یکی از معضلات همیشگی جوامع، مخلوط شدن حقایق و باورها با خرافات و کج فهمیها میباشد. چه بسا باورهایی که پشتوانهی مشخص و صحیحی نداشته، ولی مرور زمان آنرا تا مرز یک اعتقاد مقدس پیش برده است.
فایل Word
باورهای خرافی
نویسنده: رضا اخوی
اشاره
یکی از معضلات همیشگی جوامع، مخلوط شدن حقایق و باورها با خرافات و کج فهمیها میباشد. چه بسا باورهایی که پشتوانهی مشخص و صحیحی نداشته، ولی مرور زمان آنرا تا مرز یک اعتقاد مقدس پیش برده است.
دنیای امروز چنان در گرداب خرافات گرفتار شده که بخش بزرگی از فضای فرهنگ جهانی را اوهامی بیاساس فراگرفته است؛ کتابها، نشریات و سینما در سطح گستردهای در خدمت نشر خرافات و ترویج توهماتی است که مردم را سرگرم نموده و از اندیشههای درست و خردورزی و کوشش و پشتکار دور میکند.
چیستی خرافه
خُرافه، واژهاى عربى است و ریشه آن «خرف» به معناى «چیدن میوه» یا «پیرى و فرتوتى» است. نام پاییز هم در عربى «خریف» است که ممکن است از همین ریشه مشتق شده باشد. «خُرافه» مصدر این فعل است.
مرحوم دهخدا و دکتر معین در معنای خرافه نوشتهاند: خرافه در عرف لغوی، سخنان پریشان و نامربوط ولی خوشایند یا عادت و عقیدتی بیرون از مبنای عقل و ناسازگار با آموزهها و موازین شرع و حتی عرف را گویند.(1)
بنابراین خرافات، به معنای عادات و باورهاى باطل و بىاساسی است که فاقد مبناى عقلى و علمى بوده و با موازین شریعتْ سازگار نباشد، اگرچه با استفاده از نمادهای دینی و ظاهری مقدس به میدان آمده باشد. به عبارت دیگر، هر نوع اندیشهی باطل و خلاف واقع است. بهطور معمول در خرافه، رویدادها و حوادثی که با هم ارتباط منطقی ندارند، به یکدیگر ربط داده میشوند و یا علت و معلول یکدیگر دانسته میشوند.
تاریخچه خرافات
خرافه در اصل نام مردی از قبیله عذره (از طوایف عرب) بوده است که مدتی غایب شده و پس از برگشت داستانهایی نقل میکرد که گمان کردند او دیوانه و جن زده شده است؛ مردم او را به دروغ متهم میساختند و گفتههای او را باور نداشتند و میگفتند: « هذا حدیث خرافة، و هو حدیث مستملح الکذب ـ این از گفتههای خرافه است و این گفتاری نمکین اما دروغ است.» از آن پس به هر سخن دروغی گفته میشد: سخن خرافه. (2)
صرفنظر از خرافاتی که امروزه با مقاصد سوء و اهداف غیرانسانی ازجمله استعمار و استثمار بشر، از سوی برخی افراد بلکه گروهها و قدرتهای سودجو، ساخته و پرداخته میشود، با توجه به ریشهی تاریخی و آثار بهجای مانده از گذشتگان، خرافات بهعنوان پدیدهای انسانی، همواره و در دوران مختلف با انسان همراه بوده و جزیی از رفتار فرهنگی، اجتماعی و فردی او بهشمار میرفته است. درحال حاضر نیز این پدیده کماکان بهعنوان بخشی از فرهنگ جوامع محسوب شده و در زندگی آنها حضور دارد.
در هر حال آنچه اهمیت دارد اصل وقوع و محقق بودن وجود خرافات است که همواره وجود داشته و بزرگان دین و انبیا و اولیاء الهی، پیوسته سعی در زدودن اینگونه خرافات داشته و همگان را به واقعگرایی و حقیقتجویی ترغیب نمودهاند.
به عنوان مثال وقتی یگانه فرزند پسر پیامبر اعظم صلیاللهعلیهوآلهوسلم، به نام «ابراهیم» درگذشت، روز مرگ او آفتاب گرفت، ملت خرافی و افسانهپسند عرب، گرفتگی خورشید را نشانه عظمت مصیبت پیامبر دانسته و گفتند: «آفتاب برای مرگ فرزند پیامبر گرفته شده است.» پیامبر این جمله را شنید، بالای منبر رفت و فرمود: «آفتاب و ماه، دو نشانهی بزرگ از قدرت بیپایان خدا هستند و سر به فرمان او دارند، هرگز برای مرگ و زندگی کسی نمیگیرند. هر موقع ماه و آفتاب گرفت، نماز آیات بخوانید. در این لحظه از منبر پائین آمد، و با مردم نماز آیات خواند.» (3)
جالبتر اینکه هنگامی که پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم سه ساله بود، نزد مادر رضاعی خود حلیمه سعدیه در بادیهای دور از مکه بهسر میبرد، روزی به مادر رضاعی خود گفت: «ای مادر! چرا دو نفر از برادرانم را ـ منظور پسران حلیمه سعدیه است ـ در روز نمیبینم؟» حلیمه گفت: «آنها روزها گوسفندها را به بیابان برای چراندن میبرند، و اکنون در بیابان هستند.» پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: «دوست دارم من نیز همراه آنها بروم» حلیمه به او قول داد که بامداد فردا، او را نیز همراه برادران به بیابان بفرستد. فردای آن روز فرا رسید، حلیمه روغن بر موی پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم زد، سرمه بر چشمش کشید، و یک مهره یمانی (برای محافظت او) بر گردنش آویخت. پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم (که در همان دوران کودکی با خرافات و امور بیهوده مبارزه میکرد) بیدرنگ همان مهره را از گردن بیرون آورد و به دور انداخت، سپس به حلیمه رو کرد و فرمود: «مادرجان! آرام بگیر این چیست؟ من خدایی دارم که مرا حفظ میکند. (نه مهره یمانی).» (4)
خرافات در فرهنگها
داستان خرافهپرستی در میان ملل و اقوام مختلف امروزی ادامه دارد که از باب مشت نمونه خروار، به چند مورد اشاره میکنیم:
در اروپا معتقدند اگر دفعتاً بینى کسى خارش کند علامت آن است که با کسى نزاع خواهد کرد.
در اسکاتلند اهل خرافه معتقدند چنانچه بینى کسى دفعتاً شروع به خارش کند نشانه آن است که کسى عاشق دلخسته او است.
در کانادا نیز معتقدند اگر بینى کسى دفعتاً خارش کند یا دیوانه خواهد شد یا با غریبهاى ملاقات مىکند یا احمقى را مىبوسد و یا در خطر است.
بنابر یک خرافه انگلیسى و اروپایى، اگر کسى به سکسکه بیفتد حتماً یک نفر دارد به او فکر مىکند!
در یونان معتقدند سکسکه علامت آن است که شخصى که از سکسکه کننده متنفر است دارد همان لحظه پیش کسى دیگر از او بدگویى و گله مىکند و تنها راه خلاصى از دست سکسکه آن است که انسان بتواند نام کسى را که پشت سرش غیبت مىکند حدس بزند! (5)
عدد ۱۳ به اعتقاد بیشتر مردم جهان یکی از اعداد نحس محسوب میشود. شهید مطهری در اینباره میگوید: «ما سابقاً خیال میکردیم که این امر (نحس بودن عدد سیزده) اختصاص به ملت ما یا ملتهای ما دارد؛ بعد اطلاع پیدا کردیم که ملتهای به اصطلاح پیشرفته ـ یعنی اروپاییها و آمریکاییها ـ صد درجه بیشتر از ما به این عدد تهاجم کردهاند.» (6)
خرافات در ایران
مشاهده کردیم که وجود خرافه و اعتقاد به آن، منحصر به جامعه ما نیست. در همه کشورها و در همه آیینها و دینها، خرافه، با شدّت و ضعف آن وجود دارد؛ امّا آنچه مسلّم است، هر چه بهرهی انسانها از دانش و بینش کمتر باشد، به همان نسبت، از واقعیتها دور میشوند و دل در گرو امور غیر واقعی و خرافات مینهند.
دو شیوه برخورد نادرست با خرافه
متأسّفانه در جامعهی ما دو شیوه برخورد نادرست نسبت به خرافات وجود دارد.
اول، ورود گزارهها و اعتقادات بیپایه با عنوانهای فریبنده و دلخوشکننده به قلمرو امور حقیقی و دینی است که بسیار خطرناک و آسیب زننده است. همچنین موجب بیاعتمادی دینگرایان به اصل دین و دیگر گزارههای درست دینی میشود.
دوم، نحوه برخورد و مبارزه با خرافات است که عدّهای با نام آگاهی نسبت به خرافات و قصد مبارزه با آنها، با بسیاری از اعتقادات و رسوم دینی، تحت این عنوان به مبارزه برمیخیزند. در این نوشتار برآنیم تا به برخی از موارد که به صورت افراطی و خرافی در جامعه ما رواج دارند اشاره و به نقد و بررسی و تبیین درستی و نادرستی آنها بپردازیم.
چشم زخم
یکی از اموری که امروزه برای بسیاری از مردم سوال برانگیز و چه بسا هولناک شده و به علل مختلفی همچون شرم و حیا، رعایت حریم مخاطب، حفظ شوون خانوادگی و... تنها به باور قلبی خود اکتفا کرده و کمتر بر زبان جاری میسازند، مسئله شور چشمی و چشم زخم، یا همان چشم نظر است که به دغدغهای مهم برای برخی افراد تبدیل شده و بسیاری از مشکلات و گره افتادنهای زندگی خود را بدان منتسب میکنند.
ریشههای این تفکر از گذشتههای بسیار دور در میان مردم رواج داشته است. درگذشته، بیماری، مرگ نابهنگام، بدبختی و حادثههای ناگوار را نتیجه چشم زدن دشمنان و حسودان میدانستند.
به گمان آنان، در نگاه بعضی اشخاص، نیرویی اهریمنی نهفته است که دانسته و ندانسته موجب بدبختی دیگران میشود. به اصطلاح، چشم بعضی شور است و وقتی نگاهشان به کسی بیفتد برای او رنج به بار میآورد به خصوص که در نگاه حسرت و کینه نیز موج بزند. بهطور معمول کسانی که دارای چشمهای سبزکم رنگ و زاغ بودند، بیشتر به شوری چشم متّهم میشدند.
بعضی وقتی کسی بیمار شد و حدس زدند که براثر چشم شور بوده است، برای او تخم مرغ میشکنندو معتقدند به این وسیله هم، کسی که چشم زده است شناخته میشود و هم اثر آن باطل میگردد. به این منظور کسی تخم مرغ را در دست میگیرد و درحالی که دیگری نام اطرافیان و همسایگان و مهمانان را بر زبان میآورد، با ذغال روی تخم مرغ نشانه میگذارد و تخم مرغ را کمی میفشارد و این کار آنقدر تکرار میگردد تا تخم مرغ بشکند. نام هرکس که بر زبان بوده یا دست بر روی نام هرکس قرارگرفته باشد، او چشم زده است.(7)
اما واقعیت چیست؟ آیا بهراستی شور چشمی و چشم زخم واقعیت خارجی هم دارد یا تنها در محدوده فکر و ذهن و خیال خلاصه میشود؟
آنچه باید دانست اینکه در قدرت شگرف چشم تردیدی وجود ندارد، ضمن اینکه، از نظر عقلى نیز چشم زخم امر محالى نیست، چه این که بسیارى از دانشمندان امروز معتقدند در بعضى از چشمها، نیروى مغناطیسى خاصى نهفته شده، که خواب مغناطیسى نمونهای از همین نیروى مغناطیسى چشمها است.
در دنیائى که «اشعه لیزر» ـ که شعاعى است نامرئی ـ مىتواند کارى کند که از هیچ سلاح مخربى ساخته نیست، پذیرش وجود نیروئى در بعضى از چشمها که از طریق امواج مخصوص، در طرف مقابل اثر بگذارد، چیز عجیبى نخواهد بود.
بسیارى نقل مىکنند با چشم خود افرادى را دیدهاند که داراى این نیروى مرموز چشم بودهاند، و افراد یا حیوانات یا اشیائى را از طریق چشم زدن از کار انداختهاند. لذا، نه تنها نباید اصرارى در انکار این امور داشت، باید امکان وجود آن را از نظر عقل و علم پذیرفت.(8)
در قرآن کریم آیاتی وجود دارد که در مورد «چشم زخم» به آن استناد شده است، از جمله آیهی 51 سورهی قلم، که میفرماید:
«وَ إِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ»؛ و مسلماً نزدیک بود کسانی که کفر ورزیدند هنگامی که آگاه کننده (= قرآن) را شنیدند با چشمانشان تو را بلغزانند و میگویند: «قطعاً او دیوانه است.»
در مورد شأن نزول این آیه بعضی مفسران نقل کردهاند که در قبیلهی بنی اسد افرادی بودند که قدرت چشم زخم داشتند و برخی از آنها میخواستند پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم را چشم زخم بزنند که آیهی فوق به این مناسبت نازل شد. (9)
آیه دیگری که در مورد چشم زخم استفاده شده است، آیهی 67 سوره یوسف میباشد که میفرماید: «وَ قَالَ یَا بَنِیَّ لاَ تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ...».
در آیه شریفه آمده است که حضرت یعقوب علیهالسلام به فرزندان خویش فرمان میدهد که هنگام ورود به شهر مصر از دروازههای مختلف آن وارد شوند و همگان از یک در و همزمان وارد نشوند؛ گروهی از مفسران گفتهاند: علت این بوده که برادران یوسف از جمال کافی بهرهمند بودند (اگر چه یوسف نبودند ولی برادران او بودند) و هم قامتهای رشید داشتند، و پدر نگران بود که جمعیت یازده نفری که قیافههای آنان نشان میداد از یک کشور به مصر آمدهاند، توجه مردم را به خود جلب کنند، او نمیخواست از این راه چشم زخمی به آنها برسد. (10)
همچنین گفته شده است که سوره فلق «قُل اَعُوذُ بِرَبِّ الفَلَقِ... وَ مِن شَرِّ حَاسِدٍ اِذَا حَسَدَ ـ بگو پناه میبرم به پروردگار سپیده صبح... و از شرّ هر حسودی هنگامی که حسد میورزد» دلالت بر چشم زخم دارد؛ زیرا چشم زخم نوعی حسد نفسانی و درونی است که شخص حسود با اظهار تعجب و حسادت از دیدن زیادتر از آنچه که میپنداشته، باعث چشم زخم میشود؛(11) به تعبیر دیگر، حسادت ریشه و عاملی برای چشم زخم است.
در روایات نیز، تعبیرات مختلفى پیرامون چشم زخم دیده میشود، که وجود چنین امرى را تأئید مىکند.
رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند: «چشم زخم، مرد سالم را در قبر و شتر سالم را در دیگ میکند.» (12)
کنایه از این که شتر در اثر چشمزخم مریض میشود و صاحبش از ترس تلف شدنش آن را کشته و گوشت آن را برای طبخ درون دیگ قرار میدهد.
در نهج البلاغه، حضرت علی علیهالسلام به صراحت میفرماید: «چشم زخم حق است و توسل به دعا براى دفع آن نیز حق است.» (13)
در نتیجه باید گفت که از نظر دین و از نظر عقل و علم، مانعی جهت پذیرش «چشم زخم» نداریم، اما باید توجه داشت که این مطالب به معنای پذیرفتن همهی خرافاتی که در این زمینه رایج است، نمیباشد و نمیتوان تمام مشکلات و گرههای زندگی را بدان منتسب نمود و خود را تبرئه کرد.
شهید مطهری میفرماید: «چشم زخم اگرهم حقیقت باشد به این معنای رایج امروز در میان ما، بالاخص در میان طبقه نسوان(زنان) که فکر میکنند همه مردم چشمشان شور است، قطعاً نیست. همان کفار جاهلیت هم به چنین چیزی قائل نبودند، بلکه معتقد بودند که یک نفر وجود دارد و احیاناً در یک شهر ممکن است یک نفر یا دو نفر وجود داشته باشند که چنین خاصیتی در نگاه و نظر آنها باشد. پس قطعاً به این شکل که همهی مردم دارای چشم شور هستند و همه مردم به اصطلاح نظر میکنند، نیست.» (14)
برای پیشگیری و درمان شوری چشم در روایات راهکارهایی همانند گفتن ذکر«مَا شَاءَاللهُ لاقُوَّةَ اِلَّا بِاللهِ العَلِیِّ العَظِیم(15) گفتن «تبارک اللّه اَحسَنُ الخَالِقیِن»هنگام تعجب از چیزی،(16) خواندن آیه «و ان یکاد...»، (17) خواندن معوذتین،(18) استفاده از انگشتر عقیق، صدقه دادن و... اشاره شده است.
اسپند دود کردن
در باور بسیاری از مردم اسفند (اسپند) دود کردن، برای رفع چشم زخم مفید است. لازم است بدانیم که (اسپند) یا اسفند یکی از داروهای اصلی گیاهی است که به زبان عربی «حَرمل» نامیده میشود.
در برخى از این روایات نیز از این گیاه «اسپند» نام برده شده، و براى آن فوائدى ذکر شده است که به چند نمونه اشاره مىکنیم.
حضرت على علیهالسلام فرمود: «در هر درختى از اسپند، ملائکهاى (از جانب خداوند مأمور) است که آن را نگهدارد تا به دست کسى برسد، و ریشه آن پناهگاه است براى علاج مجنون و مریض، و شاخه آن درمان هفتاد دو نوع مرض است.» (19)
در این روایت به یک نکتهی مهم روانی، که باعث گرایش و اعتقاد مردم به مفید بودن اسپند دود کردن برای دفع چشم زخم است، اشاره شده است و آن اینکه: بسیاری از مردم عوام وقتی پس از دود کردن اسپند مشاهده میکنند که فضای خانه و اخلاق افراد آن، دچار دگرگونی شده و از حالت بداخلاقی به خوش اخلاقی و شادی گرایش پیدا کرده است؛ تصور میکنند این شادابی و خوش اخلاقی، مرهون معجزهوار دود اسپند است که با از بین بردن اثرات چشم زخم، شادی و نشاط را برایشان به ارمغان آورده است!، در حالیکه واقعیت چیز دیگری است و این شادی، اثر طبیعی دود اسپند است؛ یعنی یکی از فواید دود اسپند، شادی آفرینی و نشاطزا بودن است که با از بین بردن آلودگیها، شادی و خوشحالی را سبب میشود، همانگونه که در روایت میفرماید: وَ فِى اَصلِ الحَرمَلِ نُشرَةٌ(20) یعنی در اصل اسپند، شادابی و نشاط است. بنابراین معنای صحیح روایت این میشود که دود کردن اسپند، غیر از فواید طبی که دارد، نشاط و شادی هم به دنبال میآورد و این مطلب ربطی به چشم زخم ندارد.
از امام صادق علیهالسلام نیز درباره اسپند و... سؤالشد، حضرت در جواب فرمود: «... در هر خانهاى که اسپند باشد از هفتاد خانه اطراف آن شیطان دور مىگردد، و آن درمان براى هفتاد نوع مرض است، که آسانترین آن جذام مىباشد.» (21)
بنابراین آنچه از روایات بر میآید این است که این ماده گیاهی، تنها برای دفع میکروبها و دفع شیاطین مفید است؛ میدانیم که در روایات اسلامی از عناصر مُضرّ ـ مانند میکروب ـ گاهی به شیطان تعبیر شده است. بنابراین این روایات هم چیزی فراتر از استفاده بهداشتی از اسپند را نمیرسانند و باور به مفید بودن آن در دفع چشم زخم، باوری خرافی و دور از واقعیت است.
قربانی برای چشم زخم
معمول ما این است که وقتى خانهمان را عوض مىکنیم و مىخواهیم به خانه جدید برویم یک گوسفند مىکشیم. یا اگر چشمهاى جارى مىکنیم، کار نویى مىکنیم، یک گوسفند مىکشیم.
وسائل، از معانىالاخبار صدوق نقل مىکند که پیغمبر اکرم: «نَهَى عَنْ ذَبَائِحِ الْجِن ـ پیغمبر از ذبایح جن نهى کرد.» معلوم مىشود اسم اینها در قدیم «ذبیحةالجن» بوده است. بعد فرمود: «وَ هُوَ أَنْ یَشْتَرِیَ الرَّجُلُ الدَّارَ أَوْ یَسْتَخْرِجَ الْعَیْنَ وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِک ـ یعنى کسى خانهاى مىخرد یا چشمهاى را استخراج و جارى مىکند یا کارى مثل اینها مىکند ـ فَیَذْبَحَ لَهُ ذَبِیحَةً لِلطِّیَرَةِ ـ بعد گوسفندى را مىکشند براى اینکه جلو چشم مردم را بگیرند ـ مَخَافَةَ إِنْ لَمْ یَفْعَلْ أَنْ یُصِیبَهُ شَیْءٌ مِنَ الْجِنِّ ـ اگر اینکار را نکنند جنها به او آسیب مىرسانند. (ما مىگوییم چشمزخم، معلوم مىشود عربهاى جاهلیت مىگفتند جن مىآید اینکار را مىکند.) فَأَبْطَلَ ذَلِکَ النَّبِیُّ ص وَ نَهَى عَنْهُ ـ پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم این سنت رایج جاهلیت را (که دومرتبه در میان ما رایج شده است) باطل کرد.» (22)
فال بد زدن
یکی دیگر از خرافاتی که امروزه برخی از مردم، بهعنوان یک معضل بزرگ بدان نگاه میکنند، روبرو شدن با افرادی است که زبانشان به شومی و بدی میچرخد و همیشه قسمت بد ماجرا را فرض و نقل میکنند. این تعبیر یعنی همان فال بد زدن معروف، که بین مردم رواج دارد و به برخی افراد، اشیا، روزها و حتی حیوانات، نسبت شومی و نحسی داده و از آن فاصله میگیرند، گویا که مواجه شدن با آنها همان و گره افتادن و به بن بست رسیدن کارشان همان.
اما حقیقت این است که فال نوعى خوشبختى و شگون پنداشتن است در مقابل تطیّر که به معناى بدشگونى است؛ امّا در فرهنگ فارسى فال بد یا نیک را با نام فال مىشناسند.(23)
مرحوم علامه طباطبایی(ره)، درباره فال بد و امکان تأثیرگذاری آن مینویسد: «تفأل را که اگر خیر باشد تفأل ، و اگر شر باشد تطیّر میخوانند، عبارت است از استدلال به یکی از حوادث به حادثهای دیگر، که بعداً پدید میآید، و در بسیاری از مواردش مؤثر هم واقع میشود، و آنچه را که انتظارش دارند پیش میآید، چه خیر و چه شر، چیزی که هست فال بد زدن، مؤثرتر از فال خیر زدن است (و این تاثیر مربوط به آن چیزی که با آن فال میزنند نیست، مثلاً صدای کلاغ و جغد نه اثر خیر دارد و نه اثر شر، بلکه)، این تاثیر مربوط است به نفس فال زننده... اسلام بین فال خوب و فال بد فرق گذاشته، دستور داده مردم همواره فال نیک بزنند، و از تطیر، یعنی فال بد زدن نهی کرده، و خود این دستور شاهد بر همان است که گفتیم اثری که در تفأل و تطیّر میبینیم مربوط به نفس صاحب آن است.» (24)
البته فال بد زدن ریشهای تاریخی داشته و در قرآن و روایات به آن اشاره گردیده است. در قرآن کریم از انتساب این نوع برداشت منفی، به برخی پیامبران الهی سخن گفته شده است.
در داستان حضرت صالح پیامبر علیهالسلام نقل شده است که هنگامى که آن حضرت قومش را به خداپرستى دعوت فرمود، بلایایى چون قحطى، خشکسالى و غیره بین آنان بود. (25) از اینرو در پاسخ به دعوت پیامبرشان گفتند: «به تو و پیروانت بدبینیم، شما مردم شومى هستید، شومیتان به ما نیز رسیده است، از ما دور شوید تا از شرّ شما خلاص شویم.» (26)
قرآن کریم مىفرماید: « قَالُوا اطَّیَّرْنَا بِکَ وَ بِمَنْ مَعَکَ قَالَ طَائِرُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ»؛ آنان گفتند: «ما تو را و کسانى که با تو هستند به فال بد گرفتیم (صالح) گفت: فال (نیک و) بد شما نزد خداست (و همه مقدرات به قدرت او تعیین مىگردد)؛ بلکه شما گروهى هستید فریب خورده».
این تطیّر و بدبین انگاشتن، درمورد قوم حضرت موسى علیهالسلام نیز تکرار شد و آنان چنین معتقد بودند: هنگامى که نیکى (و نعمت) به آنها مىرسید، مىگفتند «به خاطر خود ماست» ولى موقعى که بدى (و بلا) به آنها مىرسید، مىگفتند: «از شومى موسى و همراهان اوست» آگاه باشید سرچشمه همه اینها نزد خداست، ولى بیشتر آنان نمىدانند. (27)
بر این اساس باید گفت که اصل این مطلب صحیح بوده و دارای اثر میباشد، ولی مشرکان و مخالفان انبیای الهی با توجه به بدبینی خاصی که نسبت به آنان داشته، قصد تخریب و ترور شخصیت و بی اثر نمودن سخنان و سست نمودن جایگاه آنان را داشتند، از این موضوع سوء استفاده نموده و علت بدبیاری و شکستها را به آن بزرگواران منتسب کرده، مردم جاهل را تحت تأثیر قرار میدادند.
مبارزه با این تفکر انحرافی و اشتباه از همان زمان آغاز شد و خداوند در آیاتی این تفکر را مورد نکوهش قرارداده و بدبیاریها و مشکلات آنان را نشأت گرفته از اعمال و رفتارشان دانسته که باعث کمبودها و مشکلات زندگی شده است. (28) از این رو پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم و امامان بزرگوار علیهمالسلام نیز مردم را از فال بد زدن پرهیز داده، به فال نیک تشویق مینمودند.
در حدیثى پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمودند: «فال بد زدن نوعى شرک به خداست.» (29)
در این روایت نبى اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم فال بد زدن را با یکتاپرستى واقعى متضاد مىداند؛ زیرا کسى که بهعنوان مثال: صدای کلاغ یا عدد سیزده را به فال بد مىگیرد و آن را در سرنوشت خود مؤثر مىداند، در واقع براى خداوند شریک در تأثیر قرار داده است.
و فرمود: «از ما نیست کسى که فال بد زند، یا برایش فال بد زده شود (یعنی به فال بد دیگران نسبت به خود اعتقاد داشته باشد).» (30)
امام على علیهالسلام نیز مىفرمایند:«فال بد، یک امر حقیقی و واقعی نیست».(31) نقل است که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم فال نیک را دوست داشت و از فال بد زدن، بدش مىآمد. (32)
در روایات راهکارهاى رهایى از فال بد را توکّل به خدا،(33)بىاعتنایى(34)، خواندن دعای«اللَّهُمَّ لا طَیرَ اِلَّا طَیرُکَ وَ لا خَیرَ اِلَّا خَیرُکَ وَ لا اِله اِلَّا غَیرُکَ ـ خدایا! هیچ فال بدى اثر ندارد مگر آنچه را تو بخواهى؛ و هیچ خیرى نیست مگر آنچه را تو اراده فرمایى؛ و خدایى جز تو نیست.»؛ (35)، فال خوب زدن(36) و... اشاره شده است.
شهید مطهری در این مورد میگوید: «مسئله فال نیک گرفتن و فال بد گرفتن، یک سنت خیلی رایج و معمول در میان اعراب بود و بالخصوص «فال بد زدن» به مرغها، به طوری که فال بد زدن را تطیر مینامیدند. تطیر از ماده طیر است. ظاهراً این نامگذاری به این علت بوده که اینها در بیشتر مرغها فال بد میزدند؛ یعنی شومیهایی که نصیبشان میشد و سرنوشتهای بدی که به آنها میرسید، مستند میکردند مثلاً به بال زدن یا صفیر زدن فلان مرغ؛ میگفتند فلان مرغ آمد بالای خانه ما خواند، این سبب چنین و چنان شد.
از اینجاست که در زبان عربی فال بد گرفتن را «تطیر» میگویند، که پیامبر اکرم فرمود: در اسلام فال بد و تطیر وجود ندارد. "وَ اِذَا تَطَیَّرتَ فَامضِ"؛ اگر در قضیهای به چیزی فال بد زدی، این را به دل خودت بد راه نده، برعکس عمل کن، یعنی برعکس اینکه اشخاص وقتی به چیزی فال بد میزنند بعد دنبال آنکار نمیروند و مثلاً میگویند این بدشگون است، به هرچه که فال بد زدی عمل کن و دنبالش برو.
همین چیزی که هنوز هم در میان ما مسلمانها معمول است، میگوییم فلانکس یک آدم بد پیشانی است، فلان کس آدم بدقدمی است، فلان عروس از روزی که در فلان خانه آمده قدم بدی داشته؛ مال این خانواده رفته یا افراد خانواده مریض شدهاند، یا پدربزرگ خانواده مرده، پس او قدم بدی داشته است. اینها مسلّم افکار ضد اسلامی است.» (37)
بدشانسی
از دیگر خرافاتی که امروزه بسیار رواج یافته است، اعتقاد و باور به کلمهای به نام شانس است که نه تنها هیچگونه واقعیت خارجی ندارد، بلکه باعث رکود و ضعف بیشتر انسان شده و دستاویزی برای گناهکاران و افراد سست، بیتدبیر و مانند آنها میشود تا خود را تبرئه نموده و همه چیز را به گردن شانس و بخت بدشان بیندازند. در جای خود ثابت شده است که این عالم تحت تدبیر و اراده الهی است که هیچ حادثه و اتفاقی بدون دلیل حادث نمیشود و اگر چیزی از دید ما پنهان بود، بایدآنرا به حساب محدود بودن دانستههای خود و عدم اطلاع از واقعیات و حکمتهای پشت پردهای دانست که بر طبق مصلحت الهی اتفاق میافتد و صد البته نقش تدبیر، تلاش و دیگر عوامل را نباید نادیده گرفت.
نحوست ایام
در اینباره شهید مطهری حدیثی را در بحث «دفاع از 13» نقل میکند که همین یک حدیث با توضیحات شهید مطهری همهچیز را در خود دارد.
در تحفالعقول(38) نقل مىکند که مردى به نام حسنبن مسعود گفت: من بر امام هادى علیهالسلام وارد شدم در حالى که انگشتم زخم و مجروح شده بود، یعنى آفت دیده بود. بین راه، در حالى که ناراحتى انگشتم را مىکشیدم یک سوارهاى به من تنه زد بهطورى که کتف من مجروح شد با هزار زحمت داخل شدم. (روز ازدحام بوده است) وقتى وارد شدم جمعیت خیلى زیاد بود، قسمتهایى از لباس من هم پاره شد. به این حال من بر امام هادى علیهالسلام وارد شدم. تا وارد شدم گفتم: چه روز شومى بودى تو امروز! ببین انگشت من این جور شد، شانه من اینطور شد و لباسم چنین شد؛ امروز براى من چه روز بد یمنى بود! اى روز چه روز بدى بودى تو!
امام هادی علیهالسلام فرمود: «ای حسنبن مسعود! تو از این طرف این حرف را مىزنى از آن طرف به خانه ما مىآیى؟!»
(ببینید تعبیر چهقدر رسا و عالى است! تو به خانه ما مىآیى و چنین حرفى را مىزنى؟! مثل اینکه در خانه امام بیاید و مثلاً ـ العیاذباللَّه ـ علىبن ابىطالب را سبّ کند یا انکار نبوت پیغمبر و یا انکار توحید را بکند.)
(گناه خودت را به گردن آن کسى مىگذارى که گناهى ندارد؟! به گردن روز و یوم مىگذارى؟! )
حسنبن مسعود گفت: با این حرف امام، مثل اینکه عقل من قبلاً از سرم پریده بود باز آمد. فهمیدم اشتباه کردهام. گفتم: «آقایم! من از این گناهى که مرتکب شدم استغفار مىکنم.»
امام هادی علیهالسلام فرمود: «حسن! پس از آنکه شما مىبینید بشر جز نتیجه اعمال خودش نیست پس گناه ایام و روزها چیست؟!»
حسنبن مسعود گفت: «آقاجان! استغفار مىکنم و توبه من همین باشد که در حضور شما توبه کردم.»
امام هادی علیهالسلام فرمود: «به خدا قسم که این حرفها که ایام را گنهکار بدانید و براى آنها شئامت و نحوست قائل شوید، نه تنها فایدهاى به حالتان ندارد، بلکه خداوند شما را معاقب خواهد کرد.»
خدا علیه شما اعلام جرم خواهد کرد که چرا مخلوق بىگناه مرا مجرم دانستید؟ من این روزگار را بىگناه دانستم. اى کسى که مىگویى «فلک کج رفتار» تو گنهکارى، بنده بىگناه خدا را مجرم مىدانى. اى کسى که مىگویى «چرخ کجمدار» روى این منطق، تو آدم گنهکارى هستى؛ خدا در قیامت مىآید از تو سؤال مىکند، مىگوید: بگو این موجوداتى که در مدارهاى خودشان حرکت مىکردند کدام یک از آنها از مسیر خودشان منحرف شدند که انحراف آنها از مسیرشان سبب نکبت و بدبختى تو شد؟!(39)
برخی دیگر از خرافات رایج
البته محدوده خرافات رایج در کشور بدینجا ختم نمیشود و خرافات فراوان دیگری همانند 13بدر، چهارشنبه سوری، توقف و صبر هنگام عطسه، قمهزدن، بستن بخت دختران، آش بیبیحور، آش بیبی سهشنبه، آش بیبی نور که نماز و آداب مخصوصی دارد و حلوای این سفره را نامحرم، پسر نابالغ و آسمان نباید ببیند، روشن کردن شمع در زیارتگاهها و قبور امامزادگان، سادات و علما، گره زدن نخ به ضریحها و حرمها، قفل زدن به ضریح برای رسیدن به مقصود و دفع شر دشمنان و بدخواهان، خواب نامههای جعلی، فالبینی و فالگیری ـ در همه اشکال متنوع و مختلف خود نظیر فال قهوه و نخود تا فال تاس و ورق، سرکتاب بازکردن و رمالی و فال حافظ، کفبینی، چهرهبینی، پیشانیبینی، خطبینی، آببینی، آیینهبینی، و امثال آن وجود دارند که پرداختن بدانها مجالی گستردهتر میطلبد. و البته بسیاری از اینها از گناهان کبیره است.
راهکار مبارزه با خرافات
بحث را با فرمایشی از رهبر معظم انقلاب پیرامون راهکارهای مبارزه با خرافات به پایان میبریم. ایشان فرمودند:
«در مبارزهی با خرافات شجاع باشید. البته خرافه چیست؟ خود این مهم است. بعضیها هستند که حقایق دینى را هم بهعنوان خرافه انکار مىکنند. ما کارى با آنها نداریم. آنچه که با کتاب و سنت متقن و معتبر ثابت شده، از دین است؛ چه حالا عقول بپسندند یا نپسندند. از این حمایت و دفاع کنید. آنچه که با دلیل معتبر، ثابت نشده است و با مبانى و اصول دینى معارضه ندارد، درباره آن ساکت بمانید. آنچه که با یکى از اصول دینى معارضه دارد و مدرک معتبرى ندارد، ردش کنید. این مىشود خرافه، و معیار خرافه این است. امروز، مدعیان ارتباط با امام زمان(عج) و ارتباط با غیب، به شکلهاى مختلف، در جامعه کار مىکنند. البته همه اینها نشانه این است که گرایش به دین، یک عنصر اصلى در زندگى مردم است. مردم به مسائل دینى علاقه دارند که آدم خرافهساز مىرود، خرافه درست مىکند؛ چون آن کالاى اصلى در اختیارش نیست، کالاى تقلّبى را به میدان مىآورد تا اینکه مردم را جذب کند. این نشانه گرایش مردم به دین است. اما خوب، این خطرناک است. در مقابلهی با خرافات و آن چیزهایى که از دین نیست، شجاع باشید و بگویید. ملاحظه اینکه حالا ممکن است کسى بدش بیاید یا ممکن است چه بکند، نکنید؛ که غالباً در مواردى انسان متأسفانه مىبیند که این مراعاتها هست.» (40)
پینوشتها:
1) فرهنگ معین، جلد اول و دهخدا ذیل واژه خرافات.
2) الأعلام زرکلی، ج2، ص303. صحاح جوهری، ج4، ص1349. مجمع البحرین، ج1، ص638
3) بحار الانوار،22/155.
4) بحار،15/392.
5) فرهنگ خرافات نوشته فیلیپ وارینگ، ترجمه و گردآورى احمد حجاران. به نقل از مجله پیام زن، شماره 119.
6) پانزده گفتار، ص162.
7) روزنامه آفتاب یزد، شماره 2629،مورخ26/2/88
8) تفسیر نمونه، ج24، ص431
9) تفسیر صافی، ج5 ص215
10) تفسیر نمونه ج6 ص29
11) المیزان ج20 ص550
12) بحارالانوار، ج 63، ص26
13) نهج البلاغه، حکمت 400
14) مجموعه آثار، ج27، صص 631-635
15) همان، ج60، ص26
16) بحارالانوار، ج 60 ، ص26.
17) سوره قلم آیه 51 و 52.
18) بحارالانوار، ج92، ص1330
19) مستدرک، ج16،ص460
20) نشره؛ یعنی شادی و نشاط
21) بحارالانوار، ج59، ص234
22) مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج25، ص408
23) العین، ج 8، ص336، لسان العرب، ج 11، ص513،مجمع البحرین، ج 5، ص439
24) المیزان، ج19، ص126
25) المیزان، ج15، ص373
26) سوره نمل، آیه 47.
27) اعراف/131
28) یس/18و19. نساء/79. نمل/47
29) بحار ج 55، ص322
30) مجمعالزوائد، ج5، ص103
31) نهجالبلاغه، حکمت 392
32) مکارمالاخلاق، ص350
33) کافی، 8، 198
34) وسائل ح31077
35) أمالى صدوق ص316
36) المیزان، ج 19، ص84
37) مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج27، ص650
38) تحفالعقول ص482
39) مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج25، ص410
40) دیدار با روحانیون استان سمنان 17/8/85