گل و گلخانه و گلچین و آتش
وقتی صدای گلچین آمد در آن میانه
با باغبان ندا کرد بیرون بیا ز خانه
آمد کنار در گل گفتا چنین به گلچین
داغ درخت سروم خم کرده قامتم بین
نامرد دون چنین گفت با یاس خسته از درد
گر باغبان نیاید گلخانه را کنم زرد
گل گفت تا که گلبرگ دارم به روی ساقه
هرگز نمیگذارم بلبل پرد ز شاخه
گلخانه ناگهان شد پر آتش و پر از دود
مسمار ماند و ساقه در آن فضای محدود
آن راهیان دوزخ بر یاس حمله بردند
گلبرگهای او را ما بین در فشردند
شد رنگ گل ز رنج و درد و غم ارغوانی
گل شد گلاب و دیگر بر تن نداشت جانی
در پشت در چهها شد؟ باید ز گل بپرسید
غنچه چرا فدا شد؟ باید ز گل بپرسید
دانم همین که دیگر، گل ساقهاش شکسته
بلبل بدون گل شد، تنها و دست بسته
بردند سوی مسلخ بلبل که باغبان بود
بر دردهای گل هم داغی دگر بیفزود
بگرفت باغبان را گل میکشید یک سو
گلچین و کل خاران، هم میکشند یک سو
دیدند تا که گل هست نتوان ربود بلبل
باید که داغ دیگر افکند بر تن گل
ناگه تمام خاران با یکدگر دویدند
گلبرگهای گل را با تازیانه چیدند
آنجا چهل نفر دست از باغبان بریدند
گل را به زیر ضرب مشت و لگد کشیدند
ناگه صدای غنچه در کوچهها بپا شد
کای باغبان گل ما در راه تو فدا شد
مجنون دگر میفزا بر درد و رنج غنچه
دیگر بس است شرح آن ماجرا به کوچه