عوامل تداوم انقلاب اسلامی
خلاصه بحثی از شهید آیت الله مطهری
مجموعه آثار استاد شهید جلد 24 صفحه 175 ـ آینده انقلاب اسلامی
1ـ ادامه دادن مسیر عدالت خواهى
اگر ما واقعاً اذعان کردیم به این که انقلاب ما یک انقلاب ماهیتاً اسلامى بوده یعنى عدالتخواهانه بوده ولى عدالت اسلامى؛ آزادىخواهانه بوده ]ولی[ آزادى اسلامى؛ استقلالخواهانه بوده ]ولی[ استقلال اسلامى؛ یعنى همه اینها را جامعه ما در ضمن اسلام مىخواست، تمام ارزشهاى عالى را جامعه ما در سایه و ظلّ اسلام و توأم با معنویت اسلامى خواسته، آینده این انقلاب آن وقت محفوظ خواهد بود و این انقلاب آن وقت تداوم پیدا خواهد کرد که اولاً مسیر عدالتخواهى را براى همیشه ادامه بدهد یعنى دولتهاى آینده واقعاً و عملاً در مسیر عدالت اسلامى گام بردارند، براى پر کردن شکافهاى طبقاتى اقدام کنند، تبعیضها را واقعاً از میان ببرند؛ جامعه توحیدى به مفهوم اسلامى، جامعه بىطبقه به مفهوم اسلامى نه جامعه بىطبقه به مفهومى که دیگران مىگویند ـ که میان اینها از زمین تا آسمان تفاوت است ـ ایجاد کنند، دولتِ حال و آینده براى برقرارى جامعه بىطبقه اسلامى کوشش کنند والّا اگر عدالت فراموش شود انقلاب شکست مىخورد چون اصلاً ماهیت این انقلاب ماهیت عدالتخواهانه بوده است.
راه آینده ما همان راه گذشته ماست که انقلاب طى کرده، راه عدالت اجتماعى در ظلّ اسلام ـ و آزادى و استقلال در ظلّ اسلام ـ واقعاً نباید در دولت اسلامى ظلمى واقع شود، واقعا نباید اجحافى به حق کسى بشود. به حق یک مجرم هم نباید اجحاف شود ولو یک مجرم مستحقالقتل.
ما هزار و سیصد سال است از مکتب على علیهالسلام این درس را مىآموزیم که ابنملجم مرادى ضارب امام علىبن ابیطالب ـ مورد توجه على علیهالسلام بود که با او بدرفتارى نشود ـ ارزش على علیهالسلام چهقدر بود؟ واقعاً از نظر ما اگر به قصاص قتل حضرت امیرالمؤمنین هزار نفر جنایتکار ـ آن کسى که ضارب بوده، آن کسى که مسبب بوده، آن کسى که آمر بوده، آن کسى که راضى بوده ـ کشته مىشد زیاد کشته شده بود؟ نه. ولى ما مدعى هستیم که در مکتبى تربیت شدهایم که مىگوییم على علیهالسلام وقتى که در بستر افتاده است خویشاوندان خودش را جمع کرده، مىفرماید: مباد بعد از من، نبینم شما را که بعد از من افتادهاید در خون مردم مسلمان و مىگویید على کشته شد، آن یکى مسببش بوده، آن یکى تحریک کرده، آن یکى راضى بوده، نقشه را در خانه چه کسى کشیدند. من را یک نفر کشته، آن یک نفر هم یک ضربت بیشتر به من نزده است، یک ضربت بیشتر به او نزنید، خواه بمیرد و خواه زنده بماند.[1]
ما دیدیم خود امام خمینى در روزهاى اولى که رژیم سقوط کرد و افراد را مىگرفتند، در اولین اعلامیههایى که ایشان دادند گفتند که زندانى تا وقتى که زندانى و اسیر است کوچکترین مزاحمتى به او نباید بشود، شکنجه نباید بشود، آزار نباید بشود، پذیرایى هم باید بشود. محکمه به جرمش رسیدگى کند، هر مجازاتى برایش تشخیص داد آن مجازات باید اجرا شود، ضمن این که توصیه مىکردند هیچ شفاعتى را قبول نکنید، هیچ وساطتى را قبول نکنید، هیچ وابستگى را نپذیرید، هر کس مىخواهد باشد، وابسته به هر کس مىخواهد باشد، هر کس مىخواهد شفیعش باشد، هیچ این حرفها نباید مطرح باشد، ولى در عین حال آن مجرم هم در عالم خودش حقى دارد، حق او هم نباید از بین برود.
الهام از روش على علیهالسلام
در مدت چهارسال و چند ماه خلافت على علیهالسلام ، به علت حساسیتى که حضرت در امر عدالت داشت، دائماً در حال مبارزه بود و آنى راحتش نمىگذاشتند. او حکومت را براى اجراى عدالت مىخواست و همین شدت عدالتخواهى بالاخره منجر به شهادتش در محراب شد.
دوره خلافت براى على علیهالسلام از تلخترین ایام زندگى او به حساب مىآید، اما از نظر مکتبش او موفق شد بذر عدالت را در جامعه اسلامى بکارد. اگر على علیهالسلام به جاى آن دوره کوتاه، بیست سال خلافت مىکرد در حالى که نظام زمان عثمان همچنان باقى مىماند، امروز نه اسلام باقى مانده بود نه على علیهالسلام، نه نهجالبلاغه و نه اسمى از عدالت اسلامى؛ على علیهالسلام هم خلیفهاى مىشد در ردیف معاویه.
روش على علیهالسلام به وضوح به ما مىآموزد که تغییر رژیم سیاسى و تغییر و تعویض پستها و برداشتن افراد ناصالح و گذاشتن افراد صالح به جاى آنها بدون دست زدن به بنیادهاى اجتماع از نظر نظامات اقتصادى و عدالت اجتماعى، فایدهاى ندارد و اثربخش نخواهد بود.
به على علیهالسلام مىگفتند قانون که عطف بماسبق نمىکند؛ شما هرکارى مىخواهید بکنید، بکنید ولى از امروز به بعد؛ مىخواهى رعایت عدالت بکنى، رعایت مساوات بکنى، بسیار خوب ولى از امروز؛ آنچه که در زمان خلیفه پیشین صورت گرفته است مال سابق است و ارتباطى به دوران حکومت شما ندارد.
و على علیهالسلام در جواب همه این به اصطلاح نصیحتها مىفرمود: خیر، قانون الهى عطف بماسبق مىکند:
«فانَّ الْحَقَّ الْقَدیمَ لا یُبْطِلُهُ شَىْءٌ ـ حق کهنه را چیزى نمىتواند باطل کند.»[2]
وقتى بر من ثابت است که حق این است و باطلْ آن ـ ولو سالها از آن گذشته ـ فرقى نمىکند، من باید حق را به موضع اصلىاش برگردانم.
معنویت، پایه عدالت اجتماعى
تفاوت عمده میان مکتب اسلام با سایر مکاتب این است که اسلام معنویت را پایه و اساس مىشمارد. ما در تاریخ نمونههاى فراوانى دربارهی این جهتگیرى رهبران اسلامى داریم که واقعاً مایه مباهات ماست. حساسیتى که اسلام در زمینه عدالت اجتماعى و ترکیب آن با معنویت اسلامى از خود نشان مىدهد، در هیچ مکتب دیگرى نظیر و مانند ندارد.
در سال فتح مکه زنى مرتکب جرمى شده بود که باید مجازات مىشد. اتفاقاً این زن که دزدى کرده بود وابسته به یکى از خانوادههاى بزرگ و جزو اشراف طراز اول قریش بود.
وقتى بنا شد حد دربارهاش اجرا شود و دستش را قطع کنند، غریو از خاندان زن برخاست که: اى واى، این ننگ را چگونه تحمل کنیم؟ دستهجمعى به سراغ پیامبر رفتند و از او درخواست کردند که از مجازات زن صرفنظر کند.
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: «هرگز صرفنظر نمىکنم.»
هرچه که واسطه و شفیع تراشیدند، پیامبر ترتیب اثر نداد. در عوض مردم را جمع کرد و به آنها فرمود:
«مىدانید چرا امتهاى گذشته هلاک شدند؟ دلیلش این بود که در اینگونه مسائل تبعیض روا داشتند. اگر مجرمى که دستگیر شده بود وابسته به یک خانواده بزرگ نبود و شفیع و واسطه نداشت او را زود مجازات مىکردند، ولى اگر مجرم شفیع و واسطه داشت در مورد او قانون کار نمىکرد. خدا به همین سبب چنین اقوامى را هلاک مىکند. من هرگز حاضر نیستم در حق هیچکس تبعیضى قائل شوم.»[3]
و یا درباره على علیهالسلام نقل مىکنند که روزى گردنبندى به گردن دخترش دید، فهمید که گردنبند مال او نیست، پرسید: این را از کجا آوردهاى؟
جواب داد: از بیتالمال «عاریه مضمونه» گرفتهام، یعنى عاریه کردم و ضمانت دادم که آن را پس بدهم.
على علیهالسلام فوراً مسئول بیتالمال را حاضر کرد و فرمود: تو چه حقى داشتى این را به دختر من بدهى؟
عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! این را به عنوان عاریه از من گرفته که برگرداند.
فرمود: به خدا قسم اگر غیر از این مىبود، دست دخترم را مىبریدم.[4]
اینها حساسیتهایى است که ائمه و پیشوایان ما ـ که اسلام مجسَّم و معلّمان راستین اسلام بودهاند ـ در زمینه عدالت اجتماعى از خود نشان دادهاند. انقلاب اسلامى ما نیز اگر مىخواهد با موفقیت به راه خود ادامه دهد، راهى جز اعمال چنین شیوهها و بسط روشهاى عدالتجویانه و عدالتخواهانه در پیش ندارد.
2ـ احترام به آزادیها
ثانیاً باید ما به آزادیها به معنى واقعى در آینده احترام بگزاریم یعنى اگر دولت اسلامى، جمهورى اسلامى، حکومت اسلامى بخواهد زمینه اختناق را به وجود بیاورد قطعاً شکست خواهد خورد. البته آزادى غیر از هرج و مرج است. آزادى به معنى معقول. هر کسى در درجه اول فکرش باید آزاد باشد، بیان و قلمش باید آزاد باشد. اما فکر آزاد باشد یعنى اگر کسى واقعاً منطقى و فکرى دارد فکر خودش را بگوید. اتفاقاً تجربههاى گذشته نشان داده است که هر وقت در جامعه ما نوعى آزادى فکرى بوده ـ ولو از روى سوء نیت هم بوده است ـ این امر به ضرر اسلام تمام نشده بلکه به سود اسلام تمام شده است مشروط به این که ما هم حرف خودمان را بزنیم نه این که آنها حرفشان را بزنند ما سکوت کنیم و حرف خودمان را نزنیم.
بگذارید آنها درباره اقتصادى که خودشان مطرح مىکنند حرفشان را آزادانه بزنند ما هم حرف خودمان را آزادانه بزنیم. بگذارید آنها تفسیر خودشان را درباره انسان، تاریخ و جامعه آزادانه بگویند ما هم حرفمان را بزنیم. و در این زمینه است که اسلام بیشتر رشد مىکند.
والّا اگر ما جلو فکر را بگیریم اسلام و جمهورى اسلامى را شکست دادهایم. ولى این غیر از مسئله اغفال و اغواست. اغفال و اغوا یعنى کارى توأم با دروغ، تبلیغات دروغین کردن. مثلاً آیه یا جملهاى مطرح است، انسان این سرش را ببُرد آن سرش را هم ببُرد و قسمتى را اضافه کند، بعد بیاید همان را در میان مردم بگوید. یا از مسائل تاریخى قسمتهایى را بگوید قسمتهایى را حذف کند.
دروغ گفتن، اغفال کردن هیچوقت نمىتواند آزاد باشد. اینکه در اسلام خرید و فروش کتب ضَلال حرام است و اجازه نشرش هم داده نمىشود، کتب ضلال یعنى کتب اغفال، کتابى که اساسش بر دروغگویى است. مثلاً نویسنده تاریخ را تحریف مىکند یا چیزى را به صورت علمى مىگوید در صورتى که وقتى جلو یک عالم مىگذاریم معلوم مىشود او حتى علم را تحریف کرده.
پس آینده ما آنوقت محفوظ خواهد ماند که عدالت را حفظ کنیم، آزادى را حفظ کنیم، استقلال را حفظ کنیم، استقلال سیاسى، استقلال اقتصادى، استقلال فرهنگى یا استقلال فکرى، استقلال مکتبى. من روى مسئله استقلال سیاسى و استقلال اقتصادى بحثى نمىکنم ولى روى مسئله استقلال فکرى و استقلال فرهنگى و به تعبیر خودم استقلال مکتبى مایلم زیاد تکیه کنم.
3ـ حفظ استقلال مکتبى
انقلاب ما وقتى پیروز خواهد شد که ما مکتب و ایدئولوژى خودمان را به دنیا معرفى کنیم یعنى جمهورى اسلامى ایران آنوقت موفق خواهد شد که بر اساس یک تز، یک ایدئولوژى که همان ایدئولوژى اسلامى است ادامه پیدا کند. اگر این مکتب و ایدئولوژى، اسلامى محض باشد ـ یعنى اگر استقلال مکتبى داشته باشیم، واقعاً آنچه که از اسلام خودمان است همان را بیان کنیم، خجلت و شرمندگى در مقابل دیگران نداشته باشیم ـ ما در آینده موفق خواهیم بود. اما اگر بنا بشود که یک مکتب التقاطى به نام اسلام درست کنیم، برویم ببینیم که فلان فرد، فلان گروه، فلان مکتب چه مىگوید، یک چیزى از مارکسیسم بگیریم یک چیزى از اگزیستانسیالیسم بگیریم یک چیزى از سوسیالیسم بگیریم یک چیزى هم از اسلام بگیریم بعد یک آش شلهقلمکارى درست کنیم و بگوییم این است مکتب اسلام، این براى مدت موقت ممکن است مفید واقع شود ولى براى همیشه نه،] چون در مدت موقت افراد نمىدانند؛ وقتى که ما مثلاً یک فکر مارکسیستى را با رنگ اسلامى عرضه داشتیم، یک فکر اگزیستانسیا لیستى را با روکش اسلامى عرضه داشتیم، در ابتدا مردم مىپذیرند ولى این امر براى همیشه مکتوم نمىماند، افرادى پیدا مىشوند اهل فکر و مطالعه و مىآیند دزدىگیرى مىکنند: فلان حرفى که شما به نام اسلام مىزنید مال اسلام نیست؛ این اسلام است، این قرآن است، این سنت پیغمبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم است، این فقه اسلام است، این اصول معتبر اسلامى است، این هم حرفى که شما مىزنید؛ این را شما از مارکسیسم گرفتهاید، یک روکش اسلامى هم رویش کشیدهاید. بعد همینهایى که رو به اسلام آوردهاند با شدت بیشترى از اسلام گریزان خواهند بود. این است که این مکتبهاى التقاطى به عقیده من ضررشان براى اسلام از مکتبهایى که صریحاً ضداسلامى هستند اگر بیشتر نباشد کمتر نیست.
[1]. یَا بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لَا أُلْفِیَنَّکُمْ تَخُوضُونَ دِمَاءَ الْمُسْلِمِینَ خَوْضاً تَقُولُونَ قُتِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ أَلَا لَا تَقْتُلُنَّ بِی إِلَّا قَاتِلِی انْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ وَ لَا تُمَثِّلُوا بِالرَّجُلِ فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ إِیَّاکُمْ وَ الْمُثْلَةَ وَ لَوْ بِالْکَلْبِ الْعَقُورِ ـ اى فرزندان عبد المطلب، نیابم شما را که به بهانه کشته شدن من در خون مسلمانان فرو افتید و گویید: امیر المؤمنین کشته شد، امیر المؤمنین کشته شد! معلومتان باد که فقط قاتلم باید قصاص شود. ملاحظه نمایید هرگاه من از این ضربت او از دنیا رفتم تنها او را یک ضربت بزنید، و گوش و بینى و اعضاى او را قطع مکنید، که من از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیدم مىفرمود: «از مثله کردن دورى کنید هر چند در باره سگ گاز گیرنده باشد» نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص: 421 ـ 47 و من وصیة له ع للحسن و الحسین ع لما ضربه ابن ملجم لعنة الله
[2]. منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج3، ص214
[3]. رُوِّینَا عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ آبَائِهِ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص: أُتِیَ بِامْرَأَةٍ لَهَا شَرَفٌ فِی قَوْمِهَا قَدْ سَرِقَتْ فَأَمَرَ بِقَطْعِهَا فَاجْتَمَعَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآلهوسلم نَاسٌ مِنْ قُرَیْشٍ فَقَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ تَقْطَعُ امْرَأَةً شَرِیفَةً مِثْلَ فُلَانَةَ فِی خَطَرٍ یَسِیرٍ قَالَ نَعَمْ إِنَّمَا هَلَکَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ بِمِثْلِ هَذَا کَانُوا یُقِیمُونَ الْحُدُودَ عَلَى ضُعَفَائِهِمْ وَ یَتْرُکُونَ أَقْوِیَاءَهُمْ وَ أَشْرَافَهُمْ فَهَلَکُوا. دعائم الإسلام، ج2، ص 442 ش 1539
[4]. تهذیب الأحکام (تحقیق خرسان)، ج10، ص 151