مرابطه اسلامی
مقدمه
خداوند متعال در آخرین آیه سوره العمران (200) میفرماید:
« یَأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اصْبرُِواْ وَ صَابِرُواْ وَ رَابِطُواْ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُون ـ اى اهل ایمان در کار دین صبور باشید و یکدیگر را به صبر و مقاومت سفارش کنید و مهیا و مراقب کار دشمن بوده و خدا ترس باشید، باشد که پیروز و رستگار گردید»
این آیه به منزله خلاصهگیرى از بیان مفصلى است که در سوره آمده و مىخواهد از آن آیات براى ما نتیجه گیرى نماید.
امرهایى که در این آیه آمده یعنى أمر " اصْبرُِوا" و"صَابِرُوا" و "رَابِطُوا" و "اتَّقُوا" همه مطلق و بدون قید است، در نتیجه صبرش، هم شامل صبر بر شدائد مىشود و هم شامل صبر در اطاعت خدا، و همچنین صبر بر ترک معصیت و بههر حال منظور از آن صبر تک تک افراد است، چون دنبالش همین صبر را به صیغه " مفاعله ـ صابروا" آورده که در مواردى استعمال مىشود که ماده فعل بین دو طرف تحقق مىیابد. و مصابره عبارت است از اینکه جمعیتى به اتفاق یکدیگر اذیتها را تحمل کنند و هر یک صبر خود را به صبر دیگرى تکیه دهد و در نتیجه برکاتى که در صفت صبر هست دست به دست هم دهد و تاثیر صبر بیشتر گردد و این معنا امرى است که هم در فرد (اگر نسبت به حال شخصى او در نظر گرفته شود) محسوس است و هم در اجتماع (اگر نسبت به حال اجتماع و تعاون او در نظر گرفته شود) چون باعث مىشود که تکتک افراد نیروى یکدیگر را به هم وصل کنند و همه نیروها یکى شود.
" وَ رابِطُوا" مرابطه از نظر معنا اعم از مصابره است، چون مصابره عبارت بود از وصل کردن نیروى مقاومت افراد جامعه در برابر شدائد و مرابطه عبارت است از همین وصل کردن نیروها، اما نه تنها نیروى مقاومت در برابر شدائد، بلکه همهی نیروها و کارها، در جمیع شؤون زندگى دینى، چه در حال شدت و چه در حال رخا و خوشى.
و چون مراد از مرابطه این است که جامعه به سعادت حقیقى دنیا و آخرت خود برسد، ـ و اگر مرابطه نباشد گو اینکه صبر من و تو، به تنهایى و علم من و تو به تنهایى، و هر فضیلت دیگر افراد، به تنهایى سعادتآور هست، ولى بعضى از سعادت را تامین مىکند و بعضى از سعادت، سعادت حقیقى نیست ـ به همین جهت دنبال سه جمله: " اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا" اضافه کرد:" وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ"، که البته منظور از این فلاح هم فلاح تام حقیقى است.[1]
رابطوا از ماده" رباط" گرفته شده، و آن در اصل به معنى بستن چیزى در مکانى است (مانند بستن اسب در یک محل) و بههمین جهت به کاروانسرا "رباط" میگویند و "ربط قلب" به معنى آرامش دل و سکون خاطر است، گویا به محلى بسته شده است و "مرابطه" به معنى مراقبت از مرزها آمده است، زیرا سربازان و مرکبها و وسائل جنگى را در آن محل نگاهدارى میکنند.
این جمله به مسلمانان دستور آماده باش در برابر دشمن و مراقبت دائم از مرزها و سرحدات کشورهاى اسلامى میدهد، تا هرگز گرفتار حملات غافلگیرانه دشمن نشوند، و نیز به آنها دستور آماده باش و مراقبت همیشگى در برابر حملات شیطان و هوسهاى سرکش میدهد، تا غافلگیر نگردند، و لذا در بعضى از روایات از امیرالمؤمنین على علیهالسلام این جمله، به مواظبت و انتظار نمازها یکى بعد از دیگرى تفسیر شده است، زیرا کسى که با این عبادت مستمر و پى در پى دل و جان خود را بیدار میدارد همچون سربازى است که در برابر دشمن حالت آماده باش به خود گرفته است.
خلاصه اینکه "مرابطه" معنى وسیعى دارد که هر گونه آمادگى براى دفاع از خود و جامعه اسلامى را شامل میشود. در فقه اسلامى نیز در باب جهاد بحثى تحت عنوان "مرابطه" یعنى آمادگى براى حفظ مرزها در برابر هجوم احتمالى دشمن دیده میشود که احکام خاصى براى آن بیان شده است.
در بعضى از روایات به علماء و دانشمندان نیز "مرابط" گفته شده است.
امام صادق علیهالسلام طبق روایتى میفرماید:
« عُلَمَاءُ شِیعَتِنَا مُرَابِطُونَ فِی الثَّغْرِ الَّذِی یَلِی إِبْلِیسُ وَ عَفَارِیتُهُ، یَمْنَعُونَهُمْ عَنِ الْخُرُوجِ عَلَى ضُعَفَاءِ شِیعَتِنَا، وَ عَنْ أَنْ یَتَسَلَّطَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ وَ شِیعَتُهُ النَّوَاصِبُ ـ دانشمندان پیروان ما همانند مرزدارانى هستند که در برابر لشکر ابلیس صف کشیدهاند و از حمله کردن آنها به افرادى که قدرت دفاع از خود ندارند جلوگیرى میکنند.»[2]
در ذیل این حدیث مقام و موقعیت آنها برتر و بالاتر از افسران و مرزدارانى که در برابر هجوم دشمنان اسلام پیکار میکنند شمرده شده است و این بهخاطر آن است که آنها نگهبانان عقائد و فرهنگ اسلامند در حالى که اینها حافظ مرزهاى جغرافیایى هستند، مسلّماً ملتى که مرزهاى عقیدهاى و فرهنگى او، مورد حملات دشمن قرار گیرد و نتواند بهخوبى از آن دفاع کند در مدت کوتاهى از نظر سیاسى و نظامى نیز شکست خواهد خورد.[3]
استاد، علاّمه طباطبایی ذیل آیه مورد بحث، مطالب سودمندی را در پانزده فصل مطرح فرمودهاند که در حکم عصاره معارف سوره مبارکه «آل عمران» است. این فصول که مباحث جامعهشناسی، رابطه فرد و جامعه، ولایت فقیه و حکومت اسلامی را مبسوط مطرح کردهاند، به گونهای هستند که تمایز تفسیر شریف المیزان را از دیگر تفاسیر به خوبی نشان میدهند.[4]
آنچه در پی میخوانید خلاصهای از مطلب علامه تحت عنوان «گفتارى پیرامون مرابطه در جامعه اسلامى» است.[5]
انسان باید اجتماعى زندگى کند
انسان در میان تمامى جانداران موجودى است که باید اجتماعى زندگى کند و این مطلب احتیاج به بحث زیاد ندارند، چرا که فطرت تمامى افراد انسان چنین است یعنى فطرت تمام انسانها این معنا را درک مىکند و تا آنجا هم که تاریخ نشان داده هر جا بشر بوده اجتماعى زندگى مىکرده و آثار باستانى هم (که از زندگى قدیمىترین بشر آثارى بهدست آورده) این مطلب را ثابت مىکند.
قرآن کریم هم با بهترین بیان در آیاتى بسیار از این حقیقت خبر داده، از قبیل آیه: «یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى، وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا ... ـ هان اى مردم ما شما را از یک مرد و یک زن آفریدیم و شعبه شعبه و قبیله قبیلهتان کردیم تا یکدیگر را بشناسید.» (حجرات/13)
و آیه: « نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا، وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ، لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا ـ مائیم که معیشتشان را در بینشان (در زندگى دنیا) تقسیم کردیم و بعضى را بهدرجاتى مافوق بعضى دیگر قرار دادیم، تا بعضى بعضى دیگر را مسخر خود کنند.» (زخرف/32)
و آیه: « بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ ـ شما همه از یکدیگرید. (العمران/195»
و آیه: « وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً ـ او کسى است که از آب بشرى بیافرید، و سپس او را خویشاوند تنى و ناتنى کرد.» (فرقان/54)
زندگی اجتماعی پیوسته در حال تکامل است
اجتماع انسانى مانند سایر خواص روحى انسان و آنچه که مربوط به او است از روز آغاز پیدایش بهصورت کامل تکوین نیافته تا کسى خیال کند که اجتماع نمو و تکامل نمىپذیرد، نه در کمالات مادى و نه در کمالات معنوى بلکه اجتماعى شدن انسان هم مانند سایر امور روحى و ادراکیش دوش به دوش آنها تکامل پذیرفته، هر چه کمالات مادى و معنویش بیشتر شده، اجتماعش نیز سامان بیشترى به خود گرفته است و مسلماَ انتظار نمىرود که این یک خصوصیت از میان همه خصوصیات و خواص انسانیت مستثنا باشد، یعنى خصوص اجتماعى بودنش از همان اول پیدایشش بهطور کامل تحقق یافته باشد، و اجتماع امروزیش با اجتماع روز اول خلقتش هیچ فرق نکرده باشد، بلکه این خصیصه انسان مانند سایر خصائصش که به نحوى با نیروى علم و اراده او ارتباط دارند، تدریجاً به سوى کمال در حرکت بوده و کم کم در انسان تکامل یافته است.
خانواده
و آنچه بعد از دقت و تامل در حال انسان روشن مىشود این است که اولین اجتماع و گردهمآیى که در بشر پیدا شده گردهمآیى منزلى از راه ازدواج بوده، چون عامل آن یک عامل طبیعى بوده است که همان جهاز تناسلى (که زن و مرد هر کدام جهاز تناسلى مخصوص به خود را دارند) است، و این خود قوىترین عامل است براى اینکه بشر را به اجتماع خانوادگى وادار نماید زیرا معلوم است که این دو دستگاه هر یک بدون دیگرى بهکار نمىافتد، به خلاف مثلاً جهاز هاضمه که اگر فرض کنیم در محلى و زمانى یک فرد انسان تک و تنها باشد، مىتواند با جویدن برگ و میوه درختان تغذى کند ولى نمىتواند به تنهایى فرزندى از خود منشعب سازد و همچنین دستگاههاى دیگرى که در بدن انسان تعبیه شده، براى بهکار افتادنش نیازى به انسانهاى دیگر ندارد و تنها جهاز تناسلى است که باید در بین دو نفر مشترکاً بهکار بیفتد، دو نفر از جنس مخالف (یعنى یک مرد و یک زن).
استخدام
بعد از تشکیل اجتماع کوچک یعنى خانواده، یک مشخصه دیگر بشرى خودنمایى کرد، که ما آن مشخصه را استخدام نامیدیم، یعنى اینکه هر انسانى بخواهد به وسیله انسانى و یا انسانهایى دیگر حوائج خود را بر آورد و سلطه خود را گسترش دهد، آنگاه برایش ممکن است که اراده خود را بر آن انسانها تحمیل کند تا هر چه او مىخواهد آنها بکنند و رفته رفته این خصیصه به صورت ریاست جلوه کرد، ریاست در منزل، ریاست در عشیره (فامیل)، ریاست در قبیله، ریاست در امت.
این هم طبیعى است که ریاست در بین چند انسان نصیب آن کسى مىشده که از سایرین قوىتر و شجاعتر بوده و همچنین مال و اولاد بیشترى داشته و همچنین نسبت به فنون حکومت و سیاست آگاهتر بوده و آغاز ظهور بتپرستى هم همینجا است یعنى پرستش و خضوع انسانها در برابر یک انسان از همینجا شروع شد تا در آخر براى خود دینى مستقل گردید.
انسان براى انتخاب این رقم زندگى بهطور تفصیل مصلحتها و خوبیهاى آن را نسنجیده، اما پى بردن به خوبیهاى آن و اینکه چگونه اجتماعى بهتر است؟ به تدریج و به تبع پیشرفت سایر خواص بشرى، رشد و نمو کرده، نظیر خصیصه استخدام و خصیصه دفاع و ...
چه وقت بشر متوجه منافع و مصالح اجتماع شد؟
قرآن کریم خبر داده که اولین بارى که بشر متوجه منافع اجتماع شد، و بهطور تفصیل (و نه ناخودآگاه) به مصالح آن پى برد و در صدد حفظ آن مصالح بر آمد. زمانى بود که براى اولین بار پیغمبرى در میان بشر مبعوث شد و آنان را راهنما گشت. جان کلام این است که: به وسیله مقام نبوت متوجه مصالح و منافع زندگى اجتماعى گردید، این مطلب را از آیات زیر استفاده مىکنیم که مىفرماید:
« وَ ما کانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا ـ مردم (در آغاز) امتى واحد بودند، و سپس اختلاف کردند.» (یونس/19)
و نیز مىفرماید: « کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا ـ مردم قبل از بعثت انبیاء همه یک امت بودند خداوند به خاطر اختلافى که در میان آنان پدید آمد انبیایى به بشارت و انذار برگزید و با آنان کتاب را به حق نازل فرمود تا طبق آن در میان مردم و در آنچه اختلاف کردهاند حکم کنند» (بقره/213)
چون این دو آیه، چنین خبر مىدهد که انسان در قدیمترین عهدش امتى واحده و ساده و بىاختلاف بوده، سپس (بهخاطر همان غریزه استخدام که گفتیم) اختلاف در بین افرادش پیدا شد و اختلاف هم به مشاجره و نزاع انجامید، لذا خداى تعالى انبیا را بر انگیخت و با آنان کتاب فرستاد، تا به وسیله آن کتاب اختلافها را بر طرف کنند، و دوباره به وحدت اجتماعیشان برگردانند، و این وحدت را به وسیله قوانینى که تشریع فرموده حفظ کنند.
و نیز در آیه « شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً، وَ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ، وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى وَ عِیسى، أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ ـ برایتان از دین همان را تشریع کرد که نوح را بدان توصیه فرمود، و آنچه ما به تو وحى کردیم و به ابراهیم و موسى و عیسى توصیه نمودیم این بود که دین را بپا بدارید، و در آن تفرقه نیندازید.» (شوری/13) خبر مىدهد که رفع اختلاف از بین مردم و ایجاد اتحادشان در کلمه، تنها و تنها از راه دعوت به اقامه دین و اتحادشان در دین واحد، تحقق مىیابد، پس تنها دین است که ضامن اجتماع صالح آنان است.
و این آیه دعوت به اجتماع و اتحاد را از نوح علیهالسلام که قدیمترین انبیا صاحب کتاب و شریعت است تا عیسى علیهمالسلام حکایت کرده.
پس دعوت به اجتماع دعوتى مستقل و صریح بوده که آغازگر آن انبیا بودهاند و آن را در قالب دین به بشر پیشنهاد کردهاند.
عنایت اسلام به اجتماع
امتهاى قدیم به حکم اضطرار جامعه تشکیل داده و به حکم غریزه، به استخدام یکدیگر پرداختند و در آخر افراد تحت یک جمعى اجتماع کردهاند و آن جمع عبارت بوده از حکومتى استبدادى و سلطه پادشاهى و اجتماعشان هم عبارت بوده یا از اجتماعى قومى و نژادى و یا اجتماعى وطنى و اقلیمى که یکى از این چند عامل، وحدت همه را در تحت رایت و پرچم شاه و یا رئیسى جمع مىکرده و راهنماى زندگیشان هم همان عامل وراثت و اقلیم و غیر این دو بوده، نه اینکه به اهمیت مسأله اجتماع پى برده و در نتیجه نشسته باشند و پیرامون آن بحثى یا عملى کرده باشند، حتى امتهاى بزرگ یعنى ایران و روم هم که در قدیم بر همه دنیا سیادت و حکومت داشتند تا روزگارى هم که آفتاب دین خدا در بشر طلوع کرد و اشعه خود را در اطراف و اکناف مىپراکند، به این فکر نیفتادند که چرا تشکیل اجتماع دهیم و چه نظامى اجتماعى بهتر از نظام امپراطورى است؟ بلکه به همان نظام قیصرى و کسروى خود دلخوش و قانع بودند و رشد و انحطاط جامعهشان تابع لواى سلطنت و امپراطوریشان بود، هر زمانى که امپراطوریشان قوى و قدرتمند بود جامعه هم نیرومند بود، هر زمان که رشد امپراطورى متوقف مىشد، رشد جامعه نیز متوقف مىشد.
بله در نوشتههایى که از حکماى خود به ارث برده بودند از قبیل نوشتههاى سقراط و افلاطون و ارسطو و غیر اینها، بحثهایى اجتماعى یافت مىشود ولیکن تنها نوشتهها و اوراقى است که هرگز مورد عمل واقع نشده و مثلهایى است ذهنى که هرگز در مرحله خارج پیاده نگشته است و تاریخ آن زمان که براى ما به ارث رسیده، بهترین شاهد بر صدق گفتار ما است.
پس درست است که بگوئیم: اولین ندایى که از بشر برخاست و براى اولین بار بشر را دعوت نمود که به امر اجتماع اعتنا و اهتمام بورزد، و آن را از کنج اهمال و زاویه تبعیت حکومتها خارج نموده و موضوعى مستقل و قابل بحث حساب کند، ندایى بود که شارع اسلام و خاتم انبیا صلیاللهعلیهوآلهوسلم سر داد و مردم را دعوت کرد به اینکه آیاتى را که از ناحیه پروردگارش به منظور سعادت زندگى اجتماعى و پاکى آنان نازل شده پیروى کنند، مانند آیات زیر که مىفرماید:
« وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ ـ و اینکه راه من مستقیم است پس مرا پیروى کنید و بهدنبال راههاى دیگر مروید که شما را متفرق مىسازد.» (انعام/153»
« وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ـ همگى به ریسمان خدا چنگ بزنید و متفرق مشوید.» (العمران/103)
تا آنجا که به مسأله حفظ مجتمع از تفرق و انشعاب اشاره نموده و مىفرماید:
« وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ ـ باید از شما جمعیتى باشند که مردم را بهسوى خیر دعوت نموده، امر به معروف و نهى از منکر کنند و ایشانند تنها رستگاران و شما مانند آن اقوام مباشید که فرقه فرقه شدند و بعد از آنکه آیاتى روشن برایشان آمد باز اختلاف کردند.» (العمران/105)
« إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ ـ محققا کسانى که دین خود را پاره پاره کردند و هر دسته پیرو کسى شدند تو هیچ رابطه با آنان ندارى.» (انعام/159)
و آیاتى دیگر که بهطور مطلق مردم را به اصل اجتماع و اتحاد دعوت مىکند.
و در آیاتى دیگر دعوت مىکند به تشکیل اجتماعى خاص، یعنى خصوص اجتماع اسلامى بر اساس اتفاق و اتحاد، و به دست آوردن منافع و مزایاى معنوى و مادى آن، مانند آیه شریفه:
« إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ، فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ ـ رابطه مؤمنین با یکدیگر تنها رابطه برادرانه است، پس بین دو برادر خود اصلاح دهید.» (حجرات/10»
و آیه: « وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ ـ و نزاع مکنید که سست مىشوید و نیرویتان هدر مىرود.» (انفال/46)
و آیه: « وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى ـ یکدیگر را در کار نیک و تقوا یارى دهید.» (مائده/2)
و آیه: « وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ ـ باید از شما مسلمانان جمعیتى باشند که به سوى خیر دعوت نموده امر به معروف و نهى از منکر کنند.» (العمران/104)
رابطهى بین فرد و اجتماع در اسلام
این معنا در سراپاى عالم صنع به چشم مىخورد که نخست اجزایى ابتدایى خلق مىکند که آن اجزا هر یک براى خود آثار و خواص خود را دارد و سپس چند جزء از آن اجزا را با هم ترکیب نموده (با همه تفاوتها و جدایىها که در آنها هست هماهنگ و هم آغوششان مىسازد و از آن هم آغوش شده فوائدى نو اضافه بر فوائدى که در تک تک اجزا بود به دست مىآورد. مثلاً انسان که یکى از موجودات عالم است اجزایى و اجزایش ابعاضى دارد و اعضایى و اعضایش قوایى دارد که براى هر یک از آنها فوائدى مادى و روحى جداگانه است که اگر همه دست به دست هم دهند قوى و عظیم مىشوند، همانطور که تک تک آنها وزن کمترى و رویهمشان وزن بیشترى دارد، آثار و فوائد تک تک و مجموعشان نیز همین اختلاف را دارد وقتى دست به دست هم دهند، در این سو و آن سو شدن و از این سو بدان سو برگشتن و در سایر فوائد قوىتر مىشوند و اگر هماهنگى نداشته باشند، هر یک تنها کار خودش را مىکند، گوش مىشنود و چشم مىبیند و ذائقه مىچشد و اراده عضوى را که بخواهد بهکار مىاندازد و به حرکت در مىآورد، ولى رویهم آنها از جهت وحدتى که در ترکیب پیدا مىکنند، تحت فرمان و سیطره یک حاکم در مىآیند که همان انسان است و در این هنگام است که فوائدى از آن اعضا و قوا بهدست مىآید که از تک تک آنها و از اجزاى یک یک آنها بهدست نمىآمد، فوائد بسیار زیادى که یا از قبیل افعالند و یا از مقوله انفعالها (در موجودات خارج اثر مىگذارند و یا از آن موجودات متاثر مىشوند) فوائد بسیارى که یا روحى هستند و یا مادى و یکى از آن فوائد این است که در اثر هماهنگى اعضاء یک فایده، چند فایده مىشود، براى اینکه ماده انسانیت مثلاً نطفهاى که بعدها انسان مىشود وقتى انسانى کامل شد مىتواند مقدارى از ماده خودش را از خود جدا کند و آن را با تربیت انسان تمام عیارى مانند خود بسازد، انسانى که مانند پدرش عمل کند، هر چه از افعال مادى و روحى که از پدرش سر مىزند از او هم سر بزند.
پس افراد انسان با همه کثرتى که دارد یک انسان هستند و افعال آنها با همه کثرتى که از نظر عدد دارد از نظر نوع یک عمل است که به اعمالى متعدد تقسیم مىشود، نظیر آب دریا که یک آب است ولى وقتى در ظرفهاى بسیارى ریخته مىشود چند آب مىشود، پس این آبها که از نظر عدد بسیارند از نظر نوع یک آبند و در عین اینکه یک نوعند، آثار و خواص بسیار دارند و این آثار بسیار، وقتى آبها یک جا جمع مىشوند قوت و عظمت پیدا مىکنند.
اسلام هم افراد نوع بشر را در تربیت و در هدایتش بهسوى سعادت حقیقىاش این معناى حقیقى را در نظر گرفته، معنایى که چارهاى از اعتبارش نیست، و در این باره فرموده: « وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً، فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً ـ خداى عز و جل آن کسى است که از آب یک بشر آفرید و همان یک بشر را بسیار و به هم وابسته ساخت.» (فرقان/54)
و نیز فرموده: « یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى ـ هان اى مردم ما همه شما را از یک مرد و یک زن آفریدیم.» (حجرات/13)
و نیز فرموده: « بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ ـ شما نوع بشر بعضى از بعضى دیگرید.» (العمران/95)
و این رابطه حقیقى که بین فرد و جامعه وجود دارد، خواه ناخواه به وجود و کینونتى دیگر منجر مىشود، کینونتى در مجتمع و مطابق قوت و ضعف و وسعت و ضیقى که افراد در وجودشان و قوایشان در خواصشان و آثارشان دارند، و در نتیجه غیر از وجود تک تک افراد که فرضاً ده میلیون نفرند یک وجودى دیگر پیدا مىشود بهنام مجتمع و غیر از آثار و خواصى که تک تک افراد دارند خواص و آثارى دیگر و از همه قوىتر پیدا مىشود، بهنام آثار اجتماع.
هویت مستقل اجتماع
و به همین جهت قرآن کریم غیر از آنچه که براى افراد هست وجودى و عمرى و کتابى و حتى شعورى و فهمى و عملى و اطاعتى و معصیتى براى اجتماع قائل است، مثلاً دربارهی عمر و اجل امتها مىفرماید:
« وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ ـ براى هر امتى اجلى است که رسیدنش را نه مىتوانند جلو بیندازند و نه عقب.» (اعراف/34)
و دربارهی کتاب خاص به هر امتى مىفرماید:
« کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى کِتابِهَا ـ و هر امتى به سوى کتابش خوانده مىشود.» (جاثیه/28)
و دربارهی درک و شعور هر امتى مىفرماید:
« زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ـ عمل هر امتى را براى آن امت زینت قرار دادیم در نتیجه زشت را زیبا و زیبا را زشت مىیابند.» (انعام/108)
و دربارهی عمل بعضى از امتها فرموده:
« مِنْهُمْ أُمَّةٌ، مُقْتَصِدَةٌ ـ بعضى از امتها داراى درکى صحیحاند.» (مائده/66)
و دربارهی طاعت امت فرموده:
« أُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ آیاتِ اللَّهِ ـ امتى است قائم و شبزندهدار که آیات خدا را تلاوت مىکنند.» (العمران/113)
و دربارهی معصیت امتها فرموده:
« وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ، لِیَأْخُذُوهُ وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کانَ عِقابِ ـ هر امتى در صدد بر آمد تا رسول خود را دستگیر کنند و با باطل علیه حق مجادله کردند تا شاید به وسیله آن، حق را از بین ببرند، در نتیجه من آنها را به عذاب خود گرفتم و چه عقابى بود که بر سرشان آوردم.» (غافر/8)
و نیز دربارهی خلاف کارى امت فرموده:
« وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ ـ براى هر امتى رسولى است، پس همین که رسولشان آمد، در بینشان به قسط داورى شد.» (یونس/47)
و از همین جا است که مىبینم قرآن همان عنایتى را که به داستان اشخاص دارد، به داستان و تاریخ امتها نیز دارد بلکه اعتنایش به تواریخ امتها بیشتر است، براى اینکه در عصر نزول قرآن آنچه از تاریخ بر سر زبانها بود تنها احوال پادشاهان و رؤساى امتها بود و ناقلین تاریخ هیچ در صدد ضبط احوال امتها و تواریخ جوامع نبودند، شرح حال جوامع تنها بعد از نزول قرآن باب شد، آن هم بعضى از مورخین مانند مسعودى و ابن خلدون متعرض آن شدند، تا آنکه تحول فکرى اخیر در تاریخنگارى پدیدار شد، و به جاى پرداختن به شرح حال اشخاص، به شرح حال امتها پرداختند، و بهطورى که مىگویند اولین کسى که این روش را باب کرد "اگوست کنت فرانسوى " (متوفى در سال 1857) میلادى بوده است.
غلبه جامعه بر فرد
لازمه آنچه در اینباره اشاره کردیم این است که هر جا قوا و خواص اجتماعى با قوا و خواص فردى معارضه کند، قوا و خواص اجتماعى بهخاطر اینکه نیرومندتر است، بر قوا و خواص فردى غلبه کند، و همینطور هم هست، چون لازمه قوىتر بودن یکى از دو نیروى متضاد این است که بر آن دیگرى غلبه کند، علاوه بر اینکه حس و تجربه هم همین را اثبات مىکند و بر این معنا شهادت مىدهد، مثلاً وقتى جامعه بر امرى همت بگمارد و تحقق آن را اراده کند، و قوا و خواص فاعله خود را به کار بگیرد، یک فرد نمىتواند با نیروى خودش به تنهایى علیه جامعه قیام کند، مثلاَ در جنگها و هجومهاى دسته جمعى اراده یک فرد نمىتواند با اراده جمعیت معارضه نماید.
و همین معنا ملاک اهتمام اسلام به شان اجتماع است، اهتمامى که تا کنون ندیده و ابداً نیز نخواهیم دید که نظیرش در یکى از ادیان و در یکى از سنن ملتهاى متمدن یافت شود.
علت این شدت اهتمام هم روشن است، براى اینکه وقتى تربیت و رشد اخلاق و غرائز در یک فرد انسان که ریشه و مبدأ تشکیل اجتماع است مؤثر واقع مىشود که جوّ جامعه با آن تربیت معارضه نکند وگرنه قدرت نیروى جامعه، فرد را در خود مستهلک مىکند، اگر اخلاق و غرائز جامعه با این تربیت ضدیت کند یا تربیت ما اصلاً مؤثّر واقع نمىشود و یا آنقدر ناچیز است که قابل قیاس و اندازهگیرى نیست.
به همین جهت است که اسلام مهمترین احکام و شرایع خود از قبیل حج و جهاد و نماز و انفاق را و خلاصه تقواى دینى را بر اساس اجتماع قرار داد و علاوه بر اینکه قواى حکومت اسلامى را حافظ و مراقب تمامى شعائر دینى و حدود آن کرده و علاوه بر اینکه فریضه دعوت به خیر و امر به معروف و نهى از تمامى منکرات را بر عموم واجب نموده، براى حفظ وحدت اجتماعى هدف مشترکى براى جامعه اعلام نموده، و معلوم است که کل جامعه هیچوقت بىنیاز از هدف مشترک نیست، و آن هدف مشترک عبارت است از سعادت حقیقى، (نه خیالى) و رسیدن به قرب و منزلت نزد خدا، و این خود یک پلیس و مراقب باطنى است که همهی نیتها و اسرار باطنى انسان را کنترل مىکند تا چه رسد به اعمال ظاهریش، پس در حکومت اسلامى اگر مامورین حکومتى که گفتیم موظف به دعوت به خیر و امر به معروف و نهى از منکرند اطلاعى از باطن افراد نداشته باشند، باطنها بىپلیس و بدون مراقب نماندهاند، و به همین جهت گفتیم اهتمام به امر اجتماع در حکومت و نظام اسلامى بیش از هر نظام دیگر است.
ولایت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم
در عصر اول اسلام ولایت امر جامعه اسلامى به دست رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم بود و خداى عزّوَجلّ اطاعت آن جناب را بر مسلمین و بر همه مردم واجب کرده بود، و دلیل این ولایت و وجوب اطاعت، صریح قرآن است.
« وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ ـ فرمانبرى خدا و اطاعت رسول کنید» (مائده/159ـتغابن/12)
« لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللَّهُ ـ تا در بین مردم طبق آنچه خدا نشانت مىدهد حکم کنى.» (نساء/105)
« النَّبِیُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ـ پیامبر اختیارش نسبت به مؤمنین از خود ایشان بیشتر است.» (احزاب/6)
« قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ ـ بگو، اگر دوستدار خدا هستید مرا پیروى کنید، تا خدا هم شما را دوست بدارد.» (العمران/31)
و آیات بسیارى دیگر که هر یک بیانگر قسمتى از شؤون ولایت عمومى در مجتمع اسلامى و یا تمامى آن شؤون است.
خطابهای عمومی قرآن
تمامى آیاتى که متعرض مسأله اقامه عبادات و قیام به امر جهاد و اجراى حدود و قصاص و غیره است خطابهایش متوجه عموم مؤمنین است نه رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم به تنهایى، مانند آیات:
« وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ ـ نماز را بپا دارید.» (نساء/76)
« وَ أَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ ـ و در راه خدا انفاق کنید.» (بقره/195)
« وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ ـ باید از شما طایفهاى به وظیفه دعوت به خیر و امر به معروف و نهى از منکر قیام کنند.» (العمران/104)
« وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ ـ در راه خدا جهادى که شایسته جهاد در راه او باشد بکنید.» (حج/78)
« الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما ـ به هر یک از زن و مرد زناکار صد تازیانه بزنید.» (نور/2)
« وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما ـ مرد و زن دزد را دست ببرید.» (مائده/38)
« وَ أَقِیمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ ـ شهادت را بهخاطر خدا به پاى بدارید.» (طلاق/2)
« أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ ـ اینکه دین را بپا بدارید و در آن تفرقه نیندازید.» (شورا/13)
و آیات بسیارى دیگر.
که از همه آنها استفاده مىشود دین یک روش اجتماعى است که خداى تعالى مردم را به قبول آن وادار نموده، چون کفر را براى بندگان خود نمىپسندد و اقامه دین را از عموم مردم خواسته است، پس مجتمعى که از مردم تشکیل مىیابد اختیارش هم به دست ایشان است، بدون اینکه بعضى بر بعضى دیگر مزیت داشته باشند و یا زمام اختیار به بعضى از مردم اختصاص داشته باشد و از رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم گرفته تا پائین، همه در مسئولیت امر جامعه برابرند و این برابرى از آیه زیر به خوبى استفاده مىشود:
« أَنِّی لا أُضِیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ ـ من عمل هیچ یک از شما را که بجا مىآورید بىاجر نمىگذارم، چه مرد و چه زن، چون همه از همید.» «العمران/195»
چون اطلاق آیه دلالت دارد بر اینکه هر تاثیر طبیعى که اجزاى جامعه اسلامى در اجتماع دارد، همانطور که تکویناً منوط به اراده خدا است، تشریعاً و قانوناً نیز منوط به اجازه او است و او هیچ عملى از اعمال فرد فرد مجتمع را بىاثر نمىگذارد و در جاى دیگر قرآن مىخوانیم:
« إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ ـ خداى تعالى زمین را به هر کس از بندگانش که بخواهد ارث مىدهد، و سرانجام نیک از آن مردم با تقوا است.» (اعراف/128)
بله تفاوتى که رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم با سایر افراد جامعه دارد این است که او صاحب دعوت و هدایت و تربیت است،
« یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ ـ آیات خدا را بر آنان بخواند، و تزکیه شان کند، و کتاب و حکمتشان بیاموزد.» (جمعه آیه 2)
پس آن جناب نزد خداى تعالى متعین است براى قیام بر شأن امت، ولایت و امامت و سرپرستى امور دنیا و آخرتشان، مادام که در بینشان باشد.
تفاوتهاى حکومت اسلامى با نظامهاى حکومتى دیگر
این طریقه و رژیم از «ولایت و حکومت» و یا «امامت بر امت» غیر رژیم سلطنت است، که مال خدا را غنیمت صاحب تخت و تاج و بندگان خدا را بردگان او دانسته، اجازه مىدهد هر کارى که خواست با اموال عمومى بکند و هر حکمى که دلش خواست در بندگان خدا براند، چون رژیم حکومتى اسلام یکى از رژیمهایى نیست که بر اساس بهرهکشى مادى وضع شده باشد و حتى دموکراسى هم نیست، چون با دموکراسى فرقهاى بسیار روشن دارد، که به هیچوجه نمىگذارد، آن را نظیر دموکراسى بدانیم، و یا با آن مشتبه کنیم.
یکى از بزرگترین تفاوتها که میان رژیم اسلام و رژیم دموکراسى هست این است که در حکومتهاى دموکراسى از آنجا که اساس کار بهرهگیرى مادى است، قهراً روح استخدام غیر، و بهرهکشى از دیگران در کالبدش دمیده شده و این همان استکبار بشرى است که همه چیز را تحت اراده انسان حاکم و عمل او قرار مىدهد، حتى انسانهاى دیگر را، و به او اجازه مىدهد از هر راهى که خواست انسانهاى دیگر را تیول خود کند و بدون هیچ قید و شرطى بر تمامى خواستهها و آرزوهایى که از سایر انسانها دارد مسلط باشد، و این بعینه همان دیکتاتورى شاهى است که در اعصار گذشته وجود داشت، چیزى که هست اسمش عوض شده و آن روز استبدادش مىگفتند، و امروز دموکراسیش مىخوانند، بلکه استبداد و ظلم دموکراسى بسیار بیشتر است، آن روز اسم و مسما هر دو زشت بود ولى امروز مسماى زشتتر از آن در اسمى و لباسى زیبا جلوه کرده، یعنى استبداد با لباس دموکراسى و تمدن که هم در مجلات مىخوانیم و هم با چشم خود مىبینیم چگونه بر سر ملل ضعیف مىتازد، و چه ظلمها و اجحافات و تحکماتى را دربارهی آنان روا مىدارد.
فراعنه مصر و قیصرهاى امپراطورى روم، و کسراهاى امپراطورى فارس، اگر ظلم مىکردند، اگر زور مىگفتند، اگر با سرنوشت مردم بازى نموده به دلخواه خود در آن عمل مىکردند، تنها در رعیت خود مىکردند و احیاناً اگر مورد سؤال قرار مىگرفتند، ـ البته اگر ـ در پاسخ عذر مىآوردند که این ظلم و زورها لازمه سلطنت کردن و تنظیم امور مملکت است، اگر به یکى ظلم مىشود براى این است که مصلحت عموم تأمین شود و اگر جز این باشد سیاست دولت در مملکت حاکم نمىگردد و شخص امپراطور معتقد بود که نبوغ و سیاست و سرورى که او دارد، این حق را به او داده و احیاناً هم بهجاى این عذرها با شمشیر خود استدلال مىکرد.
امروز هم اگر در روابطى که بین ابرقدرتها و ملتهاى ضعیف برقرار است دقت کنیم، مىبینیم که تاریخ و حوادث آن درست براى عصر ما تکرار شده و باز هم تکرار مىشود، چیزى که هست شکل سابقش عوض شده، چون که در سابق ظلم و زورها بر تک تک افراد اعمال مىشد، ولى امروز به حق اجتماعها اعمال مىشود که در عین حال روح همان روح، و هوا همان هوا است.
اما طریقه و رژیم اسلام منزه از اینگونه هواها است، دلیل روشنش سیره رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم در فتوحات و پیمانهایى است که آن جناب با ملل مغلوب خود داشته است. یکى دیگر از تفاوتها که بین رژیمهاى به اصطلاح دموکراسى و بین رژیم حکومت اسلامى هست این است که تا آنجا که تاریخ نشان داده و خود ما به چشم مىبینیم، هیچ یک از این رژیمهاى غیر اسلامى خالى از اختلاف فاحش طبقاتى نیست، جامعه این رژیمها را، دو طبقه تشکیل مىدهد، یکى طبقه مرفه و ثروتمند و صاحب جاه و مقام، و طبقه دیگر فقیر و بینوا و دور از مقام و جاه و این اختلاف طبقاتى بالآخره منجر به فساد مىگردد، براى اینکه فساد لازمه اختلاف طبقاتى است، اما در رژیم حکومتى و اجتماعى اسلام افراد اجتماع همه نظیر هم مىباشند، چنین نیست که بعضى بر بعضى دیگر برترى داشته باشند، و یا بخواهند برترى و تفاخر نمایند، تنها تفاوتى که بین مسلمین هست همان تفاوتى است که قریحه و استعداد اقتضاى آن را دارد و از آن ساکت نیست و آن تنها و تنها تقوا است که زمام آن به دست خداى تعالى است نه به دست مردم، و این خداى تعالى است که مىفرماید:
« یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ ـ هان اى مردم ما شما را از یک مرد و یک زن آفریدیم، و تیرههاى مختلف و قبیلههاى گوناگون کردیم، تا یکدیگر را بشناسید، و بدانید که گرامىترین شما نزد خدا تنها با تقواترین شما است.» (حجرات/13)
و نیز مىفرماید « اَسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ ـ در کارهاى خیر از یکدیگر پیشى گیرید.» (بقره/148)
و با این حساب در رژیم اجتماعى اسلام بین حاکم و محکوم، امیر و مأمور، رئیس و مرئوس، حُّر و برده، مرد و زن، غنى و فقیر، صغیر و کبیر و...، هیچ فرقى نیست، یعنى از نظر جریان قانون دینى، در حقّشان برابرند و همچنین از جهت نبود تفاضل و فاصله طبقاتى در شؤون اجتماعى در یک سطح و در یک افقند، دلیلش هم سیره نبى اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم است که تحیت و سلام بر صاحب آن سیره باد.
تفاوت دیگر اینکه قوه مجریه در اسلام طایفهاى خاص و ممتاز در جامعه نیست، بلکه تمامى افراد جامعه مسئول اجراى قانونند، بر همه واجب است که دیگران را به خیر دعوت و به معروف امر و از منکر نهى کنند، به خلاف رژیمهاى دیگر که به افراد جامعه چنین حقى را نمىدهد، البته فرق بین رژیم اجتماعى اسلام، با سایر رژیمها بسیار است که بر هیچ فاضل و اهل بحثى پوشیده نیست.
شرایط حاکم بعد از رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم
تمام آنچه گفته شد دربارهی رژیم اجتماعى اسلام در زمان حیات رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم بود، و اما بعد از رحلت آن جناب مسأله، مورد اختلاف واقع شد، یعنى اهل تسنن گفتند: انتخاب خلیفه، رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم و زمامدار و ولى مسلمین با خود مسلمین است، ولى شیعه یعنى پیروان على بن ابىطالب صلواتاللَّهعلیه گفتند: خلیفه رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم از ناحیه خدا و شخص رسولاللَّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم تعیین شده و بر نام یک یک خلفا تنصیص شده است و عدد آنان دوازده امام است که اسامیشان و دلیل امامتشان بهطور مفصل در کتب کلام آمده است.
لیکن بههر حال امر حکومت اسلامى بعد از رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم و بعد از غیبت آخرین جانشین آن جناب صلواتاللَّهعلیه یعنى در مثل همین عصر حاضر، بدون هیچ اختلافى به دست مسلمین است، اما با در نظر گرفتن معیارهایى که قرآن کریم بیان نموده و آن این است که:
اول: مسلمین باید حاکمى براى خود تعیین کنند.
دوم: آن حاکم باید کسى باشد که بتواند طبق سیره رسولاللَّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم حکومت نماید و سیره آن جناب سیره رهبرى و امامت بود نه سیره سلطنت و امپراطورى.
سوم: باید احکام الهى را بدون هیچ کم و زیاد حفظ نماید.
چهارم: در مواردى که حکمى از احکام الهى نیست (از قبیل حوادثى که در زمانهاى مختلف یا مکانهاى مختلف پیش مىآید با مشورت) عقلاى قوم تصمیم بگیرند.
دلیل بر همه اینها آیات راجع به ولایت رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم است، به اضافه آیه شریفه زیر که مىفرماید:
« لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ـ به تحقیق شما مجاز شدید که در سنت و سیره رسولاللَّه پیروى و اسوهی داشته باشید، اما بهطور شایسته.» (احزاب/21)
اجتماع بر معارف دین
اسلام دستورات اجتماعىاى در جامعه خود مقرر فرموده که از بروز اختلافهاى شدید (اختلافى که مایه تباهى و ویرانى بناى جامعه است) جلوگیرى مىکند، و آن این است که راهى مستقیم (که البته کوتاهترین راه هم هست) پیش پاى جامعه گشوده، و شدیداً از قدم نهادن در راههاى مختلف جلوگیرى نموده، و فرموده:
« وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ، وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ، فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ، ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ ـ این است راه راست، پس پیروى کنید از آن، و از راههاى دیگر که موجب تفرقه و پریشانى شما است پیروى ننمائید که موجب تفرقه و پریشانى شما است، این سفارش خدا بر شما که پرهیزکار شوید.» (انعام/153)
آن گاه فرموده: « یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ـ هان اى کسانى که ایمان آوردید از خدا آنطور که شایسته پرهیز است بترسید و زنهار که جز در حال اسلام از دنیا نروید، و همگى چنگ به ریسمان خدا بزنید، و متفرق مشوید.» (العمران/100)
و منظور از ریسمان خدا همان قرآن کریم است که حقایق معارف دین را بیان مىکند، و یا رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم است، چون مىفرماید:
« یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقاً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ یَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ کافِرِینَ، وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَیْکُمْ آیاتُ اللَّهِ، وَ فِیکُمْ رَسُولُهُ، وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ ـ هان اى کسانى که ایمان آوردید بدانید که اگر هر طایفهاى از طوائف اهل کتاب را پیروى کنید شما را بعد از آنکه ایمان آوردید به کفر بر مىگردانند، و چگونه کافر مىشوید با اینکه آیات خدا بر شما خوانده مىشود، و رسول او در بین شما است؟ و اما کسى که به ریسمان خدا چنگ بزند، به سوى صراط مستقیم هدایت شده است.» (العمران/98و97)
این آیات دلالت مىکند بر اینکه جامعه مسلمین باید بر سر معارف دین، اجتماع داشته باشند، و افکار خود را به هم پیوند داده و محکم کنند و در تعلیم و تعلم به هم درآمیزند، تا از خطر هر حادثه فکرى و هر شبههاى که از ناحیه دشمن القا مىشود بهوسیله آیاتى که برایشان تلاوت مىشود راحت گردند، که تدبر در آن آیات ریشه هر شبهه و هر مایه اختلافى را مىخشکاند، هم چنان که باز قرآن کریم مىفرماید:
« أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً ـ چرا در قرآن تدبر نمىکنند؟ اگر این قرآن از ناحیه غیر خدا بود قطعاً در آن اختلافهاى بسیارى مىیافتند.» (نساء/82)
و نیز مىفرماید:« وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ، وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ ـ و این مثلها را براى همهی مردم مىزنیم، ولیکن جز دانشمندان کسى آنها را نمىفهمد.» (عنکبوت/43)
و باز مىفرماید: « فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ ـ اگر نمىدانید، از اهل ذکر بپرسید.» (نحل/43)
که این آیات مىرساند تدبر در قرآن و یا مراجعه به کسانى که داراى چنین تدبرى هستند اختلاف را از میان بر مىدارد.
و قریب به مضمون آن آیه زیر است که مىفرماید:
« وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ، لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ـ و اگر آن را به رسول و یا به اولىالامر خود ارجاع دهند از میان اولىالامر کسانى که استنباطگرند آن را مىدانند.» (نساء/83)
« یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ، فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ، إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ، ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا ـ هان اى کسانى که ایمان آوردید خدا و رسول و اولىالأمر خویش را اطاعت کنید، و چون در امرى نزاعتان شد حل آن را از خود خدا و رسول بخواهید، و اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید استبداد براى خود مکنید که این براى شما بهتر، و داراى عواقبى نیکوتر است.» (نساء/59)