علم امام
بحثی دربارهی علم و دانش امامان علیهمالسلام
با تاکید بر روایات
نویسنده: حجت الاسلام محمد حسین شمسالهی
معنای امام
امام، در لغت به معنای پیشوا و راهنما بوده و داراى معناى عامى است که شامل پیشوای هدایتگر و پیشوای گمراهکننده مىشود.[1] در قرآن کریم[2] و احادیث شریف[3] واژهی امام در این دو معنا نیز به کار رفته است. اما منظور از امام در نوشتار حاضر، امامِ هدایتگری است که از جانب خدا بهعنوان جانشین خاتم الانبیاء صلیاللهعلیهوآلهوسلم منصوب شده است.[4]
اهمّیّت امامت و ولایت
در فرهنگ اسلام، امامت از اهمیت بسیار والایی برخوردار است؛ برخی از مواردی که نشانهی چنین اهمیتی میباشند از این قرارند:
1) براساس روایات، هر کس بدون داشتن امام یا بدون شناخت امام از این جهان رخت بربندد، با مرگ جاهلی مرده و بىشک جایگاهش در جهنم خواهد بود.
رسول اعظم صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرموده است: «مَنْ مَاتَ بِغَیْرِ إِمَامٍ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّة»[5]
و نیز فرموده: «مَنْ مَاتَ لَا یَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّة»[6]
2) برخی روایات نیز انکار امام را به معنای بیزاری از خدا و دینِ او دانسته و شخصِ منکر را کافر و مرتد از اسلام بهشمار آوردهاند.
امام باقر علیهالسّلام فرمود: «مَنْ جَحَدَ إِمَاماً بَرِئَ مِنَ اللَّهِ وَ بَرِئَ مِنْهُ وَ مِنْ دِینِهِ فَهُوَ کَافِرٌ مُرْتَدٌّ عَنِ الْإِسْلَامِ لِأَنَّ الْإِمَامَ مِنَ اللَّهِ وَ دِینَهُ دِینُ اللَّهِ وَ مَنْ بَرِئَ مِنْ دِینِ اللَّهِ فَهُوَ کَافِر ـ هر کس امام حقّ را منکر شود او از خداوند بیزارى جسته و همینطور از او و از دین او، و او کافر است و از اسلام بازگشته و مرتد شده است. زیرا امام از جانب خداوند است، و دین او دین خداست و هرکس از دین خدا برائت جوید پس او کافر است.»[7]
3) همچنین برخی روایات، کسی که با اعتقاد به ولایت و امامت امامان معصوم علیهمالسلام از دنیا رود را به سانِ شهید میدانند.
امام علیهالسلام به ابو بصیر فرمود: «إِنَّ الْمَیِّتَ مِنْکُمْ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ شَهِید ـ مردهی شما در این امر (ولایت امام) شهید است.»[8]
4) اهمّیّت امامت و ولایت چنان است که هیچ کوتاهی دربارهی آن پذیرفته نخواهد بود.
امام صادق علیهالسلام در اینباره مىفرماید: «... همانا خداى عز و جل پنج چیز [مهم] را بر امت محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم واجب ساخته [که عبارتند از] نماز، زکاة، روزه، حج، ولایت ما؛ که گاه دربارهی آن چهار مورد به آنها رخصت [و تخفیف] داده [و آن تکالیف را از ایشان برداشته]؛ ولى به هیچ یک از مسلمانان در مورد ترک ولایت ما رخصتى نداده است؛ نه به خدا سوگند هیچگونه رخصتى در آن نیست.»[9]
جایگاه و اهمیت عقل در قرآن و روایات
قرآن و روایات، آکنده از دعوت به خردورزی و عقلانیت بوده و به بررسی موشکافانهی زوایای گوناگون آن پرداخته است. کاربردِ بسیار گستردهی واژگانی همچون: تفکّر، ذِکر و تذکّر، تدبّر، تعقّل، تفقّه، لُب و نُهى[10] در قرآن و روایات، گویای این مدعاست. گرچه ماهیت عقل برای کسی شناخته شده نیست، ولی از دیدگاه قرآن و اهل بیت علیهمالسلام، اندیشیدن و تعقّل، ستون اسلام و گِرانیگاه عقاید و اخلاق و سیر و سلوک الیالله بوده و ستیز با آن پذیرفته نیست. تبیین ویژگیهای عقل و خردورزی و ستایشهای بلندی که دربارهی آن شده است، ما را به سترگی جایگاه این عنصر مهم در نظر اسلام، رهنمون میشود.[11]
علم و جایگاه و اهمیت آن در قرآن و روایات
علم معنای روشنی دارد؛ هر چند در تبیین حقیقت آن، درمیان اندیشمندان اختلافاتی به چشم میخورد؛ ولی برخی معنای آن را بدیهی و بىنیاز از تعریف شمرده[12] در هر حال، بهطور کلّی به هرگونه آگاهی میتوان عنوان علم و دانش را داد. قرآن کریم، آکنده از دعوت به فراگیری دانش بوده و وجود 779 ریشه و مشتقات واژهی «علم» در قرآن، گویای این مدعاست. در روایات نیز این مسئله از چنان جایگاهی برخوردار است که گویا زندگی بدون علم، ناممکن مینماید.[13]
تعامل عقل و علم در روایات و ضرورت همراهی آنها با یکدیگر
گرچه در فرهنگ اسلامی، واژهی جهل در مقابل علم بهکار نرفته است؛ بدین معنا که به نداشتن دانش و اطلاعات، جهل گفته نمیشود و چه بسا کسانی که با وجودِ داشتنِ دانش و علم، از دیدگاه اسلام، جاهل هستند؛[14] و گرچه از نظر اسلام، جهل به معنای بىعقلی و دوری از خردورزی است؛[15] ولی از نظر اسلام، علم و عقل، دو بالِ لازم برای پرواز انسان به سوی افقِ کمال و خوشبختی میباشند. آن دو، مکمل یکدیگرند؛ هیچ یک به تنهایی، چارهسازِ سرگردانی انسان در دنیا نبوده و او را به سرمنزل مقصود نمىرساند؛ و سرانجام، «هیچ چیزی بهتر از عقل به همراهِ علم... نیست».[16] در همین راستا امام صادق علیهالسلام به هشام فرمودند: «... همانا عقل به همراه علم [سودمند و نتیجه بخش] است.»[17]
جایگاه علمیِ امام
به باور شیعیان، امام، فردی است که از سوی خداوند ـ برای رهبری جامعه اسلامی و جانشینی پیامبر در ادارهی دین و دنیای مسلمانان ـ برگزیده و به واسطهی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم به مردمان معرفی میشود. او فردی عادی نبوده و دارای ویژگىهایی میباشد که خداوند به او عطا فرموده است. مقام امامت، مقامى است که بسیارى از انبیاى الهى دارای آن نبودهاند و پیامبر بزرگی همچون ابراهیم خلیل علیهالسلام نیز پس از گذراندن ابتلائات و امتحاناتی سخت، به این مقام نایل آمد؛[18] این درحالى است که پیش از آن نیز او داراى مقامهای والای عبودیت، نبوّت، رسالت و خلّت بود.[19] روشن است کسى که داراى چنین مقامى مىشود، باید ویژگىهاى متناسب با این مقام را داشته باشد.[20] اصلىترین این خصوصیات، عصمت و علم است. به دیگر سخن، مقام امر، نهى و سلطنت بر خلق ـ که مختص خداوند و به ارادهی اوست ـ تنها به کسى داده مىشود که داراى عصمت و علم الهى باشد. بارزترین ویژگی که در افضلیت امام بیش از سایر صفات، توجه متفکران شیعی را به خود جلب کرده، «علم امام» است. امام باید در آگاهی از علوم و معارف و نیز احکام دین، سرآمد باشد. این ویژگی، هم از شرطهای بنیادین امامت است و هم در شرطهای دیگر آن تاثیرگذار است. از سویِ دیگر قرآن، با ارشاد به حکمِ عقل، تنها کسى را شایستهی اطاعت شدن مىداند که به سوى حقّ رهنمون مىشود؛[21] و از آنجا که راهنمایى به سوى حق، نیازمند شناخت حقّ و علم به آن است، فرمان دادن نیز حقّ کسى است که داراى چنین علمى باشد.
بنابراین، امامتی که در قرآن و روایات مطرح شده، منصبى است که نیاز به علم فراوانى دارد و از آنجا که این مقام از سوى خدا به امام علیهالسلام داده مىشود، دانش متناسب با آن نیز باید توسط خداى تعالى به او هدیه گردد. افزون بر این، خداوند متعال، برای تامین رفاه مادیِ انسانها، سرچشمهها و گنجینههای علوم را در اختیار ائمه علیهمالسلام قرار داده و گسترهی دانش ایشان، به تناسب این سرچشمهها، بسیار زیاد و بالاتر از درک بشر عادى است.
شیعیان در اعتقاد به این ویژگی (یعنی علمِ فوقالعاده) از آغاز با بسیاری از دیگر گروههای جامعه اسلامی رویارو بوده و امامان معصوم علیهمالسلام نیز برای نهادینه کردن این اندیشه در میان پیروان خود میکوشیدهاند؛ از اینرو، روایات فراوانی به این موضوع و تبیین زوایای آن، نظر دارد. در همین راستا امام علی علیهالسلام مىفرماید: «سوگند بدان خدایى که دانه را شکافت و [حیوان] دارای روح را آفرید، اگر علم و دانش را از معدنش بهدست آورده و آب را [به صورت] گوارا مىنوشیدید... راهها براى شما روشن میگشت و... با خوشى و فراوانى میخوردید، و عائلهمند گرفتارى در میان شما باقی نمىماند و به هیچ مسلمان و غیرمسلمانى که در عهد و پیمان شمایند ستم نمیشد؛ ولى شما راه تاریکى را در پیش گرفتید... و درهاى علم و دانش به روى شما بسته شد... و امامان خود را رها کردید...».[22]
اصحاب ائمه، حدیثشناسان، متکلمان، فیلسوفان، عارفان، راویان حدیث، وقایعنگاران و دیگر گروههای شیعی، به مسئلهی علم امام، پیوسته بهعنوان یکی از اساسیترین مبانی فکری امامیه ـ در قلمروی صفات امام ـ نگریسته و از آن دفاع کردهاند؛ گرچه در تعیین چگونگی و میزان آن، اختلاف نظر داشتهاند.
افق دست نایافتنی مقام علمیِ امام و توصیف دانشِ امام از زبان امام
مقام امامت و از جمله، مقام علمیِ امام، والاتر از آن است که بتوان آن را با عقل بشری شناخته و کاملاً درک کرد. به تعبیر امام رضا علیهالسلام
«... همانا امامت، زمام دین و مایهی سامان یافتن مسلمین و صلاح دنیا و عزت مؤمنین است ...؛ این امام است ... که با حکمت و اندرز و دلیل محکم و رسا، مردم را به راه پروردگار فرا میخواند؛ امام، همانند خورشید پرتوافکنی است که با نور خود، جهان را روشن ساخته و دستها و چشمها توان دستیابی به آن [و درک عظمت آن] را ندارند؛ امام، ماه تابان، چراغ فروزان، نور رخشان و ستارهای راهنما است؛ در شدت تاریکىها و مسیر شهرها و کویرها و گرداب دریاها [یعنى به هنگام جهل و فتنه و سرگردانى مردم] امام، آب گوارایى برای رفع تشنگى و راهنمایی برای هدایت و نجات بخشی از هلاکت است ...؛ دانش [حقیقی] ویژهی او بوده و ... یگانهی روزگار خود میباشد [به گونهای که] کسى توان نزدیکی به مقام او را نداشته و هیچ دانشمندى با او برابر نمیباشد؛ او جایگزینی نداشته، مانند و نظیری ندارد؛ بىآن که به دنبال علم و فضل و فراگیری آن رفته باشد تمامیِ آن [را داشته و] ویژهی اوست و این امتیازی است که از سوی خدا به او عنایت شده است. کیست که توان شناخت امام یا انتخاب او را داشته باشد؟ ... در رهبری، نیرومند و در سیاست، دانشمند است، اطاعت از او واجب است... خدا پیغمبران و امامان علیهمالسلام را یاری نموده و از گنجینهی علم و دانش خود ـ آنچه را که به دیگران نداده ـ به آنها بخشیده است؛ از این جهت، دانشِ آنها برتر از دانشِ مردم روزگارشان میباشد؛ [از این رو است] که خداى تعالى فرموده: قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ یَهْدی لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدى فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ ـ آیا کسى که به سوى حق هدایت میکند شایستهتر است که پیرویش کنند یا کسى که هدایت نمیکند جز این که هدایت شود؟ شما را چه شده؟ چگونه قضاوت میکنید؟!(یونس/35) همانا خداى عز و جل هنگامىکه بندهاى را براى اصلاح امور بندگانش برمىگزیند، سینهی او را براى آنکار، گشوده و چشمههاى حکمت را در دلش قرار مىدهد و دانشی به او الهام مىکند که پس از آن، از هیچ پاسخى در نمانده و از درستى، منحرف نمیشود؛ ... خداوند، این ویژگیها را به او بخشیده تا حجتِ رساى او بر بندگان و گواه بر مخلوقاتش باشد ...»[23]
در همین راستا روایات دیگری نیز وارد شده است.[24]
نشانههای علمیِ الهی و مقام انتصابیِ امام
از دیدگاه روایاتِ شیعه، امامت دارای شرط سنی نیست، زیرا مبناى رشدِ روحی امام، امداد غیبى و عنایت الهى است، نه رشد ظاهرى و سپری شدن سن و سالِ او.[25] همچنین، امامت باطن نبوت بوده و هر دو از یک سرچشمه سیراب مىشوند. از جمله تفاوتهای نبى و امام آن است که نبى، هم فرشته را مىبیند و هم سخنش را میشنود؛ ولی امام، سخن فرشته را میشنود ولى او را نمیبیند.[26] بر اساس این تفاوت است که ائمه را «مُحدَّث» و «مُفهَّم» نامیدهاند.[27] امام، وارث به حق علوم و کتب انبیا است.[28] امام از همه کتب آسمانى ـ به هر زبانى که نازل شده باشند ـ آگاه است.[29] اسامی شیعیان و دشمنانش تا روز قیامت در صحیفههای جداگانهای در نزد اوست.[30] امام دارای منابع علمیِ غیبی و آسمانی است؛ کتاب جامعه که رمز وراثت علم و اقتدار انبیا علیهمالسلام بوده و دارای پاسخ همهی نیازمندیهای انسان است در نزد او میباشد.[31] جفر اکبر و جفر اصغر و اهاب ماعز و اهاب کبش در نزد اوست. اینها کتابهایی هستند که همهی دانشها در آنها نهفته است.[32] مصحف حضرت فاطمه سلاماللهعلیها نزد اوست.[33] امام عالمترین و حکیمترین و شجاعترین و سخاوتمندترین و عابدترین مردم است.[34] همهی این نشانههای ویژه، دلایلی بر مقام انتصابی امام است.
امام، عاقلترین انسان روزگار خویش
نه تنها استدلال عقلی، گویای آن میباشد که خِرد پیامبران از عقل و خرد همهی امتهای ایشان برتر بوده است،[35] بلکه روایات نیز این مسئله را ثابت میکنند.[36] از سوی دیگر، شیعه بر این باور است که امامان معصوم علیهمالسلام نیز دارای همهی شئون پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم ـ جز شان نبوت ـ میباشند؛ بنابراین، عقل امام نیز مانند عقل پیامبر، برتر از عقل دیگران میباشد. علم بىمانند و عصمت و عدم انحراف و خطای امامان معصوم علیهمالسلام و اثبات تعامل عقل با این امور، دلایل گویایی بر این مسئله است که عقل و خرد ایشان، از عقل و خرد دیگران، بالاتر بوده و هست.[37]
عقل امام، برتر از عقل جمعیِ دیگر انسانها
اگر همهی افراد امت یک پیامبر، بر فرض، عقل و خرد خود را روی هم نهند نیز باز، عقلِ پیامبر، بیش از عقل همگی آنهاست؛ زیرا اگر چنین نباشد فلسفهی ارسال پیامبر لغو بوده و دیگر نیازی به وجود او نخواهد بود. به همین صورت، عقل و خرد امامان معصوم علیهمالسلام ـ که دارای همهی شئون پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم جز شان نبوت میباشند ـ نیز از عقل جمعیِ انسانهای دیگر، برتر میباشد؛ چراکه بالاترین انسانها عاقلترین آنهاست،[38] و از آنجا که امام، برترین آفریدهی خدا در روزگار خویش میباشد، پس عاقلترین آنهاست. از سوی دیگر، یکی از نتیجههای تعامل عقل و علم ـ که پیشتر بدان پرداختیم ـ این است که امام، عاقلترین انسان روزگار خویش است.
امام، عالمترین انسان روزگار خویش
نه تنها استدلال عقلی، اثباتگرِ آن است که علم و دانش پیامبران و امامان علیهمالسلام، از علم و دانش همهی انسانها برتر و بیشتر است،[39] بلکه روایات نیز مویدِ این مسئله میباشند؛[40] افزون بر این، از دیدگاه شیعه، امامان معصوم علیهمالسلام نیز دارای همهی شئون پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم ـ جز شان نبوت ـ میباشند؛ از این رو دانش ایشان نیز مانند دانش پیامبر، برتر از دانش دیگران میباشد.
پیوند و رابطه علم و قدرت
در نظام آفرینش، علم، پیوسته به طور مستقیم یا با واسطه، مقدّمهی قدرت بوده و بر آن، تقدم دارد؛ یعنى، پایه و اساس قدرت، علم و آگاهى است چنان که قرآن، کسی را قادر بر آوردن سریع تخت بلقیس در نزد سلیمان مىداند که گوشهای از علم بىکران کتاب را داشت.[41] این در حالی است که روایات فراوانی بیانگر آنند که دانش ائمه علیهمالسلام بسیار برتر و بیشتر از دانش پیامبران پیشین است.[42]
به عنوان نمونه، از امام صادق علیهالسلام روایت شده که فرمود: «... اگر در حضور موسی و خضر بودم، حتماً به آنها نشان مىدادم که من از آنان آگاهتر و داناترم و چیزهایی را آن دو مىگفتم که در دسترس و حضورشان نبود؛ زیرا به حضرت موسی و خضر علیهالسلام تنها دانش [رخدادهای] گذشته [و حال] داده شده و دانش [امور و رخدادهای] آینده ـ تا روز قیامت ـ داده نشده است؛ در حالی که دانش گذشته و رخدادهای آینده تا روز قیامت به رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم داده شده و ما نیز آنها را از رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم به ارث بردهایم.»[43]
در روایت دیگری امام صادق علیهالسلام مىفرماید: «به عیسىبن مریم دو حرف [از اسم اعظم الهی] داده شد که با آنها مردگان را زنده کرده و بیماران را شفا مىداد؛ و [به همین ترتیب] به موسى چهار حرف و به ابراهیم هشت حرف و به نوح پانزده حرف و به آدم بیست و پنج حرف داده شد و خداى تعالى تمام این حروف را براى محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم جمع فرمود؛ همانا اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است و هفتاد و دو حرف آن به محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم داده شد و یک حرف [که مخصوص خداوند است] از او پنهان ماند.»[44]
همچنین کرامات فراوانی که دربارهی معصومین علیهمالسلام بیان شده است، شاهدی گویا بر سترگی علوم و دانشهای غیبی و عادیِ آنهاست. به همین مناسبت به برخی از این کرامات ـ که از طریق روایات به دست ما رسیده است ـ اشاره میشود:
1ـ تبدیل سنگ یا خاک یا آب به اذن خدا به طلا یا غذا؛ گاه نیز دست بر زمین کشیده یا آن را مىخراشیدند و از درون آن شمش یا سکههای طلا بیرون مىآوردهاند:[45]
بهعنوان نمونه امام حسن عسکرى علیهالسلام در برابر کسی که از نیازمندى خود شکایت داشت، با تازیانهاش به زمین کشیده و پانصد سکّهی طلا بیرون آورد و به او داد.[46]
نیز امام رضا علیهالسلام دست مبارکش را بر زمین کشیده و در زیر آن شمشهایی از طلا آشکار شد؛ سپس دوباره دست خود را بر آن کشیده و آنها ناپدید شدند. [47]
2ـ درمان و شفابخشیدن بیماریهای لاعلاج به اذن خدا با اعجاز:
برای نمونه، نامهی محمدبن یوسف به امام زمان علیهالسلام و درخواست دعا برای بهبودی از دمل و زخمى لاعلاج که در نشیمنگاهش پیدا شده بود و پزشکان از درمانش ناامید بودند؛ که در پیِ آن، حضرت برایش دعا نموده و از خدا عافیت و سلامتی و همراهی با ایشان در دنیا و آخرت را خواستند؛ کمتر از یک هفته او بهبودی یافته و پزشکان نیز آن را تایید نمودند.[48]
3ـ بینا ساختن کوران به اذن خدا با اعجاز:
علىبن عاصم کوفی نابینا مىگوید: «خدمت حضرت عسکرى رسیدم به من فرمود: عاصم زیر دو پایت روى فرشى نشستهاى که بیشتر پیامبران و امامان علیهمالسلام بر آن نشستهاند! ... با خود در دل گفتم: کاش این فرش را مىدیدم! [امام] از دل من آگاه شده، ... دست بر صورتم کشید؛ نابیناییم از میان رفت و بینا شدم ...».[49]
4ـ خبر دادن از اموری نهانی به اذن خدا:[50]
جابربن عبدالله انصارى رونوشتی از روی لوح سبز و درخشانی که هدیهی خدا به پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم بوده و آن حضرت به دخترش فاطمه علیهاالسلام بخشیده بود همراه داشت که امام صادق علیهالسلام بدون دیدن آن و بدون هیچ کم و کاستی دقیقاً آن را خواندند و جابر نیز تطبیق داد. در این لوح، نام اوصیاء پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم یک به یک تا امام دوازدهم بیان شده بود.[51]
5ـ دفع شر و خطر ستمگران به اذن خدا و با اعجاز:
علىبن میسر مىگوید: هنگامىکه امام صادق علیهالسلام نزد أبىجعفر منصور [پادشاه ستمگر عبّاسی] آمد، منصور به یکى از غلامان خود دستور داد که وقتی جعفربن محمد بر من وارد شد [با شمشیر] گردنش را بزن! هنگامیکه حضرت صادق علیهالسلام وارد شد نگاهى به منصور کرده و زیر لب سخنى گفت که کسى آن را نفهمید و سپس آشکارا دعایی ـ مبنی بر مصون ماندن از شرّ منصور ـ نمود؛ در آن لحظه منصور دیگر غلامش را ندیده و او نیز منصور را نمىدید؛ منصور [با دیدن این معجزه] به حضرت صادق علیهالسلام گفت: اى جعفربن محمد به راستى که من شما را در این هوای گرم به زحمت انداختم! سپس از آن حضرت عذرخواهی نموده و او را بازگرداند. پس از آن، منصور به غلامش گفت: چرا دستوری را که داده بودم انجام ندادى [و گردن جعفربن محمد را نزدى]؟ غلام گفت: به خدا سوگند چیزى آمده و میان من و او قرار گرفت؛ از این رو، من او را ندیدم! منصور به او گفت: به خدا سوگند اگر این داستان را براى کسی بازگو کنی حتماً تو را خواهم کشت.[52]
6ـ احضار دیگران به اذن خدا و با طیّ الارض:
برای نمونه، طیّالارض امام جواد علیهالسلام از مدینه به خراسان به هنگام شهادت امام رضا علیهالسلام[53] و نیز آزاد کردن اباصلت هروی از زندان در جلوی چشمان زندانبانان و جداکردن همیشگی او از چنگال مامون و پیشگویی آن.[54]
نمونهای دیگر: یکی از دوستداران امیرالمومنین از شام گریخته و به آن حضرت پیوست. روزی که نزد آن حضرت بود، نگرانی خود نسبت به خانواده و داراییهایش را ابراز کرده و آرزو نمود که آنها در کنارش بودند؛ آن حضرت دعا فرموده و ناگهان اهل و عیال و اموال آن شخص، بىکم و کاست در نزد او حاضر شدند.[55]
7ـ سخن گفتن در نوزادی[56] یا بیان سخنانی بسیار حکیمانه کودکی به اذن خدا:[57]
در این راستا نقل شده که امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف در سن سه سالگی و در برابر یکی از شیعیان، خود را به زبان عربیِ فصیح معرفی فرمود.[58]
8 ـ سخن گفتن به زبانهای دیگر و توانا ساختن دیگران به سخن گفتن به زبانهای دیگر به اذن خدا:
یکی از نشانههایی که برای امام در روایات، بیان شده، سخن گفتن به همهی زبانها است؛ ابوبصیر مىگوید: «به حضرت أبالحسن علیهالسلام عرض کردم: نشانهی امام چیست؟ فرمود: ... [از جملهی آنها این است که] با مردم به همهی زبانها سخن مىگوید».[59]
در اینباره به نمونههای زیر توجه کنید:
1/8 ـ مفضلبن عمر گوید: «در پشت درب [خانهی امام ایستاده بودیم و] میخواستیم اجازهی تشرف به خدمت امام صادق علیهالسلام بگیریم، [ناگهان] شنیدم که حضرت به زبانی غیرعربی سخنى میگوید ... وقتی که خدمتش رسیدیم عرض کردم: ... شنیدیم به زبانی که عربى نبود ـ و گویا سریانى بود ـ سخن میگفتید؟ ... فرمود: آرى به یاد الیاس پیغمبر ـ که از عُباد پیغمبران بنى اسرائیل بود ـ افتاده و دعاى سجدهی او را میخواندم. سپس پیوسته آن دعا را به زبان سریانى خواند؛ به خدا من لهجهی هیچ کشیش و جاثلیقى را شیواتر از او ندیده بودم؛ و سپس [آن حضرت] آن را براى ما به زبان عربى ترجمه کرد ...»[60]
2/8 ـ یکی از شیعیان هندی به امام رضا علیهالسلام عرض کرد که من زبان عربی را خوب نمىدانم، از خدا درخواست فرما که آن را به من الهام نماید تا به عربی سخن گویم؛ امام دستان خود را بر دهانش کشید و او در دم عربی را آموخته و به آن سخن گفت.[61]
3/8 ـ در جریانی أمیرالمؤمنین علیهالسلام کتابی به زبان سریانی را که یک یهودی به آن حضرت داد، خوانده و نام خود را که به زبان سریانی در آن بود به او نشان داد.[62]
9ـ تواضع و رام بودن درندگان در برابر امامان علیهمالسلام:
در جریان رفتن امام رضا علیهالسلام به برکهی درندگان مامون و تواضع آنها برای امام، آن حضرت فرمود: «گوشت تنِ ما اهل بیت، بر درندگان حرام است.»[63]
10ـ تاثیرگذاری تکوینی بر طبیعت:[64]
در این موضوع میتوان به مواردی از قبیل: فروکردن دست در سنگ و مهر نمودن آن با انگشتر؛ نرم کردن و یا ذوب کردن و شکل دهیِ فلزات، بدون استفاده از حرارت[65] اشاره نمود.
همچنین موارد بعد در همین موضوع هستند:
1/10 ـ مسخ کافران و معاندان به صورت حیوان با اذن الهی: مردی از خوارج با ناعادل خواندن امیرالمومنین علیهالسلام به او توهین کرد؛ حضرت با دست به او اشاره فرموده و مانند دور کردن سگان به او فرمود: دور شو [چِخِه!] ای دشمن خدا! ناگهان آن مرد، مسخ گشته و به سگ تبدیل شد؛ آن سگ اشک ریخته و با کشیدن زوزه از حضرت پوزش خواسته و ترحّم خواهی کرد؛ دل حضرت به حال او سوخته و رو به آسمان کرده، زیر لب سخنانی فرمود؛ ناگهان آن شخص به صورت نخستین درآمده و به شکل انسان شد و از آنجا دور گشت... حضرت با دیدن شگفتیِ حاضران، انتقال سریع تخت بلقیس توسط آصفبن برخیا را یادآور شده و... سپس فرمود: «آیا پیامبر شما [برتر و عالمتر و] گرامىتر بود یا سلیمان؟ حاضران گفتند: [بىشک] پیامبر ما؛ حضرت به آنها فرمود: بنابراین وصیِّ پیامبر شما [برتر و عالمتر و] گرامىتر از وصیِّ سلیمان خواهد بود ...»[66]
2/10 ـ زنده نمودن مردگان به اذن خدا:[67] در روایت است که: «ما وارث آن قرآنیم که ... مردگان بدان سخنگو شوند...»[68] همچنین امام رضا علیهالسلام در پاسخ به یکی از شیعیان که غیبگویی و زنده کردن مردگان را بهعنوان نشانههای امامت از آن حضرت خواست، از تعداد سکههای همراه او خبر داده و نیز همسرش که یک سال پیش از آن مرده بود را ـ به اذن خدا ـ زنده کرد؛ حتی پس از زنده شدن آن زن، فرزندی از او متولّد شد.[69]
3/10 ـ جان بخشیدن به تصاویر و آفرینش آنها به صورت واقعی: امام کاظم در برابر جسارت و تمسخر یک ساحر در مجلس هارون خلیفهی عباسی، به تصویر شیر نقاشی شده بر روی دیوار، دستور کشتن آن ساحر را داد؛ ناگهان آن نقاشی به صورت شیر درندهی واقعی درآمده و آن ساحر را دریده و خورد و سپس به دستور آن حضرت به حالت نخستین بازگشت.[70]
4/10 ـ شهادت حجرالاسود به امامت حضرت سجاّد علیهالسلام.[71]
دانش بىخطا و غیبی، لازمهی ماموریت جهانی و امامت بر کائنات
نه تنها مأموریت امام، جهانى است، بلکه به گذشته و آینده نیز پیوند خورده است. چگونه ممکن است از گذشته و آینده آگاه نباشند و براى همگان، برنامهریزى کرده و مأموریت خود را نسبت همهی انسانها به خوبى انجام دهد؛ پس او باید از اسرار جهان آگاه باشد. از سوی دیگر، نه تنها قلمرو مأموریت امام، ظاهر و باطنِ اجتماع، و درون و برون مردم را شامل مىشود، بلکه او سرپرستى تمام عوالم امکان را به عهده دارد؛ لذا چنین شخصى باید نسبت به احوال انسانها و امور عالم، احاطه علمی داشته و از حقیقت آنها آگاه باشد تا در اجراى عدل، هیچ مشکلى براى او ایجاد نشود. این موضوعى است که عقل هر انسان آگاهى، بدان حکم مىکند. انجام این امور مهم بدون آگاهى از علم غیب، ممکن نیست؛ این همان چیزى است که در روایات، با تعبیر بسیار جالبى آمده است؛ امام صادق علیهالسلام مىفرماید: «مَنْ زَعَمَ أَنَ اللَّهَ یَحْتَجُ بِعَبْدٍ فِی بِلَادِهِ ثُمَ یَسْتُرُ عَنْهُ جَمِیعَ مَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ فَقَدِ افْتَرَى عَلَى اللَّه ـ کسى که گمان کند خدا بندهاى را حجت خویش در زمین قرار داده، سپس همهی آن چیزهایی را که او به آنها نیاز دارد از وى پنهان مىکند بر خدا افترا زده است!»[72]
امامان علیهمالسلام جانشینان پیامبر در داشتن دانش بىخطا و غیبی
مأموریت پیامبران الهى هدایت انسانها در تمام جنبههاى مادى و معنوى بوده و قلمرو مأموریتشان جسم و جان انسانها و دنیا و آخرت آنها مىباشد؛ پس برای انجام درستِ این مأموریت، لازم است که از علم و دانش فراوانی برخوردار باشند. امامان علیهمالسلام نیز جانشینان پیامبرند و همان ماموریتها را دارند؛ آنها باید دارای علم و دانشى درخور مأموریت بزرگشان باشند تا مردم به آنها اعتماد کرده و سرنوشت خود را در اختیار آنان بگذارند.
اگر این علم و دانش از خطا و نقص و اشتباه دور نباشد، اعتماد مردم را سلب کرده و ایشان به خود اجازه مىدهند که پارهاى از نظرات خود را بر دستورات پیامبر و امام ترجیح دهند، پس اعتماد همه جانبه، در گرو بىخطا بودن دانش آنها است. لازمهی داشتن دانش بىخطا، دست کم آگاهی از برخی علوم و امور غیبی و نهانی است. [امام باقر علیهالسلام] فرمود: «به خدا سوگند، رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم حرفى از آنچه خداى عز و جل به او تعلیم کرده را عالم نیست مگر آن که آن را به على علیهالسلام تعلیم نمود و سپس این علم به ما مىرسد. و دست خود را بر سینه مبارک خویش نهاد.»[73]
مقصود از علم غیب امام
مقصود از علم غیب، دانستن اموری است که با وجود امکان دستیابی به آنها، از تودهی مردم پنهان باشند. بیتردید، آگاهی ویژه از شریعت (از طریق دریافت وحی و الهام) از مصادیق اصلی علم غیب بهشمار میرود. با این حال، این آگاهیهای ویژه، اغلب برای پیامبر یا امام، مسلّم گرفته شده و بحث از علم (غیبِ) ایشان به امور دیگر اختصاص مییابد.
روایات اثبات کنندهی علم غیب امام
روایات فراوانی به آگاهی امامان علیهمالسلام از «غیب» تصریح دارند که برای نمونه به تعدادی از آنها اشاره میکنیم:
1ـ امام علی علیهالسلام در برخی از روایات، خود را یکی از مصادیق «مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ»[74] شمرده و بر آگاهی خود از غیب تأکید میورزد: «... أَنَا ذَلِکَ الْمُرْتَضَى مِنَ الرَّسُولِ الَّذِی أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَى غَیْبِه ـ منم پسندیده رسولى که او را بر غیب خود گمارد.»[75]
2ـ در روایتی از امام صادق علیهالسلام آمده که: «به خدا سوگند که همانا رازی از رازهای خدا و دانشی از علوم الهی در نزد ماست که هیچ فرشتهی مقرّب و هیچ پیامبر و هیچ مومنی که خدا دلش را برای ایمان آزموده است، توان تحمّل آن را نداشته و به خدا سوگند که خداوند [تحمّل] آن را بر دوش کسی جز ما قرار نداده است...»[76]
3ـ در زیارت جامعهی کبیره، امامان معصوم علیهمالسلام را با این جمله خطاب میکنیم:
«... وَ ارْتَضَاکُمْ لِغَیْبِهِ وَ اخْتَارَکُمْ لِسِرِّه ... ـ ...خداوند شما را بهعلم خود برگزیده، و براى خزانهدارى مخازن غیب خود پسندیده است...»[77]
4ـ بر اساس یکی از روایات، امام رضا علیهالسلام در گفتوگویی که با برخی از مخالفان در شهر بصره داشته، امامان علیهمالسلام را همچون رسول خدا عالم به غیب دانسته است.[78]
[1]. ر.ک: أحمدبنفارس زکریا، معجم مقاییساللغة، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، ج1، مکتبةالإعلامالإسلامی، 1404، ج1، ص28؛ نیز: ابنمنظور، لسان العرب، قم، نشر أدب الحوزة، 1405، ج24، ص12.
[2]. ر.ک: اسراء/71.
[3]. ر.ک: میرزای نوری، مستدرک الوسائل، چاپ اول، بیروت، مؤسسة آل البیت علیهمالسلام لإحیاء التراث، 1408ـ1987م، ج12،ص109.
[4]. برای مطالعهی بیشتر پیرامون ویژگیهای امام، ر.ک: مرتضی مطهرى، امامت و رهبرى، انتشارات صدرا.
[5]. احمدبن حنبل، مسند احمد، ج4، بیروت، دار صادر، ص96.
[6]. کلینی، الکافی، ج1، ص21.
[7]. صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج4، ص104 ـ ر.ک: حر عاملی، وسائلالشیعة(آلالبیت)، ج28، ص323 و مفید، اختصاص، ص259.
[8]. کلینی، الکافی، ج8، ص146.
[9]. همان، ص271.
[10]. این هفت واژه به ترتیب، 18، 274، 4، 49، 20، 16 و 274 بار در قرآن کریم به کار رفتهاند و کاربرد آنها در روایات بسیار فراوان است.
[11]. نمونههایی از توصیفهایی که در روایات، دربارهی عقل شده از این قرارند: بالاترین وسیلهی بهره بردن انسان (ریشهری، میزان الحکمة، ج3، ص2033)، ملاک فضیلت و انسانیتِ انسان، غایت فضیلتهای انسان (همان، ص2434)، راهنمای مومن (شریف رضی، المجازات النبویة، قم، منشورات مکتبة بصیرتی، ص195، [مایۀ] سر و سامان یافتن انسان (کلینی، الکافی، ج1، ص11؛ ؛ پایه و اساس مومن (همان، ج8، ص181)، زینت بخشترین زیبایی (همان، ص19). ابزار و سرمایۀ مومن (بروجردی، جامع أحادیث الشیعة، ج13، قم، المطبعة العلمیة، 1399، ص283)، هیچ بیماری شکنندهتر از کاستیِ عقل نیست (همان، ج23، ص506). خداوند چیزی برتر از عقل، به بندگانش عطا نکرد (برقی، محاسن، ج1، ص193). بالاترین انسانها عاقلترین آنهاست (أبوالفتح کراجکی، کنزالفوائد، ص13)؛ ارزش هر انسانی به عقل اوست ( ریشهری، موسوعة العقائد الإسلامیة، ج1، ص193)؛ شرافت انسان به عقل و ادب او است نه به مال و حسب او (همان، ج2، ص1432؛ علیبنمحمد اللیثی الواسطی، عیونالحکم و المواعظ، ص178). مومن زیرک و عاقل است (همان، ص30)؛ تزکیۀ انسان [از روی] عقل او است (همان، ص201). چیزی جز عقل دین را اصلاح نمىکند (همان، ص48) هیچ مالی سودمندتر از عقل نیست (صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج4، ص372)؛ ؛ عقل فریب نمىخورد ( ریشهری، موسوعة العقائد الإسلامیة، ص202)؛ هیچ فقدانی بدتر از فقدان عقل نیست (همان)؛ نبود عقل، بدبختی است (همان، ص203)؛ ؛ عقل یکی از هفت پایهی اسلام و سرآمد آنها است (ابنشعبه حرانی، تحفالعقول، ص196).
[12]. محقق حلی، المسلک فی أصولالدین، چاپ دوم، مشهد، مجمعالبحوثالإسلامیة، 1421ـ1379ش ص96.
[13]. در این راستا به بیان نمونههایی از تعابیرِ بیان شده در احادیث دربارهی اهمیت علم و عالم، بسنده مىکنیم: سر سلسلۀ فضیلتها (علیبنمحمداللیثی الواسطی، عیونالحکم و المواعظ ، ص264)، بزرگترین سرمایه (همان، ص32)، حیات اسلام (همان، ص55)، ستون ایمان (ریشهری، العلموالحکمة فیالکتاب و السنة، ص55)، بهترین وزیر و راهنما و همنشین برای ایمان (همان)، دوست نزدیک مومن (کلینی، الکافی، ج2، ص47).
همچنین بر اساس روایات، علم آموزی بر هر مسلمانى واجب بوده و خدا دانشجویان را دوست دارد (همان، ج1، ص30). طلب علم از طلب مال لازمتر است (همان). هر کس با علما نشست و برخاست کند باوقار مىشود (همان). برترى عالم بر عابد مانند برترى ماه شب چهارده است بر ستارگان دیگر (همان، ص33). عالمىکه دیگران از دانشش بهره برند، از هفتاد هزار عابد، برتر است (همان، ص35). اگر مردم بدانند در دانش اندوزی چه سودی است ـ گر چه با ریختن خون دل و فرورفتن در گردابها ـ در پیِ آن مىروند (همان، ص35). نشستن ساعتی در کنار علما، نزد خدا از هزار سال عبادت، دوست داشتنیتر است (همان، ص35). علم و ادب، بهای [روح و] جان توست، پس در یادگیری آن کوشش کن؛ گفتگو با عالم در میان زبالهها بهتر از گفتگو با جاهل بر روی متکا و بالش است (مفید، اختصاص، ص335). هر چه بر علم و ادبت افزوده گردد بر بهای تو نیز افزوده مىگردد (علی طبرسی، مشکاة الأنوار، ص239).
[14]. «چه بسیار دانشمندی که جهل او قاتلش بوده و دانشش سودی برایِ او نداشته است» (نهجالبلاغه، حکمت 107).
[15]. اسلام، تنها راه تکامل مادی و معنوی انسان و آبادانی زندگیِ دنیا و آخرت او را در درست اندیشیدن و بهکارگیری صحیح عقل دانسته و خاستگاه همهی گرفتاریهای مادی و معنوی او را در بهره نبردنِ کامل از عقل برمىشمرد. انسان باید یا خود همچون چشمهای بجوشد و یا به چشمهای جوشان پیوند خوَرد؛ در غیر این صورت همچون مردابی راکد خواهد گندید. او از سویی برای اثبات خدا و ضرورت نیاز به وحی و پیروی از پیامبران الهی باید از چشمهی جوشان عقل خویش ـ که پیامبر و حجت و دین درونی است (ریشهری، العقل و الجهل فی الکتاب و السنة، ص74) ـ بهره جسته؛ و از سوی دیگر، برای یافتن برنامهی مفصّل هدایت و خوشبختی جسم و روح و دنیا و آخرت باید با چشمهی جوشان و دریای خرد و دانشِ وحی و نبوت و امامت، پیوند خوَرد و به سخنان ایشان گوش فرا داده و از ایشان پیروی نماید. پس راز رسیدن به بهشت و خوشبختی ابدی و دوری از دوزخ و رنج جاودانی در این دو سخن نهفته است: «خردورزی» و «گوش فرا دادن» و به تعبیر دیگر، «تعقّل» و «تعلّم». و قرآن چه زیبا این مطلب را از زبان دوزخیان بیان فرموده که: «لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فی أَصْحابِ السَّعیر ـ اگر ما [در زمان زندگی در دنیا به سخن خردمندان و پیامبران] گوش فرا داده یا خردورزی مىنمودیم، [هرگز] همنشین [آتش] دوزخ نمىشدیم» (مُلک/10).
دانش و اطلاعات، همچون مادۀ خامىاست که اگر تنها گردآوری شده و توسط عقل، فرآوری و سازماندهی نشود، نتیجه بخش نبوده و مایهی رنج انسان مىگردد و بر اساس برخی روایات، وبال او شده (ریشهری، میزانالحکمة، ج3، ص2104، ح2910)، حتی بر دارندهاش جنایت مىکند (ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغة، ج20، ص323) و سرانجام، انباشت آن، سدّ راه حرکت انسان و رسیدن نور هدایت و خوشبختی به او مىگردد: امام علی علیهالسلام فرمودهاند:«کُلُ عِلْمٍ لَا یُؤَیِّدُهُ عَقْلٌ مَضَلَّة ـ هر دانشى که قوّت ندهد آن را عقلى گمراهیست» (علیبنمحمد اللیثی الواسطی، عیونالحکم و المواعظ، ص376). در این راستا امام باقر علیهالسلام نیز مىفرماید: «خوش ندارم که... علمِ کسی بیش از عقل او باشد»(ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغة،ج7، ص92)
[16]. ریشهری، موسوعة العقائد الإسلامیة، ج1، ص200.
[17]. کلینی، الکافی، ج1، ص14.
[18]. ر.ک: بقره/124؛ نیز ر.ک: کلینی، الکافی، ج1، ص199.
[19]. ر.ک: نساء/125؛ نیز ر.ک: کلینی، الکافی، ج1، ص199.
[20]. در این راستا امام علی علیهالسلام مىفرماید: «در من منقبتهایى وجود دارد که اگر آنها را بیان کنم، ارتفاع بناى آنها بزرگ و در نتیجه زمان گوش دادن بدانها نیز طولانى گردد»؛ (همان، ج8، ص27).
[21]. «قُلْ هَلْ مِن شُرَکاَئکمُ مَّن یَهْدِى إِلىَ الْحَقّ قُلِ اللَّهُ یَهْدِى لِلْحَقّ أَ فَمَن یَهْدِى إِلىَ الْحَقّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لَّا یَهِدِّى إِلَّا أَن یُهْدَى فَمَا لَکمُ کَیْفَ تحَْکُمُونَ ـ بگو: آیا هیچ یک از معبودهاى شما، به سوى حق هدایت مىکند؟! بگو: تنها خدا به حق هدایت مىکند! آیا کسى که هدایت به سوى حق مىکند براى پیروى شایستهتر است، یا آن کس که خود هدایت نمىشود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه مىشود، چگونه داورى مىکنید؟!»(یونس/35)
[22]. کلینی، الکافی، ج8، ص32.
[23]. کلینی، الکافی، ج1، صص199ـ 203.
[24]. ر.ک: همان، ج1، ص145، ح7 و ح8 و ح10.
[25]. در این باره ر.ک: همان، باب حالات الأئمة علیهمالسلام فی السن، ص383، ح2 ـ 8 و ص494، ح3.
[26]. همان، باب الفرق بین الرسول و النبی و المحدث، ج1، ص176، ح1 و ح2.
[27]. همان، ح3 و ح4.
[28]. همان، ج1، باب انالأئمة ورثوا علمالنبی و جمیعالأنبیاء و الأوصیاء الذین من قبلهم، صص223ـ226، ح1ـ7.
[29]. همان، باب ان الأئمة علیهمالسلام عندهم جمیع الکتب التی نزلت من عندالله عز وجل و انهم یعرفونها على اختلاف ألسنته، صص227 و 228، ح1 و ح2.
[30]. صدوق، خصال، ص528؛ همو، عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج1، ص224.
[31]. کلینی، الکافی، ج1، ص239؛ صدوق، خصال، ص528؛ همو، من لا یحضره الفقیه، ج4، ص419.
[32]. ر.ک: همان.
[33]. همان؛ نیز: همو، خصال، صص527.
[34]. «... یکون أعلم الناس و أحکم الناس و أتقى الناس و أحلم الناس و أشجع الناس و أسخى الناس و أعبد الناس ...»، (همان، ص528؛ همو، من لا یحضره الفقیه، ج4، ص527).
[35]. زیرا پیامبران، واسطهی میان خدا و امتهای خویش بودهاند؛ و اگر عقل و خردِ یکی از افراد امتِ او مساویِ او یا بیش از او باشد، ترجیح یکی از دو مساوی بر دیگری یا ترجیح مفضول بر افضل پیش مىآید که از نظر عقلی محال بوده و پذیرفته نیست؛ (ر.ک: مولی محمدصالح مازندرانی، شرح أصول کافی، ج1، ص88).
[36]. کلینی، الکافی، ج1، ص13، ح11 و ص23، ح14.
[37]. ر.ک: همان، صص199ـ203.
[38]. ر.ک: بروجردی، جامع أحادیث الشیعة، ج13، ص284؛ مجلسی، بحارالانوار، ج1، ص160.
[39]. زیرا (چنانچه در بحث عقل پیامبر و امام، بیان شد) پیامبر و امام، واسطهی میان خدا و انسانها هستند؛ و اگر علم و دانش یکی از انسانهای دیگر، مساویِ یا بیش از دانش آنها باشد، ترجیح یکی از دو مساوی بر دیگری یا ترجیح مفضول بر افضل پیش مىآید که از نظر عقلی محال بوده و پذیرفته نیست. البته فزونیِ دانش پیامبری بر پیامبرِ دیگر هیچ اشکالی ندارد؛ چنانچه حضرت خضر از حضرت موسی علیهماالسلام عالمتر بود. (داستان موسی و خضر در سوره کهف آیات 65 تا 82 آمده است.»
[40]. کلینی، الکافی، ج1، ص13، ح11 و ص 208، ح4.
[41]. «قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ ـ (امّا) کسى که دانشى از کتاب (آسمانى) داشت گفت: پیش از آنکه چشم بر هم زنى، آن را نزد تو خواهم آورد!»(نمل/40)
[42]. مانند روایاتی که همۀ علم الکتاب را نزد امامان علیهمالسلام مىدانند، (ر.ک: همان، صص229، ح6)، یا مانند روایاتی که پیامبر و امامان علیهمالسلام را از جمله کسانی مىدانند که خداوند، راضی به دادن علم غیب به ایشان مىباشد، (ر.ک: همان، ص256، ح2).
[43]. همان، باب أن الأئمة علیهمالسلام یعلمون علم ما کان وما یکون وانه لا یخفى علیهم الشئ...، ص260، ح1.
[44]. همان، ص230، ح2.
[45]. ر.ک: همان، ص474، ح4؛ برای مطالعۀ موارد بیشتر، ر.ک: همان، ص332، ح15 و ص487، ح4 و ص488، ح6 و ص497، ح11 و ص507، ح5؛ نیز ر.ک: ابنحمزة الطوسی، الثاقب فی المناقب، چاپ دوم، قم، مؤسسة أنصاریان للطباعة والنشر، 1412، ص473.
[46]. ر.ک: کلینی، الکافی، ج1، ص507، ح5.
[47]. ر.ک: سید هاشم بحرانی، مدینةالمعاجز، ج7، چاپ اول، قم، مؤسسة المعارف الإسلامیة، 1413، ص240؛ ابنابیالفتح الإربلی، کشف الغمة، ج3، چاپ دوم، بیروت، دار الأضواء، 1405 – 1985م، ص97.
[48]. کلینی، الکافی، ص519، ح11.
[49]. حسینبنحمدان الخصیبی، الهدایةالکبری، صص335 و 336؛ حافظ رجب البرسی، مشارق أنوارالیقین، ص155؛ مجلسی، بحارالانوار، ج11، صص33 و 34 و ج50، صص304 و 305؛ نمونهای دیگر: «ابوبصیر مىگوید: ... از امام باقر پرسیدم: آیا شما مىتوانید مرده را زنده کرده و کور مادرزاد و پیس را معالجه کنید؟ فرمود: آرى به اذن خدا. سپس فرمود: ابامحمد! جلو بیا! من نزدیک رفتم، آن حضرت دست بر چهره و دیدۀ من مالید و من بینا شدم ...»، (کلینی، الکافی، ص470، ح3).
[50]. در این باره ر.ک: همان، ص463، ح6 و ج1، ص508، ح10.
[51]. ر.ک: همان، صص527 و 528، ح3.
[52]. ر.ک: همان، ج2، صص559 و560، ح12.
[53]. ر.ک: صدوق، امالی، ص760؛ همو، عیون أخبارالرضا(ع)، ج1، ص272؛ ابنشهر آشوب، مناقب آلأبیطالب، ج3، نجف، المکتبة الحیدریة، 1376 ـ 1956 م، ص482؛ طبرسی، إعلام الورى بأعلام الهدى، ج2، ص83.
[54]. ر.ک: صدوق، امالی، ص762؛ همو، عیون أخبارالرضا(ع)، ج1، ص274؛ ابنشهر آشوب، مناقب آلأبیطالب، ص483؛ طبرسی، إعلام الورى بأعلام الهدى، ص85؛ ابنابیالفتح الإربلی، کشف الغمة، ج3، ص123.
[55]. ر.ک: ابنشهرآشوب، مناقب آل أبیطالب، ج2، ص155؛ نمازی شاهرودی، مستدرک سفینةالبحار، ج5، ص342؛ سید هاشم بحرانی، مدینةالمعاجز، ج1، ص435. برای دیدن نمونۀ دیگری در این باره، ر.ک: کلینی، الکافی، ج1، صص492 و493، ح1؛ مفید، اختصاص، ص320.
[56]. زکریابنآدم می گوید: « از امام رضا علیهالسلام شنیدم که فرمود: پدرم از جمله کسانی بود که در گهواره سخن میگفت»، (ابنابیالفتح إربلی، کشف الغمة، ج3، ص37؛ مجلسی، بحارالانوار، ج48، ص32)؛ برای مطالعۀ بیشتر در این باره ر.ک: همان، ج50، ص9؛ صدوق، کمالالدین و تمام النعمة، قم، مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین، 1405 – 1363، صص428 و 441؛ طبرسی، مجمع البیان، ج6، چاپ اول، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، 1415 – 1995م، ص408؛ طوسی، الغیبة، ص232، ح200.
[57]. در این باره ر.ک: کلینی، کافی، ج3، ص16، ح5؛ نیز: همان، ج1، ص310، ح11؛ نیز: مجلسی، بحارالانوار، ج14، ص177 و ج17، ص225.
[58]. ر.ک: صدوق، کمالالدین و تمام النعمة، ص384؛ طبرسی، إعلام الورى بأعلام الهدى ج2، ص248؛ ابنابیالفتح الإربلی، کشف الغمة، ج3، ص334؛ سیدهاشم بحرانی، ینابیعالمعاجز، قم، چاپخانه العلمیة، ص174.
[59]. کافی، ج1، ص285، ح7.
[60]. همان، ص227، ح2.
[61]. ابنحمزة الطوسی، الثاقب فی المناقب، ص498؛ قطبالدین الراوندی، الخرائج و الجرائح، ج1، چاپ اول، قم، مؤسسة الإمام المهدی ، 1409، ص340؛ ابنابیالفتح الإربلی، کشف الغمة، ج3، ص97؛ نیز در این باره ر.ک: کلینی، الکافی، ج1، ص456 و 457، ح7.
[62]. همان، ج4، صص181 ـ183، ح7.
[63]. ابنحمزة الطوسی، الثاقب فی المناقب، ص547؛ ابنابیالفتح إربلی، کشف الغمة، ج3، ص54؛ ابنحاتم عاملی، الدر النظیم، مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین، نرمافزار کتابخانۀ اهلبیت(ع)، ص681؛ سید هاشم بحرانی، مدینةالمعاجز، ج7، ص240.
[64]. برای مطالعۀ بیشتر در این باره ر.ک: طوسی، الغیبة؛ ابنشهر آشوب، مناقب آل أبی طالب؛ قطبالدین راوندی، الخرائج والجرائح، ج1؛ محمدبنجریر طبری(شیعی)، دلائل الامامة؛ همو، نوادر المعجزات؛ سیدهاشم البحرانی، مدینةالمعاجز؛ همو، ینابیعالمعاجز؛ حسینبنعبد الوهاب، عیونالمعجزات و ....
[65]. «رأیت محمدبنعلی علیهالسلام، فقلت له: یابنرسول الله! ما علامة الإمام؟ قال: إذا فعل هکذا؛ فوضع یده على صخرة فبانت أصابعه فیها؛ و رأیته یمد الحدید بغیر نار و یطبع الحجارة بخاتمه»، (محمدبنجریر طبری(شیعی)، دلائل الامامة، ص399، ح14).
[66]. ر.ک: الشریف الرضی، خصائص الأئمة، ص47.
[67]. برای مطالعۀ بیشتر، ر.ک: کلینی، الکافی، ج1، صص456 و457، ح7 و 484، ح6؛ صفار، بصائرالدرجات، ص293؛ سید هاشم بحرانی، مدینةالمعاجز، ج1، صص238 و 239 و 243 و ج3، صص244 و 507 و ج4، ص418 و ج5، صص127 و 132 ـ و ج7، ص392؛ ابنحمزةالطوسی، الثاقب فی المناقب، صص94 و 503؛ قطبالدین الراوندی، الخرائج و الجرائح، ج2، ص505؛ محمدبنجریر الطبری (الشیعی)، دلائل الامامة، چاپ اول، قم، مرکز الطباعة والنشر فی مؤسسة البعثة، 1413، ص363؛ همو، نوادر المعجزات، صص36 و 168؛ حسینبنعبد الوهاب، عیونالمعجزات، ص22.
[68]. کلینی، الکافی، ج1، ص226، ح7).
[69]. ر.ک: محمدبنجریر الطبری (الشیعی)، نوادر المعجزات، ص168؛ همو، دلائل الامامة، ص364؛ سید هاشم بحرانی، مدینةالمعاجز، ج7، ص25؛ نمازی شاهرودی، مستدرک سفینةالبحار، ج2، ص496.
[70]. صدوق، امالی، ص212؛ همو، عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج2، ص90؛ ابنحمزةالطوسی، الثاقب فی المناقب، ص432 ؛ ابنشهر آشوب، مناقب آل أبی طالب، ج2، ص154 و ج3، ص417.
[71]. کلینی، الکافی، ج1، ص348، ح5.
[72]. محمدبنالحسنالصفار، بصائرالدرجات، ص139، ح4 و مجلسی، بحارالانوار، ج25، ص375 و ج26، ص139. نیز ر.ک: جعفربنمحمدبنقولویه، کامل الزیارات، چاپ اول، مؤسسة نشر الفقاهة، 1417، ص542.
[73]. کلینی، الکافی، ج1، ص263، ح3.
[74]. «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً ـ داناى غیب اوست و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمىسازد * مگر رسولانى که آنان را برگزیده و مراقبینى از پیش رو و پشت سر براى آنها قرار مىدهد»(جن/26و27)
[75]. در این باره ر.ک: مجلسی، بحارالانوار ج42، ص53.
[76]. کلینی، الکافی، ج1، ص402، ح5.
[77]. مجلسی، بحارالانوار، ج99، صص128 و 129.
[78]. همان، ج49، ص75.