اشاره: در آیات قرآن مکرر بیان شده است که خداوند بر اثر گناهان بسیار، بر قلب برخی قفل نهاده و آنها دیگر هدایت نمیشوند.
قفل قلب
اشاره: در آیات قرآن مکرر بیان شده است که خداوند بر اثر گناهان بسیار، بر قلب برخی قفل نهاده و آنها دیگر هدایت نمیشوند. متن زیر گزینش فرمایشات امام خامنهای مدظلهالعالی است که در خصوص تکرار گناه و نتایج آن بیان شده است. در انتهای فرمایشات ایشان هم برای توضیح بیشتر، مطالبی از علمای بزرگ آوردهایم. سعی شده در پاورقی هم توضیحاتی قابل استفاده ارائه شود.
بدترین نصیب
قرآن مىفرماید: « ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ » [1] آن کسانى که کار بد کردند، بدترین نصیبشان خواهد شد. آن بدترین چیست؟ تکذیب آیات الهى. خطر بزرگ براى جامعه اسلامى این است؛ هرجا هم که شما در تاریخ مىبینید جامعه اسلامى منحرف شده، از اینجا منحرف شده است. ممکن است دشمن خارجى بیاید، سرکوب کند، شکست دهد و تار و مار کند؛ اما نمىتواند نابود کند بالاخره ایمان مىماند و در جایى سر بلند مىکند و سبز مىشود. اما آنجایى که این لشکرِ دشمن درونى به انسان حمله کرد و درون انسان را تهى و خالى نمود، راه منحرف خواهد شد. هرجا انحراف وجود دارد، منشأش این است.[2]
بسته شدن راه برگشت
اغلبِ گمراهیهایى که وجود دارد، یا به خاطر گناهانى است که از ما سر مىزند و یا به خاطر خصلتهاى زشتى است که در وجودِ ما نهفته است.[3] « ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ ...» گناه، عاقبتش گمراهى است؛ مگر اینکه نور توبه در دل انسان بدرخشد. اینکه مدام به ما مىگویند « اگر یک گناه کردید، پشت سرِ همان گناه توبه کنید. از تکرار گناه، پشیمان شوید و تصمیم بگیرید که دیگر گناه نکنید» [4] براى این است که فرو رفتن در باتلاق گناه، کار خطرناکى است و گاهى انسان به جایى مىرسد که دیگر راه برگشتى ندارد.
[5] یکى گناه است که وسیله گمراه شدن مىگردد و یکى هم خصلتهاى ناپسند است. خصلتهاى زشت، بیشتر از گناهان فعلى به گمراهى انسان مىانجامد. اگر ما در هر کار و هر حرف و هر عقیدهاى، خودپرست و خودرأى باشیم، همدیگر را تخطئه کنیم و بگوییم: « فقط من درست فهمیدم و من درست عمل مىکنم» ، آنگاه به هیچ مشورت و استدلال و منطقى اعتنا نکنیم و به هیچ حرف حقّى گوش نسپاریم؛ اگر حسد در وجود ما چنان ریشه دوانیده باشد که به خاطر آن، زیبا را زشت ببینیم و حاضر نباشیم حقیقت درخشانى را در جایى تصدیق کنیم؛ اگر حبِّ شهرت، حبِّ مقام و حبِّ مال، ما را از پذیرش حقیقت باز دارد، اینجاست که پذیراى صفات خطرناکِ گمراه کننده شدهایم.[6]
اثر بر روی دل
رفتارها و خلقیات و تربیتها اثر متقابل دارند؛[7] هم اخلاق در رفتار تأثیر میگذارد، هم رفتار بر اخلاق تأثیر میگذارد. کار بد که میکنیم، روى دل ما اثر میگذارد، روى اخلاق ما اثر میگذارد، گاهى روى برداشتها و تلقىهاى ما اثر میگذارد؛ دلبستگى که پیدا میکنیم، این دلبستگى روى ذهنیات ما اثر میگذارد. اعمال و رفتار از یک طرف، و اخلاق و تربیت از یک طرف؛ اینها تأثیر متقابل دارند.[8]
انحراف در عمل و عقیده
نکتهاى که فعالان سیاسى، مسئولان، صاحبان قدرت، صاحبان مسئولیتهاى گوناگون و متنفذین بهشدت بایستى مراقب آن باشند، مسئلهى انحراف و فسادپذیرى شخصى است؛ همهمان باید مراقبت کنیم. انسانها در معرض فسادند، در معرض انحرافند. گاهى لغزشهاى کوچک، انسان را به لغزشهاى بزرگ و بزرگتر و گاهى به پرتاب شدن در اعماق درههایى منتهى میکند؛ خیلى باید مراقب بود. قرآن هشدار داده است. در موارد متعدد، در قرآن این هشدار وجود دارد.
یک جا میفرماید: « ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ» عاقبت بعضى از کارها این است که انسان به آن خانهى بدترین میرسد که تکذیب آیات الهى است.[9]
یک جا میفرماید: « فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فی قُلُوبِهِمْ إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ» [10] خلف وعدهى با خدا کردند، این موجب شد نفاق در دلهایشان به وجود بیاید.
یعنى انسان گناهى انجام میدهد، این گناه انسان را به وادى نفاق میکشاند؛ که نفاق، کفر باطنى است. همینجا در قرآن، کافرین و منافقین در کنار هم هستند.
در یک آیهى دیگر میفرماید: « إِنَّ الَّذینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا» [11] اینى که مىبینید یک عدهاى در مقابل دشمن منهزم میشوند، طاقت نمىآورند، نمیتوانند ایستادگى کنند، به خاطر آن چیزى است که قبلاً از اینها سر زده است؛ باطن خودشان را با گناه و با خطا خراب کردهاند. لغزشها انسان را فاسد میکند. این فساد، به انحراف در عمل و گاهى به انحراف در عقیده منتهى میشود. این هم بهمرور پیش مىآید؛ دفعتاً پیش نمىآید که ما فکر کنیم یک نفرى شب مؤمن میخوابد، صبح منافق از خواب بیدار میشود؛ نه، بهتدریج و ذره ذره پیش مىآید.[12]
ضعف استقامت
ما بایستى کارى کنیم که اخلاق اسلامى در جامعه رائج شود. وقتى میگوئیم انقلاب اسلامى، خب، اسلام یک بخشش اخلاق است. پس بایستى رسالت اخلاقى انقلاب در جامعه تحقق پیدا کند.
یک بخش هم مربوط به عقاید و باورهاست. این عقاید و باورها باید در عمق جان مردم ما رسوخ و نفوذ کند. همین عقاید است که ما را به میدان مىآورد و در میدان نگه میدارد. این عقاید باید روى رفتارهاى ما اثر بگذارد. جامعهى ما باید جامعهى گناه نباشد. گناه باید در جامعه روزبهروز کم شود. گناه موجب میشود که ما نتوانیم در مقابل دشمن بزرگ خودمان ـ که شیطان انس و جن، دشمن ماست ـ مقاومت کنیم.
... ما تعجب میکنیم گاهى اوقات وقتى مىبینیم عقاید افراد دگرگونى پیدا میکند. حالا به عامهى مردم و به متن جامعه خیلى کارى ندارم؛ انسان گاهى روى نخبگان نگاه میکند، وقتى یک خرده تفحص میکند، مىبیند که این مربوط میشود به همین آیهى شریفهى « إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا» . یک پوسیدگى در دندان به وجود مىآید، به آن نمیرسیم، یک وقت مىبینیم زیر یک چیز سختى دندان شکست؛ میفهمیم ظاهر خوبى داشته، اما پوک بوده. انسان یک شکستگىهاى اینجورى را مشاهده میکند.[13]
لغزش خواص
کسانی هستند که جزو مؤمنین بودند و اولِ کار مطلقاً هیچ نشانهای از نفاق در آنها وجود نداشت؛ لیکن بهمرور دچار عوارضی شدند. این عوارض، کار دست آنها داد. درست مثل این است که جسم سالمی، یک زخم کوچک بهوجود میآید، بعد بیمراقبتی میکنند، این زخم کوچک ـ در انگشت او، در پای او، در بدن او ـ چرک میکند؛ بیاعتنایی میکنند، این چرک زیاد میشود؛ بیاعتنایی میکنند، تبدیل میشود به این که باید این انگشت را ببرند؛ بیاعتنایی میکنند، بهتدریج بالاتر میآید، دست را میگیرد و پیش میرود. همه چیز از خراش کوچکی شروع شد. در جامعهی اسلامی زمان پیغمبر، این حادثه پیش آمد اینها ربطی به آن منافقین دستهی اول ندارند؛ آنچه در اینها پدید آمد ـ از لحاظ حقیقت ـ غیر از آن چیزی نیست که در آن منافقین صدر اول پدید آمد. آنها هم به همان بلیه دچار شدند، اینها هم به همان بلیه؛ اما آنها از اول جبههی دشمنی با اسلام گرفتند. این دستهی دوم کسانی هستند که با پیغمبر، با حرکت اسلامی و با آن انقلاب عظیم، هیچ دشمنی نداشتند، دوست هم بودند؛ احیاناً در جنگهایی هم شرکت کردند، در حوادث بزرگی هم بودند، اما یک جا خراش کوچکی پیش آمد، آن را علاج نکردند.
خدای متعال در آن آیهی شریفه به آنها گفت: صدقه بدهید، یا انفاق کنید، یا چه بکنید؛ آنها سوگند خوردند که این کار را خواهند کرد و نکردند،« فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فی قُلُوبِهِمْ إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ » .[14] خلف وعدهای که آنها با خدا کردند، دروغی که با عمل خودشان گفتند، کار آنها را به آنجا رساند که « فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فی قُلُوبِهِمْ إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ» ؛ خدا در دلهای آنها نفاق را بهوجود آورد. کسی که منافق نیست، بعداً منافق میشود.[15]
خیلیها بودندکه در رکاب پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم شمشیرها زدند؛ ولى نتوانستند سوابق را نگهدارند. امیرالمؤمنین علیهالسلام دربارهى شمشیر کسى که در رکاب پیامبر جنگیده بود، ولى پس از ایشان در جنگى کشته شده بود، فرمود:
« این شمشیر، چه روزهایى که در جنگها، غبار کدورت را از چهرهى پیامبر سترد.» همان شمشیر، شمشیرى بود که روى علىبنابىطالب علیهالسلام کشیده شده بود![16]
نابودی اعمال
پروندهى الهى، اینطور نیست. ما حبط هم داریم، «أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ» [17] حبطت، یعنى چه؟ حبط، یعنى اعمالشان باد هوا شد و از بین رفت. خیال نکنید که اگر ما یک روز کار خوبى انجام دادیم و آن را در انبان انداختیم و نگهداشتیم، چنانچه کار بدى هم انجام دادیم، بالاخره آن کار خوب باقى است. نخیر، کار بد در عالمِ موازینِ اعمال در پیشگاه خدا اینطورى است که کار خوب را از بین مىبرد. گاهى کار و حرکت بد، طورى است که اصل ایمان را هم از انسان مىگیرد.
ما الان اینگونه افراد را داریم. من کسانى را مىشناسم که چند صباحى کار خوب انجام دادند، بعد بر اثر یک لحظه غفلت و یک اشتباه و یک توقع زیادى و چیزى را که خیال مىکرده حقش است و به او ندادهاند، در دل گرفته و فاصلهیى پیدا کرده است. این زاویه باز شدنِ از صراط مستقیم، چیز خیلى خطرناکى است. هرچه هم زاویه کوچک باشد، بهتدریج این شکاف باز مىشود و هرچه جلوتر مىرود، از خط دورتر مىشود. امروز کارشان به جایى رسیده که علیه اسلام و انقلاب و نظام اسلامى کار مىکنند؛ یک روز هم در خدمت همین اسلام و همین انقلاب[18] بودند.[19]
راه علاج
یک مؤمن بر اثر عدم مراقبت، عدم دقت، مواظب خود نبودن ـ مواظب حرف خود، کار خود، رفتار خود، معاشرت خود، فکر خود ـ و از خود مراقبت معنوی نکردن، کارش به جایی میرسد که ایمان خود را از دست میدهد، تکذیب « آیاتاللَّه» میکند. اسم این مراقبت، همان تقواست؛ این تقوایی که دایم گفته میشود: « تقوا، تقوا» تقوا یعنی شما مراقب خودتان باشید، در رفتار و گفتار و حرف، مواظب باشید که شیطان در شما نفوذ نکند. البته هیچ انسانی از گناه بیرون نیست؛ مگر معصومین. همه گناه میکنند، همهی ما در این جهت مثل هم هستیم؛ جز معصومین.
فرق آدم با تقوا با آدم بیتقوا این است که آدم بیتقوا خودش را در مقابل گناه، رها میکند؛ مثل اینکه شما یک برگ را در روی موجی و جریان آبی بیندازید، این جریان این برگ را میبرد، هیچ مقاومتی در مقابل جریان ندارد. آدم با تقوا مثل آن کسی است که اگر هم در یک جریان تندی افتاده است، شنا میکند، نمیگذارد، خود را جمع و جور میکند، خود را اداره میکند؛ نمیگذارد که او را آب ببرد. به فرض هم که یک قدم عقب رفت، یک جا هم پایش لغزید، مراقب خودش است.
فرق است بین جسد مردهای که روی آب افتاده است، یا بیهوشی که روی آب افتاده و آب دارد او را میبرد، با یک نفر که دارد تلاش میکند؛ بر فرض که آب، یک مقدار هم او را عقب ببرد. گناهی که برای متقی پیش میآید، اینگونه است. آن کسی که این رعایت را نکند، در معرض آن خطر است که « ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ» .[20]
این، علاجش هم مراقبت از خود است. مراقبت از خود هم یعنى همین تقوا. بنابراین علاجش تقوا است. مراقب خودمان باشیم. نزدیکان افراد مراقبت کنند؛ زنها از شوهرهایشان، شوهرها از زنهایشان، دوستان نزدیک از همدیگر؛ « وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ» [21] از یکدیگر مراقبت کنیم، براى اینکه دچار نشویم. مردم مسئولین را موعظه کنند، نصیحت کنند، خیرخواهى کنند، بنویسند براى آنها، بگویند براى آنها، پیغام بدهند تا مبادا دچار لغزش بشوند. خطرات لغزش مسئولین هم براى نظام، براى کشور و براى مردم بیشتر است. انسان گاهى در بعضى از حرفها، در بعضى از اقدامها و تحرکات، این را احساس میکند؛ نشانههاى یک چنین انحرافى را انسان مشاهده میکند. به خدا باید پناه برد،[22] از خدا باید کمک خواست.[23]
دو عامل بسته شدن دلها
انسان در ابتدای تولّد، فاقد علم حصولی است.
« وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً ـ و خدا شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالى که چیزى نمىدانستید.» (نحل/78)
و خدای سبحان، هم ابزار تحصیل علم حصولی را به انسان میبخشد.
« وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ـ و براى شما، گوش و چشم و عقل قرار داد، تا شکر نعمت او را بجا آورید.» (نحل/78)
و هم فطرت او را ملهم و از علم حضوری بهرهمند میکند.
« وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّئهَا * فَأَلهَْمَهَا فجُُورَهَا وَ تَقْوَئهَا ـ و قسم به جان آدمى و آن کس که آن را (آفریده و) منظّم ساخته، سپس فجور و تقوا (شرّ و خیرش) را به او الهام کرده است.(شمس/7و8)
انسان که از یک سو با سرمایه الهام فطرت و شعور درونی، بد را از خوب، زشت را از زیبا و فجور را از تقوا باز میشناسد و از سویی دیگر ابزار مناسبی برای تحصیل علم حصولی دارد، اگر این سرمایههای خدا داد را شکوفا کند از مجاری ادراکی خود بهره صحیح میبرد و در پرتو شکوفایی آنها به رستگاری میرسد.
« قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها ـ هر کس نفس خود را پاک و تزکیه کرده، رستگار شده» (شمس/9)
و این همان شکر نعمت است که در پایان آیه78 سوره نحل به آن اشاره شده است. « لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» . اما اگر جان خود را در گور شهوتها و غرایز نفسانی دفن کرد و مجاری ادارکی، یعنی سمع و بصر و قلب او که باید معارف الهی و اسرار عالم را بشناسد، اسیر شهوات و هواهای نفسانی شد و با گناه آلوده گشت، جایی برای تابش نور هدایت بر آن نمیماند.
بنابراین، بسته شدن دل دو عامل عمده دارد:
اول: هواپرستی که انسان پس از روشن شدن حقّ به جای خدا محوری هوا محور و هوس مدار باشد که مشمول اِضلال کیفری خداوند قرار میگیرد و خداوند سمع و قلب او را مختوم میکند و بر چشم او پردهای ستبر میافکند که پس از آن حق را نمیشنود و نمیبیند و نمیفهمد؛ زیرا او عالمانه هواپرست شده است.
« أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ ـ آیا دیدى کسى را که معبود خود را هواى نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر اینکه شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پردهاى افکنده است؟! با این حال چه کسى مىتواند غیر از خدا او را هدایت کند؟» (جاثیه/23)
دوم: گناه است. کافران به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم میگفتند: قلب ما، در غلاف و کنان، و گوش ما سنگین است و سخنانت رانمیشنویم و بین ما و تو حجابی است که بر اثر آن تو را نمیبینیم.
« وَ قالُوا قُلُوبُنا فی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ وَ فی آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَیْنِنا وَ بَیْنِکَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ» (فصلت/5).
حجابی که در این آیه آمده، همان گناه است که حجاب مستور است، نه حجاب مشهود.
« وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُورا ـ و هنگامى که قرآن مىخوانى، میان تو و آنها که به آخرت ایمان نمىآورند، حجاب ناپیدایى قرار مىدهیم.» (اسراء/45)
« أُولئِکَ الَّذینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمى أَبْصارَهُمْ ـ آنها کسانى هستند که خداوند از رحمت خویش دورشان ساخته، گوشهایشان را کر و چشمهایشان را کور کرده است!» (محمد/23)
و در برخی آیات از آن به رَیْن (زنگار دل) تعبیر شده است.
« کلاََّ بَلْ رَانَ عَلىَ قُلُوبهِِم مَّا کاَنُواْ یَکْسِبُونَ * کلاََّ إِنهَُّمْ عَن رَّبهِِّمْ یَوْمَئذٍ لمََّحْجُوبُونَ ـ چنین نیست که آنها مىپندارند، بلکه اعمالشان چون زنگارى بر دلهایشان نشسته است! * چنین نیست که مىپندارند، بلکه آنها در آن روز از پروردگارشان محجوبند!» (مطففین/14و15)
عقیده باطل و اخلاق رذیله و عمل باطل و ناپاک به صورت چرک و غباری حجاب آیینه جان آدمی میشود و از آن پس، نور هدایت در آن نمیتابد.
مردی به امیرالمؤمنین علیهالسلام عرض کرد: « توفیق نماز شب ندارم.»
آن حضرت فرمودند: « گناهان تو پایبند توست.» [24]
قلب عاصی و تبهکارْ واژگون میشود.
« وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ ـ و ما دلهاى آنها را واژگونه مىسازیم.» (انعام/110)
« ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُم ـ سپس منصرف مىشوند (و بیرون مىروند در حالی که) خداوند دلهایشان را (از حق) منصرف ساخته.» (توبه/127)
و در نتیجه به تکذیب حق میپردازد.
« وَ ما یُکَذِّبُ بِهِ إِلاَّ کُلُّ مُعْتَدٍ أَثیمٍ ـ تنها کسى آن را انکار مىکند که متجاوز و گنهکار است!» (مطففین/12)
و این گونه صحیفه نفس آدمی با قهر الهی مُهر میشود وگرنه خدای سبحان اضلال ابتدایی ندارد تا در ابتدا دل کسی را وارونه سازد و آن را مُهر کند.
]اما[ بسته شدن و واژگونی دل، ویژه کافران و منافقان نیست، بلکه به هر میزانی که دل آدمی به زنگار گناه آلوده گردد، واژگون و مختوم گشته، به همان اندازه از فهم آیات الهی محروم میگردد و این واژگونی دل از آلودگی به مکروهات آغاز میشود و به گناهان صغیره و سپس به کبیره میرسد و از اکبر کبایر که کفر به خداست، سر برمیآورد. معیار سنجش بیماری قلب نیز مقدار بیتوجّهی انسان به فهم آیات الهی یا انزجار از آنهاست. ]زیرا[ انسان بسته دل از تدبّر در قرآن و فهم آیات الهی محروم است.
« أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها ـ آیا آنها در قرآن تدبّر نمىکنند، یا بر دلهایشان قفل نهاده شده است؟!» (محمد/24)[25]
سوء عاقبت
سوء خاتمه کار انسان در هنگام مرگ با دو چیز است:
1ـ با کفر و انکار حق: و این در صورتى است که در سکرات مرگ که بهواسطه اضطراب روح بعضى از احوالات آخرت براى انسان مشهود میگردد و پردهها اندکى بهکنار میرود انسان بهواسطه عقاید نادرست و ملکات ناپسند، و یا بر اثر اعمال گذشته برایش حالتى پدید آید که موجب شک و یا انکار او شود و این شک و انکار بر قلب او غلبه کند و پروندهی کار او در همین حالت بسته شود که این سبب خلود و جاودانگى او در آتش خواهد گشت.
2ـ فسق و فجور نامه عمل انسان: این در صورتى است که انسان بر انجام بعضى از گناهان اصرار داشته باشد و بر اثر اصرار بر آن گناه و تکرار آن معصیت، محبت آن گناه در دل او ریشه دوانیده و یاد آن گناه بر قلب او غلبه کرده باشد چون هنگام مرگ رسید صورت آن گناه در نظرش مجسم شود و میل به انجام آن در او پیدا شود و در همان حال که وجه روحش به عالم طبیعت و روى دلش به سمت دنیا است جانش گرفته شود چنین کسى که سرش را به طرف دنیا برگردانیده و قبض روح شده است از لقاء پروردگار محجوب خواهد بود و آنگاه که انسان از خدایش محجوب گشت عذاب بر او نازل مىشود و آثار گناهانش ظاهر میگردد.[26]
[1]. ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُن ـ سپس سرانجام کسانى که اعمال بد مرتکب شدند به جایى رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به مسخره گرفتند! (روم/10)
[2]. فرمایشات در خطبههاى نماز جمعه تهران 28/2/1380
[3]. مطلب «دو عامل بسته شدن دلها» که در انتهای این گزیده فرمایشات امام خامنهای آمده است، نیز در همین موضوع است.
[4]. پیامبر اعظم صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: « إِنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا أَذْنَبَ کَانَتْ نُکْتَةٌ سَوْدَاءُ فِی قَلْبِهِ فَإِنْ تَابَ وَ نَزَعَ وَ اسْتَغْفَرَ صُقِلَ قَلْبُهُ مِنْهُ وَ إِنْ زَادَ زَادَتْ فَذَلِکَ الرَّیْنُ الَّذِی ذَکَرَهُ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ: کَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُون (مطففین/14) ـ مؤمن هر گاه مرتکب گناهى مىشود، نقطه سیاهى در دلش پدید مىآید. اگر توبه و استغفار کند و از گناه دست بدارد، آن نقطه از میان مىرود و قلبش صیقل مىخورد و اگر بر گناه بیفزاید، آن نقطه هم افزوده مىشود و این همان زنگى است که خداوند در کتاب خود آن را یاد کرده و فرموده است «نه چنین است که آنچه کسب کردهاند بر دلهایشان زنگار بسته است.» (روضةالواعظین و بصیرةالمتعظین؛ نوشته فتال نیشابوری، طبعالقدیمة، ج2، ص414)
همچنین فرمود: «کثرة الذنوب مفسدة للقلب ـ گناهان زیاد قلب انسان را فاسد مىکند.» (درالمنثور، ج6 ص326)
و امام صادق علیهالسلام فرمود: پدرم همواره میفرمود: «مَا مِنْ شَیْءٍ أَفْسَدَ لِلْقَلْبِ مِنْ خَطِیئَةٍ إِنَّ الْقَلْبَ لَیُوَاقِعُ الْخَطِیئَةَ فَمَا تَزَالُ بِهِ حَتَّى تَغْلِبَ عَلَیْهِ فَیُصَیِّرَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَه ـ چیزى براى قلب فساد آورتر از گناهش نیست، قلب مرتکب گناه مىشود و بر آن اصرار مىورزد تا بالایش را پائین مىگرداند. (وارونه میشود و سخن حق در آن تأثیر نمیکند)» (الکافی، طبعالإسلامیة، ج2، ص268)
[5]. در بسیارى از آیات قرآن مجید این معنى بهطور مکرر، و با صراحت مورد توجه قرار گرفته است. در یک جا مىفرماید: « کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ ـ اینگونه خداوند بر قلب هر متکبر طغیانگرى مهر مىنهد»(مؤمن/35).
و در جاى دیگر دربارهی گروهى از گنهکاران لجوج و عنود مىفرماید: « خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ ـ خداوند بر دلهاى آنها مهر نهاده، و همچنین بر گوشهاى آنها، و بر چشمهایشان پردهاى فرو افتاده، و براى آنها عذاب بزرگى است.»(بقره/7).
و همچنین میفرماید: « فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ أَ فَلَمْ یَسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها ـ آیا آنان در زمین سیر نکردند، تا دلهایى داشته باشند که حقیقت را با آن درک کنند یا گوشهاى شنوایى که با آن (نداى حق را) بشنوند؟! چرا که چشمهاى ظاهر نابینا نمىشود، بلکه دلهایى که در سینههاست کور مىشود.»(حج/46)
[6]. فرمایشات در خطبههاى نماز جمعه تهران 14/11/1373
[7]. شهید مطهری در اینخصوص گفته است: ]قرآن میفرماید:[ کَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُون. آنچه که اینها کسب کردهاند دل اینها را زنگ زده کرده است. خود «آنچه که کسب کردهاند» خیلى معنى مىدهد. این یک منطق خیلى خوبى است در قرآن که انسان در آنى که عامل فعل خودش هست مفعول و معمول فعل خودش هم هست. انسان خیال مىکند که رابطهاش با کار خودش (با عملش به تعبیر قرآن) یک رابطه یکطرفه است یعنى او فاعل و مبدأ است و فعلْ اثر، در صورتى که در آنِ واحد که انسان مبدأ و عامل فعلش هست معمول فعلش هم هست، یعنى یک انرژى مصرف مىکند کار مىکند، در [همان حال] یک چیزى هم از آن کار مىگیرد. در کار گناه، انسان کسب مىکند. همیشه با هر کارش انسان کسب مىکند. دائماً انسان که کار مىکند در همان حال از نظر روحى و معنوى دارد بهدست مىآورد و کسب مىکند. حال وقتى انسان کار خوب مىکند کسبهایش کسبهاى خوب است، کار بد که مىکند کسبهایش از همین قبیل است، قساوت را کسب مىکند، رِیْن و زنگ را کسب مىکند، سیاهى دل و امثال آن را کسب مىکند. (مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج15، ص888)
[8]. فرمایشات در دیدار نمایندگان مجلس شوراى اسلامى 3/4/1388
[9]. یک نگاه به صفحات تاریخ زندگى بسیارى از یاغیان و جانیان نشان مىدهد که آنها در آغاز کار چنین نبودند حداقل نور ضعیفى از ایمان در قلب آنها مىتابید ولى ارتکاب گناهان پىدرپى سبب شد که روز به روز از ایمان و تقوا فاصله بگیرند و سرانجام به آخرین مرحله کفر برسند. در خطبه معروف حضرت زینب سلاماللهعلیها که در شام در مقابل یزید ایراد فرمود نیز این آیه با همان برداشتى که در بالا گفتیم آمده است. آن حضرت هنگامى که دید یزید با گفتن کلمات کفرآمیز و اشعار معروف « لعبت هاشم بالملک ...» که بیانگر عدم ایمان او به اساس اسلام بود همه چیز را به سخریه گرفته، بعد از حمد الهى و درود بر پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم چنین فرمود: صدق اللَّه کذلک یقول: ثم کان عاقبة الذین ...یعنى اگر تو امروز با این اشعار کفرآمیز اسلام و ایمان را انکار مىکنى و به نیاکان مشرکت که در جنگ بدر به دست مسلمانان کشته شدند مىگویى: اى کاش بودید و انتقامگیرى مرا از خاندان بنىهاشم مىدیدید؛ جاى تعجب نیست این همان چیزى است که خدا فرموده که مجرمان سرانجام آیات ما را تکذیب مىکنند... و در این زمینه مطالب فراوانى فرمود. براى توضیح بیشتر به بحارالانوار ج45 ص133 مراجعه فرمائید. (تفسیر نمونه، ج16، ص375)
[10]. فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فی قُلُوبِهِمْ إِلى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُون ـ این عمل، (روح) نفاق را، تا روزى که خدا را ملاقات کنند، در دلهایشان برقرار ساخت. این بهخاطر آن است که از پیمان الهى تخلّف جستند و بهخاطر آن است که دروغ مىگفتند. (توبه/77)
[11]. إِنَّ الَّذینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلیمٌ ـ کسانى که در روز روبرو شدن دو جمعیت با یکدیگر (در جنگ احد)، فرار کردند، شیطان آنها را بر اثر بعضى از گناهانى که مرتکب شده بودند، به لغزش انداخت و خداوند آنها را بخشید. خداوند، آمرزنده و بردبار است. (آلعمران/155)
[12]. فرمایشات در خطبههای نماز جمعهی تهران 20/6/1388
[13]. فرمایشات در دیدار اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی 23/3/1390
[14]. این عمل، (روح) نفاق را، تا روزى که خدا را ملاقات کنند، در دلهایشان برقرار ساخت. این بهخاطر آن است که از پیمان الهى تخلّف جستند و بهخاطر آن است که دروغ مىگفتند. (توبه/77)
[15]. فرمایشات در جمع سپاهیان و بسیجیان لشکر 10 سیدالشهداء 26/7/1377
[16]. عمیربنجرموز نیزهاى به او زد که از پاى در آوردش، آنگاه او را برهنه کردند و شمشیرش را هم برداشت و سر او را برید و با شمشیرِ او، به درگاه على علیهالسلام آورد، حضرت آن شمشیر را به دست گرفت و فرمود: «به خدا سوگند چه مدت طولانى که این شمشیر غم و اندوه از چهره رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم زدوده است ولى مرگ و سرنوشت و کشتارگاه بد او را چنین کرد»، زبیر را در وادىالسباع دفن کردند و على علیهالسلام و یارانش نشستند و بر او گریستند. (الطبقات الکبرى، ابن سعد، ج ۳، ص ۸۳)
[17]. موضوع حبط و نابودی اعمال در این آیات آمده است: بقرة/217 ـ آلعمران/22 ـ مائده/5و53 ـ انعام/88 ـ اعراف/147 ـ توبه/17 ـ توبه/69 ـ هود/16 ـ کهف/105 ـ احزاب/19 ـ زمر/65 ـ محمد/9و28و32 ـ حجرات/2
[18]. فرمایشات در دیدار با فرماندهان و جمعى از پاسداران سپاه 29/11/1369
[19]. ایشان در ادامه فرمودهاند: چه کسی را باید ملامت کرد؟ بعضی خیال میکنند، باید انقلاب را ملامت کرد که چرا اینها را نگه نداشت. نه، قضیه اینطوری نیست. « فَلا تَلُومُونی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ »(ابراهیم/22). حتّی شیطان به آنها میگوید که من را ملامت نکنید، خودتان را ملامت کنید. کسی بهخاطر مسلمان شدن، منتی بر سر اسلام ندارد. کسی بهخاطر انقلابی شدن، منتی بر سر انقلاب ندارد. خداوند به پیامبر فرمود: «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا»(حجرات/17). منت میگذارند و به پیامبر میگویند: آن روزی که تو کسی را نداشتی، به تو ایمان آوردیم و مسلمان شدیم. خداوند میفرماید: «قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ » بگو: مسلمانیتان را به رخ من نکشید. «بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَداکُمْ لِلْإیمان» خدا بر سر همهی ما منت دارد که ما را هدایت کرد.
[20]. فرمایشات در جمع سپاهیان و بسیجیان لشکر 10 سیدالشهداء 26/7/1377
[21]. إِنَّ الْانسَانَ لَفِى خُسْرٍ * إِلَّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالْحَقّ وَ تَوَاصَوْاْ بِالصَّبرِْ ـ انسانها همه در خسران و زیانند * مگر افراد و اقلیتى که ایمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند و یکدیگر را به حق سفارش کرده و به صبر توصیه نمودهاند. (عصر/2و3)
[22]. امام سجاد علیهالسلام در مناجات هشتم صحیفه سجادیه میفرماید: اللَّهُمَّ إِنیِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ ... مُتَابَعَةِ الْهَوَى، وَ مُخَالَفَةِ الْهُدَى، وَ سِنَةِ الْغَفْلَةِ، وَ تَعَاطِی الْکُلْفَةِ، وَ إِیثَارِ الْبَاطِلِ عَلَى الْحَقِّ، وَ الْإِصْرَارِ عَلَى الْمَأْثَمِ، وَ اسْتِصْغَارِ الْمَعْصِیَةِ، وَ اسْتِکْبَارِ الطَّاعَةِ ـ بار خدایا، به تو پناه مىبرم از... پیروى از هواى نفس و مخالفت با هدایت و فرو رفتن به خواب غفلت و اختیار تکلف و برترى دادن باطل بر حق و اصرار بر گناه و خرد شمردن گناه و بزرگ شمردن طاعت.
[23]. فرمایشات در خطبههای نماز جمعهی تهران 20/6/1368
[24]. جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّبْنِأَبِیطَالِبٍ ص فَقَالَ: «یَا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ إِنِّی قَدْ حُرِمْتُ الصَّلَاةَ بِاللَّیْلِ» فَقَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ ع: «أَنْتَ رَجُلٌ قَدْ قَیَّدَتْکَ ذُنُوبُک» الکافی (ط - الإسلامیة)، ج3، ص450
[25]. خلاصهای از تسنیم، ج2 صفحات232 تا 235 ـ حضرت آیتالله جوادی آملی
[26]. أسرار الصلاة اثر عارف کامل و عالم عامل آیتالله میرزا جواد آقا ملکى تبریزى ص231