شعر ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
مه من نما تجلی که به دل قرار باشد
ز چه بی سحر نگارا شب انتظار باشد
تو بیا که بی تو عمرم همه بی بهار باشد
که بدون شهد کامت دل من خمار باشد
تو بیا و رنگ عشق حرم مدینهام زن
تو بیا و خیمهای در عرفات سینهام زن
چه کنم که نالههایم اثری دگر ندارد
چه کنم که مه لقایم به دلم نظر ندارد
چه کنم که دیده من ز گلم خبر ندارد
چه کنم که از کنارم مه من گذر ندارد
همه سوز و شعله اندر تب اشتیاق هستم
چه کنم که دائماً در خطر فراق هستم
رمضان به نیمه آمد گل این چمن نیامد
شده لالهها شکوفا گل یاسمن نیامد
صنم سفر نموده به سوی وطن نیامد
شب جشن مجتبی شد ثمر حسن نیامد
چه کند دلم که بیند همه هست مرتضی را
ز عنایت حسینی؛ گل باغ مجتبی را
چه کنم که دلبرم را نظری ببینم امشب
چه کنم که خوشه وصلی ز رخش بچینم امشب
به ولای پور زهرا چه خوشا عجینم امشب
سر سفره کریم علوی نشینم امشب
کرمی نما و بگشا پر و بال بستهام را
درمی بده بخر این دل زار و خستهام را
چه کنم حسن نماید نظری به سویم امشب
چه کنم دری گشاید ز فرج به رویم امشب
گل عشق مجتبی را چه کنم ببویم امشب
به سرشک دیدهی حُسن، حَسنی بگویم امشب
حسن آسمان بذل و پسر کریم حقی
تویی اسوه کرامت صفت رحیم حقی
حسن ای سپهر محنت، حسن ای خدای غربت
حسن ای گل محبت حسن ای کریم عترت
حسن ای حدیث عصمت حسن ای یَم عنایت
حسن ای همه نجابت حسن ای همه کرامت
چو ز صلح خود قیام دگری تو کردی احیا
همه آبروی خود را به خدا تو کردی اهدا
تو گل رُز بهاری، تو لطیف و ناز بودی
تو قداستی شکسته به سر نماز بودی
تو پیاده رهنورد سفر حجاز بودی
درِ کوی رحمتی تو، که همیشه باز بودی
تو علی نهروانی تو شکستهای هبل را
تویی ذوالفقار حیدر که زمین زدی جمل را
چو رسید زهر کینه پی همزبانی تو
پر لالههای غم شد دل آسمانی تو
نرود ز خاطر دل، غم جاودانی تو
که به زیر پا لگد شد، گل ارغوانی تو
به نسیم کینهورزی که وزید سد شدی تو
به میان کوچه غم، سپر لگد شدی تو
چه شود دلم بیابد ز سپیده نور زهرا
به لقا دلم رسیده، منم و حضور زهرا
چه شود سحر ببینم پسر صبور زهرا
بزنم یکی دو بوسه به قدوم پور زهرا
چه شود عزیز زهرا بکند مرا غلامش
چه شود که روزهام را شکنم به شهد کامش
تو بیا و محرمم کن به حریم قدس عرفان
تو بیا و عاملم کن به سفارشات قرآن