أَ فىِ اللَّهِ شَکٌّ
استدلال چند هزارساله
خداوند حکیم در قرآن کریم میفرماید که در طول تاریخ بشر تمام کسانی که در مقابل انبیا الهی ایستادهاند و دعوت آنان به راه مستقیم را نپذیرفتهاند، همگی یک چیز را مطرح کردهاند و آن این است که: «نسبت به شما و سخنان شما شک داریم».
البته در تمام این چند هزار سال هم همیشه یک پاسخ مشترک برای این بهانهجویی ثابت وجود داشته است و آن این بوده که آیا اصلاً در وجود خدا و یگانگی او شکی وجود دارد؟ تا بخواهیم دنبال برهانی برای اثبات آن باشیم. این سؤالِ همراه با تعجبِ پیامبران از معاندین و افراد لجوج و بیایمان است.
« أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَبَؤُاْ الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِن بَعْدِهِمْ لَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَتِ فَرَدُّواْ أَیْدِیَهُمْ فىِ أَفْوَاهِهِمْ وَ قَالُواْ إِنَّا کَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ وَ إِنَّا لَفِى شَکٍ مِّمَّا تَدْعُونَنَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ ـ
آیا خبر کسانى که پیش از شما بودند، به شما نرسید؟! قوم نوح و عاد و ثمود و آنها که پس از ایشان بودند همانها که جز خداوند از آنان آگاه نیست، پیامبرانشان دلایل روشن براى آنان آوردند، ولى آنها (از روى تعجّب و استهزا) دست بر دهان گرفتند و گفتند: ما به آنچه شما به آن فرستاده شدهاید، کافریم! و نسبت به آنچه ما را به سوى آن مىخوانید، شکّ و تردید داریم!» (ابراهیم/9)
«قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فىِ اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُم مِّن ذُنُوبِکُمْ وَ یُؤَخِّرَکُمْ إِلىَ أَجَلٍ مُّسَمًّى قَالُواْ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا تُرِیدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا کاَنَ یَعْبُدُ ءَابَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُّبِینٍ ـ
رسولان آنها گفتند: آیا در خدا شکّ است؟! خدایى که آسمانها و زمین را آفریده. او شما را دعوت مىکند تا گناهانتان را ببخشد، و تا موعد مقرّرى شما را باقى گذارد! آنها گفتند: (ما اینها را نمىفهمیم! همین اندازه مىدانیم که) شما انسانهایى همانند ما هستید، مىخواهید ما را از آنچه پدرانمان مىپرستیدند بازدارید شما دلیل و معجزه روشنى براى ما بیاورید!» (ابراهیم/10)
طلب دلیل ماهى، بر وجود آب
طلب دلیل بر ذات حقّ همچو طلب دلیل ماهى است بر وجود آب. از شیخ جنید بغدادى پرسیدند: «ما الدَّلیلُ عَلَى وُجودِ الصّانِعِ؟! ـ دلیل بر وجود صانع چیست؟!»
گفت: «أغْنَى الصَّباحُ عَنِ الْمِصْباحِ! ـ چون سپیده بدمد ما را از چراغ بى نیاز مىکند.»
روز را نیست حاجتى به چراغ روز خود دارد از چراغ فراغ
« فَسُبْحانَ مَنْ لَیْسَ لِذاتِهِ خِفآءٌ إلّا الظُّهورُ، وَ لا لِوَجْهِهِ حِجابٌ إلّا النّورُ ـ پس پاک و مقدّس است کسیکه براى ذات او خفایى نیست مگر ظهور، و براى وجه او حجابى نیست مگر نور.»
حجاب روى تو هم روى تست در همه حال نهان ز چشم جهانى ز بس که پیدایى[1]
واضحترین دلایل
برای اثبات وجود خدا فقط کافی است انسان اندکی تفکر نماید تا حقیقت را درک کند، دلیل خواستن بر وجود خدا مانند آن است که در روزی آفتابی برای وجود خورشید دلیل بخواهیم. به نقلهای زیر توجه فرمایید.
حقیقت هستى
از حضرت صادق علیهالسلام پرسیدند:
«بر وجود خدا و هستى حضرت او چه برهان و دلیلى دارى؟»
حضرت فرمود: «دلیل هستى او هستى من است، زیرا اگر هستى من از خود من است از دو صورت بیرون نیست، یا من خود را زمانى که بودهام، هست نمودهام که این تحصیل حاصل است و معقول نیست، یا هنگامى که نبودهام خود را به وجود آوردهام، که پدید آمدن هستى از نیستى محال است، پس یقین است که مرا کسى بهوجود آورده که هستى محض است و نیستى در او راه ندارد.»[2]
تفکر در تخم مرغ
مردی به نام دیصانى که منکر خدا بود، روزى به محضر حضرت صادق علیهالسلام آمد و گفت: «دُلَّنِی عَلَى مَعْبُودِی ـ مرا به پروردگارم هدایت کن (دلیل بیاور)»
در آنجا طفلى بود که با تخم مرغى سرگرم بازى بود، حضرت تخم مرغ را از آن طفل گرفت و به دیصانی فرمود: «با دقت بنگر، این تخم مرغ چون حصار استوارى است که از همه جهات پوشیده شده، جدار بیرونى آن را پوستى قوى و ضخیم تشکیل داده و زیر آن پوسته نازکى قرار دارد، در داخل آن سفیده سیال و روانى است که در میان آن زردهاى مایع مانند وجود دارد، نه سفیده با زرده مخلوط میشود، و نه زرده با سفیده آمیخته مىگردد، تخممرغ به همین کیفیت ساخته و پرداخته شده، نه چیزى در آن وارد مىشود، و نه از درون آن چیزى بیرون مىآید، هم اکنون تو نمىدانى این تخم منشأ حیوانى ماده یا نر است، هنگامى که با شرایط ویژه شکست و باز شود جوجهاى همانند طاوس به رنگهاى گوناگون از درون آن بیرون مىآید، اى ابوشاکر آیا براى پدید آمدن این تخم مرغ با چنین خصوصیتهایى مدبرى حکیم و آفرینندهاى علیم لازم مىدانى یا اعتقاد دارى که این تخم مرغ تصادفى و خود به خود پیدا شده؟!»
دیصانی سر به زیر افکند و مدتى در اندیشه و فکر غرق شد سپس سر برداشت و گفت:
«أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّکَ إِمَامٌ وَ حُجَّةٌ مِنَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ أَنَا تَائِبٌ مِمَّا کُنْتُ فِیه ـ
شهادت مىدهم بر وحدانیت خداى بىشریک و نبوت بندهاش محمد، و این که تو امام و حجت خدا بر بندگانى، و از مسلک باطلى که تاکنون دچار آن بودهام توبه مىکنم.»[3]
سوار کشتى شدهاى؟
امام عسکرى علیهالسلام فرمود: شخصى به امام صادق علیهالسلام عرض کرد:
«اى فرزند رسول خدا مرا به شناخت کلمهی اللَّه راهنمایى فرما چون هوچیگران و ستیزکنندگان مرا مورد هجوم تبلیغاتى خود قرار دادهاند و آنقدر با من جدل مىکنند که در وادى حیرت سرگردانم ساختهاند.
امام صادق علیهالسلام به او فرمود: «اى بندهی خدا: آیا هرگز بر کشتى سوارشدهاى؟»
عرض کرد: «بلى»
فرمود: آیا اتّفاق افتاده است که آن کشتى درهم بشکند و تو در کام امواج خروشان دریا گرفتار شوى، و در آن نزدیکى نه کشتى دیگرى باشد که تو را از مرگ حتمى برهاند، و نه شناگر ماهرى که سینه نیلگون آب را بشکافد و تو را بهساحل برساند؟»
عرض کرد: «بلى» (چنین شده است)
فرمود: «آیا در آن لحظهی سرنوشتساز که خطرى بهطور جدّى تو را تهدید مىکرد، در آن حال با ناامیدى تمام، ناگهان به قلبت افتاده که فقط موجودى که داراى قدرتى نامحدود است مىتواند تو را از این گرفتارى هولناک نجات دهد.»
گفت: «آرى» (امیدم بود دستى از غیب برون آید و کارى بکند)
امام صادق علیهالسلام فرمود: «همان چیزى که قلب تو متوجه آن شده خداست که قدرت دارد تو را نجات دهد درحالى که هیچ نجات دهندهاى نیست، و توانائى دارد به فریادت برسد، درحالى که در آن موقعیت هیچ فریادرسى نیست.»[4]
همه میدانند
از آنجا انسان بر فطرت خداجویی خلق شده، شناخت او نسبت به خداوند فطری است.
در قرآن میفرماید:
«وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلینَ ـ
و (به خاطر بیاور) زمانى را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت (و فرمود:) "آیا من پروردگار شما نیستم؟" گفتند: "آرى، گواهى مىدهیم!" (چنین کرد مبادا) روز رستاخیز بگویید: "ما از این، غافل بودیم" (و از پیمان فطرى توحید بىخبر ماندیم)»[5]
« فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ ـ
پس روى خود را متوجّه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتى است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده. دگرگونى در آفرینش الهى نیست این است آیین استوار ولى اکثر مردم نمىدانند!. (روم/30)
عبد اللَّهبنسنان از امام صادق علیهالسّلام راجع به آیه:« فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها» پرسید: «این فطرت چیست؟»
فرمود: «فطرت اسلام است که خدا مردم را هنگامى که از آنها پیمان گرفت بر یگانهپرستى آفرید. خدا فرماید: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ ـ مگر من پروردگار شما نیستم؟" و در آن مؤمن و کافر هر دو بودند.
همین سؤال را زراره از امام صادق علیهالسّلام پرسید و آنحضرت فرمود:
«فَطَرَهُمْ جَمِیعاً عَلَى التَّوْحِیدِ ـ همه را بر یگانهپرستى آفرید.»[6]
اطفال خداشناس
بر همین اساس در حدیثى از رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم نقل شده:
«کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ یَعْنِی الْمَعْرِفَةَ بِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُهُ ـ
هر نوزادى بر همین فطرت متولد مىشود، یعنى خداى عز و جل را خالق خود میداند.»[7]
همچنین فرمودهاند:
«لَا تَضْرِبُوا أَطْفَالَکُمْ عَلَى بُکَائِهِمْ فَإِنَّ بُکَاءَهُمْ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ الصَّلَاةُ عَلَى النَّبِیِّ وَ آلِهِ وَ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ الدُّعَاءُ لِوَالِدَیْهِ ـ
فرزندانتان را بهخاطر گریه کردنشان نزنید، زیرا چهار ماه گریه آنان شهادت به وحدانیت خداست، و چهار ماه درود بر من و آل من، و چهار ماه دعا براى پدر و مادر است.»[8]
انبیا براى اثبات خدا نیامدهاند
شاید بسیارى به این نکته توجه نداشته باشند که انبیا براى اثبات خدا نیامدهاند؛ زیرا در وجود صاحب عالم شکّ وجود ندارد. انبیا آمدند عقاید مردم را پاکسازى کنند؛ اما انبیا نیامدهاند خدا را به کسى بدهند، همه خدا را دارند ولى در دریافت آن اشتباه مىکنند.
وقتى از دانشمندان کمونیست مىپرسید که این ماده چه شکلى است، مىگویند این ماده شکل ندارد ولى شکل مىدهد.
«هُوَ الَّذی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحام ـ
او کسى است که شما را در رحمِ (مادران)، آن چنان که مىخواهد تصویر مىکند» (العمران/6)
«أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْض ـ
آیا ندیدید خداوند آنچه را در آسمانها و زمین است مسخّر شما کرده.» (لقمان/20)
این آیات اشاره به همین آگاهى باطن است، در این زمینه در عالم جاهل وجود ندارد، همه عالم هستند.
خدا در قرآن مىفرماید: «وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُون»[9]
همه شما عالم هستید، جهل مربوط به موارد دیگر است.[10]
همه میگویند الله
بیدارى و توجه درون فرد فرد انسانها نسبت به خداى یگانه در حدى است، که خداوند حکیم در قرآن کریم بارها میفرماید اگز از مشرکان لجوج بپرسی که چه کسی آفریننده است، همه یک جواب میدهند و میگویند الله.
1) «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ ـ
اگر از آنان [که اسیر زنجیر شرک و گرفتار معبودهاى باطل هستند] بپرسى: چه کسى آسمانها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را مسخر و رام نموده، با قاطعیت خواهند گفت: الله.» (عنکبوت/61)
2) «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِها لَیَقُولُنَّ اللَّهُ ـ
و اگر از آنان بپرسى چه کسى از آسمان آب نازل کرد، و به وسیله آن زمین را پس از مردگىاش زنده ساخت؟ بىتردید و با قاطعیت مىگویند الله.»(عنکبوت/63)
3) «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّه ـ
و هر گاه از آنان سؤال کنى: چه کسى آسمانها و زمین را آفریده است؟ مسلّماً مىگویند: اللَّه، بگو: الحمدللَّه (که خود شما معترفید)!» (لقمان/25)
4) «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ ـ
و اگر از آنها بپرسى: چه کسى آسمانها و زمین را آفریده؟ حتماً مىگویند: الله.» (زمر/38)
5) «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ ـ
و اگر از آنان بپرسى چه کسى آنان را آفریده است به طور قطع و یقین مىگویند الله.»(زخرف/87)
علامت او، خود اوست
عیان بودن جمالش به صورتى است که صدیقین تنها علامت و نشانهاى که براى حضرتش ذکر مىکنند وجود خود اوست، و از اینکه براى نشان دادن او از آثارش کمک بگیرند امتناع دارند. امام حسین علیهالسلام در دعاى عرفه میفرمایند:
«کَیْفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْکَ بِمَا هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَیْکَ أَ یَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَکَ حَتَّى یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْکَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَکُونَ الْآثَارُ هِیَ الَّتِی تُوصِلُ إِلَیْک ـ
چگونه بر وجود تو به موجودى که در ذات وجود و همه هستىاش نیازمند به توست استدلال شود، آیا براى غیر تو ظهورى هست که براى تو نیست تا آن غیر وسیله و سبب ظهور تو باشد، کى و چه زمانى پنهان بودهاى تا نیازمند دلیلى باشى که بر وجود تو دلالت کند، و کى و چه زمانى دور بودهاى تا آثار واصل کننده به تو باشد؟!!»
اندک اختلاف در توحید
آیه زیر روشن میکند که به خدا و خالق عالم عقیده داشتهاند و اختلاف بر سر توحید بوده است.
«أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فی ما هُمْ فیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ کاذِبٌ کَفَّارٌ ـ
آگاه باشید که دین خالص از آن خداست، و آنها که غیر خدا را اولیاى خود قرار دادند و دلیلشان این بود که: "اینها را نمىپرستیم مگر بهخاطر اینکه ما را به خداوند نزدیک کنند"، خداوند روز قیامت میان آنان در آنچه اختلاف داشتند داورى مىکند. خداوند آن کس را که دروغگو و کفرانکننده است هرگز هدایت نمىکند!» (زمر/3)
همچنین در سوره اعراف آیات 59- 65- 73- 85 و در سوره هود آیات:50- 61- 84 از حضرت نوح، هود، صالح و غیره نقل شده که همه میگفتند:
«یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ» معلوم میشود صحبت دربارهی وجود خدا نبوده و بهاو عقیده داشتند صحبت دربارهی معبود بود که میگفتند:
شما را جز خدا معبودى نیست. حتى در جواب هود میگفتند: « أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما کانَ یَعْبُدُ آباؤُنا»(اعراف/70) آیا آمدهاى تا فقط خدا را عبادت کنیم و از معبود پدران دست برداریم.[11]
صفات هم معلوم است
در آیه دیگری نه تنها میفرماید اصل وجود خدا را تایید میکنند، بلکه صفات او را نیز بیان مینمایند. «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ ـ هر گاه از آنان بپرسى: چه کسى آسمانها و زمین را آفریده است؟ مسلّماً مىگویند: خداوند قادر و دانا» (زخرف/9)
شاید به همین دلیل بود که پیامبر اعظم صلیاللهعلیهوآلهوسلم هنگامی که میخواست دعوت خود به اسلام را آشکار کند، هیچ بحث عقلی یا نقلی درباره اثبات وجود خدا و یا صفات او نداشت، بلکه در بازار را میرفت و میفرمود:
یَا أَیُّهَا النَّاسُ قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا
أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ برهان در اثبات توحید ربوبیت است
با توضیحات داده شده دوباره به سراغ آیه مورد بحث رفته و نظر علامه طباطبایی در خصوص آنرا نقل میکنیم.
کلمه" فطر" بهطورى که راغب گفته است در اصل به معناى پاره کردن از درازاى پارچه و یا چیز دیگر است، وقتى گفته مىشود:" فطرت الشیء فطرا" معنایش این است که آن را از طرف طول شکافتم. و وقتى گفته مىشود:" افطر الشیء فطورا و انفطر انفطارا" معنایش این است که قبول شکافتن و پاره شدن نمود.
در قرآن کریم هر جا که این ماده را به خداى تعالى نسبت داده به معناى ایجاد است، ولى در معناى ایجاد به نوعى عنایت استعمال شده، گویا خداى تعالى عالم عدم را شکافته، و از شکم آن موجودات را بیرون کشیده است، و این موجودات تا زمانى وجود دارند که خداى تعالى دو طرف عدم را هم چنان باز نگهداشته باشد، و اما اگر آنها را رها کند که به یکدیگر وصل شوند باز موجودات معدوم مىشوند، هم چنان که فرموده: « إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ ـ به درستى که خداى تعالى آسمانها و زمین را از اینکه نابود شوند، نگهداشته است و اگر بخواهند نابود شوند، کیست بعد از خدا که آنها را نگهدارد.»(فاطر/41)
بنا بر این، تفسیر کردن کلمه " فطر" به خلق، که عبارت است از جمعآورى اجزاء، تفسیر صحیحى نیست، و اگر در بعضى عبارات دیده مىشود، در حقیقت اشتباه است، به شهادت اینکه اگر فطر به معناى خلق بود باید برهانى که در آیه مورد بحث، یعنى در جمله " فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ" که بر اثبات وجود خالق اقامه شده، برهانى ناقص و اجنبى از مدعا باشد، زیرا بتپرست هم وجود خالق را منکر نیست و قبول دارد که خالق عالم، همان خداى سبحان است و بس، لیکن توحید ربوبیت را منکر است، و همچنین معبود را منحصر به یکى نمىداند، و در مقابل کسى که منکر توحید در ربوبیت و عبادت است، اثبات خالق فائدهاى ندارد.
از اینجا مىفهمیم که جمله مذکور، در مقام اثبات توحید ربوبیت است، چون این جمله، در مقابل کلام کفار و مشرکین که گفته بودند: « إِنَّا کَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَ إِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَیْهِ مُرِیبٍ» قرار گرفته، و مشرکین در این گفتار خود، دو چیز را انکار کردهاند، یکى رسالت را و دیگرى توحید در ربوبیت را، و ناگزیر، کلام رسولان هم که جواب این گفتار مشرکین است، باید متضمن دو اثبات باشد.
پس باید جمله «أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» برهان بر اثبات توحید ربوبیت باشد، و جملهی «َدْعُوکُمْ ...» برهان بر اثبات رسالت و حقانیت ادعاى انبیاء، زیرا اگر جمله اولى، صرفاً علیه انکار کفار بوده و هیچ جنبه برهانى نداشته باشد، دیگر احتیاجى نبود که وصف" فاطر" را بیاورد و آوردن وصف مذکور، براى این است که شک در ربوبیت او را بهکلى از بین ببرد.
برهانى تمام عیار و همه کس فهم
توضیح اینکه: در اولین تعقل و درکى که از این عالم مشهود مىکنیم که از موجودات تالیف شده و هر یک از آن موجودات، در حد خود، محدود و جداى از غیر خود هستند، و هیچیک از موجودات و اجزاى آنها وجودشان از خودشان و قائم به ذات خودشان نیست، چون اگر قائم به ذات خود بودند نه دستخوش دگرگونى مىشدند، و نه نابود مىگشتند، مىفهمیم که این موجودات و اجزاى آنها و هر صفت و آثارى که جنبه هستى و وجود دارد، از دیگرى و مال دیگرى است، و این دیگرى همان کسى است که ما خدایش مىنامیم، و او است که این عالم و اجزاى آن را ایجاد کرده، و براى هر یک حد و مرزى جداى از دیگرى قرار داده است، پس باید خود او، موجودى بدون حد باشد، وگرنه خود او هم محتاج به مافوقى است که او را محدود کرده باشد، و نیز مىفهمیم که او واحدى است که کثرت نمىپذیرد، چون کسى که در حد نمىگنجد، متعدد هم نمىشود و باز مىفهمیم که او با اینکه یکتا است، تمامى امور را همانطور که ایجاد کرده تدبیر هم مىکند، زیرا او مالک وجود آنها و همهی امور مربوط به آنها است، و کسى در هیچ چیز شریک او نیست ـ زیرا هیچ موجودى غیر او، مالک خودش و غیر خودش نیست ـ پس او رب هر چیزى است، و غیر او هیچ ربى نیست، هم چنان که او ایجاد کننده هر چیزى است و هیچ موجودى غیر او نیست.
این برهان برهانى است تمام عیار، و در عین حال ساده و همه کس فهم، و هر انسانى که با فطرت و و جدان خود بفهمد که این عالم مشهود و محسوس، حقیقت و واقعیتى داشته، و آنطور که سوفسطائیان پنداشتهاند صرف وهم و خیال نیست،، با این برهان، توحید الوهیت و ربوبیت را به آسانى اثبات مىکند، و به همین جهت قرآن کریم در آیات مورد بحث که در مقام بحث با بتپرستان است، این برهان را ایراد کرده است.
این آیه برهانى است بر اثبات وجود خداى تعالى، از راه قیام وجود هر موجودى و آثار آن از هر جهت به ذات او، تا هم وحدانیت ربوبیت را اثبات کند، و هم گفتار آنان را که بهعنوان تایید شک و ریب خود گفته بودند: « وَ إِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنا إِلَیْهِ مُرِیبٍ» باطل سازد پس در حقیقت، مضمون این آیه، نزدیک به مضمون آیه «قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ لا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا ـ بگو پس چرا غیر او را اولیاء گرفتهاید، با اینکه ایشان اختیار سود و زیان خویش را ندارند»(رعد/16) است.[12]
اثبات وجود و صفات خدا با تکیه بر نظام عالم هستى
قرآن در اینجا مانند غالب موارد دیگر براى اثبات وجود و صفات خدا تکیه بر نظام عالم هستى و آفرینش آسمانها و زمین مىکند، و مىدانیم در مساله خداشناسى هیچ دلیلى زندهتر و روشنتر از آن نیست. چرا که این نظام شگرف، هر گوشهاى از آن مملو از اسرارى است که به زبان حال فریاد مىزند: جز یک قادر حکیم و عالم مطلق، قدرت چنین طراحى ندارد، و به همین دلیل هر قدر علم و دانش بشر پیشرفت بیشترى مىکند، دلائل بیشترى از این نظام آشکار مىگردد که ما را به خدا هر لحظه نزدیکتر مىسازد.
راستى قرآن چه شگفتیها دارد؟ تمام بحث خداشناسى و توحید را در همین یک جمله که به صورت استفهام انکارى ذکر شده اشاره کرده است. جملهاى که براى تجزیه و تحلیل و بحث گستردهاش، هزاران کتاب کافى نیست.
قابل توجه اینکه مطالعه اسرار هستى و نظام آفرینش، تنها ما را به اصل وجود خدا هدایت نمىکند بلکه صفات او مانند علم و قدرت و حکمت و ازلیت و ابدیت او، از این مطالعه نیز روشن مىشود.[13]
ولایت فطری
ابوحمزه از ابوبصیر نقل مىکند که از حضرت باقر علیهالسّلام پرسیدم راجع به آیه « فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها»
فرمود: « آن فطرت ولایت ائمه علیهمالسّلام است.»[14]
و جابر گوید: بهامام باقر علیهالسلام عرضکردم: وجه تسمیه امیرالمؤمنین چیست؟
فرمود: «خدا بهاو این لقب را داده و در کتابش چنین فرموده: " وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ ـ
چون پروردگارت از پسران آدم، از پشتهایشان، نژادشان را برگرفت و آنها را بر خودشان گواه کرد که مگر نه این است که من پروردگار شما هستم" و محمد فرستاده من و على امیرالمؤمنین است؟»[15]
شکِ نجس
با توضیحاتی که ارائه شد مشخص گردید که شک در توحید و ائمه و احکام شریعت، نشان دهنده عدم تفکر دقیق در امور عالم است. زیرا خداوند هدایت را برای همه مشخص کرده است.
«إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً ـ
ما به حقیقت راه (حق و باطل) را به انسان نمودیم (و با تمام حجت بر او رسول فرستادیم) حالا خواهد هدایت پذیرد و شکر این نعمت گوید و خواهد آن نعمت را کفران کند.» (انسان/3)
«قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی ـ
همانا کمال از ضلال متمایز شد.» (بقره/256)
« وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ ـ
و او (انسان) را به خیر و شرش هدایت نمودیم.» (بلد/10)
به همین دلیل، بعد از این همه آیات روشن شک دلیل عناد یا حد اقل کمکاری است که نتیجه آن پشیمانی خواهد بود.
در آیه 54 سوره سبا دربارهی سرنوشت کفار و معاندان میفرماید آنها در یک لحظه دردناک تمام اموال و ثروتها، تمام کاخها و مقامها، و تمام آرزوهاى خود را مىبینند که از آنها جدا مىشود، آنهایى که سخت به یک درهم و دینار چسبیده بودند و دل از کمترین امکانات مادى بر نمىکندند چه حالى خواهند داشت در آن لحظه که باید با همه آن یکباره وداع گویند، و چشم بپوشند، و بهسوى آیندهاى تاریک و وحشتناک گام بردارند. «وَ حیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ کَما فُعِلَ بِأَشْیاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کانُوا فی شَکٍّ مُریبٍ ـ میان ایشان و آن آرزو که دارند حایل افکند، چنان که با نظایر ایشان از پیش همین رفتار را کرد، که آنان در شکى سخت بودند.»
و علت همهی این مسائل آن است که آنها پیوسته در حال شک و تردید به سر مىبردند و طبعاً چنین سرنوشتى در انتظار آنها بود. «إِنَّهُمْ کانُوا فِی شَکٍّ مُرِیبٍ»[16]
از طرفی این شک، همان رجس و پلیدی است که خداوند بر دلهای کسانی که نمیخواهند ایمان بیاورند قرار میدهد.
ابو بصیر گوید: امام صادق علیهالسّلام در تفسیر آیه شریفه «کَذلِکَ یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ ـ بدینسان خدا بر کسانى که ایمان نمىآورند ناپاکى مىنهد»(انعام/125)
فرمودند: «هُوَ الشَّک ـ مقصود از آن شک و تردید مىباشد.»[17]
نکاتی دیگر دربارهی شک
در چند آیه قرآن از شکی که مشرکان داشتند صحبت شده است. در این بخش تعدادی از نکاتی که از این آیات برداشت میگردد را بر اساس تفسیر نور به صورت خلاصه آوردهایم.
1) ص/8 ـ شک دو گونه است: طبیعى و تعمّدى. در شک طبیعى انسان به دنبال فهم حقیقت است، امّا هنوز به علم نرسیده است. این شک، امرى مثبت و لازمهى فکر بشرى است. امّا گاهى انسان چیزى را مىداند، ولى در آن تشکیک مىکند و دیگران را به شک مىاندازد تا حقیقت آشکار نگردد. مراد قرآن از اینکه مىفرماید: «بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْ ذِکْرِی» شک نوع دوم است.[18]
2) ابراهیم/10 ـ اعتقاد به خدا، فطرى و بدیهى است و سزاوار شک نیست. «أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ»[19]
3) غافر/34 ـ شک، یک حالت طبیعى است، ولى تشکیک بىمورد ناپسند است. «فَما زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمَّا جاءَکُمْ بِهِ»[20]
4) غافر/34 ـ شک، اگر مقدّمهى تحقیق و حرکت شود ارزش دارد ولى اگر سبب رکود و سوء ظن شود یک آفت است. «فَما زِلْتُمْ فِی شَکٍّ»[21]
5) فصلت/45 ـ شک باید مقدّمهى تحقیق و سؤال و رسیدن به یقین باشد، نه وسیلهى بهانهجویى و سوء ظن. «لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ»[22]
6) شورى/14 ـ شکى که همراه با سوء ظنّ باشد، شک مخرّب است. «لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ»[23]
7) دخان/9 ـ شک باید زمینهى بررسى و مقدّمه تحقیق و یقین باشد، نه بستر غفلت و بطالت. شک پایدار مورد انتقاد و توبیخ است. «فِی شَکٍّ یَلْعَبُونَ»[24]
8) هود/11ـ اگر شک، مقدّمه و زمینهى تحقیق و ارشاد نباشد، بزرگترین عامل رکود و سقوط خواهد گردید. «شَکٍّ» ... «مُرِیبٍ»[25]
9) ابراهیم/9 ـ شک کفار در حقّانیّت دین، ناشى از مقام تحقیق نیست، بلکه منشأ آن بدبینى و لجبازى است. «شَکٍّ ... مُرِیبٍ»[26]
10) دخان/9 ـ در دلائل توحید ابهام و پیچیدگى نیست و ریشهى شک کافران، لجاجتى است که در درون خود آنان است. «بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ یَلْعَبُونَ»[27]
11) دخان/9 ـ منکران وحى، منطق و برهانى ندارند و تلاش و زندگى آنان حرکتى بازیگرانه است. «فِی شَکٍّ یَلْعَبُونَ»[28]
در سوره دخان اشاره میفرماید که اگز مشرکان طالب یقین باشند اسباب تحصیل یقین فراوان و فراهم است، سپس مىافزاید: آنها جویاى یقین و طالب حق نیستند، بلکه در شَکّند و با حقایق بازى مىکنند! «بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ یَلْعَبُونَ»(دخان/9).
اگر آنها در حقانیت این کتاب آسمانى و نبوت تو تردید دارند بهخاطر این نیست که مساله پیچیدهاى است، بلکه از این جهت است که آنرا جدى نمىگیرند و با شوخى با آن برخورد مىکنند، گاه مسخره و استهزا مىکنند و گاه خود را به نادانى و بیخبرى مىزنند و هر روز با یک نوع بازى خود را سرگرم مىسازند.[29]
[1]. آیتاللّه حسینى طهرانى ـ اللهشناسى، ج2 ص154
[2]. شیخ حسین انصاریان، تفسیر حکیم ج5 ص32 ـ به نقل از لطائف الطوائف ص45
[3]. التوحید (للصدوق)، ص123 ـ الکافی (ط، الإسلامیة)، ج1، ص80 ـ الإحتجاج (للطبرسی)، ج2، ص333
[4]. التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیهالسلام، ص22
[5]. اعراف/172 ـ در این خصوص به مقاله «معرفت شهودی و علم حضوری نسبت به خداوند» در شماره 24 شمیم معرفت مراجعه کنید.
[6]. هر دو روایت: الکافی (ط - الإسلامیة)، ج2، ص12
[7]. اصول الکافی، ترجمه مصطفوى، ج3 ص21
[8]. التوحید (للصدوق)، ص331
[9]. در بقره/22 دربارهی همتا قرار ندادن برای خدا آمده. در بقره/42 و آلعمران/71 به تبدیل نکردن حق به باطل اشاره دارد. در بقره/188 برای نخوردن مال حرام وارد شده است. در أنفال/27 به موضوع خیانت اشاره دارد.
یعنی فقط موضوع خداشناسی نیست که مردم فطرتاً میدانند بلکه اخلاقیات نیز موضوعی فطری است.
[10]. شیخ حسین انصاریان، تواضع و آثار آن ص393
[11]. قاموس قرآن، ج4، ص24
[12]. ترجمه المیزان، ج12، خلاصه ای از صفحات 34 تا 36
[13]. تفسیر نمونه، ج10، ص287
[14]. الکافی (ط - الإسلامیة) ج1 ص419
تفسیر القمی ج2 ص154
تأویلالآیات الظاهرة ص427
إثبات الهداة ج1 ص167
البرهان ج4 ص341
مرآة العقول ج5 ص36
بحارالأنوار ج23 ص365
تفسیر نور الثقلین ج4 ص181
[15]. الکافی (ط - الإسلامیة)، ج1 ص412
مناقب (لابن شهرآشوب) ج3 ص55
الیقین النص، ص283
مختصر البصائر ص389
إثبات الهداة ج3، ص112
البرهان ج2 ص608
مدینة المعاجز ج1 ص58
مرآة العقول ج4 ص371
بحارالأنوار ج37 ص311
تفسیر نورالثقلین ج2 ص92
[16]. تفسیر نمونه، ج18، ص158
[17]. تفسیرعیاشی، ج1، ص 377
[18]. تفسیر نور، ج10، ص84
[19]. تفسیر نور، ج6، ص267
[20]. همان، ج10، ص251
[21]. همان
[22]. همان، ص354
[23]. همان، ج10، ص385
[24]. همان، ص491
[25]. همان، ج5، ص345
[26]. همان، ج6، ص266
[27]. همان، ص491
[28]. همان
[29]. برداشتی از تفسیر نمونه، ج21، ص158