبات الهی را بجا میآوردم، و قرآن را تلاوت میکردم و در نیکی به پدر و مادرم اقدام جدی داشتم، و از کارهای حرام دوری مینمودم، و ستم نمیکردم و در طلب روزی حلال کوشا بودم، به خاطر آن که از حساب الهی، ترس داشتم، در بهترین زندگی و غرق در نعمتها بودم که ناگهان بیمار شدم، چند روزی نگذشت که لحظات آخر عمرم فرا رسید، شخص بد منظری را دیدیم، در برابر صورتم ایستاده، تا به چشمانم اشاره کرد نابینا شدم، و به گوشم اشاره کرد کر شدم، به زبانم اشاره کرد لال شدم، در این حال صدای بستگانم به گریه بلند شد، از آن شخص پرسیدم: کیستی؟ که این گونه بر من مسلط میباشی؟.
گفت: عزرائیل هستم، آمدم تا تو را به سرای آخرت کوچ دهم، که مدت زندگی تو به پایان رسید.
در همین هنگام دو نفر خوش قیافه آمدند و یکی در طرف راست، و دیگری در طرف چپم قرار گرفتند، بر من سلام کردند و گفتند: ما نامه اعمال تو را آوردیم، بگیر و بخوان، ما دو فرشتهای هستیم که در دنیا اعمال تو را مینوشتیم، آنها دو فرشته رقیب و عتید بودند.[1]
نامه نیکیها را از فرشته رقیب گرفتم و خواندم، شادمان شدم، ولی با دیدن، نامه گناهان که از فرشته عتید به من رسید گریان و غمگین شدم.
آن دو فرشته به من گفتند: به تو مژده باد، نگران مباش که به تو نیکی میرسد.
در این هنگام، عزرائیل روحم را بهطور کلی قبض کرد، صدای گریه بستگانم بلند شد،
عزرائیل به بستگانم میگفت: چرا گریه میکنید، سوگند به خدا ما به او ظلم نکردیم تا گله کنید، و به او تعدی نکردیم تا ناله و گریه کنید، ما و شما بنده یک خدا هستیم، اگر خدا به شما درباره ما فرمان میداد، اطاعت میکردید، چنانچه ما امر او را اطاعت نمودیم، روح این ( تازه گذشته) را قبض نکردیم، مگر پس از آنکه عمرش سپری شد، و اجلش فرا رسید، ناراحت نباشید که او بهسوی خدای بزرگوار کوچ میکند، که هر طور بخواهد دربارهاش حکم نماید که خداوند بر همه چیز توانا است، پس اگر صبر کنید از طرف خدا پاداش میبرید، و اگر بیتابی کنید، گناه کردهاید من بسیار به سراغ شما میآیم، پسران، دختران، و پدران و مادران را از شما میگیرم.
سپس عزرائیل از من منصرف شد و روح مرا همراش برد، در این هنگام فرشتهای نزد او آمد و روح مرا از او گرفت و در میان پارچهای حریر نهاد و یک لحظه به سوی آسمان بالا برد، و در پیشگاه عدل الهی قرار داد، خداوند مطالبی در مورد اعمال کوچک و بزرگ، نماز، روزه، حج، قرائت قرآن، زکات، صدقات، ساعت شب و روز، اطاعت پدر و مادر، آدمکشی، خوردن مال یتیم و حرام و امثال این امور پرسید.
سپس آن فرشته روح مرا به اذن خدا به سوی زمین رد کرد، در این هنگام غسل دهنده آمد و لباسهایم را از تنم خارج ساخت، و به غسل دادن بدنم مشغول شد، روحم با او فریاد میزد:
ای بنده خدا با این بدن ضعیف مدارا کن، سوگند به خدا از رگی خارج نشدم مگر اینکه پاره شد، از عضوی بیرون نرفتم مگر اینکه خرد شد.
سوگند به خدا، اگر غسل دهنده فریاد مرا میشنید، هرگز مردهای را غسل نمیداد.
سپس او آب را بر بدنم جاری ساخت و مرا سه غسل داد، و در سه پارچه کفن کرد و حنوط نمود و این آخرین توشهام بود که به سوی آخرت رفتم، بعد از غسل انگشترم را از دست راستم بیرون آورد و به پسر بزرگم داد و به او تسلیت گفت، پس از کفن کردن مرا تلقین نمود و سپس خویشانم را صدا زد: بیائید و با وی وداع کنید، آنها برای وداع آمدند، پس از وداع، جنازه را در میان تابوت نهاد و برداشتند، روحم در این هنگام بین چهره و کفنم بود، تا اینکه مرا برای نماز بر زمین نهادند و نماز خواندند و سپس مرا به کنار قبرم آوردند و در داخل قبر سرازیر نمودند، در این وقت، وحشت عظیمی مرا فرا گرفت.
ای سلمان! گویی از آسمان به زمین افتادم، سپس خشت لحد را چیدند و قبر را با خاک پوشاندند، در این هنگام روحم به زبان و قلب و گوشم مراجعه کرد (پیوندش با این سه عضو برقرار شد) آنگاه بستگانم مراجعت کردند.
در این هنگام پشیمانی مرا فرا گرفت و گفتم: ای کاش من نیز با آنها مراجعت میکردم.
شخصی از جانب قبر در جوابم گفت:
کَلاَّ إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ [2]
نه چنین است، این فقط گفتاری است که او به زبان میگوید و در پشت سر آنها برزخی است تا هنگامی که در روز قیامت برانگیخته میشوند.
از آن جواب دهنده پرسیدم : کیستی؟
گفت: فرشته مُنَبِّه ( بیدارگر) هستم.[3]
خداوند مرا به همهی انسانها مامور کرده، بعد از مرگ، اعمال آنها را به آنها خبر دهم، سپس همین فرشته مرا نشانید و گفت بنویس.
گفتم: کاغذ ندارم.
گوشه کفنم را گرفت و گفت: این کاغذ، بنویس؟
گفتم: قلم ندارم:
گفت: انگشت سبابه تو قلم تو است.
گفتم: مُرَکَّب ندارم.
گفت: آب دهانت مرکب است.
سپس او میگفت و من مینوشتم، همهی اعمال از کوچک و بزرگ را گفت و من نوشتم، آنگاه نامه مرا گرفت و مهر کرد و پیچید و به گردنم افکند.
به فرشته منبه گفتم: چرا با من چنین میکنی؟
گفت: آیا نشنیدهای که خداوند در قرآن میفرماید:
وَ کُلَ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فی عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً
اقْرَأْ کِتَابَکَ کَفَى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیبًا.[4]
اعمال هر انسانی را به گردنش قرار دادیم، و روز قیامت کتابی برای او بیرون میآوریم که آن را در برابر خود گشوده میبینید (این همان نامه اعمال او است، به او میگوئیم) کتاب را بخوان، کافی است که امروز خود حسابگر خود باشی.
سپس فرشته منبه رفت،
فرشته منکر آمد... گفت: ای بنده خدا به من بگو : پروردگارت کیست؟ دینت چیست و پیامبرت کدام است...؟
من به لطف خدا در پاسخ گفتم، خدا، پروردگار من است، محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم پیامبر من است، اسلام دین من است، قرآن کتاب من است، کعبه قبله من است، علی علیهالسلام امام من است، مؤمنان برادران من هستند و به یکتائی خدا و رسالت محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم گواهی میدهم، این است سخن و اعتقاد من، و بر این اساس با خدایم در معاد، ملاقات میکنم.
دراین هنگام فرشته منکر به من گفت: ای بنده خدا سلامت و نجات بر تو بشارت باد، تو از ( عذاب و بازجویی) رهایی یافتی سپس از نزد من رفت.
فرشته نکیر با هیئتی... نزد من آمد و گفت: اعمال خود را بیاور.
اعتقادات و اعمال خود را شرح دادم...
مرا به نعمتهای الهی بشارت داد و مرا در قبرم خوابانید و گفت: نم کنومه العروس. مانند خواب ناز عروس بخواب،
از ناحیه سر، دری از بهشت را به رویم گشود، و از ناحیه پا دری از دوزخ را به سویم باز کرد، قبرم وسعت عجیبی پیدا کرد، و از جانب بهشت، نسیم بهشتی در قبرم میوزید، سپس در دوزخ را که از ناحیه پا بود بست... این است سرگذشت من ! آنگاه آن مَرد، شهادتین را به زبان جاری کرده... و سخنش قطع شد.
سلمان به اصبغ بن نباته و همراهان گفت: مرا پائین بیاورید و تکیه دهید.
آنها چنین کردند.
سلمان دعایی خواند و سپس ماجرای وفات سلمان پیش آمد.
منبع:
کتاب عالم برزخ در چند قدمی ما ـ به نقل و اقتباس و تلخیص از بحارالانوار، جلد 22، صفحات 347، تا 380، به نقل از الفضائل صفحات 113 تا 122.
[1] قرآن در سوره ق آیه 18 میفرماید:
ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ.
انسان هیچ سخنى را بر زبان نمىآورد مگر اینکه همان دم، فرشتهاى مراقب و آماده براى انجام مأموریت (و ضبط آن) است!
[2] سوره مومنون آیه 100
[3] مطابق برخی از روایات این فرشته رومان نام دارد.
[4] سوره اسراء آیات 13 و 14