خادم الموالی عباس داودی داوودی


مشهور است که در هر قرن خداوند فردی را برای احیای دین می‌فرستد و در بسیاری از کتب، مجلات و سایت‌ها اسامی این افراد به ترتیب ذکر شده است. آن‌چه در پی می‌خوانید خلاصه مطالبی از علامه شهید حضرت آیت‌الله مطهری رحمت‌الله‌علیه است که به بررسی این موضوع ‌پرداخته‌اند.

اشاره

مشهور است که در هر قرن خداوند فردی را برای احیای دین می‌فرستد و در بسیاری از کتب، مجلات و سایت‌ها اسامی این افراد به ترتیب ذکر شده است. آن‌چه در پی می‌خوانید خلاصه مطالبی از علامه شهید حضرت آیت‌الله مطهری رحمت‌الله‌علیه است که به بررسی این موضوع ‌پرداخته‌اند.[1]

دریافت فایلWORD    دریافت PDF

علامه شهید آیت الله مرتضی مطهری خرافه‌ای در مسئله احیای دینمجدّدین صدساله

یکى از مسائلى که در اطراف آن، خرافه به‌وجود آمده است خود مسئله احیاى دین است. براى دین مانند هر حقیقت دیگر عوارضى پیدا مى‌شود. دین مانند آبى است که در سرچشمه صاف است، بعد که در بستر قرار مى‌گیرد آلودگى پیدا مى‌کند و باید این آلودگی‌ها را پاک کرد. ولى متأسفانه در همین زمینه، افکار کج و معوجى پیدا شده است. خوشبختانه از خصوصیات دین خاتم است که مقیاسى در دست ما هست که این‌ها را بفهمیم و تشخیص بدهیم.

راجع به مسئله تجدید و احیاى دین از همان قرن دوم و سوم هجرى در میان مسلمین ( البته اول در اهل تسنن و بعد در شیعیان ) فکرى پیدا شده است که چون در طول زمان براى دین بدعت پیدا مى‌شود و دین شکل کهنگى و اندراس پیدا مى‌کند احتیاج به یک اصلاح و تجدید دارد، مانند اتومبیل که سرویس مى‌شود یا خانه که سالى یک مرتبه تکانده مى‌شود و به‌عنوان مثال رنگش را عوض مى‌کنند. این خاصیت زمان‌ است که دین را کهنه مى‌کند. گفتند براى این کار خداوند در سر هر چند سال یک نفر را مى‌فرستد که دین را تجدید کند، چون کهنه مى‌شود، گرد و غبار مى‌گیرد و احتیاج به پاک کردن دارد. خدا در سر هر چند سال احتیاج دارد که دین را نو کند. این را من در کتاب‌هایى مى‌دیدم، و مى‌دیدم که عده‌اى از علماى ما را در کتاب‌ها به نام «مجدّد» اسم مى‌برند.

ما مى‌بینیم علماى ما این مطلب را در کتاب‌هایشان زیاد ذکر مى‌کنند، مانند حاجى نورى که در احوال علما ذکر کرده است یا صاحب کتاب روضات‌الجنات که همین مجدّدها را نام برده است. در اخبار و روایات ما چنین چیزى وجود ندارد و معلوم نیست مدرک این موضوع چیست. اخبار اهل تسنن را گشتم، دیدم در اخبار آن‌ها هم وجود ندارد. فقط یک حدیث بیشتر نیست، به این عبارت:

«انَّ اللَّهَ یَبْعَثُ لِهذِهِ الْامَّةِ عَلى‌ رَأْسِ کُلِّ مِائَةٍ مَنْ یُجَدِّدُ لَها دینَها ـ پیغمبر فرمود: خدا براى این امت در سرِ هر صد سال کسى را مبعوث مى‌کند تا دین این امت را تازه کند.»[2]

غیر از ابى‌داود کس دیگرى این روایت را نقل نکرده است. حالا چه‌طور شد که شیعه این را قبول کرده است؟.

 [3]در طرق شیعه که اساساً این حدیث نیامده است. در عین حال بعضى علماى شیعه روى این حدیث بحث کرده‌اند و حساب هم کرده‌اند. در منتخب‌التواریخ مرحوم حاج ملاهاشم خراسانى از مستدرک حاجى نورى نقل مى‌کند، حاجى هم از یکى از کتب اهل تسنن نقل مى‌کند. این بهترین دلیل است که در هیچ یک از کتب شیعه چنین حدیثى نیست! اگر مى‌بود حاجى نورى، محدث متتبّع، از آن‌جا نقل مى‌کرد. سنن ابى‌داود یکى از صِحاح ستّه اهل سنت است. در آن‌جا این حدیث آمده است. در بعضى کتب دیگر حدیث اهل تسنن هم هست مثل مستدرک حاکم. شاید او هم از سنن ابى‌داود نقل کرده است.

از نظر سند این حدیث، آن کسى که از رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم این حدیث را نقل کرده است ابوهریره است، همان وَضّاع و کذّاب معروف.

این حدیث قطع نظر از سندش، از لحاظ متن و مضمون با تاریخ تطبیق نمى‌کند.

بعضى علماى شیعه به جاى این‌که بگویند این حدیث از ابوهریره و بى‌اعتبار است و با تاریخ هم تطبیق نمى‌کند پس باید دور بیندازیم آن را مسلّم پنداشته و به حساب‌تراشى پرداخته‌اند. من نمى‌دانم چه‌قدر مضمون این حدیث با روحیه‌ها موافق بوده و خوشایند آمده است که در عین ضعف سند و ضعف مضمون، بعضى از علماى شیعه نشسته‌اند و حساب کرده‌اند یعنى حساب تراشیده‌اند و گفته‌اند مصداق این حدیث در اول قرن دوم حضرت باقر علیه‌السلام است، در اول قرن سوم حضرت رضا علیه‌السلام، در اول قرن چهارم کلینى، در اول قرن پنجم سید مرتضى یا شیخ مفید، در اول قرن ششم شیخ طبرسى صاحب مجمع‌البیان، در اول قرن هفتم خواجه نصیرالدین طوسى، در اول قرن هشتم علامه حلّى، در اول قرن نهم شهید اول، در اول قرن دهم محقق کَرَکى، در اول قرن یازدهم شیخ بهایى، در اول قرن دوازدهم مجلسى، در اول قرن سیزدهم وحید بهبهانى، در اول قرن چهاردهم میرزاى شیرازى.

اولًا این‌ها بسیار‌ی‌شان با اول قرن‌ها درست وفق نمى‌دهد. خواجه طوسى را نمى‌توان مجدّد قرن هفتم شمرد، زیرا تولد خواجه در اوایل قرن هفتم است و ظهور و نبوغش در نیمه قرن هفتم، وفاتش در نیمه دوم آن قرن (سال 672). و ثانیاً چرا حضرت صادق علیه‌السلام جزء مجدّدین شمرده نشود؟ آیا فرصتى که نصیب ایشان شد کمتر بود از فرصتى که مثلًا نصیب امام باقر علیه‌السلام شد؟ و آیا علت این‌که آن حضرت از قلم افتاد جز این است که با آن حساب ساختگى جور درنمى‌آید؟ در میان ائمه اطهار علیهم‌السلام دو نفرشان بیش از دیگران باید «مجدّد» شمرده شوند: امام حسین و امام صادق علیهما‌السلام. هرکدام از این دو بزرگوار از جنبه خاصى توفیق تجدید و احیاء پیدا کردند. ولى چون با آن حساب ساختگى جور نمى‌آمده، از قلم افتاده‌اند.

همچنین بسیارى از علما را جزء مجدّدین حساب کرده‌اند و بسیارى از علماى دیگر را حساب نکرده‌اند و حال آنکه آن حساب‌نکرده‌ها که گناهشان این بوده است که در وسط قرن بوده‌اند احیاناً بیشتر خدمت کرده‌اند. مثلاً شیخ طوسى این‌جا از قلم افتاده است، در صورتى که شاید در میان علماى اسلام به اندازه شیخ طوسى کسى خدمت نکرده است و شاید یکى دو نفر به ایشان برسند. شیخ مرتضى انصارى نیز از قلم افتاده است.

عجیب‌تر این‌که بعضى مانند همان صاحب منتخب‌التواریخ یک سلسله دیگر از خلفا و سلاطین را به‌عنوان تجدیدکنندگان دین حساب کرده‌اند. این دیگر خیلى مضحک است. مى‌گوید: در اوایل قرن دوم عمر بن عبدالعزیز دین را تجدید کرد و در اول قرن سوم مأمون، در اول قرن چهارم المقتدر، در اول قرن پنجم عضدالدوله دیلمى، در اول قرن ششم سلطان سنجر سلجوقى، در اول قرن هفتم هلاکوخان مغول، در اول قرن هشتم شاه خدابنده که آن هم از مغول است، در اول قرن نهم امیر تیمور گورکانى، در اول قرن دهم شاه اسماعیل صفوى، در اول قرن یازدهم شاه عباس صفوى، در اول قرن دوازدهم نادرشاه افشار، در اول قرن سیزدهم هم فتحعلیشاه.

این‌ها مجدّدین و محیى‌هاى اول قرن‌هایى هستند که در اسلام پیدا شده است. این دیگر چیزى است که باید گفت: «لایَرْضى‌ بِهِ شیعىٌّ وَ لا سُنّىٌّ» نه با عقاید شیعه جور درمى‌آید و نه با سنّى، نه با تاریخ نه با هیچ چیزى. جاى شکرش باقى است که چنگیزخان مغول را از مجدّدین اسلام به حساب نیاورده‌اند.

مثل این‌که اگر کسى به‌ نام دین ریاست پیدا کرد و زعامت پیدا کرد و قدرتى پیدا کرد و پولى پیدا کرد، پس دین احیاء شد! نه آقا! احیاى دین و قدرت دین تابع این است که مردم چه اندازه به آن دین عمل بنمایند، چه اندازه به مقتضاى آن دین رفتار بکنند. این، زنده بودن دین است.

این روایت از آن روایات خوش شانس و از اهل تسنن است. آن‌ها در این فکر رفته‌اند و راجع به این موضوع در کتاب‌ها زیاد بحث کرده‌اند. به‌عنوان مثال مى‌گویند این‌که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) گفته است در سر هر صد سال یک نفر مى‌آید که دین را تجدید کند، آیا او براى تمام شئون دینى است یا این‌که براى هر شأنش یک نفر مى‌آید؟ یکى از علما مى‌آید که در کارهاى علمى اصلاح کند، یکى از خلفا یا سلاطین مى‌آید که دین را اصلاح کند. (هرچند در این‌جا منافع خصوصى به میان آمده است که وقتى در هر قرنى یکى از علما را مجدّد حساب کرده‌اند، براى این‌که خلفا را راضى کنند گفته‌اند او وظیفه دیگرى دارد، در هر قرنى یک خلیفه هم مى‌آید که دین را اصلاح کند.) به‌عنوان مثال در اول قرن دوم عمر‌بن عبد‌العزیز بود، در اول قرن سوم‌ هارون‌الرشید بود و... از قرن هفتم به بعد که چهار مذهبى شدند، گفتند آیا براى هریک از این مذاهب باید یک مجدّد بیاید یا براى هر چهار مذهب یک مجدّد؟[4]

گفتند براى هریک از مذاهب یک مجدّد، به این ترتیب که سر هر صد سال، مذهب ابوحنیفه مجدّد علی‌حدّه، مذهب شافعى مجدّد علی‌حدّه، مذهب حنبلى مجدّد علی‌حدّه و... بعد راجع به سایر مذاهب اسلامى بحث شد. گفتند مذهب شیعه هم یکى از مذاهب است. بالاخره پیغمبر فرموده مجدّد هست، باید براى همه مذاهب باشد، آن هم یکى از مذاهب اسلامى است، خارجی‌گرى هم از مذاهب اسلامى است. ببینیم در مذهب شیعه چه کسانى مجدّد بوده‌اند؟ حساب کردند گفتند محمّدبن‌على‌الباقر مجدّد مذهب شیعه است در اول قرن دوم، على‌بن موسى‌الرضا مجدّد مذهب شیعه است در اول قرن سوم، شیخ کلینى مجدّد مذهب شیعه است در اول قرن چهارم. این را براى هر مذهبى توسعه دادند و حتى براى سلاطین هم در سر هر صد سال یک مجدّد حساب کرده‌اند.[5]

سرایت این خرافه به شیعه‌

این فکر به شیعه سرایت کرده است. من کتاب‌ها را خیلى گشتم. به نظر من اولین کسى که این فکر را در شیعه وارد کرد شیخ بهایى بود، نه به‌عنوان این‌که این را یک حقیقت بداند و بگوید که این حدیث درست است، بلکه در رساله کوچکى که در «رجال» دارد وقتى که راجع به شیخ کلینى بحث مى‌کند مى‌گوید شیخ کلینى چه‌قدر مرد با عظمتى است که علماى اهل تسنن او را مجدّد مذهب شیعه دانسته‌اند. شیخ بهایى یک مرد متبحر بود، از حرف‌هاى اهل تسنن اطلاعاتى داشت، خواست این را به‌عنوان فضیلتى از شیخ کلینى ذکر کند نه این‌که بگوید این حدیث، حدیث درستى است. گفته است شیخ کلینى آن‌قدر عظمت دارد که اهل تسنن به حرفش اعتماد دارند و او را مجدّد مذهب شیعه دانسته‌اند. دیگران هم که «رجال» نوشته‌اند، حرف شیخ بهایى را نقل کرده‌اند.[6] کم کم خود شیعه هم باورش آمده که این حرف، حرف درستى است. بعد در دوره‌هاى صد سال و دویست سال بعد از شیخ بهایى، در قرون‌ دوازدهم و سیزدهم ـ که به عقیده من ما دوره‌اى منحط‌تر از این دو قرن نداریم؛ یعنى اگر بخواهیم بدانیم که معاریف شیعه و کتاب‌هایى از شیعه در چه زمانى از همه وقت بیشتر انحطاط داشته یعنى سطحش پایین‌تر بوده، قرن دوازدهم و سیزدهم است ـ افسانه‌سازها این حدیث را به‌صورت یک حدیث واقعى درنظر گرفته و بدون این‌که خودشان بفهمند که ریشه این حدیث کجاست، نشسته‌اند بقیه [مصداق‌ها] را درست کرده‌اند. اهل تسنن تا شیخ کلینى آمده بودند. این‌ها همین‌طور آمده‌اند تا رسیده‌اند به اول قرن چهاردهم. گفتند میرزاى شیرازى مجدّد مذهب شیعه است در اول قرن چهاردهم. حالا این مدرکش چیست، معلوم نیست. از همه مضحک‌تر این است که حاج میرملاّ هاشم خراسانى در کتاب منتخب‌التواریخ همین موضوع را نقل کرده است و مجدّدهاى مذهب شیعه را قرن به قرن ذکر مى‌کند. او هم هرچه نگاه مى‌کند مى‌بیند جور در نمى‌آید، براى این‌که افرادى بوده‌اند که واقعاً مى‌توان اسمشان را مجدّد گذاشت از بس که خدمت کرده‌اند ولى اتفاقاً در سر صد سال نبوده‌اند مثل شیخ طوسى (شاید عالمى پیدا نشود که به اندازه او به شیعه خدمت کرده باشد ولى گناه او این بوده که در بین دو صدساله قرار گرفته است و نمى‌شود او را مجدّد حساب کرد.)، اما عالم دیگرى را که در درجه بسیار پایین‌ترى است مجدّد حساب کرده‌اند.

حاج ملاّ هاشم مثل علماى تسنن گفته است علما حساب‌شان جدنادر شاهاست، سلاطین هم حساب‌شان جداست. مجدّدها در میان خلفا و سلاطین کیانند؟ تا آن‌جا که شیعه پادشاه نداشته است، از سنی‌ها گرفته‌اند: عمر بن عبد‌العزیز و مأمون و‌... از آن‌جا که خود شیعه پادشاه داشته است، آمده‌اند سراغ پادشاهان شیعه: عضدالدوله دیلمى و‌... کم کم رسیدند به نادرشاه. این مردى که از کلّه‌ها مناره‌ها مى‌ساخت، شده است مجدّد مذهب شیعه! بعد مى‌گوید نادرشاه اهمیتش این بود که سپهسالار خوبى بوده، یک قلدر بزن بهادر خوبى بوده است. تا روزى که متوجه دشمنان ایران بود خوب کار مى‌کرد، دشمنان ایران را بیرون کرد، هندوستان را فتح کرد. ولى بعد دیگر کارش خونریزى بود، دائم آدم کشت تا آن‌جا که بعضى معتقدند این مرد در آخر عمرش دیوانه شد. این مرد دیوانه مى‌آید مى‌شود مجدّد مذهب شیعه! ببینید کار ما به‌کجا رسیده است! ببینید مالیات گرفتنش چگونه بوده است. اصطلاحاتى خودش وضع کرده بود، به‌عنوان مثال مى‌گفت من از فلان جا یک‌ الْف مى‌خواهم. دیگر یک ذره حساب در کارش نبود که این الف که مى‌گوید مساوى به‌عنوان مثال یک کرور تومان است یا الف کلّه آدم؟! به‌عنوان مثال مى‌گفت: من از ورامین یک الف مى‌خواهم. آخر این ورامین این قدر ثروت دارد یا ندارد؟! دوره‌اى از چند ساله آخر عمر نادر که به داخل ایران پرداخته بود، اسف‌آورتر وجود ندارد.

ریشه‌هایى از مذهب‌هاى دیگر

توجه داشته باشید که گاهى در این حرف‌ها ریشه‌هایى از مذهب‌هاى دیگر وجود دارد. اهل مذهب‌هاى دیگر آمده‌اند معتقدات خودشان را داخل کرده‌اند. این فکر که در هر هزارسال یک بار یک مجدّد دین مى‌آید، مربوط به قبل از اسلام است. این حرف از اسلام نیست.[7]

باباطاهر مى‌گوید:

به هر الْفى الِف قدّى برآید             الِفْ قدّم که در الْف آمدستم‌[8]

یک فکر در ایران قدیم بوده و از زرتشتی‌هاست که هر هزار سال یک‌بار، مصلحى مى‌آید. یک وقت در کتاب زرتشتی‌ها خواندم که «هوشیدر» لقب آن کسى است که باید رأس هر هزارسال بیاید در ایران یک احیایى بکند.[9]

در هزاره فردوسى، ملک‌الشعراء بهار قصیده‌اى گفته است، مى‌گوید:

این هزاره‌ ی تو همانا جنبش هوشیدر است [10]

فردى است که افکار زرتشتى‌گرى را خیلى در ایران رایج کرده است و به قول مرحوم قزوینى با عرب و هرچه که از ناحیه عرب باشد یعنى اسلام دشمن است.[11] در کتابى که او راجع به زرتشتى‌گرى نوشته و دو جلد است، آن‌جا که شرح حال «یعقوب لیث‌ صفارى» را ذکر مى‌کند، او را یکى از آن [مجدّدهایى‌] که هزاره را به‌وجود آورده است توصیف مى‌کند.

بنابراین آن سخن از حرف‌هاى دروغى است که با روح اسلام جور در نمى‌آید و از ناحیه دیگران آمده است.

سوء استفاده بهایی‌ها

کتاب « فراید » ابوالفضل گلپایگانى مبلّغ زبردست بهائی‌ها را مطالعه مى‌کردم، دیدم در آن‌جا حدیثى را از جلد سیزدهم بحار نقل مى‌کند که پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم فرمود: «انْ صَلَحَتْ امَّتى فَلَها یَوْمٌ وَ انْ فَسَدَتْ فَلَها نِصْفُ یَوْمٍ ـ اگر اسر سلسله بابیه و بهائیتمت من صالح باشند یک روز مهلت دارند و اگر فاسق باشند نیم روز مهلت دارند.»

بعد مى‌گوید روزى که پیغمبر بیان کرده، همان است که در قرآن است: « وَ انَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَالْفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدّونَ ـ یک روز در نزد پروردگار تو مساوى با هزارسال است.»(حج/47)

پس این‌که پیغمبر فرمود: «اگر امت من صالح باشند یک روز مهلت دارند و اگر فاسق باشند نیم روز» یعنى اگر صالح باشند هزارسال باقى خواهند بود و اگر فاسق باشند پانصد سال. این ابوالفضل گلپایگانى که از آن شیّادهاى درجه اول است، بعد مى‌گوید: این حدیث پیغمبر راست است، چرا؟ براى این‌که این امت که فاسق شد، صالح بود و هزارسال هم بیشتر عمر نکرد زیرا تا سنه 260 ـ که سال رحلت حضرت امام حسن عسکرى علیه‌السلام است ـ دوره نزول وحى است، چون ائمه هم همان وحى را بیان مى‌کردند. این دوره، به اصطلاح همان دوره انبساط اسلام است. از زمان وفات امام حسن عسکرى علیه‌السلام باید گفت که عمر امت شروع مى‌شود؛ همان سال، سال تولد امت است. از سال 260 که آغاز عمر امت است، هزار سال بگذرد چه‌قدر مى‌شود؟ 1260، سال ظهور «باب».

پس پیغمبر فرمود که اگر امت من صالح باشد هزارسال عمر مى‌کند (یعنى بعد از هزارسال کس دیگرى دینى آورده دین مرا منسوخ مى‌کند) و اگر فاسق باشد پانصد سال.

براى این‌که این حدیث را پیدا کنم اول خودم بحار را گشتم، پیدا نکردم. دیدم آقا میرزا ابوطالب دو سه ورق درباره‌ی این حدیث توجیه مى‌کند و مى‌خواهد به گلپایگانى جواب بدهد. باور کرده که چنین حدیثى وجود دارد. چون در کتاب گلپایگانى دیده، باور نکرده که این را گلپایگانى از خودش جعل کرده باشد. من هرچه گشتم دیدم چنین چیزى پیدا نمى‌شود. یک چیزى دیدم در بحار از کعب‌الاحبار نه از پیغمبر، آن‌هم به یک عبارت دیگر که در زمان مهدى علیه‌السلام، در زمان رجعت، افراد مردم اگر آدم‌هاى خوبى باشند هرکدام هزار سال عمر مى‌کنند و اگر آدم‌هاى بدى باشند پانصد سال. این حدیث را کعب‌الاحبار گفته و درباره‌ی آدم‌ها هم گفته است.[12] ابوالفضل گلپایگانى گفته این را پیغمبر گفته است نه کعب‌الاحبار. از بس این موضوع عجیب بود من به آقاى دکتر توانا ـ که اطلاعات زیادى درباره‌ی بهائی‌ها دارند ـ تلفن کردم، گفتم: یک چنین جریانى است، این کتاب ابوالفضل گلپایگانى این‌طور مى‌گوید و کتاب میرزا ابوطالب این‌طور مى‌گوید، شما در این زمینه مطالعه دارید، من هرچه در بحار گشتم چیزى پیدا نکردم جز همین حدیث. گفت: راست مى‌گویید، جز این حدیث کعب‌الاحبار تمام از مجعولات است.

نتیجه بد مسامحه‌کارى در کار دین

این‌ها مى‌رساند که مسامحه‌کارى در کار دین چه‌قدر بد است. آن حرف ابوهریره‌ که در سنن ابى داود آمده چه غوغایى در اهل تسنن ایجاد کرده![13] بعد علماى شیعه آن را در کتاب‌هاى خودشان ذکر کردند و برایش حساب باز کردند و کشیدند به آن‌جا که نادر یکى از مجدّدین مذهب شد. این‌جا یک شیّادى به نام ابوالفضل گلپایگانى شیّادى مى‌کند و عالمى مثل آقا میرزا ابوطالب باورش مى‌شود که چنین چیزى وجود دارد، نمى‌رود بحار را نگاه کند ببیند در آن هست یا نیست. بعد صدها نفر دیگر مى‌آیند کتاب میرزا ابوطالب را مى‌خوانند و این حدیث را قبول مى‌کنند.

نمونه‌ای از گمراهی[14]

 اقبال لاهوریاقبال لاهوری در ارزیابی‌هاى خود درباره برخى شخصیت‌هاى جهان اسلام و برخى حرکت‌هاى استعمارى در جهان اسلام دچار اشتباهات فاحش شده است. وی در کتاب «احیاى فکر دینى در اسلام» نهضت وهابیگرى را در حجاز و جنبش بهائیت را در ایران و قیام آتاتورک را در ترکیه، اصلاحى و اسلامى پنداشته، همچنان که در اشعار خود برخى دیکتاتورهاى چکمه‌پوش کشورهاى اسلامى را ستوده است.[15] این خطاها بر اقبال مسلمان مصلح مخلص نابخشودنى است.

 چگونگی مصلح در اسلام

در دین اسلام مصلح هست، ولى به این صورت که یک اصلاح کلى داریم که به‌عقیده ما شیعیان متعلق به حضرت حجت (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) است که مصلح جهانى است. این اصلاح، جهانى و عمومى است و ربطى به بحث ما ندارد.

و یک اصلاح خصوصى است که مبارزه کردن با بدعت‌هاى بالخصوصى است. این، وظیفه همه‌ی مردم است و در همه‌ی قرن‌ها هم افراد مصلح (به معنى مذکور) پیدا مى‌شوند. خدا هم شرط نکرده [که ظهور این افراد] هر صد سال به صد سال باشد یا دویست سال به دویست سال یا پانصد سال به پانصد سال یا هزار سال به هزار سال. هیچ کدام از این‌ها نیست.

در مورد ادیان دیگر، پیغمبرى باید مى‌آمد تا دین سابق احیاء بشود و این امر جز از راه نبوّت امکان نداشت. ولى براى احیاى اسلام علاوه بر اصلاحات جزیى، یک اصلاح کلى هم توسط وصى پیغمبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم صورت مى‌گیرد.

معنی احیاء دین[16]

ممکن است در ذهن‌ها بیاید که این معنى ندارد، مگر ما وظیفه داریم و یا حق داریم که بخواهیم دین را احیاء کنیم؟! کار به‌عکس است، دین باید ما را احیاء کند، ما نمى‌توانیم دین را احیاء کنیم.

بالاتر این‌که شاید بعضى این جور اشکال بکنند که این عنوان با آیه «یا ایُّهَا الَّذینَ امَنُوا اسْتَجیبوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسولِ اذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ ـ یعنى دعوت خدا و پیغمبر را بپذیرید، پیغمبرى که شما را دعوت مى‌کند به چیزى، یعنى به دین، که آن دین شما را زنده مى‌کند.»(انفال/24) تناقض دارد. دین به شما زندگى مى‌دهد، پس آن چیزى که زندگى مى‌دهد دین است و آن چیزى که زندگى مى‌پذیرد افراد بشرند که ما هستیم. پس احیاى فکر دینى یعنى چه؟

عرض مى‌کنم عنوان بحث ما «احیاى فکر دینى» است نه «احیاى دین».

فرض کنید گفتیم: احیاى دین. هیچ منافات نیست که هم دین محیى و زنده‌کننده ما باشد و هم ما وظیفه داشته باشیم که محیى و زنده‌کننده دین باشیم. این به اصطلاح دَوْر نیست.

ما باید محیى دین باشیم و دین هم محیى ماست، یعنى ما باید زنده نگه داریم مایه زندگى خودمان را، مثل این‌که آب در حیات جسمانى ما مایه زندگى است، وسیله زندگى ماست، ولى ما باید همین آب را سالم و پاک و زنده و عارى از هر نوع عفونت و آلودگى نگه داریم. ما نسبت به آب یک وظیفه داریم، آب هم در طبع خودش خاصیتى دارد که خداى تبارک و تعالى براى او قرار داده است.

به‌علاوه در تعبیرات خود دین هر دوتا آمده است. هم ذکر شده است که دین محیى شماست و هم دستورهایى رسیده است تصریحاً یا اشارتاً که شما هم باید محیى دین باشید.

على علیه‌السلام دوستان و رفقاى خالص و مخلص خودش را در خطبه 180نهج‌البلاغه با این وصف یاد مى‌کند که آن‌ها دین را زنده نگه مى‌داشتند.

«احْیَوُا السُّنَّةَ وَ اماتُوا الْبِدْعَةَ ـ آن‌ها که سنت پیغمبر را زنده کردند و بدعت را میراندند.»

على علیه‌السلام، عمّار و ابن تیهان و ذوالشهادتین و امثال این‌ها را محیى سنت پیغمبر مى‌خواند. سنت یعنى دین. دین، قرآن و سنت است.

در نهج‌البلاغه راجع به وجود مقدس حجت بن الحسن (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) تعبیراتى هست که یک جمله‌اش این است: «وَ یُحْیى مَیِّتَ الْکِتابِ وَ السُّنَّةِ»[17]

زنده مى‌کند قرآن و سنت مرده را؛ قرآنى که در میان مردم مى‌میرد و سنتى که مى‌میرد، زنده مى‌کند.

وجود مقدس ثامن‌الائمه علیه‌السلام به یکى از شیعیان مى‌فرماید: امر ولایت ما را زنده کنید. او عرض مى‌کند: چگونه ما مى‌توانیم احیاء کنیم؟ دستور مى‌دهد که حقایق سخنان ما را، محاسن کلام ما را، سیرت ما را، حقایق ما را براى مردم بگویید و تشریح بکنید. این زنده کردن کار ماست.[18]

احیاى فکر دینى؛ یعنى زنده کردن طرز تفکر خود ما.

دین زنده است و هرگز نمى‌میرد، یعنى آن حقیقت دین قابل مردن نیست.

چیزى در اجتماع قابل مردن و یا منسوخ شدن است که یک اصل بهترى بیاید جاى او را بگیرد. به‌عنوان مثال هیئت بطلمیوس یک اصل علمى بود. مدتى در دنیا زنده بود، بعد حقایق دیگرى و اصول دیگرى در هیئت و آسمان‌شناسى پیدا شد، هیئت بطلمیوس را از بین برد.

حقایق دین و اصول کلى که دین ذکر کرده است هرگز مردنى نیست. آن چیزى که مى‌گوییم مى‌میرد ـ اگر در زبان خود دین وارد شده است که قرآن یا سنت مى‌میرد ـ معنایش این است که در میان مردم مى‌میرد، فکر مردم درباره‌ی دین فکر مرده‌اى است. مقصود ما این است، و الّا دینْ خودش در ذات خودش نه مى‌میرد و نه مردنى است.

اسلام یک حساب دارد و مسلمین حساب دیگرى دارند.

آن‌جا که ما مى‌گوییم فکر دینى مرده است، در کشورهایى است که قرن‌هاست مسلمان هستند. در این کشورها عواملى پیدا شده است که این فکر را در مغز آن‌ها میرانده است، یعنى در یک حالت نیمه زنده و نیمه مرده‌اى درآورده است.

آنها که احتیاج دارند به «احیاى فکر دینى» ما هستیم؛ یعنى ما دین داریم، فکر دینى در ما هست ولى در یک حالت نیمه بیدار و نیمه خواب، در یک حالت نیمه مرده و نیمه زنده، در یک حالت بسیار بسیار خطرناک. این است که باید روى این مطلب بحث کرد.



پی نوشت‌ها

[1]. مجموعه آثار استاد شهید مطهرى،  ج21،  ص248

[2]. سنن أبی داود، ج2، ص311، ح4291   ـ محمد بن یوسف صالحى دمشقى (وفات: 942) در کتاب «سبل الهدى و الرشاد فی سیرة خیر العباد ـ ج10،ص123» آورده است: «روى أبو داود و الحاکم فی المستدرک و البیهقی فی‌المعرفة عن أبی‌هریرة رضی اللّه عنه قال: قال رسول‌اللّه (ص) قال: «إن اللّه...»

[3]. این قسمت از: مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج25، ص496 ؛ نقل شده است.

[4]. سید میر حامد حسین هندى نیشابورى؛ در کتاب عبقات الأنوار فی إمامة الأئمة الأطهار ،ج10،ص:346  آمده است که:  سیوطى (برای تعریف و تمجید از غزالی) در کتاب «التنبئة بمن یبعثه اللَّه على رأس کل مائة» نقل نموده است که : [قال الشیخ عفیف الدین الیافعی فی «الارشاد»: قد قال جماعة من العلماء منهم الحافظ ابن عساکر [الحافظ ابن عساکر علی بن الحسن الدمشقی المتوفی (571)] فی الحدیث الوارد عن النبی صلى اللَّه علیه و آله: «ان اللَّه یبعث لهذه الامة من یجدد لها دینها على رأس کل مائة سنة»:

انه کان على رأس المائة الاولى عمر بن عبد العزیز [ابن مروان الاموى المتوفی (101)]، و على رأس الثانیة الامام الشافعی، و على رأس الثالثة الامام أبو الحسن الاشعری [علی بن اسماعیل البصری المتوفی (324)] ، و علی رأس الرابعة أبو بکر الباقلانی [محمد بن الطیب المتوفی سنة (403)]، و على رأس الخامسة الامام أبو حامد الغزالی...

[5]. ملا خلیل بن غازى قزوینى در کتاب «الشافی فی شرح الکافی ـ ج1 ص80» از «حسن بن محمد الطیبی از علمای اهل سنت» نقل می‌کند که در کتاب «شرح مشکاة» در توضیح این حدیث آورده است:

ففی رأس المائة الاولى من اولی الأمر: عمر بن عبد العزیز، ومن الفقهاء: محمّد بن علیّ الباقر علیه‌السلام، والقاسم بن محمّد بن أبی بکر، و سالم مولى عبداللَّه بن عمر، و الحسن البصری، و محمّد بن سیرین و غیرهم من طبقاتهم.

وفی رأس المائة الثانیة من اولی الأمر: المأمون، ومن الفقهاء: الشافعی، وأحمد بن حنبل لم یکن مشهوراً حینئذٍ، واللؤلؤی من أصحاب أبی حنیفة، وأشهب من أصحاب مالک، ومن الإمامیّة: علیّ بن موسى الرضا.

وفی الثالثة من اولی الأمر: المقتدر باللَّه، ومن الفقهاء: أبو العبّاس بن شریح الشافعی، وأبو جعفر الطحاوی الحنفی، وابن جلال الحنبلی، وأبو جعفر الرازی من الإمامیّة، و من المتکلِّمین: أبو الحسن الأشعری.

وفی الرابعة من اولی الأمر: القادر باللَّه، ومن الفقهاء: أبو حامد الإسفراینی الشافعی، و أبو بکر الخوارزمی الحنفی، و أبو محمّد عبدالوهّاب المالکی، و المرتضى الموسوی أخ الرضیّ الشاعر من الإمامیّة.

وفی الخامسة من اولی الأمر: المستظهر باللَّه، و من الفقهاء: الإمام أبو حامد الغزالی، و القاضی محمّد المروزی و غیره من طبقاتهم، و إنّما المراد بالذِّکر ذکر من انقضت المائة، و هو حیّ عالم مشهور، مشار إلیه.

[6]. و ما ذکره ابن الأثیر و غیره من أهل الخلاف من أنّ الکلینی هو المجدد لمذهب الإمامیة فی المائة الثالثة من الحق الذی أظهره اللّه على لسانهم، و أنطقهم به ـ مستدرک الوسائل، الخاتمة ج3، ص: 273

[7]. موضوع هزاره در آیین یهود جایگاه خاصی دارد و این مفهوم از یهودیت به مسیحیت کشیده شده است. شور و هیجان انتظار بازگشت حضرت عیسی مسیح، علیه‌السلام، در حدود سال 1000 م، بالا گرفت، گروهی از مردم زندگی خود را تغییر داده، اموالشان را به فقرا بخشیدند، آنان از هر نظر آماده استقبال از حضرت عیسی، علیه‌السلام، بودند، ولی سال 1000 م، به آرامی گذشت، دوباره برای سال 1500 م، انتظاری پیش آمد، آن سال نیز بدون هیچ مساله‌ای پایان یافت. در آستانه سال 2000 م، نیز دیدیم که شور و التهاب و اشتیاق در جوامع مسیحی چه غوغایی به پا کرده بود، مسیحیان منتظر، به‌ویژه در ایالات متحده امریکا، فرقه‌های مذهبی عجیب و غریبی درست کرده و به رسوم و آیین‌های شگفت‌آوری روی آورده بودند، برخی از این فرقه‌ها برای پیوستن به حضرت عیسی، علیه‌السلام، خودکشی کردند، فرقه‌هایی نیز از پیام‌های «بانوی فاتیما» در1917م، الهام گرفتند، رسانه‌ها نیز مسائل و بحران‌های این فرقه‌ها را گزارش می‌کردند.

مرکز مطالعات هزاره‌ای درایالات ماساچوست امریکا به پژوهش در این امور پرداخت، سایت رایانه‌ای این مرکز یک ساعت و تقویم الکترونیک کم شونده را به‌کار گرفته بود که به‌سوی ساعت صفر ظهور، یعنی آغاز سال 2000، حرکت می‌کرد و نشان می‌داد که چند روز و چند ساعت و چند دقیقه و چند ثانیه تا آمدن حضرت عیسی مسیح، علیه‌السلام، باقی مانده است. مانند این ساعت‌ها و تقویم‌های کم شونده، به شکل تابلوهای بزرگی، در برخی از چهار راه‌های شهرهای بزرگ در کشورهای مسیحی نیز نصب شده بود.

(کتاب هزاره گرایی در فلسفه تاریخ مسیحیت، نوشته حسن توفیقی، انتشارات مؤسسه فرهنگی موعود)

[8]. بابا طاهر که حدود سال 1000 م. (برابر با 391 ق.) به دنیا آمده، می‌گوید:

    مو آن بحرم که در ظرف آمدستم     چو نقطه بر سر حرف آمدستم

    به هر الفى الف قدّى بر آیو             الِف قدّم که در الف آمدستم

[9]. پس از هزار سال از زمان زرتشت، دختری از نژاد پاکان به نام «نامی پد» وارد دریاچه‌ی کیانسه شده و غسل خواهد کرد و از نطفه‌ی زرتشت که در آن محل است باردار شده و به این ترتیب منجی اول در این آئین به نام «اوشیدر» یا «هوشیدر» یا همان «اوخشیت ارته» متولد می شود. او پس از ظهور جهان را پر از عدل خواهد نمود. و هزار بعد از او «هوشیدر ماه» خواهد آمد (دو هزار سال بعد از زرتشت) که او نیز جهان را پر از عدل خواهد کرد. و سه هزار سال بعد از زرتشت «سوشیانس» (یا سوشیانت) خواهد آمد و با آمدن او جهان پایان خواهد یافت.

خلاصه‌ای از: دینکرد، کتاب هشتم، فصل 14، فقرات 4-1229

[10]. ای مبارک اوستاد ای شاعر والا نژاد     ای سخن‌هایت به سوی راستی حبلی متین

این هزاره‌ ی تو همانا جنبش هوشیدر است   کز خراسان رخ نماید بر جهان ماء و تین 

ـ دیوان اشعار

[11].محمد تقی بهارمحمد تقی بهار شعری دارد که برخی از ابیات آن بدین قرار است:

خلق ایران شدند به سه فریق     شمن‌ و زردهشتی و زندیق

دین زردشت چون اساسی بود     روشی متقن و سیاسی بود

پس به ایران بتاخت جیش عرب     روز زرتشتیان رسید به شب

شد نفاق جماعت زندیق‌       کاربرداز رهزنان فریق

خصم را ره به خانمان دادند      ره و چه را بدو نشان دادند

زبن سبب شده سپاه مزدایی       صید لشکر کشان صحرایی

همه در کار زار کشته شدند      جمله ‌با خاک‌ و خون ‌سرشته ‌شدند

و آن بنای بلند داد نهاد            شد ز بیداد همگنان بر باد

[12]. (الخصال؛ ج2 ؛ ص474)    35ـ حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ قَالَ حَدَّثَنَا الْوَلِیدُ بْنُ مُسْلِمٍ قَالَ حَدَّثَنَا صَفْوَانُ بْنُ عَمْرٍو عَنْ شُرَیْحِ بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ عَمْرٍو الْبَکَّائِیِّ عَنْ کَعْبِ الْأَحْبَارِ قَالَ: فِی الْخُلَفَاءِ هُمْ اثْنَا عَشَرَ فَإِذَا کَانَ عِنْدَ انْقِضَائِهِمْ وَ أَتَى طَبَقَةٌ صَالِحَةٌ مَدَّ اللَّهُ لَهُمْ فِی الْعُمُرِ کَذَلِکَ وَعَدَ اللَّهُ هَذِهِ الْأُمَّةَ ثُمَّ قَرَأَ: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ » (نور/55) قَالَ وَ کَذَلِکَ فَعَلَ اللَّهُ بِبَنِی إِسْرَائِیلَ وَ لَیْسَ بِعَزِیزٍ أَنْ یَجْمَعَ هَذِهِ الْأُمَّةَ یَوْماً أَوْ نِصْفَ یَوْمٍ : «وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ» (حج/47)

کعب‌الاحبار گفت: خلفاء دوازده نفر هستند و وقتى زمان آن‌ها سپرى شود و مردم صالح به‌وجود آیند، خداوند عمر آن‌ها را طولانى خواهد کرد. خداوند چنین وعده‌اى به این امّت داده است، سپس این آیه را خواند: «خداوند به کسانى از شما که ایمان آورده‌اند و عمل صالح انجام مى‌دهند وعده داده است که آن‌ها را در زمین به جاى پیشینیان قرار دهد کما این‌که گذشتگان را به‌جاى پیشینیان آن‌ها قرار داده» (نور/55)  کعب‌الأحبار ادامه داد: و خداوند متعال نسبت به بنى اسرائیل نیز این‌گونه رفتار فرمود. و بر خداوند دشوار نیست که این امّت را در یک روز و یا نصف روز جمع کند. ]سپس این آیه را خواند:[ «و یک روز به نزد پروردگارت مانند هزار سال از سال‌هایى است که شماره می‌کنید.» (حج/47)

[13]. مسلمانان از همان آغاز (پس از رحلت پیامبر)، پایان جهان و فرارسیدن روز داوری را نزدیک می‌دانستند. به‌عنوان نمونه:

الف) پس از چندی (از رحلت پیامبر)، برخی گفتند که عمر جهان 6000 سال است و حضرت رسول اکرم(ص) در میانه هزاره ششم برانگیخته شده و عمر اسلام 500 سال خواهد بود، پس از سپری شدن آن مدت و پایان نیافتن جهان، گفته شد عمر جهان 7000 سال است و حضرت رسول اکرم(ص) در آغاز هزاره هفتم مبعوث شده و عمر اسلام 1000 سال خواهد بود، ارقام دیگری نیز در زمان‌های گوناگون مطرح شده است، (مدت عمر اسلام در برخی از کتاب‌های تفسیر ـ ذیل آیه سوره سجده ـ و در آغاز برخی از کتاب‌های تاریخ اسلام مانند تاریخ طبری مطرح شده است)

ب) برخی از عارفان فاصله میان رحلت حضرت رسول اکرم(ص) تا 1000 سال پس از آن را
«روز محمدی » نامیده‌اند، (ابن خلدون، المقدمة، بیروت: 1981، ص413)

ج) از اواخر قرن نهم هجری این باور میان گروهی از مسلمانان پیدا شده بود که بدن حضرت رسول اکرم، صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم، تنها 1000 سال در قبر می‌ماند و نشانه‌های قیامت و قیام حضرت مهدی، علیه‌السلام، و ظهور دجال در قرن دهم خواهد بود، جلال‌الدین سیوطی، دانشمند بزرگ مصر (متوفای 930 ق،) که شاهد گسترش این گرایش بوده، نادرستی آن را در رساله‌ای به نام «الکشف عن مجاوزة هذه الامة الالف» اثبات کرده است. (این رساله در مجموعه ای به نام «الحاوی للفتاوی» به سال 1995 در مصر به چاپ رسیده است)

د) دروزیان لبنان معتقدند که الحاکم بامرالله، بنیانگذار آن فرقه که از پادشاهان فاطمی مصر بوده، در سال 411 ق، (1021 م،) بدون این‌که تکمه‌های لباسش باز شود، از میان آن‌ها بیرون آمده و به آسمان رفته است، آنان می گویند وی 1000 سال پس از صعود خود، به زمین باز خواهد گشت.

هـ) هنگامی که سال 1000 ق، نزدیک می‌شد، مدعیان بی‌شماری در کشورهای اسلامی پیدا شدند، اکبر شاه از پادشاهان مسلمان هندوستان مدعی شد که عمر اسلام از بعثت حضرت رسول اکرم، صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم، تا هزار سال است، وی می‌گفت: از آن‌جا که بعثت سیزده سال پیش از هجرت بوده، سیزده سال قبل از سال 1000 پایان اسلام است و نوبت به آیین تازه‌ای می‌رسد که وی آن‌را اعلام می‌کند، اکبر شاه به کمک یکی از دانشمندان عصر خود، با درهم آمیختن چند دین، چیزی به نام «دین الهی‌» یا «آیین اکبری‌» را پدید آورد و آن‌را بر مردم تحمیل کرد، این مکتب صلح کل را تبلیغ می کرد و پس از درگذشت اکبر شاه، از رونق افتاد.

و) در سال 1336 ش، کتابی به نام پیشگویی‌های علمی قرآن و اعلام شروع هزاره آخر دنیا نوشته شخصی به نام دکتر سید صادق تقوی در تهران منتشر شد، در این کتاب 200 صفحه‌ای می‌خوانیم که واپسین هزاره جهان در سال 1331 ق، برابر با 1291 ش، و 1912 م، آغاز شده است.

منبع (تا این‌جا): مجله موعود؛ شماره 18 ؛ بهمن و اسفند 1378

ز) محمد بن عبدالله قحطانی، «المهدی القحطانی»؛ در روز اول محرّم سال 1400 قمری، برابر با نوامبر 1979 م، خروج کرد و به همراه جهیمان ـ متّحد وی ـ مسجدالحرام را به اشغال درآوردند.

ماجرا از این قرار بود که: در اواخر سال 1399 ق، قحطانی به جهیمان گفت که او در خواب دیده است که مهدی منتظر موعود است! و شبه جزیرة عربستان و تمام جهان را از چنگال ستمگران آزاد می‌کند، در این زمان، کم کم با نزدیک شدن قرن هجری جدید، اجزای معادله در ذهن و فکر جهیمان و شوهر خواهرش محمد‌بن‌عبدالله در حال شکل گرفتن بود، این معادله تنها بیت‌الله‌الحرام را کم داشت تا این موعود مدّعی(!) به آن پناه ببرد. با دمیدن پگاه اول محرم سال 1400 ق، جهیمان به همراه گروه تابع خود وارد مسجد‌الحرام شدند آن‌ها تابوت‌هایی را با خود حمل می‌کردند که در آن‌ها چیزی جز اسلحه و فشنگ نبود. اندکی پس از نماز صبح، جهیمان و دامادش در برابر نمازگزاران حاضر در مسجدالحرام برخاستند و خبر ظهور مهدی موعود [دروغین] و گریختن او از دست دشمنان خداوند و پناه بردن او به مسجدالحرام را دادند. جهیمان، محمد بن عبدالله قحطانی، را به‌عنوان مهدی موعود و منتظر و تجدید کننده‌ی دین اسلام معرفی کرد. جهیمان و پیروانش با آن مهدی خیالی بیعت کردند و از تمام نمازگزاران خواستند تا با او بیعت کنند.

حکومت عربستان نیروهای خود را با پشتیبانی کماندوها و نیروهای ویژه، در یک عملیات گسترده وارد کار کرد،  شمار زیادی از پیروان جهیمان به همراه مهدی دروغین کشته شدند.

منبع: مجله موعود؛ شماره 91 ؛ شهریور 1387

ح) احمدیه یا قادیانیه؛ فرقه‌ای تجدید نظر طلب در عقاید و احکام اسلامی است. مؤسس این فرقه غلام احمد قادیانی است. تاریخ پیدایش احمدیه به سال 1889م برمی‌گردد که وی در سن چهل سالگی اعلام کرد مورد وحی و الهام الهی قرار دارد و از کسانی است که خداوند هر صد سال یکی از آن‌ها را برمی‌انگیزد تا دین اسلام را تجدید کند و ادعا کرد که از طرف خداوند مأمور است از مردم بیعت بگیرد، وی مدعی بود مخالفانش به صورت غیر طبیعی کشته خواهند شد و نیز مدعی بود که هنگامی که بیماری طاعون انتشار یافته بود، به واسطه او بیماران به صورت معجزه آسا شفا یافته اند، و این امور را دلیل بر حقانیت خود می‌دانست، غلام احمد معترف بود که بیشتر عمر خود را در تأیید و پیروزی دولت انگلستان سپری کرده است.

(حقیقة الوحی، پاکستان، ربوه ظاهر عاملی، شیخ سلیمان دفع اوهام، توضیح المرام فی الرد علی القادیانیة، بیروت غدیر)                   منبع: مجله کلام اسلامی، شماره 50 مهر 1388

[14]. این قسمت از: مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج24، ص59 ؛ نقل شده است.

[15]. در ترجمه فارسى کتاب «احیاى فکر دینى» بنا بر ملاحظاتى بعضى قسمت‌ها حذف شده است به ترجمه عربى این کتاب رجوع شود.

[16]. این قسمت از: مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج25، ص492 ـ ده گفتار ـ احیاى فکر دینى؛ نقل شده است.

[17]. نهج‌البلاغه خطبه 136

[18]. عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِیِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا ع یَقُولُ رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً أَحْیَا أَمْرَنَا فَقُلْتُ لَهُ وَ کَیْفَ یُحْیِی أَمْرَکُمْ قَالَ یَتَعَلَّمُ عُلُومَنَا وَ یُعَلِّمُهَا النَّاسَ فَإِنَّ النَّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ کَلَامِنَا لَاتَّبَعُونَا

عبدالسّلام بن صالح هروىّ گوید: از امام رضا علیه‌السّلام شنیدم که چنین می‌فرمود:

«خداوند رحمت کند کسى را که امر ما را زنده بدارد»

عرض کردم: «چگونه امر شما را زنده بدارد؟»

حضرت فرمودند: «علوم ما را فرا گیرد و به مردم بیاموزد، زیرا اگر مردم بر آن گفتار نیک اطّلاع مىیافتند، از ما پیروى می‌کردند.»  عیون‌أخبار‌الرضا (علیه‌السلام)   ج1  ص307  ح69

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.