یک لشکر فرهنگی به جمهوری اسلامی حمله کرده است
یک عدّه هم جانانه دارند دفاع میکنند
دریافت
آقای علی خوشلفظ، بسیجی جانباز دوران دفاع مقدّس و راوی کتاب «وقتی مهتاب گم شد» روز پنجشنبه ۱۳۹۵/۱۰/۱۶ با حضرت امام خامنهای مد ظلهالعالی دیدار نمود.
آقای خوشلفظ:
فقط یک نکتهای بگویم؛ ببخشید؛ من بسیجی آقای متوسّلیان بودم، در دزلی و درگیریهای اوّل جنگ. فقط میدانم اگر الان این جاویدالاثر آقای متوسّلیان اینجا بودند، یک نکتهای میگفتند؛ اینکه آقا! شما خیلی دارید درد میکشید، زجر میکشید؛ به هر حال میگویید که این بحث اختلاسها، این حقوقهای نجومی، همهی اینها، گوش نمیدهند. یک چیزی بگویید که ما آرام بشویم. ما همچنان فدایی شما هستیم. دوست داریم ـ که مثل همین آقای متوسّلیان که اگر واقعاً اینجا بود [میخواست] ـ شما بیشتر از این درد نکشید و این همه آزار نبینید. واقعاً گوش نمیدهند. به هر حال ما حاضریم فدایی بشویم و بیفتیم جلو. یک نکتهای [بگویید] که آراممان کند.
رهبر انقلاب:
آرام باشید! این چیزهایی که شما میبینید اینها حوادث طبیعیِ یک راهِ دشوار به سمت قلّه است. هیچ انتظار نباید داشت که اگر ما به قلّهی توچال یا قلّهی دماوند میخواهیم برویم، در راه چاله نباشد، سنگ نباشد، باد نباشد، دود نباشد، گاز نباشد؛ مگر میشود؟ امّا داریم میرویم، داریم میرویم، داریم میرویم؛ عمده این است. [شما] اصلاً نگران نباشید. این حوادث وجود دارد. این حوادث اگر نبود باید تعجّب میکردید. حالا به مناسبت حضور آقایان، من در این جلسه خیلی بنا ندارم حرف بزنم، بنا دارم حرف بشنوم امّا حالا شما ما را به حرف گرفتید.
ببخشید
نه، عیبی ندارد.
یک لشکر فرهنگی، یک جبههی فرهنگی، به انقلاب، به نظام جمهوری اسلامی حمله کرده است. یک عدّه هم جانانه دارند از [انقلاب و نظام] دفاع میکنند، جانانه دفاع میکنند؛ همین کتابها، همین نوشتهها [دفاع از انقلاب است]. علّت اینکه میبینید من اینقدر به شاعر انقلاب، به نویسندهی انقلاب ارادت دارم و قلباً علاقه دارم، علّتش این است. چون میبینم اینها دارند چهکار میکنند، میبینم در مقابل اینها چه کسی و چه کسانی ایستادهاند و چهکار دارند میکنند. این را من دارم میبینم. و میبینم که یک عدهای سینهچاک [در مقابل آنها] ایستادند.
شما راه هم که میروید دارید مبارزه میکنید؛ شما، امثال شما! ـ آقای خوشلفظ! خوشلفظ! خوشمعنا! خوشخواب! خوشرفیق! خوشزخم!(۱) ـ یعنی شماها همینطوری که دارید راه میروید، نفس میکشید، حرف میزنید، اظهار وجود میکنید، این خودش مبارزه است. این خودش دفاع است؛ یک دفاع فرهنگی.
این آقایان که شعر میگویند، کتاب مینویسند، کتاب منتشر میکنند، کارهای گوناگون فرهنگی میکنند، تحقیقات فرهنگی [میکنند]، اینها همه همین سینه سپر کردن است. چهل سال از انقلاب تقریباً گذشته، توقّع بوده که دیگر اینها نباشند امّا شما میبینید رویش پشت سر رویش همینطور دارد جلو میآید. اینها شوخی است؟
با نفَس شما است آقا
نه حالا، نفَس ارادهی الهی است؛ ما همه وسیلهایم؛ ما که کسی [نیستیم]، بهخصوص حالا بنده که هیچی، حالا شماها چرا، ما که کسی و چیزی نیستیم.
امّا میخواهم بگویم اینکه شما میگویید آرامش؛ من آرامش دارم. من هیچ ناراحت [نیستم]؛ بعضیها میآیند میگویند ما دلمان به حالتان خون است و فلان و فلان؛ میگویم بیخود! من راحتم، من دارم حرکت میکنم، من دارم حرکت را میبینم، برای من روشن است که دارد چه اتفاقی در کشور میافتد. بله، البتّه دشمنی هست، مخالفت هست، اگر نبود باید تعجّب میکردید.
گروههایی هستند سازمانیافته؛ برای ضربه زدن از روزنهی فرهنگ، از روزنهی هنر، ارتباط دارند با هم، پول خرج میکنند، پول میگیرند، خیانت میکنند، خباثت میکنند، پستفطرتی نشان میدهند، از این کارها همه دارند میکنند، برای اینکه این انقلاب را یکجوری نگذارند حرکت کند؛ انقلاب هم دارد حرکت میکند، سینهاش را سپر کرده. [امروز] آمریکاییها اقرار میکنند به شکست، صهیونیستها اقرار میکنند به شکست، آنهایی هم که احمقتر از این هستند که اقرار کنند ـ مثل سعودیها و اینها ـ چون مغرورند، احمقند، اقرار نمیکنند امّا در دلشان اقرار میکنند. این است قضیّه. نخیر! هیچ نگران نباشید!
الحمدلله، خدا سایهی شما را انشاءالله کم نکند.
خدا انشاءالله سایهی شماها را کم نکند. خدا سایهی شماها را کم نکند، سایهی رزمندگان را کم نکند، سایهی خانوادههای شهدا را کم نکند. خانوادههای شهدا گاهی میآیند اینجا پیش من؛ زبان انسان اصلاً قاصر است از اینکه توصیف کند این حالتی را که اینها دارند؛ زن جوان ـ نسبتاً جوان ـ فرزند جوانتر از خودش رفته است جبهه، در سوریه شهید شده، [حالا] آمده، با یک شهامتی حرف میزند، با یک گذشتی حرف میزند؛ حالا خب میدانید [وضع الان] با وضع دوران دفاع مقدس هم فرق دارد، آنجا صدای توپِ دشمن را همه میشنفتند، اینجا صدای توپ را فقط گوشهای شنوا میشنوند، همه نمیشنوند. در عین حال در یک چنین شرایطی، این مادر، این همسر، این پدر [اینطور برخورد میکند.] چند روز پیش از این، یکی عدهای [از خانوادههای شهدا] اینجا بودند، من اسم یک خانوادهای را آوردم، پدر خانواده، مردی جوان [بود] آمد [جلو]، خودش جوان بود، شاید مثلاً چهلوچند سال، چهلودو سه سال [داشت]. این جوانش را [فرستاده بود جبهه]. گفتم پسر بزرگت بود؟ گفت بله. پسر بزرگِ جوانِ مثل گل را فرستاده سوریه؛ اینها مهم است. چیزهای عجیبی است. این انقلاب یک چیز عجیبی است. حتّی شماها هم که رفتید توی دلش و آنجور کار کردید، هنوز به آن اعماق و ریزهکاریهایش نرسیدید. ما که بیشتر از شما نرسیدیم. این انقلاب خیلی چیز عجیبی است و حالا حالاها برای اربابان دنیا دردسرها خواهد داشت، حالا حالاها، حالا حالاها؛ بله، این اوّل کار است.
خدا به حقّ پنج تن شما را نگه دارد، سایهی شماست ... انشاءالله به ظهور آقا امام زمان ختم بشود.
زنده باشید، زنده باشید، انشاءالله
**************************************************************
۱ـ خندهی حضّار و معظمٌله
http://farsi.khamenei.ir/video-content?id=35626