دین واحد
علیرضا خوراشادی زاده
مشترک بودن اصل دین در بین همهی پیامبران
از نظر قرآنکریم، دین از اول تا آخر جهان، یکى بیش نیست و همهی پیامبران، بشر را به یک دین دعوت کردهاند: «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهیمَ وَ مُوسى وَ عیسى ـ آیینى را براى شما تشریع کرد که به نوح توصیه کرده بود و آنچه را بر تو وحى فرستادیم و به ابراهیم و موسى و عیسى سفارش کردیم»(شورى/13)
بر ایناساس، میان همهی پیامبران اصل دین مشترک بوده و اسلام بهعنوان یک دین مقصد و هدف اصلى همهی آنها بوده است.
همانگونه که وحدت خداوند با همهی جلوههاى متنوعش یک حقیقت است ما مىتوانیم بگوییم دین هم یک حقیقت است که تنوعش در امور از مشیت خداوند است.[1]
بنابراین، آموزههاى قرآنى، «اسلام» را دین حقیقى معرفى مىکند و هر یک از ادیان را جلوه و ظاهرى از آن حقیقت محض مىداند.
« آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَکَ رَبَّنا وَ إِلَیْکَ الْمَصیر ـ پیامبر، به آنچه از سوى پروردگارش بر او نازل شده، ایمان آورده است. (و او، به تمام سخنان خود، کاملاً مؤمن مىباشد.) و همهی مؤمنان (نیز)، به خدا و فرشتگان او و کتابها و فرستادگانش، ایمان آوردهاند (و مىگویند:) ما در میان هیچیک از پیامبران او، فرق نمىگذاریم (و به همه ایمان داریم). و (مؤمنان) گفتند: ما شنیدیم و اطاعت کردیم. پروردگارا! (انتظارِ) آمرزش تو را (داریم) و بازگشت (ما) به سوى توست.» (بقره/285)
استاد شهید مرتضی مطهرى رحمتاللهعلیه میفرماید:
«از نظر قرآن دین خدا از آدم تا خاتم یکى است. همهی پیامبران اعم از پیامبران صاحب شریعت و پیامبران غیرصاحب شریعت به یک مکتب دعوت مىکردهاند. اصول مکتب انبیاء که «دین» نامیده مىشود یکى بوده است. تفاوت شرایع آسمانى یکى در یک سلسله مسائل فرعى و شاخهاى بوده که برحسب مقتضیات زمان و خصوصیات محیط و ویژگیهاى مردمى که دعوت مىشدهاند متفاوت مىشده است و همهی شکلهاى متفاوت و اندامهاى مختلف یک حقیقت و به سوى یک هدف و مقصود بوده است، و دیگر در «سطح تعلیمات» بوده که پیامبران بعدى به موازات تکامل بشر، در سطح بالاترى تعلیمات خویش را که همه در یک زمینه بوده القاء کردهاند. بهعنوان مثال میان تعلیمات و معارف اسلام در مورد مبدأ و معاد و جهان، و معارف پیامبران پیشین از نظر سطح مسائل، تفاوت از زمین تا آسمان است، و به تعبیر دیگر بشر در تعلیمات انبیاء مانند یک دانشآموز بوده که او را از کلاس اول تا آخرین کلاس بالا بردهاند. این، تکامل دین است نه اختلاف ادیان.
قرآن هرگز کلمه «دین» را به صورت جمع (ادیان) نیاورده است. از نظر قرآن آنچه وجود داشته است دین بوده نه ادیان. یک تفاوت پیامبران با نوابغ و فلاسفه بزرگ این است که فلاسفه هرکدام مکتب مخصوص به خود داشتهاند؛ از این رو همیشه در جهانْ «فلسفهها» وجود داشته نه «فلسفه»، ولى پیامبران الهى همیشه مؤید و مصدّق یکدیگر بودهاند و یکدیگر را نفى نکردهاند. هرکدام از پیامبران اگر در محیط و زمان پیامبر دیگر مىبود مانند او قانون و دستورالعمل مىآورد. قرآن تصریح مىکند که پیامبران یک رشته واحدى را تشکیل مىدهند و پیامبران پیشین مبشّر پیامبران پسین بودهاند و پسینیان مؤید و مصدّق پیشینیان بودهاند، و هم تصریح مىکند که از همهی پیامبران بر این مطلب که مبشّر و مؤیّد یکدیگر باشند پیمان اکید و شدید گرفته شده است؛ مىفرماید: «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ النَّبِیِّنَ لَمَا ءَاتَیْتُکُم مِّن کِتَابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مُّصَدِّقٌ لِّمَا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنصُرُنَّهُ قَالَ ءَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلىَ ذَالِکُمْ إِصْرِى قَالُواْ أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشهَْدُواْ وَ أَنَا مَعَکُم مِّنَ الشًَّاهِدِین ـ یاد کن هنگامى را که خداوند از همهی پیامبران پیمان گرفت که آنگاه که به شما کتاب و حکمت دادم و سپس فرستادهاى آمد که آنچه را با شماست تصدیق مىکند، به او ایمان آورید و او را یارى نمایید. خداوند فرمود: آیا اقرار و اعتراف کردید و این بار را به دوش گرفتید؟ همه گفتند: اقرار کردیم. خداوند فرمود: پس همه گواه باشید، من نیز از گواهانم.»(العمران/81)[2]
قرآن کریم که دین خدا را از آدم تا خاتم یک جریان پیوسته معرفى مىکند نه چندتا، یک نام روى آن مىگذارد و آن «اسلام» است. البته مقصود این نیست که در همهی دورهها دین خدا با این نام خوانده مىشده است و با این نام در میان مردم معروف بوده است، بلکه مقصود این است که حقیقت دین داراى ماهیتى است که بهترین معرّف آن لفظ «اسلام» است؛ و این است که مىفرماید: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام ـ دین در نزد خدا اسلام است.»(العمران/19) یا مىفرماید: «ما کانَ إِبْراهیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنیفاً مُسْلِماً ـ ابراهیم نه یهودى و نه نصرانى بلکه حقجو و مسلم بود.»(العمران/67)[3]
استاد علامه محمد تقی جعفری رحمتاللهعلیه میفرماید که در قرآن مجید «اسلام» به دو معنا بیان شده است:
1ـ دین الهى عام، که براى ارشاد انسانها به همهی پیامبران الهى وحىشده و همان استکه پس از نوح علیهالسلام بهوسیله حضرت ابراهیم علیهالسلام بهطور عموم به همهی انسانها ابلاغ شده است. این متن کلى، نه قابل نسخ بوده است و نه مخصوص به جامعه و دوران خاص. لذا در مواردى متعدد از قرآن، خداوند پیامبر اسلام خاتمالانبیا صلیاللهعلیهوآلهوسلم را تابع همین دین معرفى فرموده است.
2ـ دین خاص اسلام، همان متن دین ابراهیم علیهالسلام است با مقدارى احکام و تکالیف فطرى که از دسترس دگرگونىها در امان مانده است، در صورتىکه در دیگر ادیان هم از نظر عقاید و هم از نظر احکام تغییرات و دگرگونىهایى بهوجود آمده است.[4]
بنابراین، دین الهى که همان اسلام عام است، واحد و ثابت است، اما شرایع الهى و راههاى رسیدن بهآن به حسب استعدادهاى مختلف و متنوع بشرى، متکثر است. مطابق چنین دیدگاهى، هر کدام از ادیان از حقیقت واحده اسلام بهرهمنداند، و لذا به لحاظ وجودى خود اسلاماند، هر چند که اسلام به معناى خاصآن ناظر به تقریرى است که در اسلام محمدى صلیاللهعلیهوآلهوسلم جلوهگر شده است.[5]
کتابهاى آسمانى که در گذشته نازل شده است، مانند تورات و انجیل، فقط براى هدایت به حیات معقول انسانها بوده است. همهی آنکتابهاىآسمانى براى معنا بخشیدن به زندگى انسانها نازل شده است و در این معنا، هیچ اختلافى با یکدیگر نداشته. این مکتب بازىها و دین پردازىها، معلول هوىپرستىهاى اربابان حرفهاى آن مکاتب و ادیان بوده است که براى اشباع خودکامگى خود، مزاحم روشنایى فطرت و وجدان بشرى شد و با علم و بینش به مخالفت برخاستند.[6]
بنابراین ادیان الهى در اصل واحد بوده و همگى مراتبى از حقیقت را دارا هستند، گر چه در طول تاریخ، برخى از اصول آنها بهخاطر علل و عواملى تغییر پیدا کرده است. دین اسلامکه به وسیلهی حضرت محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم به مردم تبلیغ شده است، باطل کننده ادیان قبلى نبوده، بلکه همان شریعت نوح و دین حنیف ابراهیم است که خداوند در مواردى از قرآنکریم تذکر داده است. دین اسلام از حضرت نوح و ماقبل او تا زمان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم دین الهى مردم بوده است، اما گذشت دورانها همراه بازیگرى تحریفکنندگان کلمات الهى، ادیان الهىگذشته را به شکلى در آورده استکه دین اسلام مانند عقاید و احکام کاملاً تازه تلقى شده است.[7]
گرچه متن اصلى و عناصر اساسى همه ادیان الهى یکى است، ولى اختلاف شرایط و محیطها در جوامع، ایجاب مىکرده استکه بعضى از احکام خاص براى آن جوامع بهوسیله پیامبران آورده شود و در موقع ظهور پیامبر جدید که آن شرایط اختصاصى از بین مىرفت، احکام تازهاى جانشین آن احکام منسوخ مىشد.[8]
همانگونه که از این عبارت استفاده مىشود، ایشان بر عدم امکان نسخ در متن و عناصر اصلى ادیان اشاره دارند. در واقع، این اصل به وحدت حقه دینى باز مىگردد که مطابق آن، تمامى ادیان از منشأ واحدى سرچشمه گرفته و همگى تجلیات گوناگون آن حقیقت واحد الهىاند، و لذا آموزههاى ادیان صادق بوده و هیچگونه نسخ و نقصىدر این تعالیم وجود ندارد. اما شرایع و احکام دینى تابع مصلحت شارع مقدس بوده، و لذا امکان هرگونه نسخ، تغییر یا تبدیلىدر این امور وجود دارد.
استاد شهید آیتالل مطهرى رحمتاللهعلیه هم معتقد استکه اختلاف شرایع پیشین با شریعت ختمیه یعنى دین اسلام از انواع تضاد نیست؛ یعنى چنین نیستکه اختلاف شرایع اختلاف تباینى باشد، بلکه اختلاف در فروع و جزئیات است. یعنى روح هر دو قانون یک چیز است. فروع و جزئیات همان چیزىکه در شریعت ختمیه است و در زمانهاى مختلف فرق مىکند. حداکثر اختلاف شرایع از قبیل اختلاف کلاس پایینتر با کلاس بالاتر است. بنابراین این سخن درست نیست که بگوییم علت اینکه شرایع عوض شده این استکه علم و تمدن بشر عوض شده است، یعنى خدا براى بشر جاهل و غیرمتمدن قانونى داشته و براى بشر عالم و متمدن قانونى دیگر تعیینکرده است؛ چرا که بسیارى از امور تغییر ناپذیر است؛ یکى از اهداف مهم انبیا دعوت به خداشناسى و خداپرستى استکه به هیچوجه قابل تغییر و تحول نبوده و در ادوار مختلف تمدن بشر امرى ثابت بوده است.[9]
استاد در نوشتار ختم نبوت، با اشاره به وحدت ادیان الهى و یکى بودن هدف انبیا درباره تحریف کتب مقدس پیامبران پیشین و نسخ برخى احکام آنها مىنویسد:
یکى از علل تجدید رسالت و ظهور پیامبران جدید، تحریف و تبدیلهایى است که در تعلیمات و کتب مقدّس پیامبران رخ مىداده است و به همین جهت آن کتابها و تعلیمات، صلاحیّت خود را براى هدایت مردم از دست مىدادهاند. غالباً پیامبران احیا کننده سنن فراموش شده و اصلاح کننده تعلیمات تحریف یافته پیشینیان خود بودهاند. گذشته از انبیایى که صاحب کتاب و شریعت و قانون نبوده و تابع یک پیغمبر صاحب کتاب و شریعت بودهاند، مانند همهی پیامبران بعد از ابراهیم علیهالسلام تا زمان موسى علیهالسلام و همهی پیامبران بعد از موسى تا عیسى علیهماالسلام، پیامبران صاحب قانون و شریعت نیز بیشتر مقرّرات پیامبر پیشین را تأیید مىکردهاند. ظهور پیاپى پیامبران تنها معلول تغییر و تکامل شرایط زندگى و نیازمندى بشر به پیام نوین و رهنمایى نوین نیست، بیشتر معلول نابودیها و تحریف و تبدیلهاى کتب و تعلیمات آسمانى بوده است.[10]
با تأمل در عبارات فوق روشن مىشود که استاد مطهری هم مانند علامه جعفرى، بر مبناى وحدت حقه دینى به نسخ ناپذیرى عناصر و آموزههاى اساسى ادیان پیشین معتقد بوده و نسخ را صرفاً در برخى امور «فرعى و جزیى» مىپذیرد. به همین خاطر تصریح مىکند که پیامبران احیاکننده سنن فراموش شده و اصلاحکننده تعلیمات تحریف یافته پیشینیان خود بودهاند. این سخن استاد که ناظر به همهی پیامبران و از جمله پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآلهوسلم بوده، بدین معناست که در متن اصلى ادیان گذشته هیچ تغییر و تحول و نسخى صورت نگرفته، بلکه به دلیل تحریفاتىکه در این اصول از ناحیه انسانها رخ داده است، پیامبران آنها را اصلاح و احیا نموده و همان دین واحدى را که همهی پیامبران مبلغ آن بودهاند، به اضافه برخى احکام جزیى و فرعى به مردم ابلاغ کردهاند.
گرچه استاد جعفرى به حقانیت همهی ادیان الهى تأیید کرده و تبعیت و ایمان به همهی آنها را بر مبناى وحدت ادیان ضرورى و حتى لازمهی ایمان به شریعت اسلام مىدانند؛ با این حال چنین نیستکه تبعیت از هر یک از آنها را بعد از ظهور دین اسلام توسط پیامبر خاتم جایز بدانند، بلکه معتقدند تبعیت از هر کدام از ادیان در ظرف زمانى خودشان واجب بوده و با گذشت زمان و آمدن شریعت جدید تبعیت از آن دین توسط خداوند برداشته شده و باید از شریعت جدید پیروى نماید.[11]
شهید مطهری رحمتاللهعلیه میفرماید: «دین حق در هر زمانى یکى بیش نیست و بر همه کس لازم است از آن پیروى کند. این اندیشه که میان برخى از مدعیان روشنفکرى، اخیراً رایج شده است که مىگویند همهی ادیان آسمانى از لحاظ اعتبار در همه وقت یکسانند اندیشه نادرستى است. البته صحیح است که میان پیامبران خدا اختلاف و نزاعى وجود ندارد. پیامبران خدا همگى به سوى یک هدف و یک خدا دعوت مىکنند. آنان نیامدهاند که در میان بشر فرقهها و گروههاى متناقضى بهوجود آورند. ولى این سخن به این معنى نیست که در هر زمانى چندین دین حق وجود دارد و طبعاً انسان مىتواند در هر زمانى هر دینى را که مىخواهد بپذیرد؛ بر عکس، معناى این سخن این است که انسان باید همهی پیامبران را قبول داشته باشد و بداند که پیامبران سابق مبشّر پیامبران لاحق خصوصاً خاتم و افضلشان بودهاند و پیامبران لاحق مصدّق پیامبران سابق بودهاند... بسیارى از مردم زمان ما طرفدار این فکر شدهاند که براى انسان کافى است که خدا را بپرستد و به یکى از ادیان آسمانى که از طرف خدا آمده است انتساب داشته باشد، دستورهاى آنرا بهکار بندد، شکل دستورها چندان اهمیتى ندارد؛ حضرت مسیح علیهالسلام هم پیغمبر است، حضرت محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم هم پیغمبر است، اگر طبق آیین مسیح عمل کنیم و هفتهاى یکبار به کلیسا برویم صحیح است و اگر هم طبق آیین حضرت خاتمالانبیاء عمل کنیم و هر روزى پنجبار نماز بگزاریم درست است. اینان مىگویند مهم این است که انسان به خدا ایمان داشته باشد و طبق یکى از برنامههاى خدایى عمل کند.
جرج جرداق صاحب کتاب «الامام على علیهالسلام» و جبران خلیل جبران نویسنده معروف مسیحى لبنانى و افرادى مانند آنان داراى چنین ایدهاى مىباشند. این دو نفر نسبت به حضرت رسول اکرم و حضرت امیر ـ و مخصوصاً حضرت امیر ـ مانند یک مؤمن معتقد به آنها سخن مىگویند.
بعضى مىپرسند چگونه این افراد با وجود اعتقاد به امیرالمؤمنین علیهالسلام و پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم باز هم مسیحى هستند؟ اینها اگر راستگو بودند، مسلمان شده بودند؛ چون مسلمان نشدهاند پس معلوم مىشود زیر کاسه، نیمکاسهاى است، نیرنگ مىزنند؛ پس اینها در اظهار علاقه و عقیده به پیغمبر و على صداقت ندارند.
پاسخ این است که اینان در اظهار علاقه و عقیدهشان به پیغمبر و امیر المؤمنین بىصداقت نیستند اما طرز تفکر خاصى در التزام به ادیان دارند. این افراد عقیده دارند که انسان به دین خاصى ملزم نیست، هر دین از ادیان را داشته باشد کافى است. لهذا اینان در عین مسیحى بودن، خود را دوستدار و مقرّب نزد على علیهالسلام مىدانند و حتى معتقدند که آن حضرت نیز همین ایده آنان را داشته است.
جرج جرداق مىگوید: «على بن ابى طالب اباء دارد از اینکه بر مردم لازم کند که حتما دین خاصى را بپذیرند»[12]
ولى ما این ایده را باطل مىدانیم... هر زمان پیغمبر صاحب شریعتى از طرف خدا آمده مردم موظف بودهاند که از راهنمایى او استفاده کنند و قوانین و احکام خود را چه در عبادات و چه در غیر عبادات از او فرا گیرند تا نوبت به حضرت خاتمالانبیاء صلیاللهعلیهوآلهوسلم رسیده است. در این زمان اگر کسى بخواهد بهسوى خدا راهى بجوید باید از دستورات دین او راهنمایى بجوید. قرآن کریم مىفرماید:
« وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرین ـ و هر کس غیر از اسلام دینى بجوید هرگز از او پذیرفته نشود و او در جهان دیگر از جمله زیانکاران خواهد بود.»(العمران/85)
اگر گفته شود که مراد از اسلام، خصوص دین ما نیست بلکه منظور تسلیم خدا شدن است؛ پاسخ این است که البته اسلام همان تسلیم است و دین اسلام همان دین تسلیم است ولى حقیقت تسلیم در هر زمانى شکلى داشته و در این زمان، شکل آن همان دین گرانمایهاى است که به دست حضرت خاتمالانبیاء صلیاللهعلیهوآلهوسلم ظهور یافته است و قهراً کلمه اسلام بر آن منطبق مىگردد و بس. به عبارت دیگر لازمهی تسلیم خدا شدن پذیرفتن دستورهاى او است و روشن است که همواره به آخرین دستور خدا باید عمل کرد و آخرین دستور خدا همان چیزى است که آخرین رسول او آورده است.[13]
حضرت آیتالله جوادی آملی حفظهالله نیز در اینخصوص فرمودهاند:
گوهر دین برای همهی اقوام و ملل یکسان است؛ زیرا اوّلاً جز اسلام، هیچ دینی مقبول حق تعالی نیست. ثانیاً حقیقت انسان که آفریده خداست، واحد و تغییر ناپذیر است. ثالثاً خدا مسؤول پرورش این حقیقت است. رابعاً خدا هرگز دچار جهل و فراموشی و سهو نمیشود؛ بلکه همه حقایق را از ازل تا ابد میداند. از اینرو، خداوند دو تا دین ندارد و دو گونه دستور ارائه نمیدهد؛ چنانکه قرآن، هم به شکل اثباتی و هم به نحو سلبی، این حقیقت را یادآور میشود: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام»(العمران/19) و «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْه»(العمران/85)
بر این پایه، کاربرد کلمه دین به صیغه جمع (ادیان) به اعتبار تکامل دین در مقام تنزّل آن است. این ظهورات دین است که تکمیل میشود؛ نه اینکه دینْ زمانی ناقص بود، سپس کامل شد و آنگاه به مرتبه اکمل و اتمّ و اعلای درجه خود باریافت؛ یعنی حقیقت دین، یکی است که گاهی مراحل نازل آن ظهور میکند و گاهی مراحل میانی آن نازل میشود و گاهی نیز مراحل اعلای آن تجلی میکند و با جمله نورانی «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی»(مائده/3) پایان میپذیرد.
مقتضیات زمان نیز موجب تغییر فروع دین است، ولی اصول و کلیات دین را دگرگون نمیکند. به بیان دیگر، دینْ واحد، ثابت و همیشگی است، امّا شریعت و منهاجْ متعدد و متغیّر است و میتواند موقّت باشد؛ مانند ممنوعیت صید ماهی در روز شنبه در دین یهود و نسخ آن در دین اسلام.[14]
پیامبران الهی حقیقتی واحد و به هم پیوسته
خدای سبحان درباره تداوم و ارتباط انبیا میفرماید: «لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْل»(قصص/51) ما گفتارمان را برای پیامبران متصّل کردیم و پیامها را پیدرپی، به وسیلهی انبیا، به مردم رساندیم، پس انبیا سلسهای از سخنان پیوسته را از خدا دریافت کردند و به مردم رساندند: «ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا»«مؤمنون/44) رسولان خود را متواتر و متوالی فرستادیم.
چند چیز یک سنخ که از پیوند خاصّ و اجتماع آنها، فرایند و اثر تازهای ظهور کند، متواتر نامیده میشود. خدای سبحان سلسله انبیا را حلقههای متواتری میداند که هر یک مؤید دیگری است. از این رو به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم سفارش میکند: «اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفاً»(نحل/123) از سیره و سنّت زنده و پایدار ابراهیم پیروی کن. رمز و دلیل این پیروی را نیز در آیه مییابیم: «وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فی عَقِبِه»(زخرف/28) خداوند، سنت توحیدی ابراهیم را در نسل و پیروان او، برای همیشه، پایدار قرار داد.[15]
هر پیامبری یک شخصیت حقیقی و یک شخصیت حقوقی دارد. شخصیت حقیقی، یعنی شخص انبیا مشترک نیست؛ ولی شخصیت حقوقی آنان که همان محتوای دعوتشان است، بین همهی آنها مشترک است. خدای سبحان به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: «ما یُقالُ لَکَ إِلاَّ ما قَدْ قیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ»(فصّلت/43) به تو چیزی گفته نمیشود، مگر آنچه به پیامبران پیش از تو گفته شده است.
گرچه رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم مهیمن بر سایر انبیا است؛ امّا اصل مطلب را که هدف وحی و غرض رسالت است، انبیای گذشته آوردهاند. به همین دلیل پیامبر فرمود: «ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ»(احقاف/9) من پیغمبر تازهای نیستم؛ نه دعوت و هدایت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم بیسابقه بود و نه بدرفتاری و دهنکجیهایی که نسبت به آن حضرت روا داشته میشد، بدیع و نوظهور. همهی پیامبران برای دعوت به توحید ذاتی و عبادی مبعوث شدند: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحی إِلَیْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُون»(انبیاء/25) پیش از تو هیچ پیامبری را نفرستادیم، مگر بدو وحی کردیم که هیچ خدایی جز من نیست، پس مرا بپرستید.
کلمه «لااله الاّ الله» که همان توحید ناب است، بهترین ارمغان رسولان الهی است. از این رو رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند: «مَا قُلْتُ وَ لَا قَالَ الْقَائِلُونَ قَبْلِی مِثْلَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه ـ نه من و نه هیچ موحدی پیش از من کلمهای به عظمت لاالهالاّالله نگفتهایم.»[16]
بر این اساس، کسی که نبوّت یک پیامبر را تکذیب و انکار کند، مانند این است که نبوت همهی انبیا را نپذیرفته است. مؤمنان باید بگویند: «لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُم»(بقره/136 ـ العمران/84) ما در اصل رسالت و لزوم قبول رسولان هیچ فرقی بین آنها نمیگذاریم؛ یعنی پذیرش رسالت یک پیغمبر، مستلزم پذیرش رسالت همهی آنهاست و ترک دعوت و هدایت یک پیغمبر مستلزم ترک هدایت همهی انبیا.
خدای سبحان میفرماید: «وَ لَقَدْ کَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلین»(حجر/80) اصحاب حجر، پیامبران را دروغگو شمردند؛ در حالی که اصحاب حجر، تنها یک پیامبر داشتند و در برابر همان پیامبر ایستادند. این آیه نشان آن است که از یک سو، سخن پیامبرِ اصحاب حجر، سخن همهی انبیای گذشته و آینده بوده است، و از سوی دیگر، در دعوتهای هر پیامبری، غالباً جریان انبیای سلف یا خلف مطرح است و تکذیب یک پیامبر، تکذیب همهی پیامبرانی است که جریان زندگی آنان، در گفتار پیامبر طرح شده است.
قرآن کریم چنین تعبیری را دربارهی قوم ثمود و لوط نیز دارد: «کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلینَ»(شعرا/141) قوم ثمود پیامبران را دروغگو شمردند. «کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلینَ»(شعرا/160) قوم لوط پیامبران را دروغگو شمردند. با اینکه قوم ثمود یا قوم لوط بیش از یک پیامبر نداشتند.[17]
رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم خاتم و شاهد کل بر انبیاء و امتهای آنها
خدای سبحان در مورد خاتمیّت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم میفرماید: «ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّین»(احزاب/40) محمد پدر هیچیک از مردان شما نیست؛ اما فرستاده خدا و خاتم (واپسین) پیامبران است.
«خاتم» یعنی مُهر که در پایان نوشتهها و نامهها قرار میگیرد. نویسنده پس از آنکه آنچه را لازم بود، نوشت و تمام مقاصد خود را بیان کرد، پایان نوشتهی خود را مُهر کرده، ختم آنرا اعلام میکند. انبیا کتاب و کلام حقاند، چنانکه دربارهی حضرت عیسی علیهالسلام آمده است: «یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسیحُ عیسَى ابْنُ مَرْیَم»(العمران/45) خداوند تو را به کلمهای از خویش نوید میدهد که نامش مسیح، پسر مریم است. خداوند که از طریق فرستادن پیامبران و وحی با انسانها سخن میگوید، پس از پایان کلمات و گفتارش، سلسله نبوّت و صحیفه رسالت پیامبران را با فرستادن پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم، مُهر کرده است.
مقصود از خاتمیّت، تنها تأخّر و خاتمیّت زمانی نیست، بلکه خاتمیّت رتبی در قوس صعود نیز هست. بنابراین از آیه مذکور چنین استفاده میشود که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم واجد همهی مزایا، فضیلتها و خصوصیات پیامبران گذشته است و تا روز قیامت احدی بهتر و کاملتر از او نخواهد آمد، زیرا اگر کاملتر از او یافت میشد، حتماً او به مقام خاتمیّت میرسید؛ نه رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم.
اثبات مطلب، به صورت قیاس استثنایی این است که اگر پیامبری برتر از پیغمبر خاتم، تا روز قیامت ظهور کند، پیامبر اسلام، پیامبر خاتم نیست، زیرا اگر خدا انسانی بیافریند که در علم و عمل، اکمل و افضل از پیامبر اسلام باشد، هرگز آن انسان اکمل و افضل، از این انسان کامل و فاضل پیروی نکرده، از امّت او نیست. چون انسانی که کمال برتر را دارد، مطاع و متبوع خواهد بود و دیگران را به مقام خود و آن کمال برتر هدایت میکند و او باید، هم خاتم پیامبران و هم شاهد جهانیان و اُسوه امتها باشد؛ در حالی که خدای سبحان پیامبر اسلام را خاتم پیامبران معرفی کرده و شاهد جهانیان خوانده است: «فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهیداً»(نساء/41) ما در قیامت از هر اُمّتی شاهدی بر اعمال آنها میآوریم (که در دنیا حوادث را تحمّل کرده، در آخرت شهادت میدهد) و تو را به عنوان شاهد همگان میآوریم؛ یعنی هر چه اُمّتها در دنیا انجام دادند، تو مشاهده کرده، شهادت خواهی داد؛ تو بر بینش همهی انبیا سیطره داری و گواهی میدهی؛ تو نه تنها شهید امت خود، بلکه شهید انبیا و امتهای آنان هستی.
پس پیامبر باید در قیامت معصومانه بر همهی جزئیاتی که در جهان امکان، در حیطه انسانیّت میگذرد و به همه امم مربوط است، شهادت بدهد و همه خلافتها و نبوتها و ولایتها زیر پوشش شهادت گواه گواهان، یعنی وجود مبارک رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم قرار دارد.[18]
[1]. تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی جلال الدین محمد مولوی، نوشته علامه محمد تقی جعفری، ج 7 ص259
[2]. مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج2، ص178
[3]. مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج2، ص180
[4]. قرآن نماد حیات معقول، ص19
[5]. فلسفه دین، تدوین عبدالله نصر ص508
[6]. قرآن نماد حیات معقول، ص109
[7]. تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی جلال الدین محمد مولوی، نوشته علامه محمد تقی جعفری، ج 7 ص338
[8]. قرآن نماد حیات معقول، ص40
[9]. خاتمیت ص 50 ـ 49
[10]. مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج3، ص156
[11]. قرآن نماد حیات معقول، ص343
[12]. الامام على- تحت عنوان: لا تعصب و لا اطلاق
[13]. مجموعه آثار علامه شهید آیتالله مطهری، ج1 ص275 تا 277
[14]. آیتالله جوادی آملی؛ دینشناسی، ص84
[15]. آیتالله جوادی آملی؛ پیامبر رحمت ص30
[16]. التوحید (للصدوق)، ص18
[17]. آیتالله جوادی آملی؛ پیامبر رحمت ص45
[18]. آیتالله جوادی آملی؛ تسنیم، ج1 ص16