عرفان هوس
قسمت اول
وقتی منحرف، عارف شود!!! (قسمت دوم عرفان هوس)
مقدمه (ماهیت عرفانهای دروغین)
در طول تاریخ همواره به موازات خط راستین انبیاء بزرگ الهی، جریانهای غیر مستقیم و کم و بیش انحرافی و غلط وجود داشته است. راه مستقیم همیشه یکی بوده و هست ولی بیراههها متنوع و متکثر هستند. قرآن کریم میفرماید: «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلال ـ با این حال، بعد از حق، چه چیزى جز گمراهى وجود دارد؟!»[1] گر چه شدت انحراف کم و زیاد دارد، ولی به هر حال، باطل، باطل است.
ظهور گروه مرجئه در زمان امام صادق علیهالسلام و ایجاد فرقه بابیه (که بعدها به بهاییت تغییر نام داد) در زمان ناصرالدین شاه قاجار و فرقه وهابیت در عربستان توسط استعمار انگلیس نمونههای مشهور قدیم و صدههای نزدیک هستند.
«در سالیان اخیر و با خواست و دخالت قدرتهای دارای زر و زور و تزویر، بر تعداد آیینهای ساختگی و انحرافی افزوده شده است. از عرفانهای سرخپوستی و غیر الهی و دورنگروی گرفته تا انواع فرقههای شیطانپرستی، از انحراف در برخی از شرایع آسمانی تا ماتریالیسم الحادی و لیبرالیسم، همه و همه گونههای رنگارنگ و موافق با برخی از سلیقهها هستند.
در کتاب «دایرةالمعارف ادیان جدید» 700 فرقه جدید معرفی شدهاند که تمامی آنها از دهه شصت میلادی به اینسو شکل گرفتهاند. مترجم این کتاب در ایران دکتر هادی وکیلی درباره ادیان معرفی شده در این کتاب گفته است: «این جنبشها گرچه عنوان دینی را یدک میکشند اما ماهیت دینی نظیر ادیان ابراهیمی، ندارند ... ادیان جدید در دستههای مختلف جای میگیرند؛ برای مثال، برخی از آنها نظیر مدیتیشن، تکنیکال هستند و برخی نیز جنبشهای درمانگرایانه قلمداد میشوند... (ولی) تمامی این جنبشها (مدعیاند) اهدافی نظیر دستگیری از بشر و تأمین سعادت وی را دنبال میکنند»[2]
نقاط اصلی اشتراک همهی مکاتب عرفانی دروغین این است که اینها همگی متأثر از مبانی تفکر لیبرال دموکراسی هستند. و این خود یکی از نشانهها و قرائن مدیریت شده بودن اینهاست. این فرقهها حتی اگر ریشهی ایرانی یا هندی و شرقی دارند باز هم میبینیم که در اساس با مبانی جهانشناختی، انسانشناختی و ارزششناختی لیبرالیسم اشتراک نظر دارند!
1) یکی از مهمترین نقاط اشتراک تکتک این فرقهها این است که همه از ناواقعگرایی ارزشی دفاع میکنند. یعنی میگویند ارزشها سلیقهای هستند و ریشه در واقعیت ندارند و یا قراردادی یا اعتباری هستند. این حرف دقیقاً مبنای ارزششناختی لیبرال دموکراسی است. درحالی که مبنای ارزش شناختی نظام اسلامی اینگونه نیست. زیرا ما معتقدیم که ارزشها ریشه در واقعیت دارند؛ حسن و قبح ذاتی است. ارزش افعال در ذات آنها نهفته است و این اختلافی بسیار جدی است. همه اینها از نسبیتگرایی ارزشی دفاع میکنند همگی بالاتفاق میگویند ارزشها نسبیاند. نسبت به افراد زمانها و مکانها متفاوت میشوند. ارزش همانی است که هر فردی دوست دارد یا یک جامعهای میپسندد. امروز آن را دوست دارید و فردا چیز دیگری را. این تغییرات هیچ خللی در معنویت و عرفان افراد ایجاد نمیکند. ما در اندیشه اسلامی با این حرفها مخالفیم و میگوییم ارزشها ثابت و پایدارند «حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَة»[3]
2) نقطهی اشتراک دیگر این فرقهها این است که همگی بر پایهای از اومانیسم شکلگرفتهاند و اومانیسم نیز از دیگر مبانی تفکر انسانشناختی در اندیشهی لیبرالدموکراسی است. اینها همه این را ترویج میدهند و به گونههای مختلف هر کس به زبانی از آن دفاع میکند یکی میگوید بود و نبود خدا وابسته به خواست و عدم خواست انسان دارد، ما خالق خداییم نه خدا خالق ما، یکی میگوید خدا امری است ذهنی. هر کدام به گونهای از این تفکر اومانیستی در معنویت و عرفان خود بهرهبرداری میکنند.
3) از دیگر مبانی ارزششناختی تفکر لیبرالیستی، بهویژه در حوزهی رفتارهای فردی، لذتگرایی است. همهی این فرقهها نیز به نوعی بر همین پایه حرکت میکنند. همه میگویند شادی را برای شما به ارمغان میآوریم، غایتی که برای خودشان در نظر میگیرند و هدف عالی و نهایی که برای مکتب خودشان ترسیم میکنند به ارمغان آوردن شادی و لذت است. این همان مبنای لذتگرایی تفکر لیبرالیستی است از پائولوکوئیلو گرفته تا اُشو، از سای بابا گرفته تا عرفان حلقه؛ همه مدعیاند همین کار را میخواهند انجام دهند.
4) همه یا اغلب اینها از لیبرالیسم دفاع میکنند، حتی بدترین نوع لیبرالیسم که لیبرالیسم جنسی است. اگر اندیشمندانی مثل جان لاک که تفکر لیبرالیستی را مطرح کردند لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی منظورشان بود، اینها پستترین نوع لیبرالیسم یعنی لیبرالیسم جنسی را ترویج میدهند و بیبند و باری را به نام معنویت و عرفان تئوریزه میکنند.
5) همهی اینها به معنای واقعی کلمه دینستیز هستند که یکی دیگر از مبانی فکری لیبرالدموکراسی است. میدانیم که لیبرالیسم و مارکسیسم از این جهت هیچ تفاوتی ندارند. مارکسیستها میگفتند دین افیون ملتهاست. لیبرالها هم میگفتند دین امری است فردی نباید در جامعه دخالت کند. اینها دقیقاً یک حرف هستند. این عرفانهای نوظهور نیز هر کدام به گونهای همین هدف را دنبال میکنند. بهعنوان مثال عرفان حلقه مدعی است که راهی برای سیر و سلوک است که ربطی به دین و ملیت و نژاد و قومیت ندارد. مهم نیست که شما ارتباطی به خدا دارید یا ندارید، اعتقادی به معاد دارید یا ندارید، این یعنی تفکر دینستیزانه، با ادبیاتی محترمانه. عرفان پائولوکوئیلو نیز دقیقاً همین حرف را میزند، دفاع از تساهل و تسامح و تفکر پلورالیستی و یا عرفان اُشو. آیا تفکری دینستیزانهتر از این تفکر پیدا میکنید که بگویند تنها یک گناه در عالم هست و آن احساس گناه است. بدتر و دینستیزانهتر از این حرف کسی پیدا میکند آن هم به نام دین و معنویت و عرفان!
6) نکتهی دیگر اشتراکشان این است که همگی از سکولاریسم دفاع میکنند. میگویند دین نباید در سیاست دخالت کند، عرفان ما عرفان فردی است علیرغم اینکه همه سیاسی هستند و مدیریت شده توسط مراکز فکری غرب هدایت میشوند ولی تفکر سکولار را تبلیغ میکنند.[4]
نکته جالب توجه اینکه اکثر کیشها و آئینهای معنوی نو پیدا در ایالات متحده آمریکا، مدتی اقامت داشتهاند، به تعبیر دیگر خاستگاه آئینهای معنوی معاصر در شرق، هند و چین است، اما محل اقامت و بازسازی آن ادیان کشور آمریکا است.
در کشور ما هم تبلیغ این فرقهها گسترده است به صورتی که: «بر اساس آمارهای موجود در حدود بیست سال اخیر تعداد 4500 عنوان کتاب با تیراژی حدود دویست میلیون جلد در ترویج و تبلیغ عرفانهای نوظهور در کشور ما منتشر شده است! این تازه آنهایی است که مجوز رسمی از وزارت ارشاد دارند. آنهایی که غیرقانونی و قاچاق چاپ شده و در فضای مجازی هستند، بماند! این در حالی است که ما متأسفانه حتی 45 کتاب در نقد اینها نداریم.»[5]
اگر چه همه افراد و طبقات مخاطب این گروهها هستند، اما بیشترین قربانیان آنان جوانان و زنانند. افراد گرفتار در بحرانهای روحی مناسبترین طعمههای این جریانات هستند. همهی انسانها به دین و معنویت گرایش باطنی دارند، اما چون دینداری و عرفان راستین در قطب مخالف پیروی از هواهای نفسانی و جاذبههای شیطانی است، بسیاری پایبندی به دین و سلوک معنوی را دشوار میدانند و در نتیجه روی از آن بر میتابند. شگرد شیادانهای که برخی از جاعلان معنویتهای دروغین بهکار میگیرند این است که به مخاطب چنین القا میکنند که میتواند بین خواستههای معنوی و امیال و هواهای نفسانی جمع کند.[6]
یکی از مشهورترین این مدعیان فردی است ملقب به «اُشو ـ OSHO» که متاسفانه در چند سال گذشته تعداد زیادی از کتابهای وی ـ بعد از گزینش و حذف بعضی از مطالب زننده ـ به فارسی ترجمه و در کشورمان منتشر شده است.
اُشو کیست
وی در یازده دسامبر 1931 میلادی در خانواده «موهان» در روستایی کوچک به نام «کوچ وادا» در ایالت مادیا پرادش هند، زاده شد. تحصیلاتش را در هند تا کارشناسی ارشد فلسفه ادامه داد و در 1953 فارغالتحصیل شد.
اُشو به مدت نه سال در دانشگاه جبال پور هند، به تدریس فلسفه پرداخت. وی، بیان اندیشههایش را از دانشگاههاى هند آغاز کرد و سپس به ایراد خطابه و تبلیغ در اقصی نقاط هند پرداخت. هنگامى که با استقبال عدهاى مواجه شد، به ابداعات و ادعاهایى دست زد و خود را بهعنوان «آغازگر خودآگاهى مذهبى نوین» معرفى کرد.
او در سال 1974م. یک مرکز مراقبه به نام کمون بینالمللى اُشو، تاسیس کرد که بعدها به یکى از بزرگترین مراکز مراقبه در هند تبدیل شد.
در سال۱۹۸۱ ـ یعنی 9 سال قبل از مرگش ـ جهت معالجه به ایالات متحده رفت و در آنجا پنج سالی اقامت گزید. پیروان اُشو ـ که به سانیاسین شهرهاند ـ در حومه واشنگتن (ایالت اورگون) مزرعهای به وسعت 4000 متر مربع اجاره کردند که البته در سال دوم اقامت وی در آمریکا آن مزرعه توسط پیروان اُشو خریداری شد و اُشو به مدت چهار سال در آن مزرعه به دنبال ترویج افکار و عقاید خود بود. مزرعه همان ابتدا «مرکز کمون بینالمللی اُشو» نام گرفت (یعنی مرکز تولید، تبلیغ و ترویج افکار و عقاید اُشو.) و به «راجنیش پورام» مشهور شد. پس از شش ماه که از اقامت اُشو در سرزمین امریکا سپری شد، خانمی با نام «شیلا» مدیرعامل مزرعه و جانشین اُشو در آن محله و منطقه شد، این مزرعه دارای اتاقکهای کوچک، متوسط و بزرگ بود که برای مراقبه، مدیتیشن و ترویج افکار اُشو مورد استفاده قرار میگرفت. تصمیم ایشان بر این بود که اندیشههای اُشو از این مزرعه به سرتاسر کشور امریکا و کل جهان تسری داده شود. اُشو بعد از چهار سال، رسماً از ایالت متحده امریکا اخراج شد.
در رابطه با علت اخراج اُشو از امریکا دلایل مختلفی ذکر شده است:
1ـ اُشو و طرفدارانش روابط پر تلاطمی با ساکنان منطقه داشتند. در سال 1984 برای پیروزی در انتخاباتی که به منظور انتخاب دو عضو Wasco County Circuit Court برگزار میشد اقدام به ایجاد مسومیت غذایی اهالی منطقه he Dallas نمودند. پیرو بررسیهای انجام شده، اُشو به جرائمی مانند حمله زیستی به ساکنان منطقه، توطئه قتل وکیل ایالت اورگون، و تخلف در روادید محکوم، دستگیر، و از آمریکا اخراج گردید.
2ـ درگیریهای خونین بین مریدان ارشد اُشو به خاطر اختلافات مالی مرکز و تخلفات وسیع و فساد مالی.
3ـ مریدان او ادعا مىکنند که اخراج او، بهخاطر زیر سوال بردن ارزشهاى جامعه آمریکا بوده است و سران آمریکا از محبوبیت او احساس خطر کردند.
4ـ اسناد سازمان اتباع وزارت خارجه آمریکا که وزارت امور خارجه هند هم آنها را تأیید کرده، نشان مىدهد که اخراج او، به دلیل ترویج افراطى فساد اخلاقى بوده که حتى فضاى غیر اخلاقى جامعه امریکا هم آن را برنتابید.[7] بهتعبیر دیگر علت اخراج اُشو رواج فساد جنسی خارج از قانون توسط وی است. اُشو بیش از 130 شاکی خصوصی داشته که اولین شاکی خصوصی وی، شیلا، مدیر عامل و جانشین اُشو بود.
باید توجه کرد که اگر شخصی از یک کشور اسلامی به دلیل فساد اخلاقی و جنسی که در قوانین اسلام مسئله حساسیت برانگیزی است، اخراج شود، خیلی اعجابآور نیست، اما اخراج فردی به دلیل فساد اخلاقی از ایالات متحده بسیار عجیب است و این امر نشاندهنده عمق فساد اخلاقی شخص است.
پس از آن بیستویک کشور جهان مانع از ورود او به کشورشان شدند تا سرانجام سال 1985 مجدداً به هند رفت و در شهر پونای هند ساکن شد.
اُشو در 1990 به طرز مشکوکی درگذشت. برخی طرفدارانش میگویند در اثر مسمومیت با گاز تالیوم توسط نیروهای امنیتی آمریکا در سال 1986م. آرام آرام مریض شد و چهار سال بعد از دنیا رفت. برخی دیگر میگویند در بازداشتگاه او را در معرض اشعه رادیواکتیو قرار دادند، ولی ناظران بیطرف گفتهاند در اثر ابتلا به ایدز مرده است.
وی در دوران حیاتش به چند نام شهره بود:
«راجا» نام زمان کودکی
«راجنیش» در سال 1960
«آچاریا راجنیش» از 1971
«باگوان شری راجنیش» از دسامبر 1988
و از سپتامبر 1989 «اُشو» نامیده شد.
بنا به گفته راجنیش او این نام را به پیشنهاد یکی از شاگردانش از واژه اشنیک (Oceanic) به معنای (پیوسته به آب دریا و یکی شده با آن) برگرفته که برای نخستین بار در آثار ویلیام جیمز بهکار رفته است. از آنجا که واژهی اشنیک (دریاگون) تنها به توصیف و تجربه میپردازد و شامل شخص تجربه کننده نمیشود، راجنیش واژهی (اُشو) را برای خود پسندیده و برمیگزیند. او بعدها پیبرد که این واژه از قدیم در میان ساکنان خاور دور رواج داشته و به معنای (شخص مقدسی که آسمان بر او گل میافشاند) بهکار میرفته است.
اُشو در دوران زندگی خود توسط مریدان ثروتمند آمریکایی و اروپاییاش توانست نزدیک به 600 مرکز برای فرقه خود در کشورهای مختلف اروپا و آمریکا تأسیس نماید، لیکن بعد از مرگ وی تعداد این مراکز به کمتر از بیست مرکز کاهش یافته است.
اُشو سخنران قهاری بود و سخنرانیهای او کمتر از پنج ساعت نبود و در تمام آنها از مثالها و داستانهای مختلفی استفاده میکرد. از وی بیش از هفت هزار سخنرانی بر روی نوار کاست و 1700 سخنرانی بر روی نوار ویدئو ضبط شده است، که در بیش از هفتصد جلد کتاب و مجله درج شده و تاکنون این کتابها به بیش از پنجاه زبان دنیا ترجمه شده است. اُشو یک نویسنده به معنای رایج نیست، او شخصاً هیچ کتابی را ننوشته است، بلکه کتابهای منتشر شده با نام اُشو، در واقع مجموعهای از سخنرانیهای وی هستند.
از اُشو در سایتهای مختلف بالغ بر سههزار عکس وجود دارد که معمولاً عکسهای وی روتوش شده و زیباسازی شده است. در این قبیل عکسها، چهرهای پیامبرگونه به اُشو داده شده، وگرنه صورت حقیقی او با غالب عکسهایش متفاوت است.
اُشو لباس خود را بهگونهای انتخاب میکرد تا تداعی لباس مقدس در مکاتب مختلف را داشته باشد.
اُشو ادعاهای عجیبی را مطرح میکند که ابتدا خواننده را به شخصیت متکبر و مغرور وی رهنمون میکند و سپس با عمق محتوای بسیار مبهم و غیر قابل درک او مواجه مینماید. ادعاهایی که شاید در دنیا از طرف کسی بیان نشده است!
برخی از ادعاهای اُشو به قرار زیر است:
1) اُشو روشنضمیر شده و به مرحله شکوفایی رسیده است.[8]
2) اُشو در کنار بودا و عیسی و موسی قرار دارد و راه او، همان راه کریشنا، مسیح، موسی و زردشت است و مانند پیامبران میباشد و عصاره تمام ادیان را هدیه میدهد.[9]
3) بدون اُشو تمام دنیا در زیانند و غیر از اُشو هیچکس نمیتواند؛ چرا که پیام او کاملاً جدید است؛ «من پیامی کاملاً جدید برای دنیا دارم؛ بنابراین سوءتفاهم امری حتمی است. ولی خوب به یاد بسپارید که هر کس که صدایش را بر علیه من بلند میکند باید آن را با سند و منطق حمایت کند و آماده باشد تا قطعه قطعه شود!»[10]
4) هر که با اُشو باشد برکت مییابد و فانی میگردد و شاخص میشود.[11]
5) اُشو بدون ایدئولوژی، ملت و دین و مکتبِ کلامی و فلسفی است.[12]
6) اُشو برای تمام بشریت کیمیاگر و حقیقت است.[13]
7) وی در مورد آثار خود میگوید «آثار من اصل و فلسفه نیست بلکه نوعی کیمیاگری است، علم تغییر و تحول است.»
زندگی شخصی اُشو خود موضوع مهمی برای ناقدان اوست. زندگی اُشو علیرغم ادعای عرفانی که درباره خود داشته است اصلاً شباهت و رنگ و بوی یک زندگی عرفانی نداشت بلکه برعکس شباهت زیادی به زندگی شیفتگان دنیا داشت. اُشو در دوران اقامت خود در امریکا سالیانه 15 تا 45 میلیون دلار درآمد شخصی از مریدان ثروتمند آمریکایی خود کسب کرده است. وی در دوران اقامت خود در شهر آنتیلوپ آمریکا مالک یک هواپیمای شخصی و ناوگانی مرکب از 93 دستگاه ماشین گرانقیمت ( ROLLS ROYCE رولز ریوز) بود. که بعضى از قسمتهایشان طلاکارى شده بودند و مدیر برنامههایش در پاسخ به سؤالی از دلیل تعدد این ماشینها، اعلام کرده بود: «اُشو، بسیار ماشین دوست دارد و مىخواهیم تعداد این خودروها را به سیصدوشصتوپنج برسانیم؛ تا او براى هر روز سال یک ماشین داشته باشد. به همین دلیل در آمریکا به رولزرویز گورو (مرشد رولزرویزی) معروف شد.»[14]
اعتقادات اُشو
اُشو خود را «آغازگر خودآگاهى مذهبى نوین» میداند و مدعی است که حرف تازهای ارائه داده است. در حالی که نظرات وی به شدت تحت تاثیر مذهب تانترا است که آن را با مبانی ماتریالیستی غرب آمیخته و همان حرفهای کهنه را با ادبیاتی نه چندان جدید مطرح میکند. برای روشن شدن این مطلب، قبل از بررسی عقاید و سخنان اُشو لازم است تا در خصوص مذهب تانترا مطالبی ارائه شود.
آیین تانترا
تانترا از دسته آیینهای باستانی است که در بیشتر ادیان اصلی هند مانند هندویی، بودایی و جینی تأثیر گذارده است.
از دیدگاه آیین تانترا، دور جهان به چهار عصر اصلی تقسیم میشود:
1ـ در عصر نخست ـ کریتایوگا (Kŗta Yuga) ـ که عصر طلایی کمال است، همه در معرفت به سر میبرند، خدا و اهریمنی نیست، دهارما (Dharma) یا نظم کیهانی استوار است.[15] همه ریگودا (Ŗg-Veda) را باور دارند. حقیقت و دانش برجستهترین نقش را در عصر کالی ایفا میکند و مراقبه برترین عمل آیینی این عصر بهشمار میآید.
2ـ در عصر ترتیوگا (Tretā Yuga)، یک چهارم دهارما فراموش میشود و گاو ـ بهعنوان نمادی از دهارما و نظم کیهانی ـ روی سهپا میایستد و طبیعت برجستهترین نقش را در عصر ترتآ ایفا میکند. قربانی برترین عمل آیینی این عصر بهشمار میرود.
3ـ در دوآپارا یوگا (Dvāpara Yuga)، کشمکش مخالفان و جنگ خدا و اهریمن آغاز میشود. اختلاف نسبتاً زیادی میان طبقات اجتماعی بهوجود میآید و براهمانها وظایف خود را به خوبی انجام نمیدهند. در اینجا نیمی از دهارما به فراموشی سپرده میشود و گاو روی دو پا میایستد. آمیزشی از طبیعت و جسم برجستهترین نقش را در عصر دوآپارا ایفا میکند و پرستش خدایان اصلیترین عمل آیینی این عصر محسوب میشود.
4ـ کالی یوگا (Kali yuga) که به معنای عصر تاریکی است، آخرین عصر از عصرهای چهارگانه است. در این عصر یک چهارم، دهارما باقی میماند و ارزشهای معنوی و اخلاقی نابود میشوند.
در ویشنو پورآنا (کتاب مقدس آیین) آمده است که: «فساد بر همه چیز حکمفرما خواهد شد، دولت و ثروت تنها معیار ارزش و مقام، شهوت یگانه پیوند میان زن و مرد، و دروغ تنها راه موفقیت در امور دنیوی محسوب خواهد شد. نظام طبقاتی متلاشی میشود و دستورات و احکام ودایی را دیگر کسی رعایت نخواهد کرد. براهمانها از مقام خود سقوط خواهند کرد و پستترین طبقه بر زمین حاکم خواهند شد.»
جسم، برجستهترین نقش را در عصر کالی ایفا میکند و عمل خالصانه، برترین عمل آیینی این عصر بهشمار میرود.
نکتهی قابل توجه در این بخش از آموزههای تانترا، حضور برجستهی خدای کآلیی در بهوجود آمدن عصر کالی (تاریکی) است. کآلیی که خدایی مونث است، در نقاشیها و تصاویر، شیوا (خدای مرد) را با حالتی دهشتناک به زمین افکنده و او را نیمه جان کرده است! بدینگونه، شیوا از رقصیدن باز میایستد و همین امر، سبب ایجاد خلل در نظام جهان میشود.
کآلیی سپس با ظهور خود و مجازات شدید بدکرداران و ریاکاران، به عصر کالی پایان میدهد و چرخه عصرها را به عصر طلایی باز میگرداند.
از اینجا میتوان به پیوند میان آیین تانترا و عصر کالی پی برد؛ به این صورت که بر اساس برخی متون مقدس، باور به این آیین و انجام آموزههای آن، تنها راه رسیدن به رهایی در این عصر است.
بر اساس این متون، آموزههای پیشین ارزش عملی خود را از دست داده و دیگر نمیتوانند فرد را به رهایی رهنمون شوند؛ از این رو، باور بر این است که در این عصر، فرد به جای دوری از لذّات و هواهای نفسانی، خود را با آگاهی در آنها غرق میکند تا بتواند به رهایی دست یابد.
در آیین تانترا از دخترهای طبقهی پایین جامعه و روسپیها برای اجرای مراسم آیینی خود استفاده میکنند. هر اندازه فساد و هرزگی زنان بیشتر باشد، برای اجرای این آیین مناسبترند. تعلیمات پیروان این آیین طولانی و سخت است و حتی زنهای جوان نیز باید با گورو (مربی) در ارتباط باشند و بدن خود را وقف عمل به آیینها کنند.[16]
خدای اُشو
اُشو تحت تاثیر اندیشههای هندوئیزم مفهوم خدا و جهان وجود را دریک راستا میداند و باز تحت تاثیر همان اندیشه و به خصوص عقاید بودایی نهایت سیر انسان را وصول به این حقیقت باطنی هستی معرفی میکند. در اندیشه ادیان هندی اعتقاد افراطی به وحدت کیهانی عالم باعث شده تا در خداشناسی این ادیان چیزی به نام خدای مشخص صاحب اراده وجود نداشته باشد. خداشناسی اُشو نیز در همین حال و هوا رقم خورده است.
سخنان اُشو درباره خدا بسیار متناقض، مبهم، بیمعنا و سبک است. گاهی منکر وجود خداست و میگوید خدا مفهومی ذهنی است و گاهی کل هستی را خدا میداند. خدای اُشو یک رقاصه، یک شعر، یک تجربه و گاهی خدای وی عشق است. گاهی خداوند هم نور است و هم تاریکی و در برخی موارد میگوید خدا فقط نور است و تاریکی ندارد. عبارات او دربارهی خدا، در بعضی موارد زیباست و حتی در برخی موارد شبیه اعتقادات اسلامی است ولی در پس این زیبایی با ظرافت تمام یک گمراهی بزرگ پنهان شده است.
دقت در سخنان وی (که در زیر آمده است) برای اهل فن کافی است تا به اوج گمراهی او پی ببرند.
1) «سالکان معنوی علیه من هستند، زیرا تصور میکنند که من خدا را انکار میکنم. من خدا را انکار نمیکنم، بلکه به او بعدی واقعی میبخشم، او را زنده میکنم، او را به تو نزدیکتر میکنم، حتی از قلبت نزدیکتر. خدا هسته وجود توست. او از تو جدا نیست، دور نیست، در آسمان نیست، بلکه همینجاست.من میخواهم آن تصور را که خداوند جایی دیگر در زمانی دیگر است نابود کنم. خداوند اکنون و همینجاست. غیر از اینجا مکانی و غیر از اکنون زمانی وجود ندارد.» (سخنان و گفتار رهایی بخش اُشو)
2) «دینداری چیزی نیست جز هنر نیست کردن خود در کل. کل همان خداست. به همین دلیل کسی که به خدا رسیده است مقدس نامیده میشود. او خود، کل شده است. دیگر مستقل از کل نیست. پندار نادرست و احمقانه جدا و مستقل بودن از کل را دور انداخته است. او دیگر کوه یخ نیست، بلکه ذوب شده و به اقیانوس پیوسته است. آن لحظه، لحظه شادمانی است. پس از آن دیگر شادمانی تو را ترک نخواهد گفت.»
3) «هستی دم دست توست و خدا فقط در ذهنت وجود دارد. یک مفهوم است و وجود عینی ندارد.» (زندگی موهبتی الهی است از اُشو)
4) «کلمه خدا یک بهانه است، ابزاری است برای ابراز احساسات ما به کل، در واقع کل هستی خداست» (اُشو ـ راز بزرگ)
5) «خدا نام دیگر ناشناخته و ناشناختنی است. بزرگترین خطر است. اما آنگاه که خطر کنی بیدرنگ رشد مییابی.» (اُشو ـ عشق پرنده آزادی است)
6) «پیام من خیلی ساده است در زندگی کردن حد و مرزی برای خود قائل نباشید. با تمامیت وجود، شور و شوق و عشق و نهایت احساس زندگی کنید، چرا که غیر از زندگی؛ خدایی وجود ندارد.» (سخنان و گفتار رهایی بخش اُشو)
7) «نیچه میگوید خدا مرده است. این حرف اشتباه است، برای اینکه خدایی که آنها میگویند هرگز وجود نداشته که حالا بخواهد بمیرد. زندگی هست، همیشه بوده و خواهد بود؛ این یعنی خدا.» (سخنان و گفتار رهایی بخش اُشو)
8) «خداوند یک شخص نیست، بلکه تنها تجربهای است که تمام هستی را به پدیدهای زنده مبدل میسازد. تنهایی او مطرح نیست. او با زندگی میتپد... با زندگی که دارای ضربان است. لحظهای که دریابی دل هستی میتپد، خداوند را کشف کردهای.»
(سخنان و گفتار رهایی بخش اُشو)
9) «خدا شخص نیست بلکه اوج احساس سعادت و آرامش و احساس غایی من به این جهان متعلقم و جهان به من متعلق است میباشد.» (اُشو ـ شهامت)
10) «من از هیچکس نمیخواهم که به من وفادار باشد، به من وابسته باشد در هیچ راهی. تمام تلاش من این است که به شما آزادی کامل را بدهم، پس روش و متدها هم هر چیزی که شما میخواهید، شما میتوانید خودتان آن را مطابق با خودتان خلق کنید. حتی خدا هم لازم نیست، هیچ چیزی نیاز نیست؛ تو خودت برای خودت کافی هستی.»
11) «اگر خداوند بخواهد دعاهای تو را بکشد نمیتواند! در اینجا او ناتوان است! عشق غایت است.» (اُشو ـ راز بزرگ)
12) شیطان قدرت گمراه کردن شما را ندارد، خداوند هم قدرت هدایت شما را ندارد.»
(اُشو ـ راز بزرگ)
13) «خدا شیء نیست موضع است، موضع جشن وسرور.» (اُشو ـ الماسهای اُشو)
14) «حق با زرتشت است هنگامی که میگوید: "من تنها میتوانم به خدایی ایمان بیاورم که قادر به رقصیدن است" مایلم که به آن اضافه کنم اگر قادر به رقصیدنید پس خدا میشوید.» (اُشو ـ معبودی رقصان)
15) «خدا فلسفه نیست بیشتر موسیقی است. خدا نثر نیست بیشتر شعر است. خدا فرضیه نیست بیشتر رقص است.» (اُشو ـ دل به دریا بزن)
16) «راه من کاملاً متفاوت است من میگویم عشق خداست.» (اُشو ـ با خود یکی شو)
17) «اگر از من میپرسید، من به شما میگویم، خدا را فراموش کنید، حقیقت را فراموش کنید، من به شما میگویم تنها به دنبال عشق باشید» (اُشو ـ راز بزرگ)
18) «از نظر من، عشق مهم است و خدا چون ابزارى براى رسیدن به عشق است، اهمیت دارد. اصولاً خدا، هدف من نیست و من به خدا، علاقهمند نیستم.» (اُشو ـ دل به دریا بزن)
19) «عارف، در جستوجوى شادمانى، به زندگى روى مىآورد. او پرواى خدا در سر ندارد؛ البته عارف در راه خود، خدا را هم مىیابد؛ اما او در جستوجوى شادمانى است. بنابراین، عرفان هیچ، مجموعه باورهایى در مورد بىخدایى یا باخدایى ندارد. عرفان، بر هیچ باورى متکى نیست.» (اُشو ـ پرواز در تنهایى)
20) «اگر عاشق باشى، مىتوانى خدا را کاملاً فراموش کنى؛ چرا که از عشق، هر چیزى امکانپذیر است.» (اُشو ـ شهامت)
21) «خدا نام دیگری است برای عشق ابدی.» (اُشو ـ عشق رقص زندگی)
البته عشقی که اُشو از آن دم میزند و آن را خدا میداند در نظر او چیزی جز یک ارتباط سخیف جنسی نیست. به این عبارات وی توجه کنید:
22) «در هنگام سکس شما به جهان هستی از همیشه نزدیکتر هستید. توسط سکس است که الوهیت میتواند تولید زندگی کند و زندگی جدیدی را خلق کند. بنابراین در سکس ما به خالق از همیشه نزدیکتر هستیم... اگر ما با قداست!!! به سکس. روی بیاوریم، با بازیگوشی میتوانیم به آسانی لمحهای از الوهیت را دریافت کنیم.»
(اُشو ـ از سکس تا آگاهی ص22)
در عبارتی دیگر میگوید:
23) «اگر خداوند سکس را گناه بداند بنابراین در این دنیا هیچ گناهکاری بزرگتر از او نیست! در تمامی کائنات گناهکار بزرگتری از او وجود ندارد.»
دینِ اُشو
همانطور که در مقدمه آمد؛ سخنان اُشو حرف تازهای نیست. سخنان وی درباره همان مطالبی است که از گذشتههای دور تا زمان معاصر برای عدم تقید مردم به دین بیان شده و در کتب کلامی و غیر آن پاسخهای مبسوطی به آنها داده است. اُشو درتعالیم خود سعی برآن دارد تا روحیه تقید به دیانت و ایمان را از شیفتگان خود سلب نماید. تعالیم وی نوعی پوچانگاری و بهدنبال آن نوعی لاابالیگری فکری و عقیدتی و عدم تقید به مبانی دینی را در پی دارد. او میگوید:
«هیچ ماهی به آموزش شنا نیازمند نیست؛ هیچ انسانی به آموزش مذهب نیاز ندارد؛ آنچه مورد نیاز است ساده شدن است. هرگونه پیچیدگی را رها کن؛ بازیهای غیر لازم ذهن را دور بینداز؛ ساکت و ساکن شو و مذهب را در خود رشته درونیات خواهی یافت.»
(اُشو ـ کتاب راز)
«در وجود همه انسانها حسى به نام نیاز به شادمانى وجود دارد. شاد بودن، عین دیندارى است.» (اُشو، دل به دریا بزن، ص46)
« این احساس "میل به شادمانى" هنوز در ژرفاى وجود تو در تکاپوست؛ همچنان تو را مىخواند؛ تا دوباره پیدایش کنى. تمام ادیان از این میل و احساس بهوجود آمدهاند وگرنه، هیچ دلیلى بر وجود دین نبود؛ زیرا دین، هیچ هدف عملى را برآورده نمىکند. به همین دلیل، از نظر انسانى که عملگراست، دین، چیزى بیهوده جلوه مىکند و هیچ فایدهاى ندارد؛ تلف کردن وقت است.» (اُشو، مراقبه هنر شور و سرمستى، ص18)
«از نظر من، دین جنبه وحیانى ندارد و بر اعتقادات، متکى نیست. دین بر باورها متکى نیست؛ دین، ریشه در تجربه دارد.» (اُشو، پرواز در تنهایى، ص109)
«از آن زمان که دین دل مشغولی بوده است همگان دارند دروغ میگویند: مسیحیان، یهودیان، جنینها همگان در حال دروغ گفتن هستند. همگی آنان از خدا میگویند. از بهشت و از دوزخ و فرشتگان؛ بدون آنکه هیچ چیزی را در کل شناخته باشند.»
«همهی آیینها بر پایه دستاویزى ساختگى بنا شده است؛ همه شیوههاى دروغین هستند... مىتوان دستاویزهاى تازهاى بهبار آورد و دینهاى تازهاى پدید آورد. دستاویزهاى کهنه، فرسوده مىشوند. دروغهاى کهنه، از رنگ و بو مىافتند و دروغهاى نوترى، نیاز خواهد بود.» (مراقبه هنر و جد و سرور، ص20)
اُشو دلایل جالبی را برای مخالفت با دین بیان میکند:
اولین دلیل وی این است که ادیان موجب جدایی بین مردم شده و یکپارچگی و انسجام بین مردم از دست میرود. وی میگوید «ادیان انسانها را شقه شقه کردهاند و نه تنها به قطعات مختلف که به قطعاتی مخالف یکدیگر» (آینده طلایی ص37)
پاسخ این کلام این است که وظیفه انسانها انتخاب دین درست و صحیح است. انسانها باید آخرین دستور خداوند را که برای بشریت فرستاده، انتخاب کنند و با پیروی از آن به وحدت و انسجام برسند. نه این که چون ادیان اختلاف دارند اصل دین را زیر سوال برده و آنها را کنار بگذارند. اگر صرفاً این اختلاف باعث کنارگذاشتن تمام ادیان شود، «فرقه اُشو» نیز باید کنار گذاشته شود چون باعث ایجاد اختلاف بین انسانها شده است. «فرقه اُشو» نیز مخالفان زیادی در سراسر جهان بهویژه در هند دارد. خود اُشو مخالف آیین هندو و ادیان دیگر است پس باعث شقهشقه شدن انسانها شده است و طبق استدلال خودش باید کنار گذاشته شود.
دومین دلیل وی برای انکار دین این است که دین با هر چیزی که موجب لذت است مخالفت میکند. ادیان وعدههای سرخرمن میدهند و با این وعدهها مانع ارضای میل جنسی انسان میشوند. وی میگوید: «اگر میل جنسی تو واقعاً ارضاء شود احتیاجی به آن همه وعدههای پوچ نداری، چون به خواستهات رسیدی، اگر میل جنسی تو نکوهش، سرکوب و نابود شود، اگر تو را مجبور کردند از این بابت احساس کنی، آنگاه موهومپرستی میتواند به حیاتش ادامه دهد. با این ترفند است که موهوم و موهومپرستی انرژی خویش را از خودکشی تو به دست آورده است.»
در جایی دیگر میگوید: «در تهذیب واقعی به هیچ کلیسا، پاپ و یا کشیشی احتیاجی نیست. زیرا تهذیب، شکوفایی دل توست. اگر تهذیب در سراسر جهان اشاعه پیدا کند بساط ادیان جمع میشود! برای بشریت چه موهبتی بالاتر از این نیست که انسان فقط انسان باشد؛ نه مسیحی، نه هندو، نه بودایی. ادیان جزمی طفیل آدمها بودند. انگلهایی که مردم را به استثمار و بردگی کشاندند، مجبورشان کردند که باور کنند و همه باورها بر ضد هوش است» (حتما باور به اُشو هم ضد هوش است)
اُشو با این سخنان مرزی برای غریزه جنسی قائل نیست و ارضای غریزه شهوت را نهایت خواسته انسان قرار داده است.
در حالی که ادیان نیامدهاند وعده ارضای شهوات در قیامت را بدهند بلکه هدف نهایی از ادیان و هدف نهایی از خلقت انسان رسیدن به کمال است، تقرب پیدا کردن به خداوند است. اینها لذات معنوی است که قابل مقایسه با لذائد مادی و جنسی نیست.
اُشو و اسلام
او تمام تعالیم عمیق اعتقادی ـ شریعتی اسلام و تلاش و جهد هزارساله عالمان اسلامی را رها میکند و از دریای عمیق آموزههای اخلاقی ـ عرفانی اسلام، تنها صوفیگری باطله را میبیند و کار را بهجایی میکشاند که اسلام را بدون صوفیگری فاقد حیات و ارزش میپندارد این یا از ناآگاهی او نسبت به اسلام نشأت میگیرد و یا از اینکه خود را به تغافل زده تا اسلام اصیل را معرفی نکند.
وی میگوید: «نیازی نیست که صوفی مسلمان باشد. صوفی میتواند به هر صورتی و به هرشکلی باشد به دلیل اینکه صوفیگری هسته اصلی همهی مذاهب است.»
«صوفیگری به طور خاص با اسلام کاری ندارد. صوفیگری میتواند بدون اسلام هم وجود داشته باشد. اما اسلام بدون صوفیگری نمیتواند وجود داشته باشد.»
اُشو و معاد
اُشو بعد از عقاید انحرافی دربارهی خدا و دین، طبیعی است که مفهومی مانند معاد را قبول نداشته باشد. در اینجا فقط برخی گفتارهای وی را نقل میکنیم. این جملات را مقایسه کنید با تعالیم بلندی که در ادیان الهی درخصوص فلسفه هستی و هدفمندی آن آمده است. اُشو میگوید:
«در آغاز طبیعت است، در پایان طبیعت است، پس چرا در این میان، این همه هیاهو میکنی؟ چرا در میان این همه نگران و مضطرب، این همه جاهطلب هستی؟ چرا این همه یأس و ناامیدی بهبار میآوری؟ کل سفر از نیستی به نیستی است.»
«من هیچوقت آدم جدی نبودهام... من اصلاً جدی نیستم چون هستی اصلاً جدی نیست. بلکه خیلی سرزنده و شوخ است، پس پر از آواز و پر از موسیقی، و پر از خنده است. آن هیچ هدفی ندارد; آن اصلاً شبیه تجارت نیست. هستی خوشی خالص، رقص و سرشار از انرﮊی است.»
«خداوند، قبلاً در مورد تو قضاوت کرده و این، چیزى نیست که قرار باشد در آینده اتفاق بیفتد؛ بلکه قبلاً اتفاق افتاده، در مورد مسئله روز رستاخیز، نگران نباش؛ نیازى به ترس نیست... همان لحظه که خداوند تو را آفرید، در مورد تو قضاوت هم کرده.»
«تو، مخلوق خدا هستى. اگر اشتباهى رخ بدهد، او مسئول توست؛ نه تو. اگر تو به گمراهى روى، او مسئول است؛ نه خودت. تو چطور مىتوانى مسئول باشى؟ اگر تو نقشهاى بکشى و غلط از آب درآید، کسى نمىتواند بگوید خود نقشه مقصر بوده است.»
(اُشو، شهامت، ترجمه خدیجه تقى پور، ص127)
اُشو و دعا
وقتی اُشو خدا را انکار میکند تبعات آنرا نیز (دعا) انکار میکند. در واقع میگوید که خدایی وجود ندارد تا که به دعای تو گوش دهد و تمام اینها افسانه است.
جایی برای دعا وجود ندارد، زیرا دعا خدا محور است. اگر خدایی وجود نداشته باشد، نزد چه کسی میتوانی دعا کنی؟ تمام دعاها کاذب هستند، زیرا کسی وجود ندارد که به آنها پاسخ دهد، کسی نیست که بشنود. تمام دعاها تحقیر، توهین و تنزل از مقام انسانی است. تمام دعاها زشت هستند! تو نزد افسانهای زانو میزنی که وجود ندارد.
تصور اُشو از خدا، مانند برخی ادیان دیگر، یک موجودی به شکل انسان با کمی تفاوت است، در نقدی که به دعا میکند این مسأله روشن است:
«کسی وجود ندارد که دعاهای شما را بشنود؛ کسی وجود ندارد که به دعاهای شما پاسخ بدهد. تمامی مذاهب شما را برونگرا می سازند تا شما به درون رو نکنید. دعا یک چیز برونگرا است. خدا آنجا هست و شما نزد آن خدا فریاد میکشید. ولی این شما را از خودتان دور میکند. هر دعایی غیرمذهبی است.»
«و دعا چیزی جز تکه پارههای افسانهای به نام خدا نیست. از دعا پرهیز کنید. دعا شما را از حقیقت وجودین خود دور میسازد. عمیقتر وارد مراقبه شوید. این تنها دیانت ممکن است.»
«و پنج میلیارد نفر دعا میکنند و فقط یک نفر میشنود! آیا فکر میکنی که او سالم باقی بماند؟ "نان روزانهام را به من بده!" چرا برای تمام عمرت درخواست نکنی و تمامش نکنی؟! یک بار دعا کفایت میکند!... ولی تو هر روز او را به زحمت میاندازی، مانند یک زن که به شوهرش نق میزند، صبح و شام. و محمدیانی هستند که پنج بار در روز دعا میکنند. آنان نق زنهای بزرگی هستند!» (فصل اول کتاب توطئهای به اسم خدا)
در این عبارت کاملا روشن است، خدایی را که اُشو دعای در مقابل او را نفی میکند، خدای دارای جسم است، که باید برای شنیدن دعای مردم گوش داشته باشد، و معلوم است، خدای مجسوم اُشو، قادر به شنیدن دعای همزمان پنچ میلیارد انسان نیست. و این خدا به گفته اُشو و ما یک افسانه است، بله ما هم در این نکته با اُشو هم عقیدهایم، که خدایی که برای شنیدن دعا گوش لازم دارد افسانهای بیش نیست.
اُشو و عبادت
در تناقضی دیگر اصل دعا را نفی میکند ولی برای عبادت دستورالعمل میدهد. اُشو با عبادتهایى که ادیان و مذاهب به افراد یاد مىدهند مخالف است و معتقد است که عبادت، باید خودجوش باشد. در تعالیم اُشو آمده است: «کلیساها، مذاهب... همهی آنها به تو آموزش عبادت مىدهند؛ ولى در واقع، آنها تو را از نیایش، تهى مىکنند؛ چرا که نماز، ماهیتى خود جوش دارد؛ یاد دادنى نیست... آنها عبادت از پیش آمادهاى به شما مىدهند؛ عبادت، امرى خودجوش و درونى است. بگذارید عبادتتان هم خودجوش و درونى باشد. اگر با خدا تصنعى صحبت کنید، پس کجا مىتوانید اصیل و طبیعى باشید؟.... شما اینطورى تمام ارتباط خودجوش را از دست مىدهید.» (اُشو ـ شهامت، ص 87 و 90)
اُشو معتقد است که مراقبه " تخلیه کامل ذهن؛ نه تمرکز" ، کلید دریافت حقیقت است و همهی روشن دلان تاریخ از همین مسیر، به مقصد رسیدهاند. او سکوت عمیق را جایگزین عبادتهایى مىکند که با لفظ و کلام، آمیختهاند. در عرفان اُشو، تنها عبادت، سکوت است و بس.
«کلمات براى ایجاد ارتباط بین مردم خلق شدهاند. خداوند، یک انسان نیست که با کلام با او ارتباط برقرار کنید. در آنجا اصلاً و ابداً، نیازى به کلام نیست؛ تنها سکوت عمیق لازم است.»
(اُشو ـ بگو آرى، ص77 و ص186)
اُشو اول: با نیایشهاى تعریف شده و از پیش آماده، مخالفت میکند و مىخواهد هر کسى عبادت خودجوش و خلاقانه داشته باشد. و دوم: تمام مناسک و آداب جمعى ادیان را لغو مىخواند و معتقد است که نیازى نیست جایى جمع شویم و براى عبادت، به جایى برویم.
ولی خودش مناسکى با آداب خاص ابداع کرده و به مریدانش اینگونه توصیه مىکند:
«براى تبدیل ترس به عشق در جایى که احساس راحتى مىکنید، بنشینید؛ آنگاه دستهایتان را روى دامنتان بگذارید؛ دست راست را زیر دست چپ قرار دهید. این حالت، مهم است... دو شست به هم متصل مىشوند. آنوقت، استراحت کنید. چشمهایتان را ببندید... اگر ممکن است، با پنجاه دقیقه شروع کنید... هر روز این عمل را انجام دهید.»
(اُشوـ شهامت ص199)
اگر نماز فقط به جرم این که آدابى مخصوص دارد، از نظر اُشو، مطرود است، چرا وى خود مراقبههاى خاص ابداع و ترویج مىکند؟ از طرفی اگر براى دیندارى، به مکان خاصى احتیاجى نیست، چرا او کمون را جایگزین مسجد، معبد و کلیسا مىکند؟ (همه مىدانند که کمون بینالمللى اُشو در هند، هر ساله پذیراى مریدان اُشو مىباشد و از نظر آنها، این کمون، همچون معبدى مقدس است.) اگر عبادت دستهجمعی مطرود است؛ چرا اُشو مریدان خود را دعوت مىکند که به مکان خاصى رفته و به صورت جمعى عمل جنسی انجام دهند و آن را عرفان معرفى مىکند!
اُشو و قرآن
نگاه الحادی اُشو به قرآن بسیار ظریف است، بهطوری که در نگاه اول قابل تشخیص نیست. اُشو قداست قرآن را زیر سؤال برده و آنرا در حد یک دیوان شعر عرب تحلیل میکند! اُشو قرآن را تنزیلی از جانب خدا نمیداند و برای آن جنبه وحیانی قائل نیست. جنبه علمی و عملی قرآن را نفی میکند و آن را جملاتی زیبا میداند. اُشو حتی آشنایی اولیه با قرآن ندارد و به قول خود حتی با عربی هم آشنا نیست ولی آن را آهنگین میداند و مانند یک اسلامشناس به نقد آن میپردازد! وی میگوید:
«قرآن کتابی نیست که برای خواندن باشد، بلکه کتابی هست که باید آنرا سرود. اگر تو آن را بخوانی اشتباه میکنی! اما اگر تو آن را سرودی شاید خدا را پیدا کنی! قرآن توسط یک پژوهشگر یا فیلسوف و دانشمند نوشته نشده است. محمد کاملاً بیسواد بود، او حتی نمیتوانست اسم خودش را بنویسد ولی او توسط خدا تسخیر شد بود؛ برای اینکه او کاملاً پاک و معصوم بود، او انتخاب شده بود که این آواز را شروع کند و این آواز قرآن بود. من زبان عربی را بلد نیستم و نمیفهمم. ولی میتوانم قرآن را درک کنم برای اینکه میتوانم آهنگ و زیبایی آن نوای عربی را درک کنم. چه کسی به معنا اهمیت میدهد!؟ وقتی تو زیبایی یک گل را میبینی آیا میپرسی این چه معنی دارد!؟ خود گل کافی است، وقتی شعلهی آتش را میبینی آیا میپرسی این چه معنی دارد؟! آتش کافی است، قشنگی معنی آن است. این خیلی بیمعنی است که اینچنین چیزی را معنی کنیم؛ اینچنین ریتمی که دارای وزن و زیبایی است پر معنی نیز هست. بنابراین قرآن این چنین است و من سپاسگزارم که انتخاب شدم از طرف خدا ـ و یادت باشد خدایی به آن معنا که تو در ذهنت ساختی و فکر میکنی وجود ندارد! این یک درک و تجربه عمیق است، هیچکسی نیست که بهمن اجازه داده باشد یا مرا انتخاب کرده باشد ـ متشکرم از خدا که اجازه داد بهمن تا این قسمت را با قرآن تمام کنم. باید زیبا باشد! باید بیمعنی باشد! بسیار پر اهمیت است ولی هنوز غیر منطقی و عجیبترین کتاب در کل تاریخ بشر است و مانند این کتاب نداریم.»
(اُشو ـ کتابهایی که دوست داشتم.)
اُشو در این بیان قرآن را در حد یک کتاب که فقط ریباست و جنبه فهم و عمل ندارد پایین میآورد و اگرچه الفاظ زیبایی بهکار می برد ولی در نهان سخن قرآن را از زندگی روزمره بشر کنار میگذارد. سخنان اُشو در اینجا دربارهی قرآن مانند سخنان کسانی است که از ابتدای نزول قرآن، این کتاب آسمانی را شعر میدانستند و پیامبر گرامی اسلام را شاعر خطاب میکردند. از طرفی سخن اُشو دربارهی پیامبر در اینبیان با سخنان توهینآمیز وی به پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم همخوانی ندارد و ظاهراً صرفاً برای جذب مؤمنین به اسلام به سوی خود بوده است.
اُشو و پیامبران الهی
با پوزش از محضر پیامبران الهی بهویژه پیامبر اعظم صلیاللهعلیهوآلهوسلم و طلب عفو از درگاه خداوند رحمان و رحیم؛ اگرچه تا حد ممکن از نقل سخنان سخیف اُشو در این بخش پرهیز کردهایم ولی متاسفانه برای روشن شدن موضوع ناچاریم تا برخی سخنان سخیف وی را نقل کنیم. امیدواریم خوانندگان گرامی نیز با درک اهمیت مطلب ما را عفو نمایند.
اُشو در ابتدا خود را در ردیف پیامبران بزرگ معرفی کرده و حتی کار خویش را شبیه آنها معرفی میکند و با نامگذاری ساده، همهی پیامبران و خودش را در یک مقام قرار میدهد و میگوید:
«راه من ساده است، به سادگی راه کریشنا، مسیح، موسی و زرتشت... چون فقط نامها متفاوتند. و الاّ راه یکی است.» (اُشو ـ و آنگاه نبودم ص114)
او ابتدا نام صوفی را بر پیامبران قرار داده و خود را نیز صوفی میخواند: «من یک صوفیام، مسیح یک صوفی است، همچنانکه محمد و کریشنا و بودا.» (آواز سکوت ص1و2)
سپس وی وقیحانه این واژه را مترادف بر حیوانات دانسته و میگوید:
«وقتی شما دست به انتخاب میزنید، در واقع چیزی را سرکوب میکنید. ولی حیوان انتخاب نمیکند، برای او در مقابل هر پیشامدی تنها هر چه پیش آید خوش آید مطرح است. حیوان، خیلی راحت همهچیز را میپذیرد، او از انتخاب چیزی نمیداند. یک صوفی هم همین کار را میکند، او از انتخاب چیزی سر در نمیآورد.» (آواز سکوت ص10)
«یک صوفی هرگز در نظر جامعه فرد محترمی نیست.» (آواز سکوت ص 15)
هدف اُشو از بیان این مطالب پایین آوردن شأن انسانهایی است که در طول تاریخ مردمان بسیاری دنبالهرو آنها بودهاند، چون عوض کردن اعتقاد مردم و گرفتن رهبر دینی آنها و معرفی رهبر جدید، نیاز دارد که رهبر قبلی را در نظر او خراب کنی و آن جایگاه رفیعی را که در ذهن مخاطبین دارد بشکنی.
اُشو همانند کفار زمان جاهلیت به پیامبر عظیمالشأن اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم تهمت شاعری و جنون میزند. (در اینجا از نقل سخنان وی معذوریم ـ اُشو آواز سکوت ص 37 و 38)
این همان دو صفتی است که در عصر جاهلیت، بتپرستان عربستان به حضرت نسبت میدادند و قرآن کریم بارها ساحت مقدس آن حضرت را از لوث این دو صفت، مبرا دانسته است.
«وَ قَالُواْ یَأَیهَُّا الَّذِى نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُون ـ و گفتند: اى کسى که "ذکر" [قرآن] بر او نازل شده، مسلماً تو دیوانه اى!» (حجر/6)
«وَ یَقُولُونَ أَ ئنَّا لَتَارِکُواْ ءَالِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مجَّْنُونِ ـ و پیوسته مى گفتند: آیا ما معبودان خود را بهخاطر شاعرى دیوانه رها کنیم؟!» (صافات/36)
«فَذَکِّرْ فَمَا أَنتَ بِنِعْمَتِ رَبِّکَ بِکاَهِنٍ وَ لَا مجَْنُونٍ ـ پس تذکّر ده، که به لطف پروردگارت تو کاهن و مجنون نیستى!» (طور/29)
«وَ مَا صَاحِبُکمُ بِمَجْنُونٍ ـ و مصاحب شما [پیامبر] دیوانه نیست!» (تکویر/22)
«وَ مَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِیلًا مَّا تُؤْمِنُونَ ـ و گفته شاعرى نیست، امّا کمتر ایمان مىآورید!»(حاقه/41)
وی وقاحت را تا جایی رسانده که گفته: حضرت قصد خودکشی داشته است. (نستجیربالله)
اُشو؛ در مورد حضرت عیسی علیهالسلام نیز حرفهایی مشابه زده و معجزات او را جعلی میخواند. پیامبر اولولعزمی که کتابهای آسمانی او را به پاکی و قداست یاد کردهاند، در بیان اُشو، کسی که مشکل روانی دارد معرفی میشود.
(سخنان اُشو آنقدر وقیحانه است که از نقل آن معذوریم ـ اُشو؛ توطئهای به اسم خدا ـ فصل اول)
این توهینهای اُشو به پیامبران، توهین به جمعیت کثیری از مردم دنیاست، در صورتی که خودش توهین به دیگران را نفی میکند.
«باید نسبت به دیگران احترام عظیمی قائل شد.» (اُشو ـ الماسهای اُشو ص35)
تنها پیامبری که اُشو همیشه از او به نیکی نام میبرد و راه او را تعریف میکند زرتشت است.
اُشو و عقل
عقل چراغ راه بشر و عامل تمایز انسان از حیوان است و بر مبنای عقل است که انسان حق و باطل را از هم تشخیص میدهد. از اینرو اسلام هممواره بشر را به تعقل و تفکر فراخوانده است و در پذیرش اسلام اصل بر تحقیق و درک اصول دین بر اساس تفکر و تعقل است زیرا اگر کسی کمی در اوضاع آفاق و انفس تعقل کند قطعاً به حقیقت توحید و راه انبیاء الهی رهنمون خواهد شد. اما اُشو که برای گسترش اوهام باطل خود عقل را مانع کار خود میبیند به شدت به آن تاخته است.
اُشو معتقد است که مباحث استدلالى و منطقى براى شناخت خداوند، راه به جایى نمىبرند. (اُشو، با خود یکى شو، ص 28 ـ من درس شهامت مىدهم، ص 98)
از نظر او، روى آوردن به خدا از راه عقل و برهان، همانا از دست دادن خداوند است؛ زیرا عقل و منطق، باز دارندهاند. (اُشو، بگو آرى، ص 77)
او در جایى دیگر، عقل و دانش را از هم جدا کرده!!! و مىگوید: «شناخت خداوند از راه عقل و هوش، میسر است. از راه دانش، نمىشود به خدا رسید و از راه باور، نمى شود خدا را شناخت؛ بلکه از راه عقل و هوش مىتوان شناخت. براى شناخت خدا، هوشى فراوان نیاز است.» (اُشو، مراقبه هنر شور و سرمستى، ص 32)
اُشو مریدان خود را به تعطیلی عقل و رسیدن به حیوانیت رهنمون میشود و میگوید: «زیرکی تو بیماری توست. زیاد عاقل نباش. همیشه به یاد داشته باش که توقف کنی. به افراط کشیده نشو. کمی حماقت و کمی خرد خوب است و ترکیب این دو تو را به یک بودا بدل میکند» (اُشو ـ ذن تاروت ـ ص5)
«فکر چیزی نیست جز غباری در چشم کور ذهن، تفکر همیشه در درون شناخته و در پیرامون ناشناختههاست، تو نمیتوانی از خلال شناختهها با ناشناختهها تماس بگیری. پس شناختهها را دور بریز و با ناشناختهها تماس بگیر.» (اُشو ـ یک فنجان چای ص228)
اُشو راهیابی وتقرب به مبدا هستی توسط عقل را امری ناممکن و عبث میشمارد و کارایی عقل در شناخت خداوند را زیر سوال میبرد:
«به خدا نه از راه عقل و منطق، بلکه از راه عشق باید روی آورد. روی آوردن به خدا از راه عقل و منطق، همانا از دست دان اوست. عقل و منطق بازدارنده است. دست و پا گیر است. خدا را نمیتوان با تور عقل و منطق صید کرد. چنین توری برای خدایی چنان لطیف، زمخت است. خدا همچون ماهی نیست، بلکه همچون آبی سیال است. تو میتوانی ماهی را در تور اندازی اما آب را نمیتوانی. آب از تور تو رد خواهد شد. یگانه راه شناخت خدا، راه عشق است. به یاد داشته باش که میگویم یگانه راه؛ زیرا تنها عشق است که قلب تو را به روی هستی میگشاید. به روی ابهت و عظمت آن. این ابهت و عظمت همان خداست. شکوه هستی، خداست. بزمی همیشگی برپاست... سر، جایگاه مناسبی برای خدا نیست. در جایی که پای خدا در میان است بیسر باش»
درجای دیگری ضمن تاکید بر اهمیت درحال بودن میگوید:
«کسی که میخواهد در زمان حال باشد نباید فکر کند فقط باید ببیند و وارد دروازه شود تجربه خواهد آمد اما تجربه را نباید پیشاپیش فکر کرد.» (اُشو ـ ذن تاروت ص6)
اُشو جویندگان طریقتش را به فکر نکردن ترغیب میکند و بهجای آن توصیه به بیشتر احساس کردن میکند:
« کمتر فکر کن بیشتر احساس کن. کمتر هوشمندی به خرج بده بیشتر از شم خود مددگیر، فکر کردن فرایندی بسیار فریبنده است و باعث میشود خیال کنی داری کارهای مهمی انجام میدهی. اما فقط در هوا، بالای ابرها قصر میسازی. افکار چیزی جز قصرهای معلق در هوا نیست.» (اُشو ـ الماسهای اُشو ص219)
وی در راه تعطیلی عقل، درصدد نابودی فلسفه است زیرا موضوع اصلی فلسفه تعقل و تفکر و استدلال میباشد. وی در سخنی پراکنده و موهوم میگوید:
«فلسفهها ربطی به واقعیت ندارند. فیلسوفان فکر میکنند که نشانی خدا را میدانند. در حالی که نمیدانند و هر چه میدانند چرند است . این چیزها زاده تخیل خودشان است، برای شناخت خدا انسان باید مذهبی بشود. برای شناخت واقعیت دو راه وجود دارد: اگر به واقعیت عینی علاقهمند هستید دانشمند بشوید و اگر به واقعیت ذهنی متمایلید مذهبی بشوید. در این صورت فلسفه به تدریج محو میشود. شاید در آینده ابداً نشانی از فلسفه نباشد یا اگر هم باشد تنها در دیوانهخانهها بتوان سراغی از آن گرفت.» (آواز سکوت ص208)
اما اُشو با وجود خار و خفیف کردن فلسفه و فیلسوفان به برخی از فلاسفه که میرسد نه تنها حرفهایشان را چرند نمیداند؛ بلکه آنها را پیامبران زمان نیز خوانده است. این فلاسفه در واقع کسانی هستند که در مقابل ادیان به خصوص مسیحیت ایستادهاند و حرفهایی در مورد خدا نیز گفتهاند.
«پیامبران واقعی ما اینها هستند: فوئر باخ، مارکس، نیچه، فروید، داروین؛ و این افراد کل ساختار را، کل بنا را، کل الگوی باورها را خراب کردهاند. میخواهم به شما بگویم که آنها خدمت بزرگی به بشریت کردهاند.» (اُشو ـ آواز سکوت ص177)
این سخن اُشو مؤید ارتباط عمیق انحرافات شرقی با انحرافات غربی است.
اُشو و سیاست
گرایشات انزواطلبانه مذهبی و عرفانی بهترین کمک برای ستمگران و ارباب قدرت است تا در آرامش خیال و بدون هراس از اعتراض انسانهای آگاه به چپاول اموال مردم بپردازند. تعالیم اُشو یکی از نمونههای بارز عرفان سکولار یا معنویت غیر دینی است. معنویتی که حس حرکت اجتماعی آدمی را سلب میکند و او را به درون خودش میشکاند و از مسئولیتهای اجتماعی رهایش میسازد. در این روش به فرد مخاطب همواره القا میشود که سیاست و سیاستورزی خلاف تعالی آدمی است.
تاریخ شاهد نمونههای متعددی از حمایت حکومتهای ستمگر از عقاید تخدیری و انزواطلب میباشد. بهعنوان نمونه میتوان از حمایت دستگاه خلافت اموی از گسترش فرقه مرجئه یاد کرد فرقهای که هرگونه قضاوت در مورد عمل دیگران را به قیامت حواله میداد و از تابعان خود می خواست نسبت به رفتار بد دیگران قضاوتی نداشته باشند.
بنابر تعالیم اُشو انسان معنوی باید دست از امور اجتماعی و مسئولیتها بکشد تا با خود تنها شود و از بودن خود لذت ببرد.
به نظر اُشو سیاستمداران آدمهای کودنی هستند که از کودنی روی به سیاست آوردند. وگرنه اگر کسی کودن نباشد از میان شعر و شور و شعور و قدرت؛ قدرت را انتخاب نمیکند.
«سیاست بازان نابالغترین ذهنهای دنیا را دارند. آنها مردمانی دیوانه هستند.»
(اُشو ـ ریشهها و بالها ص105)
« هرگز سعی نکن کسی را به زور و.ادار کنی به زور بکشی و به زور هل بدهی وتحت کنترل خود درآوری. اینها همه ترفندهای نفس است و سیاست سرتاپا همینهاست.»
(الماسهای اُشو ص251)
این رویکرد با نگاهی که در ادیان ابراهیمی بهویژه آئین اسلام تعریف شده است ناهمخوان است. اصالتی که اسلام به امور اجتماعی و سیاسی میدهد بر هیچ محقق منصفی پوشیده نیست. پیامبر اسلام و علیبنابیطالب و تعداد دیگری از نامدارترین شخصیتهای اسلامی افرادی بودند که بر مسند امور سیاسی تکیه زدند و خویشتن را نسبت به سرنوشت جامعه خود رها ندانستند.
باقی ماندهها
اما بزرگترین انحراف اُشو ـ که نفی خدا، دین، معاد، پیامبران و هرگونه تقید به اخلاق برای رسیدن به آن است ـ در مسائل جنسی است، که همین انحراف هم باعث کشش افراد زیادی به سمت مکتب اُشو شده است. اُشو در این راه به مغلطههای بسیاری دستزده و استدلالها و راهکارهای عجیب، خطرناک و البته غیرقابل عملی را ارائه میدهد. این موضوع به مقاله دیگری نیاز دارد که انشاءالله در شماره آینده تحت عناوین زیر به تفضیل به آن خواهیم پرداخت. ضمناً برخی از منابع استفاده شده را نیز در شماره بعد معرفی مینماییم.
اُشو و گناه
اُشو و مدیتیشن
اُشو و روابط آزاد جنسی
اُشو و خانواده
اُشو و تربیت فرزند
وقتی منحرف، عارف شود!!! (قسمت دوم عرفان هوس)
[1]. یونس/32
[2]. خبرگزاری کتاب ایران 17/5/90
[3]. الکافی (ط - الإسلامیة)، ج1 ص58 ح19
[4]. حجتالاسلام دکتر احمد حسین شریفی در مصاحبه با ماهنامه آموزشی اطلاع رسانی معارف شماره 90
[5]. همان
[6]. دکتر فنایی اشکوری در مصاحبه با ماهنامه آموزشی اطلاعرسانی معارف شماره 90
[7]. آفتاب و سایهها، محمد تقى فعالى، ص 113
[8]. اُشو، الماسهای اُشو، ص 411؛ راز بزرگ، ص 58؛ بلوغ، ص 17
[9]. همان، آه، این...، ص 28؛ و آنگاه نبودم، ص 114؛ راز بزرگ، ص 62
[10]. همان، مزهای از ملکوت، ص 4 و 10؛ گلهای جاودانگی، ص 147
[11]. همان، راز بزرگ، ص169؛ خلاقیت، ص 8
[12]. همان، الماسهای اُشو، ص 339
[13]. همان، یک فنجان چای، ص 23؛ شکوه آزادی، ص 159؛ راز بزرگ، ص 106
[14]. سید جلال آشتیانی ـ عرفان شمنیسم ص230
[15]. به موضوعات نبود خدا و اهریمن؛ نظم کیهانی؛ رقص شیوا و راه رهایی در عصر کالی دقت فرمایید.
[16]. جنبههای زنانه در آیین تانترا / پژوهشنامهی ادیان سال5، شماره9، بهار و تابستان 1390