شعر خوانده شده توسط حاج منصور ارضی به مناسبت ایام فاطمیه دوم سال 97 و چهل سالگی انقلاب در بیت رهبری
در سِلک ما، معراج رفتن، پر نمیخواهد
مومن پری بهتر ز چشم تر نمیخواهد
با "اشک" وقتی حاجت ما را روا کردند
گریه کنات مشکل گشا دیگر نمیخواهد
خاک حسینیه برای شاعران کافی است
از تو نوشتن جوهر و دفتر نمیخواهد
ذات تو را تمثال «أَعْطَیْنا» بیان کردند
تفسیر دیگر، سوره ی کوثر نمیخواهد
با دیدن روی تو با خود روبه رو میشد
آئینهای بعد از تو پیغمبر نمیخواهد
تو مستقیماً حامل وحی خداوندی
دیگر خدا جبریل نامهبر نمیخواهد
نور وجودت را «علی» از قبل خِلقَت دید
این مُدَّعا شاهد از این بهتر نمیخواهد
وقتی دعای تو نگهدار علیباشد
دیگر سپر را فاتح خیبر نمیخواهد
نان تو خادمپرورِ بیتِ یدالله است
نانی به جز این سفره را قنبر نمیخواهد
ذرات روی چادرت حُکم طلا دارد
تا گرد و خاکش هست، فضّه، زر نمیخواهد
چادر نمازت سایهسارِ مُلک سلمان است
جز سایهی امن تو این کشور نمیخواهد
این نسل سِوُّم، خوب در پیکار ثابت کرد
حرف دفاع از دین که باشد، سر نمیخواهد
این انقلاب فاطمی چل سال ثابت کرد
جز نسل زهرا و علی ،سرور نمیخواهد
چهل سال جنگیدیم پای پرچم زهرا
فرزند جز خونخواهی مادر نمیخواهد
تمّار اگر باشی به روی دار خواهی گفت:
حرف ولایت را زدن منبر نمیخواهد
آن ملتی که دست در دست خدا داده
دلباختن بر کدخدا دیگر نمیخواهد
تدبیر بیتدبیرها آزرده مردم را
کار جهادی رند بازیگر نمیخواهد
مثل ابوموسی نشو عمار شو عمار
سرباز گیج از فتنه را رهبر نمیخواهد
میگفت ابراهیم هادی عاشق زهرا
در این جهان سنگ نشان دیگر نمیخواهد
نجّار کاش از ابتدا بیمیخ، در میساخت
هرگز کسی اینگونه دردسر، نمیخواهد
شعر دوم
رنگ دیوار، رنگ خاکستر
رنگ پرهای بال پروانه است
"در" لباس سیاه تن کرده
خانه این روزها عزاخانه است
اهل این شهر مردم آزارند
دین ندارند، نامسلمانند
حاکمان حرام لقمهیشان
زن زدن را حلال میدانند
حرمتم زیر پایشان له شد
چقدر احترامشان کردم
به علی هیچکس علیک نگفت
به خدا من سلامشان کردم
آتش افتاده بین سینهی من
گُر گرفته است حیدر از تب تو
نیمی از صورتت دُرُست شده
رنگ چادر سیاه زینب تو
آه ای یاکریم لانهی من
زخم بال و پرت مرا کُشته است
آه ای یاس پر پر حیدر
لالهی بسترت مرا کشته است
کاش یک بار هم ببینم شب
لحظهای خواب رفتهای زهرا
چِقَدَر جسم تو نحیف شده
چِقَدَر آب رفتهای زهرا
راه رفتن برای تو سخت است
بِنِشین خواهشاً، زمین نخوری
خانمم لااقل مراقب باش
باز پیش حسن زمین نخوری
سر و پهلو و گونه و بازو...
با جراحاتِ سخت درگیری
بشکند دست قنفذ نامرد
بیتعادل قنوت میگیری
آسمان کبود خانهی من
ماهتاب و ستارهات چه شده
بعد کوچه ندیدهام آن را
راستی گوشوارهات چه شده!؟
آه! با آه خویش حیدر را
زنده زنده نکن کفن بس کن
آن قَدَر زُل نزن به گهواره
محسنم را صدا نزن بس کن
کاش میمُردم و نمیدیدم
تن بی جان تو کفن شده است
چوب گهوارهای که ساختهام
خرج تابوت ساختن شده است