سروش و قانقاریای اخلاقی
پاسخی به نوشته سروش با عنوان
پای مداحان در نعلین روحانیان
متن نامه
دکتر عبدالکریم سروش: این مقال مرثیهای است برای جامعهای که انقلاب خود را برای عدل و آزادی و بنام حسین و علی آغاز کرد و سپس کارش به اسلام فقاهتی رسید که جز زجر و زندان و تندخویی و ترشرویی در آن نبود و اسلام فقیهانه جا را بر اسلام عارفانه و حکیمانه تنگ کرد و اینک سرانجامی شومتر یافته است و اسلام مداحانه تومار فقیهان را هم در نوردیده و مداحان بدل به هادیان ومتفکران قوم شدهاند. زهی شومی، زهی محرومی….
گویا کبر سّن و کثرت اشتغال و وزیدن بادهای مخالف و نرفتن امور بر مراد و بر آمدن مخالفان و جفای صندوق های رای و حمله بیماریها و نارسایی اعصاب و بیوفایی اصحاب و خوارخواندن برجام و خوردن زهر جام، ذهن و زبان رهبری را آسیب رسانده و صلابت و سلامتش را جّدا ستانده است. در طلیعه سال نو، واژههایی چون نانجیب در خطاب به شیران محصور بیشه شجاعت و «خائن» در نسبت با هاشمی و سفارشهایی چون روانه کردن جوانان به بازار مداحان حکومتی به طلب معرفت، سخت ناخوش و ناصواب مینماید و جز دل جاهلان را نمیرباید.
به تازگی فرمان ظفرنشان رهبر جمهوری اسلامی شرف صدور یافته است که «مداحان» به تقویت بنیه فکری جوانان بپردازند ودشمن را در جنگ روانی شکست دهند و نگذارند که «باور به اسلام و باور به کار امدی نظام اسلامی» را ازمردم بستانند. (۱۱ فروردین ۱۳۹۵در جمع مداحان)
هیچگاه باور نداشتهام که «هر چه آن خسرو کند شیرین کند». اما این بار باور دارم که از آن فرمان خسروانه، خسرانی عظیم برخواهد خاست و خیانتی خطیر به فرهنگ و فضیلت خواهد رفت و انحطاطی ستبر و سهمگین قلب دیانت و روحانیت را نشانه خواهد گرفت.
مّداحان شعبان جعفری صفت (نه ذاکران محترم و مخلص مصائب اهل بیت رسول) که هیچگاه در جامعه دینی و در چشم مومنان حرمتی و منزلتی نداشتند، و در میانشان نانجیبان و فرومایگان کم نبودند و در نادانی و ناپاکی انگشت نما بودند و داستانهای کژ رفتاریهای اخلاقیشان بر سر زبانها بود و در هیچ حال و هیچ جا هیچ کس حتی مسائل شرعی ساده را از آنان نمیپرسید، گویی ناگهان به «حکم فلکِ گردان یا حکم فلک گردان» صحنه گردان معرفت و آموزگار فضیلت و رقیب روحانیت شدهاند و رسالتی نوین یافتهاند تا به جای عالمان راستین دست نجات از آستین هدایت بدر آورند و جوانان سرگشتهای را که غرقه دریای جهالت و بطالت و ضلالت شدهاند به ساحل ثبات و سفینه سعادت برسانند و ایمانشان را از چنگال راهزنان برهانند!
زهی بخت و دولت، زهی جاه و مکنت!
شنیده و خوانده بودیم که:
ذات نایافته از هستی بخش
کی تواند که شود هستی بخش
خشک ابری که بود ز آب تهی
ناید از وی صفت آب دهی
اما نمیدانستیم که معجزه ولایت، ابر بیباران را هم پر آب، و ذات بیهستی را هستی بخش خواهد کرد، و طایفهای بیعلم و بیتقوا را که در مغازه مغز تهیشان جز چند بسته گاز آشک آور چیزی ندارند، ناگهان به معراج معرفت خواهد برد و از پستانهای خشک و خستهشان، خروارها شیر خردورزی خواهد دوشید.
نمیدانم بخت مداحان باز شده یا بخت از ملت ما برگشته است که این هیچکسان، کسی شدهاند و دستگیری جوانان را بدست گرفتهاند. هرچه هست «خواب گربه موش را گستاخ کرد».
وای بر روحانیت خاموش. وای بر دانشگاه خاموش. وای بر فرهنگستان خاموش.
بطّالانی چون ازغدی و پناهیان و انصاریان و رشاد و… بس نبودند که حالا طبّالانی چون ارضی و کریمی و حدادیان و… هم از راه رسیدهاند تا به توصیه رهبری قدر ببینند و بر صدر بنشینند و دین و هنر و فرهنگ را به سخره بگیرند و به ارشاد خلایق بپردازند و جواب شبهات غربیان را بدهند و غبار ناباوری را از جان جوانان بیفشانند!
کجاست مولانا و کجاست فریادهای جگرشکافش بر سر این «زّراقان گیج بیوقوف»:
لاف کیشی کاسه لیسی طبل خوار
بانگ طبلش رفته اطراف دیار
سبطیاند این قوم گوساله پرست
بر چنین گاوی همی مالند دست
آیا پسندیدهتر نیست که رهبری از این پس کمتر سخن بگویند و ازین خطاهای عظیم که بر زبانشان رفته و کارنامه ولایت را سیاه کرده در پیشگاه ملت پوزش بطلبند یا توضیحی در خور دهند تارفع شبهه شود و بصیرت و نجابت رهبری مطعون و مخدوش نگردد؟
بر نگارنده بدرستی معلوم نیست که اقبال رهبری به جامعه مداحان برای چیست؟ همه میدانند که نقش این قوم هیچگاه تغذیه عقل نبوده بل همواره تحریک عواطف بوده است. در مجالس عزا و شادی آیینی، وقتی خطیب روحانی بر منبری میرفت و با صدای نرم و ملایم قصههای معقول و منقول و یاجوج و ماجوج میگفت و ذهن مستمعان را بخواب میبرد، آنگاه نوبت مداحان میرسید تا با صدای بلند چشم خواب آلودگان را پر آب و دامنشان را پر ثواب کنند.
حالا چه شده است که از این زیرنشینان عَلَمِ روحانیت که هنری جز آتش زدن به جگر شیعیان ندارند، خواستهاند تا جا را بر خواجگان خود تنگ کنند و پای تملک در نعلین سیادت آنان فرو برند؟ چرا؟
شاید طایفهای گستاختر از این مداحان سیاسی نیافتهاند که حاضرند به امر و اشاره حکومتیان و چون عَمله سفله استبداد دینی، با روحانیان اصیل و مراجع موقّر در آویزند و بستیزند و بیآبرویی و ناسزاگویی کنند و آنان را با دشنام و دروغ و افترا از میدان بدرکنند و پاداشهای کلان بستانند (ذاکران مخلص اهل بیت حکمی دیگر دارند)
یکی کرده بیآبرویی بسی
چه غم دارد از آبروی کسی
شاید در جمهوری اسلامی، افسوسمندانه، دوران دین ورزی عارفانه وحکیمانه پاک بسر آمده و قرار است جای خود را به دین ورزی مداحانه بدهد که در آن نه از فکر نشانی هست و نه اخلاق. چرا باید جوانان مومن انگشت در چشم تعصب کنند و تعبد و تقلید را فرو گذارند و سوالات سخت بپرسند وحکومتیان را به کلفت افکنند؟ بهتر نیست پای منبر مداحان حکومتی بنشینند و شعری زمزمه کنند و چنگ و ناخنی بر سر و سینه زنند و اشکی بریزند و صفای دلی حاصل کنند و به امامان توسل جویند و گناهان خود را بخشوده انگارند و دشنامی به فتنه گران دهند و وجدان مشّوش و معذّب را آرامشی بخشند و رشته ارادت و اطاعت خود به رهبری را محکم ترکنند و از تجاوزها و تبعیضها نپرسند و همه چیز را حمل به صحت کنند و ماجراهای سیاسی و قضایی را کش ندهند و دماغ را چنان به تنبلی عادت دهند که سستی و سخافت سخنان امامان جمعه را در نیابند و لای هیچ کتابی جز کتب نوحه و زیارات و رساله عملیه را باز نکنند و از جراید فقط رسالت و کیهان بخوانند تا رسالت کیهانی خود را به جای آرند؟ بر چنین مریدانی حکومت کردن البته بسی آسانتر است تا بر دلیران و نقادان و حق طلبان. چه کسی گفته است حکومت دینی فقهی میسر و موفق نیست؟ حکومت دینی بر جامعهای بسته و برعامیان و مقلدان البته موفق است. و مداحان گولِ گول پرور، بهترین صدا و سیمای این چنین حکومتاند.
این شعبانهای جعفری و مداحهای رهبری از موفقترین تولیدات جمهوری اسلامیاند که سال هاست به دقت از میان جوانان گلچین میشوند و پس از تربیت و تمشیت به عرصه رقابت با خطیبان و عالمان گسیل میشوند و با مغزی تهی و دهانی پر به خدمت استبداد در میایند و زیر نام شهیدان و قدیسان خرافه میپراکنند و یاوه میسرایند و مدح قدرت و بسط جهالت میکنند و سقف معیشت بر ستون خرافات میزنند و دست در دست نیروهای ولایی و خودسر، خونریزی و خانمانان سوزی میکنند. جنبش سبز را همینان سرخ کردند واینک هم عَلمِ «فتنه ستیزی» بر دوش دارند و ترویج خشونت و تبلیغ قساوت میکنند و فاسدترین حاملان جهل مقدس و مرکّباند.
فرستادن جوانان به درِ خانه این مزّوران مزدور مدلولی جز تحقیر معرفت و تمسخر فضیلت نخواهد داشت. برای فرهنگ این کشورآیندهای تاریکتر ازین متصّور نیست که این اولاد بیداد و استبداد از اینکه هستند پروارتر شوند و چون ابری سیاه، آفتاب دیانت و معنویت را در خسوف برند. اگر مصلحت استبداد درتحمیل و تقویت اینان است، مصلحت علم و آزادی ومعنویت و روحانیت درکوبیدن و روبیدن آنان است. استبداد را درین خیانت فرهنگی ناکام بگذاریم و رو به عالمان راستین آریم!
اگر سیاست ما عین دیانت ما و دیانت ما عین سیاست ماست اینک این دیانت ماست تا سیاستمان چه شود و چه باشد.
******************************
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم، دکتر روحالامین سعیدی طی یادداشتی پاسخهایی به ادعاهای عبدالکریم سروش درباره دخالت مداحان در سیاستهای کشور داد.
برای دیدن متن اصلی بر روی عنوان مقاله کلیک کنید
مرقومه سراسر اهانت و ناسزای دکتر عبدالکریم سروش باعنوان «پای مداحان در نعلین روحانیان» که اواخر فروردین ماه در واکنش به سخنان رهبر معظم انقلاب خطاب به مادحین اهل بیت (ع) در فضای مجازی انتشار یافت، چه از حیث ماهیت قول و چه از حیث هویت قائل، چندان اهمیتی نداشت که سزاوار واکنشی باشد زیرا به فرموده حضرت باقرالعلوم «سخنان زشت ابزار سفلگان و فرومایگان است » و صدالبته در مواجهه با زشتگویی این جماعت، سکوت زیبندهترین پاسخ اهل ایمان است. لکن بیم آن میرفت که مبادا این سخنان علیرغم سستی استدلال گوینده، شبههای در اذهان خوانندگان ایجاد کند و لذا پاسخگویی به قدر کفایت ضرورت یافت. البته نگارنده این سطور عامدانه چند صباحی در نگارش پاسخ درنگ کرد تا اقدامش صبغهی احساسی و جدلی نیابد.
جان کلام دکتر سروش که در مرقومه خود انبوهی از الفاظ سخیف و کنایات ناپسند را با لعاب آرایههای ادبی زینت بخشیده، این است که طی سالیان اخیر با حمایت و هدایت رهبر معظم انقلاب گروهی از مداحان سیاسی و حکومتی در بستر جامعهی ایران ظهور کردهاند و به اشاره ایشان جایگاهی رفیع یافته و وظیفهی هدایت جوانان و تقویت بنیه فکری آنان در مقابله با جنگ روانی و فرهنگی دشمن را برعهده گرفتهاند.
در نتیجه، این جماعت نوپدیدِ مزدور که ضمن ابتلا به انواع رذایل اخلاقی، اندک بهرهای از خرد و آگاهی ندارند، به رقیبانی سرسخت برای طبقه روحانیت بدل شدهاند و با فروبردن پای تملک در نعلین روحانیون، به جای آنان در جایگاه هادیان و متفکران قوم نشستهاند و با ترویج اسلام مداحانه، تومار فقیهان را درهم پیچیدهاند. پیامد چنین وضعیتی به زعم دکتر سروش همانا انحطاط ستبر و سهمگین روحانیت، پایان دینورزی عارفانه و حکیمانه در جمهوری اسلامی، تخدیر ذهن جوانان و بازداشتن آنان از اندیشیدن به مسائل اصلی کشور و نهایتاً افتادن جامعه به ورطهای است که وی آن را «قهقهرای فرهنگی و قانقاریای اخلاقی» نام مینهد و در این ورطه، آیندهای بس تاریک را برای فرهنگ ایرانی پیشبینی میکند.
در پاسخ به این اظهارات نکاتی چند به ذهن میرسد که اختصاراً بیان میگردد:
1. پیش از هر چیز باید گفت بنای استدلال دکتر سروش از پایبست ویران است زیرا بر شالوده یک مفروض ناصحیح قرار دارد. وی صراحتاً میگوید: «همه میدانند که نقش این قوم (مداحان اهلبیت) هیچگاه تغذیهی عقل نبوده بلکه همواره تحریک عواطف بوده است.» این مدعای باطل آشکارا نشان میدهد که گوینده اساساً از فلسفهی عزاداری در فرهنگ شیعه آگاه نیست یا چهبسا در عین آگاهی تجاهل کرده است. زیرا تنها مروری گذرا بر تاریخ تشیع کافیست تا به روشنی دریابیم که عزاداری در مکتب اهلبیت علیالخصوص در رثای سالار شهیدان از همان ابتدا یک تاکتیک و حربه سیاسی برای مقابله با حکام جور بوده و به مثابه ابزار و نمادِ اعلام مخالفت با حکومت ظالمانهی طاغوتهای زمان طراحی شده است.
در این میان، تحریک عواطف صرفاً عاملی برانگیزاننده است که باید زمینهساز بیداری و آگاهی عقل باشد و عزاداران را متوجه اهداف بلند مکتب حسینی سازد تا احساس تکلیف و شعور دشمنشناسی و ذلتناپذیری و عزم جهاد و شهادت در نهادشان نُضج یابد. اگر غیر از این بود، آیا اصل عزاداری و اشکریزی و مرثیهسرایی آن هم پس از گذر سالیان دراز کاری بس عبث به چشم نمیآمد؟ یقیناً اهلبیت عصمت به عارضة کمبود عاطفی مبتلا نبودند که ضرورت یابد آنگونه مظلومانه و ناجوانمردانه کشته شوند تا بازماندگان، نسل از پی نسل تنها برایشان سوگواری کنند بیآنکه مقصودی در پی این رسم و آیین جاودانهشان باشد.
لذا فروکاستن عزاداری به صرف تحریک عواطف یا به قول دکتر سروش «آتش زدن جگر شیعیان» بسیار سادهلوحانه و تقلیلگرایانه است است زیرا شور بیشعور و محبت بیپیروی به کار نمیآید چنانکه پروردگار متعال خطاب به رسولش میفرماید: «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله ». پس آتش زدن جگر توسط مداحان بدین سبب است که شعلهای از این آتش در خرمن عقل شیعیان بیفتد و آنان را به برخاستن و پیمودن راه حسین وادارد.
سیری در محتوای اشعار مداحان مشهور شیعه همچون دعبل و کُمیت که مورد تأیید و وثوق معصومین نیز بودند، از معانی عمیق و مضامین سیاسی این اشعار حکایت دارد. امثال دعبل و کمیت هرگز مداح سکولار نبودند بلکه شجاعانه با سلاح هنر خود پنجه در پنجه حکام ظالم زمان میانداختند و از مکتب اهلبیت جانانه دفاع میکردند. این نقل مشهور تاریخی دربارهی دعبل میتواند شاهدی محکم بر رد مدعای غیرسیاسی بودن مداحان عهد قدیم باشد: «احمد بن اسحاق میگوید: دعبل را دیدم و به او گفتم: تو شجاعترین و پرجرأتترین مردم هستی، زیرا آن اشعار کوبنده و رسواکننده را درباره مأمون گفتی، آن هم در دوران حکومت و قدرت بینظیر او، دعبل پاسخ گفت: ای ابااسحاق! من پنجاه سال است که دار خود را به دوش میکشم ولی آن کس که مرا دار بزند نمییابم.»
پس مشکل دکتر سروش این نیست که چرا مداحان پای در نعلین روحانیون کرده و وظیفهی تغذیه فکری مردم را عهدهدار شدهاند زیرا وی در تناقضی آشکار حتی کارکرد خطیب روحانی در مجالس عزاداری را نیز این میداند که«بر منبری برود و با صدای نرم و ملایم قصههای معقول و منقول و یأجوج و مأجوج بگوید و ذهن مستمعان را به خواب ببرد.»
مشکل اینجاست که او از اساس درک درستی از ماهیت عزاداری ندارد و تصورات باطل خود را دستمایه انتقاداتی چنین سست و بیمایه قرار داده است. چهبسا یک عامی کمسواد هم با اندکی تفکر میتواند به روشنی دریابد که حماسه عاشورا رخ نداد و سرِ عزیزترین اولیای خدا بر روی نی نرفت تا به بهانهی آن خطیبی بر منبر رود و با خواندن قصههای یأجوج و مأجوج ذهن مردم را خوابآلود سازد!! عجیب است که طایر فکر برخی مردمان این قدر کوتاه میپرد!
2. این ادعای دکتر سروش که تلویحاً رهبر معظم انقلاب را حامی و موجد جریان موسوم به «مداحی سیاسی» معرفی میکند، آن قدر بیپایه است که برای ابطال آن نیازی به اطاله سخن نیست و تنها استناد به کلامی ماندگار از معمار و نظریهپرداز کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی کفایت میکند تا رویکرد عمیق شیعه به شعائر عزاداری بهعنوان یک حربهی سیاسی بر همگان آشکار گردد.
آن بزرگوار صراحتاً میفرمود: «عاشورا یک مسئله بسیار مهم سیاسى ـ عبادى است. عزادارى کردن براى شهیدى که همه چیز را در راه اسلام داد، یک مسئله سیاسى است؛ یک مسئلهاى است که در پیشبرد انقلاب اثر بسزا دارد. ما از این اجتماعات استفاده میکنیم... ملت ما از آن «اللّه اکبر»ها استفاده کرد... این مظاهر و شعائر و امورى که در اسلام در آن سفارش شده باید فکر کنید که اینها یک مسئله سطحى نبوده است که میخواستند جمع بشوند و گریه کنند، خیر. ما ملت گریه سیاسى هستیم، ما ملتى هستیم که با همین اشکها سیل جریان میدهیم و خرد میکنیم سدهایى را که در مقابل اسلام ایستاده است.»
خوشبختانه تجربه انباشته نهضت عاشورایی امام خمینی چه در دوران مبارزات، چه در دوران جنگ تحمیلی و چه پس از آن تا کنون و حتی تجربه گرانسنگ شیعیان مجاهد در لبنان و سوریه و عراق و یمن این حقیقت را مبرهن ساخت که برداشت سیاسی از حماسه عاشورا و تبدیل شعار «لبیک یا حسین» به یک مرامنامه سیاسی و مبارزاتی میتواند مولّد چه قدرت عظیمی باشد که ابرقدرتهای جهان نیز از عهدهی مهارش برنیایند. چهبسا راز برآشفتگی دکتر سروش از جریان مداحی سیاسی نیز مشاهدهی همین دستاوردهای انکارناپذیر محور مقاومت است که با اقتباس از ظلمستیزی سیدالشهدا امروز در میدانهای نبرد با تزویر و تکفیر، خواب را از چشمان مستکبران میرباید.
3. اینکه گفته شود رهبر معظم انقلاب هدایت فکری جامعه را به مداحان وانهاده و لذا جمهوری اسلامی از اسلام فقیهانه به اسلام مداحانه گذر کرده است، حقیقتاً بر کجفهمی گوینده دلالت دارد.
ترغیب مداحان به استفاده از اشعار غنی و پرمحتوا برای بیان مباحث کاربردیِ حیات ائمه اطهار و پرداختن به مسائل روز بهمنظور بصیرتافزایی و بیدارگری مستمعین و تأثیرگذاری بر باورهای جوانان هرگز به معنای خلع ید روحانیون و نادیده انگاشتن نقش محوری آنان در هدایتگری نیست و بیانات اخیر رهبر معظم در جمع طلاب حوزههای علمیه استان تهران، عمق نگاه ایشان به جایگاه روحانیت را آشکار میسازد.
لکن باید از دکتر سروش پرسید آیا به موازات روحانیون هیچ قشر دیگری از جمله معلمان، اساتید دانشگاه، فرهیختگان، هنرمندان و مداحان وظیفهای در قبال روشنگری و هدایت جامعه ندارند؟ آیا مداحی که به یُمن هنر و نوای خوش خود میتواند چندهزار مخاطبِ غالباً جوان را در یک مجلس به گرد خود آورد، تنها باید به «تحریک عواطف» آنان بسنده کند و از دستاوردهای این ظرفیت عظیم به حداقلها اکتفا نماید؟ ضعف منطق دکتر سروش زمانی بیشتر آشکار میشود که فیالمثل بگوییم کارویژه هنرمندان و سینماگران تنها و تنها سرگرم کردن مردم است و آنان مجاز به خلق آثار معناگرا و برانگیزاننده تفکر نیستند زیرا این کار به منزله پافروبردن در کفش فیلسوفان و اندیشمندان است و نماد گذار از تفکر فیلسوفانه به تفکر سینماگرانه است!! پس بهتر آن است که هنرمندان صرفاً به فکر پر کردن اوقات فراغت مردم با لطایف و فکاهیها باشند و گام به عرصه خردورزی و معناگرایی نگذارند!!
البته بسیار جالب است که کسی امروز از آن سوی مرزها داعیه دفاع از کیان روحانیت در برابر مداحان اهلبیت را دارد که در گذشتهای نه چندان دور بهعنوان عضوی از جریان روشنفکری غربگرای داخل کشور از هیچ تلاشی برای تضعیف و تخریب جایگاه روحانیت مضایقه نمیکرد. یقیناً حافظه تاریخی ما آن قدر تحلیل نرفته است که موج اهانتها و بیحرمتیهای دکتر سروش و همقطارانش به ساحت روحانیون و مراجع عظام تقلید را از یاد برده باشیم. پس ناگفته پیداست جانبداری ظاهریِ امروز و کاربرد عباراتی چون «روحانیون اصیل و مراجع مُوقّر» نیز نه از سرِ ارادت به دشمنان دیروز بلکه تنها بهانهای برای عقدهگشاییِ یک فیلسوفنمای پایانیافته پشتکرده به وطن است که برای تضمین تداوم واریز دلارهای انگلیسی به حساب بانکیاش چارهای جز این قبیل ژاژخاییهای گاه و بیگاه ندارد.
4. دکتر سروش در مرقومه خود انبوهی از صفات زشت و مذموم همچون «نادانی»، «ناپاکی»، «نانجیبی»، «فرومایگی»، «کژرفتاری اخلاقی»، «بیعلمی» و «بیتقوایی» را به مداحانِ به قول او سیاسی و حکومتی نسبت میدهد و میدان دادن به آنها در جمهوری اسلامی را نشانهای دال بر وضعیت «قهقرای فرهنگی و قانقاریای اخلاقی» میداند!! یقیناً سخنانی این چنین سخیف و حرمتشکنانه نیازمند پاسخی از جنس منطق و استدلال نیست و تنها ذکر چند سؤال کفایت میکند:
* آیا موصوفِ صفاتِ ناپسندی مانند فرومایگی و کژرفتاری اخلاقی را در میان مداحان اهلبیت باید جستجو کرد یا در میان وطنفروشان فراری آن سوی مرزها که اخبار عبورشان از تمامی مقدسات این ملت و سقوط آزادشان در قهقرای بیاخلاقی و بیخدایی پیوسته به گوش میرسد؟
* آیا مصداق «به سخره گرفتن دین و هنر و فرهنگ» مداحان هستند یا جریان سینما و ادبیات و هنر روشنفکری غربگرا که در دریایی از ابتذال و سخافت غوطه میخورد و به ذبح سنتهای این مرز و بوم به پای فرهنگ غربی فخر میفروشد؟
* آیا مداحانِ به اصطلاح سیاسی و حکومتی بیشتر شایسته الفاظی چون «شعبان جعفری صفت»، «مزدور» و «خادم استبداد هستند» یا آنانی که از دامان سرزمین خود به آغوش بیگانه پناه بردهاند و جیرهخوار دلارهای اجنبی هستند و حتی برای گذران امور در بلاد غربت حاضرند ننگ حضور در مجالس مستبدترین و مرتجعترین سلاطینِ بدنام سعودی را نیز به جان بخرند؟
* دکتر سروش که مدعی است «فرستادن جوانان به درِ خانهی این مُزوّرانِ مزدور، مدلولی جز تحقیر معرفت و تمسخر فضیلت ندارد» باید پاسخ دهد آیا جوانان قرار است درس معرفت و فضیلت را در مکتب ابتذال شبکههای ماهوارهای و فضای مجازی بیاموزند که محتوای سخیفش را او و دوستانش از آن سوی مرزها تدارک میبینند؟
* وی که از «مغازهی تهیِ مغز مداحان» و «پستانهای خشک و خستهشان» سخن میگوید، خوب است این ابهام را روشن سازد که مغازه مغز او و همکفرانش چه چیز برای فروش دارد و از پستان آنها کدام شیر خردورزی برون میتراود به جز علم ترجمهای و بیان طوطیوار مشتی حدس و گمانهای چند فیلسوف غربی که امروز خود در صحت گفتارشان تردیدها دارند و به ورطه نسبیت و تکثر و پوچگرایی افتادهاند؟
و سؤالات بسیارِ دیگری که مجالی برای بیانش نیست لکن امید است به ذهن هر ایرانی منصف و اندیشمندی که خواننده این سطور باشد خطور نماید تا مصداق قهقرای فرهنگی و قانقاریای اخلاقی در پیشگاه عدل و انصاف آشکار گردد.