منتخب اشعار فاطمیه
انتخاب شده توسط خادم الموالی
صفحه بندی شده PDF
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
ماه عزای فاطمه روح مُحرم است
خون گریه کن ز غم،که عقیق یمن شوی
رخصت دهد خدا که تو هم سینه زن شوی
در فاطمیه از دل و جان گریه میکنیم
همراه با امام زمان گریه میکنیم
در فاطمیه رنگ جگر سرختر شود
آتش فشان غیرت ما شعلهور شود
شمشیر خشم شیعه پدیدار میشود
وقتی که حرف کوچه و دیوار میشود
لعنت به آنکه پایهگذار سقیفه شد
لعنت به هر کسی که به ناحق خلیفه شد
لعنت بر آنکه برتن اسلام خرقه کرد
این قوم متحد شده را فرقه فرقه کرد
تکفیر دشمنان علی رکن کیش ماست
هر کس محب فاطمه شد، قوم وخویش ماست
ما بیخیال سیلی زهرا نمیشویم
راضی به ترک و نهی تبرا نمیشویم
قرآن و اهل بیت نبی اصل سنت است
هر کس جدا ز این دو شود، اهل بدعت است
ما همکلام منکر حیدر نمیشویم
با قنفذ و مغیره برادر نمیشویم
ما از الست طایفهای سینه خستهایم
ما بچههای مادر پهلو شکستهایم
امروز اگر که سینه و زنجیر میزنیم
فردا به عشق فاطمه شمشیر میزنیم
ما را نبی «قبیلهی سلمان» خطاب کرد
روی غرور و غیرت ما هم حساب کرد
از ما بترس،طایفهای پر ارادهایم
ما مثل کوه پشت علی ایستادهایم
از اما بترس، شیعهی سرسخت حیدریم
جان برکفان جبههی فتوای رهبریم
از جمعهای بترس که روز سوارهاست
پشت سر امام زمان ذوالفقارهاست
از جمعهای بترس،که دنیا به کام ماست
فرخنده روز پر ظفر انتقام ماست
از جمعهای بترس،که پولاد میشویم
از هرم عشق، مالک و مقداد میشویم
تفسیر رنجنامهی کوثر نگفتنی است
تشریح حادثات مکرر نگفتنی است
مبنای روضه خواندن ما بر کنایه است
باور کنید روضهی مادر نگفتنی است
وقتی که با اشارهای از دست میرویم
شرح تمام روضه که دیگر نگفتنی است
حالا بماند آن همه غربت نشینیاش
دلتنگیِ فراق پیمبر نگفتنی است
بهتر که حرف کوچهی دلواپسی نشد
اصلاً حکایت گل پرپر نگفتنی است
جریان گوشوار شکسته برای بعد
مرثیههای خاکی معجر نگفتنی است
او رفت و دردهای دلش ناشنیده ماند
تفسیر رنجنامهی کوثر نگفتنی است
**************************
دود بود و آتش و دیوار و در
بهر محسن کردی احساس خطر
هر چه نیرو داشتی بردی به کار
تا نبیند غنچهات آسیب خار
بازویت کم کم که از کار اوفتاد
کار با دیوار و مسمار اوفتاد
**************************
غریب و بی کس و تنها کنار خانه بنشستم
مدینه گریه کن با من که زهرا رفته از دستم
غریب و بی کس و تنها نگار من شده نیلی
مدینه گریه کن با من که زهرا میخورد سیلی
خدایا بلبل عشقم، چو پرپر در قفس میزد
به جرم یا علی گفتن به پشت در نفس میزد
غریبی مرا مردم همه با چشم خود دیدند
میان شعله آتش گلم را با لگد چیدند
صدای ناله او را ز پشت در شنیدم من
خدا داند که از زینب خجالت میکشیدم من
**************************
عشق یعنی دل سپردن در الست
از می وصل الهی مستِ مست
عشق یعنی ذکر ناموس خدا
یا علی گفتن به زیر دست و پا
عشق یعنی جلوه صبر خدا
شرم ایوب نبی از مرتضی
عشق یعنی صبر در هنگام خشم
عشق یعنی جای سیلی روی چشم
عشق بر دل ها شهامت میدهد
عشق بر تنها حلاوت میدهد
عشق بر دلداده فرمان میدهد
عاشق جان داده را جان میدهد
عشق باعث شد که دل سامان گرفت
پشت درب خانه زهرا جان گرفت
عشق یعنی انقلاب فاطمه
از کبودی چشم خواب فاطمه
عشق یعنی عشق ناب فاطمه
بیتالاحزان خراب فاطمه
عشق یعنی صحبت بی واهمه
حیدر دربند پیش فاطمه
آن که خود مرد دلیر جنگ بود
دستگیر فرقهای صدرنگ بود
عشق یعنی عاشقی در تار و پود
گردش دستاس با دست کبود
عشق یعنی گریه های حیدری
دختری دنبال نعش مادری
عشق یعنی قلب چون آئینه ای
جای میخ در به روی سینه ای
عشق یعنی انتظار منتظر
سینه ای مجروح از مسمار در
عشق یعنی طاعت جان آفرین
رد خون سینه بر روی زمین
**************************
چشمی شبیه چشم تو گریان نمیشود
زهرا؛ حریف چشم تو باران نمیشود
گیرم که نان بعد خودت هم درست شد
نان بدون فاطمه که، نان نمیشود
برخیز و باز مادریات را شروع کن
فضه حریف گریهی طفلان نمیشود
بدجور جلوه کرده کبودی چشم تو
طوری که زیر دست تو پنهان نمیشود
معجر بزن کنار و علی را نگاه کن
خورشید زیر ابر که تابان نمیشود
فهمیدهام ز سرفهی سنگین سینهات
امشب نفس کشیدنت آسان نمیشود
ای استخوان شکستهی حیدر چه میکنی؟
با کار خانه زخم تو درمان نمیشود
من خواهشم شدهست که زهرای من بمان
تو با اشاره گفتی علی جان نمیشود
گفتم که روی خویش عیان کن ببینمت
گفتی به یک نگاه؛ به قرآن نمیشود
**************************
وقتش شده نگاه به دور و برت کنی
فکری برای این همه خاکسترت کنی
عُذر مرا ببخش دوایی نداشتم
تا مرهم کبودی چشم ترت کنی
امشب خودم برای تو نان میپزم ولی
با شرط اینکه نذرِ تب پیکرت کنی
مجبور نیستی که برای دلِ علی
یک گوشهای نشینی و چادر سرت کنی
زحمت نکش خودم به حسین آب میدهم
تو بهتر است فکر، برای پرت کنی
ای کاش از بقیهی پیراهن حسین
معجر ببافی و به سر دخترت کنی
من، زینب و حسن، ... همه ناراحت توایم
وقتش شده نگاه به دور و برت کنی
**************************
شعله در شعله دل کوچه پر از غم میشد
کوچه در آتش و خون داشت جهنّم میشد
“باید آتش بزنم باغ و بهار و گل را…”
روضه مکشوف تر از آن چه شنیدم می شد
بین دیوار و در انگار زنی جان میداد
جان به لب از غم او عالم و آدم میشد
لااقل کاش دل ابر برایش می سوخت
بلکه از آتش پیراهن او کم می شد
زن در این برزخ پر زخم چه رنجی دیده است؟
بیست سالش نشده داشت قدش خم میشد
تا زمین خورد صدا کرد: “علی چیزی نیست”
شیشه ای بود که صد قسمت مبهم میشد
آن طرف مَرد، سکوتش چِقَدر فریاد است
روضه جان سوز تر از غربت او هم می شد؟
میخ ! کوتاه بیا، همسرم از پا افتاد
میخ هر لحظه در این عزم، مصمّم میشد
غنچه دارد گل من تیغ نزن بیانصاف
حیف، بابا شدنم داشت مسلّم میشد
ناگهان چشم قلم تار شد و بعد از آن
کربلا بود که در ذهن مجسّم میشد
کوچه در هیأت گودال در آمد آن گاه…
بارش نیزه و شمشیر دمادم میشد
اشک خواهر وسط هلهله طوفانی بود
اشک و لبخند در این فاجعه توأم میشد
سیبِ سرخی به سر شاخهی نیزه گل کرد
داشت اوضاع جهان یکسره در هم میشد
**************************
آمدم در خانه چشم در چشم زینب دوختم
از نگاه او به در سر تا به پا افروختم
آب گشتم از خجالت مثل زهرا سوختم
من خودم مسمار را بر درب خانه کوفتم
**************************
رنگِ پاییز به دیوارِ بهاری افتاد
بر درِ خانهی خورشید شراری افتاد
فاطمه ظرفیت کل ولایت را داشت
وقت افتادن او ایل و تباری افتاد
آنقدر ضربهی پا خورد به در تا که شکست
آنقدر شاخه تکان خورد که باری افتاد
تکیه بر در زدنش درد سرش شد به خدا
او کنارِ در و در نیز کناری افتاد
بعدِ یک عمر مراعاتِ کنیزانِ حرم
فضهی خادمه آخر به چه کاری افتاد
خواست تا زود خودش را برساند به علی
سرِ این خواستنِ خود دو سه باری افتاد
نالهای زد که ستونهای حرم لرزیدند
به روی مسجدیان گرد و غباری افتاد
غیرتِ معجرِ او دستِ علی را وا کرد
همه دیدند سقیفه به چه خواری افتاد
وقت برگشت به خانه همه جا خونی بود
چشمِ یاری به قد و قامتِ یاری افتاد
آنقدَر فاطمه از دست علی بوسه گرفت
بعد از آن روز دگر رفت و کناری افتاد
**************************
حوصله و صبر من نیست از این بیشتر
جان دهم از داغ دل گر نکنی یک نظر
فرصتی آخر بده تا بدوم از پیات
وای کجا میبری مادر ما را پدر
**************************
گل غم میزند هر سو جوانه
دگر زینب شده بانوی خانه
در آن خانه که غمها جلوهگر بود
نشان سینه مادر به در بود
**************************
شب شهادت
از گریه نا امیدم، دردم دوا نگردد
بغضی که در گلو ماند، جز داد، وا نگردد
با آستین گرفتند، طفلان من دهان را
مانند من کسی کاش، صاحب عزا نگردد
من پیرمرد شهرم، تو پیرتر ز فضه
ای پیر! قامتت در، تابوت جا نگردد
آهسته شستم اما، از بس شکسهای تو
ای خرده شیشه غسلت، نه، بیصدا نگردد
آیینهای شکسته، اسما ! مراقبت کن
این دندهی شکسته، تا جا به جا نگردد
این زخم، زخم پهلوست، هم آمده به سختی
آبی بریز اما، آرام، وا نگرد
بر سنگ سرخ غسلت، چسبیده لخته خونت
با ناخنم تراشم، اما جدا نگردد
مشتت که باز کردم، یک گوشواره دیدم
گفتی علی خبردار، از ماجرا نگردد
در کوچهای که خوردی، از ضربهای به دیوار
خون تو پاک حتی، از سنگها نگردد
جای علی در این شهر، قنفذ چه محترم شد
گویا سزای مردی، جز ناسزا نگردد
وقتی که سینهات بر در میخکوب میشد
گفتم ز چوب و آتش، محسن رها نگردد
خونآبه میچکد باز، از چوبهای تابوت
وقتی که سر گشاید، راحت دوا نگردد
گفتی که روضهها را بالای سر بخوانم
امشب بخواه زینب، در کربلا نگردد
**************************
بابا کجا بردی تو دیشب مادرم را
دیگر به دامان که بگذارم سرم را
هق هق مکن بابا دلم آتش بگیرد
بابا الهی دخترت زینب بمیرد
زانو بغل منما سرشکت را مپوشان
از دخترت دیگر تو اشکت را مپوشان
از بسکه امشب شانهات لرزیده بابا
بر حال تو دردانهات ترسیده بابا
زینب تحمل گر کند هجران مادر
هرگز ندارد طاقت بغض تو حیدر
بغض گلویت کار من دشوار کرده
قلبم دوباره یاد آن مسمار کرده
بابا خودم دیدم که با آوای دردی
با گریه خون روی در را پاک کردی
بابا حسن را درد سختی چیره گشته
چندیست سوی درب خانه خیره گشته
بابا ترا بر حق عشق و صبر مادر
زائر کن امشب دخترت بر قبر مادر
بابا چو زهرا مادر خود بیکَسم من
بهر حسین غمزده دلواپسم من
من خانه داری میکنم بهر تو شاید
دیدار من یک ذره از دردت زداید
من عاشقم این را ز مادر ارث بردم
از سینهی ام الائمه شیر خوردم
بابا مکن این گونه تنها سوگواری
ای مرتضی آخر مگر دختر نداری
**************************
کمتر دهید شرح غم بیشماره را
کمتر کنید خون جگر سنگ خاره را
مادر که رفت با رخ نیلی به زیر خاک
پنهان کنید از پدرم گوشواره را
**************************
ای حضرت حوریه؛ ای روح معانی
ای خاستگاه جلوههای لن ترانی
حالا نمیشد باز پیش ما بمانی؟
ما را مبرّا کن از این دل نگرانی
برخیز و بر اهل جهان پیغمبری کن
بر عالم و آدم دوباره سروری کن
امروز در دستان خود جارو گرفتی
دیروز حتی از علی هم رو گرفتی
امروز با شانه خم از گیسو گرفتی
دیروز خون لخته از پهلو گرفتی
نان می پزی اما دلم خوش نیست خانم
جان دادنت شایع شده مابین مردم
دیشب که خوابیدی تو را افسرده دیدم
گلگبرگهایت را خم و پژمرده دیدم
رنگ کبودی که به رویت خورده دیدم
کابوس میدیدی تو را آزرده دیدم
این قصهی تنهاییات در کوچهها چیست؟
گفتی نزن؛ من باردارم؛ ماجرا چیست؟
شهر مدینه زندگیام را نظر زد
گرگ سقیفه ناگهان از کوچه سر زد
زهرا دم در رفت و او محکم به در زد
زهرای من را پیش چشم چل نفر زد
اهل مدینه عاقبت چه بد شدند آه
با پا ز روی همسر من رد شدند آه
پشت در ماتکمده اخگر که پیچید
عمامه دور گردن حیدر که پیچید
پشت تو دائم چادر و معجر که پیچید
سوی ضریح پیکر تو در که پیچید
مسمار بین سینهات جا باز میکرد
رفت و به سرعت محسنت را ناز میکرد
هر بار میگفتی نزن؛ یا مشت خوردی
با پشت دستی با چهار انگشت خوردی
شلاق از پیش و لگد از پشت خوردی
این ضربههایی که به قصد کشت خوردی...
...من خورده بودم زودتر افتاده بودم
زیر دری که سوخته جان داده بودم
حق نگذرد از قنفذ و جرم گزافش
دیدم که در کوچه چه جوری با غلافش
زد روی آرنج تو با آن انعطافش
پاداش هم میگیرد از کار خلافش
در بین آن کوچه چه کاری داد دستت
از قسمت پهنا زد و افتاد دستت
باید نخ و سوزن بگیری پر بدوزی
یک پیرهن با چند تا معجر بدوزی
پیراهنی ایمن ز یک لشگر بدوزی
زیر گلو را بلکه محکمتر بدوزی
شاید که روی این یقه، خنجر نیامد
شاید ته گودال از تن در نیامد
وقتی حسینت تشنه لب افتاده باشد
در چنگ یک مرد عرب افتاده باشد
ای کاش قتل او به شب افتاده باشد
یا جای صورت به عقب افتاده باشد
اینگونه نه از پشت گردن خون میآید
نه؛ پیرهن از پیکرش بیرون میآید
روزی ز فرق دخترت مو میکشند و
از دست دخترها النگو میکشند و
الواطها در خیمه چاقو میکشند و
ناموس زهرا را به هر سو میکشند و
از آتش خیمه چه معجرها بسوزد
معجر نه بلکه صورت و سرها بسوزد
**************************
خونهای روی معجر
از دست میروی همه دار وندار من
گفتی تمام عمر تو هستی کنار من
بی تو شود سیاه دگر روزگار من
حالا چرا شکستهای ای ذوالفقار من
من بیسپاه میشوم ای لشکرم بمان
خانه خراب میشوم ای همسرم بمان
از حیدرت سه ماه چرا رو گرفتهای؟
با گریههای مخفی خود خو گرفتهای
یک دست بر جراحت پهلو گرفتهای
یک دست بر کبودی بازو گرفتهای
صد پاره فاطمه ز غمت شد دل علی
تو با همین سکوت شدی قاتل علی
ای استخوان شکستهی حیدر نفس مکش
شعله کشد ز آه تو، دیگر نفس مکش
باشد برای زخم تو بهتر، نفس مکش
رنگین شده ز خون تو بستر، نفس مکش
از بعد کوچهها تو سرت خم شده چرا؟
زهرای من بگو کمرت خم شده چرا؟
بانو بنفشه پیکر تو میکشد مرا
جسم نحیف و لاغر تو میکشد مرا
خونهای روی معجر تو میکشد مرا
این گریههای دختر تو میکشد مرا
انگار درد بر همه عضوت رسیده است
زهرا چه میکشی تو که رنگت پریده است
تو کار میکنی ز تنت لاله میچکد
از گوشههای پیرهنت لاله میچکد
از زخمهای بر بدنت لاله میچکد
امشب چگونه از کفنت لاله میچکد؟
امشب بگو علی چه کند روبروی تو؟
با فضه من چگونه دهم شستشوی تو؟
**************************
زمین خورده آمدم
ای دل خوشی خانهام، ای بانوی حرم
با خود مبر صفا ز سرای محقرم
ای تازیانه خورده پرستوی من مرو
چهره کبود پَر مکش از لانه، بیپرم
شد فرصتی که خوب تماشا کنم تو را
فهمیدهام که وای چهها آمده سرم
من التماس میکنم ای فاطمه بمان
بگشا دو چشم زخمی خود، بین که حیدرم
مسجد نشسته بودم و گفتند...فاطمه..
گفتم که وای خاک دو عالم شده سرم
این راه را ببین که زمین خورده آمدم
برخیز که به جز تو کسی نیست یاورم
بر خیز با دو دست شکسته تو پاک کن
یک بار دیگر اشک من از دیدهی ترم
بر خیز یا مرا تو به همراه خود ببر
برخیز یا بگو که چه سان از تو بگذرم
کابوس زخمهات رهایم نمیکند
تا مرگ، یاد سرخی گلهای بسترم
*****************
قلبی پر از اندوه و جراحت دارد
از غربت مرتضی مصیبت دارد
آن روز خودش غسل شهادت میکرد
میگفت که زخم کهنه زحمت دارد
*****************
خدا داند دلم خون گریه میکرد
به حالت دشت و هامون گریه میکرد
ندیدم زخم پهلو را در آن شب
ولی دیدم کفن خون گریه میکرد
بین این خانه که بوی پدرم میآید
خاطرات خوشمان در نظرم میآید
گوشهی خانه به جز گریه شفا نیست مرا
دائما اشک ز ابر بصرم میآید
حرمتم خوب نگه داشته شد غصه نخور
هیزم و آتش در پشت حرم میآید
با لگد مزد تو یکجا همه پرداخته شد
بی تو غم سوی دل پر شررم میآید
سر شب تا به سحر سخت به خود میپیچم
بس که این درد سراغ کمرم میآید
نفسم بازدمش پر شده از خونابه
سوزش درد به چشمان تَرَم میآید
سخت لاغر شدهام سوختهام خسته شدم
بنگر بی تو چه دارد به سَرَم میآید
دندهای را که شکسته چه کنم وقت نماز
دائماً تیزی آن بر جگرم میآید
پیروهن بافتهام همچو کفن بهر حسین
پیروهن کهنه به کار پسرم می آید
************
الا ای چاه یارم را گرفتند
گلم، باغم، بهارم را گرفتند
میان کوچهها با ضرب سیلی
همه دار و ندارم را گرفتند
************
نمک بر زخم پاشیدند و رفتند
گلم را با لگد چیدند و رفتند
شرار آتش از کاشانه بر خواست
همه این صحنه رادیدند و رفتند
**************************
بی تو این شب، شبِ غم بار مرا میبیند
درد این درد چه بسیار مرا میبیند
جز تو یک شهر دلِ آزار مرا میبیند
چشمت انگار که این بار مرا میبیند
ولی انگار نه انگار مرا میبیند
بازکن پلک که از خانه خجالت نکشم
بی تو از آه یتیمانه خجالت نکشم
شانهای زن که از این شانه خجالت نکشم
تو و پیراهن مردانه خجالت نکشم
چشم بی جان تو ای یار مرا میبیند
زحمتِ دخترِ تب کرده تو را خوب نکرد
اشکش افسوس که سر دردِ تو را خوب نکرد
روی نیلی شدهی زرد تو را خوب نکرد
زخمهای جگر مَرد، تو را خوب نکرد
چه کنم دخترکت زار مرا میبیند
با که گویم تن بیمار چرا خونین است
سنگ غلست، در و دیوار چرا خونین است
باز میشویم و هر بار چرا خونین است
انحنای نوک مسمار چرا خونین است
وای از آن میخ که خون بار مرا میبیند
قاتلت گفت که دشمن شکنش را کشتیم
خوب شد پای علی سینه زنش را کشتیم
نه فقط فاطمه با او حسنش را کشتیم
میزند داد به لبخند؛ زنش را کشتیم
تاکه در مسجد و بازار مرا میبیند
آه از آن روز که کارم به تماشا افتاد
رد پایی به روی چادرت آنجا افتاد
من زمین خوردم و بانوی من از پا افتاد
ضربهای آمد و بر بازوی تو جا افتاد
باز این روضه ی دشوار مرا می بیند
قنفذ از راه از آن لحظه که آمد میزد
تازه میکرد نفس را و مجدد میزد
وای از دست مغیره چهقدر بد میزد
جای هر کس که در آن روز نمیزد میزد
باز با خنده در انظار مرا میبیند
میروی زخمی و زخم ِدل من باقی ماند
راز ِسر بستهیِ چشمانِ حسن باقی ماند
کفنت میکنم اما دو کفن باقی ماند
کهنه پیراهن و یک پاره بدن باقی ماند
پسرت بی سر و دستار مرا میبیند
ترسم این است بریزند بدنش را بکِشند
جلوی دختر ِمن پیرهنش را بکِشند
نیزه ها نقشهی برهم زدنش را بکِشند
دارد آن چشمهی دیدار مرا میبیند
************
غریب و بی کس و تنها کنار خانه بنشستم
مدینه گریه کن با من که زهرا رفته از دستم
غریب و بی کس و تنها نگار من شده نیلی
مدینه گریه کن با من که زهرا خورده است سیلی
خدایا بلبل عشقم، چو پرپر در قفس میزد
به جرم یا علی گفتن به پشت در نفس میزد
غریبی مرا مردم همه با چشم خود دیدند
میان شعله آتش گلم را با لگد چیدند
صدای ناله او را ز پشت در شنیدم من
خدا داند که از زینب خجالت میکشیدم من
************
حوصله و صبر من نیست از این بیشتر
جان دهم از داغ دل گر نکنی یک نظر
فرصتی آخر بده تا بدوم از پیات
وای کجا میبری مادر ما را پدر
گل غم میزند هر سو جوانه
دگر زینب شده بانوی خانه
در آن خانه که غمها جلوهگر بود
نشان سینه مادر به در بود
کمتر دهید شرح غم بیشماره را
کمتر کنید خون جگر سنگ خاره را
مادر که رفت با رخ نیلی به زیر خاک
پنهان کنید از پدرم گوشواره را
نخلی که شکسته ثمرش را نزنید
مرغی که زمین خورد پرش را نزنید
دیدید اگر که دست مردی بسته
دیگر در خانه همسرش را نزنید
یک صحنه است فاطمه جانم که مدتیست
داغش مرا میکشد و زنده میکند
چند روز هست در وسط کوچههای شهر
قنفذ به محض دیدن من خنده میکند
به خاک تا تن زهرای سینه چاک رسید
به قلب شیر خدا تیر دردناک رسید
به کوچههای مدینه مغیره جار زند
ز داغ فاطمه پشت علی به خاک رسید
کمتر دهید شرح غم بى شماره را
کمتر زنید شعله دل پاره پاره را
مادر که رفت با رخ نیلى به زیر خاک
پنهان کنید از پدرم گوشواره را
خدا داند دلم خون گریه میکرد
به حالت دشت و هامون گریه میکرد
ندیدم زخم پهلو را در آن شب
ولی دیدم کفن خون گریه میکرد
************
دعایی زیر لب دارم شبانه
توآمین گوی ای ماه یگانه
الهی هیچ مظلومی نبیند
عزیزش را به زیر تازیانه
************
یک صحنه است فاطمه جانم که مدتیست
داغش مرا میکشد و زنده میکند
چند روز هست در وسط کوچه های شهر
قنفذ به محض دیدن من خنده میکند...!
************
شب های درد و نافله و بی قراری ام
چشم خداست شاهد شب زنده داری ام
گاهی میان گریه که از هوش می روم
اشک علی ست آن که میاید به یاری ام
چندی ست نان نپخته و کاری نکرده ام
شرمندۀ کنیزم از این خانه داری ام
پیری زودرس به سراغ من آمده
برگ و بری ندارم اگر چه بهاری ام
همسایه ها به مرگ من انگار راضی اند
دلگیر از این محله و این هم جواری ام
زخمم به یک اشاره دهن باز می کند
شب تا سحر مراقب این زخم کاری ام
آتش حریف سوره قرآن نمی شود
من کوثرم که در دل تاریخ جاریام
من رهبرم علی ست که حق در مدار اوست
شکر خدا شهید ولایت مداریام
************
وقتی میان کوچه سند پاره پاره شد
چشمان غصّه دار فلک پر ستاره شد
ناموس کبریا وسط کوچه های تنگ
محصور یک شقی صفتِ بدقواره شد
تهمت زد و به دختر طاها دروغ بست
داعیّه دارِ دین، پسرِ زشت قاره شد
با پنجه وسعت فدک اش را وجب گرفت
سیلی برای غصب فلک راه چاره شد
چادر به پای مادر سادات گیر کرد
افتاد روی خاک و دلش پر شراره شد
گفتند مست بود و صدایی نمی شنید
آنقدر زد که غنچه یاس اش عصاره شد
پا زد که بارِ شیشه ی آنرا بیفکند
اوّل نشد ولی چو لگد زد دوباره شد
گفتند یک طرف زده سیلی ولی حسن
پیگیرِ جستجوی دو تا گوشواره شد
************
مرهم گذار زخم کبود کبوترم
کوچک ولی ستاره ی شبهای بسترم
جای دعای نیمه شبش طعنه می زنند
همسایگان به گریه ی بیمار مضطرم
امروز هم گذشت و نشد شانه موی من
امروز هم گذشت و نشد خوب مادرم
گفتم میان شعله کم از فضه نیستم
رفتم ولی از آتش در سوخت معجرم
امشب میان خواب حسن بغض خود شکست
برخیز مادرم که نمیرد برادرم
چندی است نان تازه نخوردم از این تنور
امشب هوای پخت تو افتاده در سرم
چندی است جای غنچه ی لبخندت ای عزیز
گل کرده زخم پهلوی تو در برابرم
************
روی دلها میشود غم بار بعضی وقتها
زندگی هم میشود غمبار بعضی وقتها
در هجوم دردها وقتیکه سینه بشکند
میکشی حتی نفس دشوار بعضی وقتها
شِکوه وقتی جای تشریک مساعی را گرفت
گریه مشکل میشود انگار بعضی وقتها
باورش سخت است اما میشود یک زن شود
با چهل نامرد در پیکار بعضی وقتها
منکر معروف را دیدند و همراهش شدند
حقِّ حق هم میشود انکار بعضی وقتها
عده ای در خانه ای هستند و بالا میرود
دود و آتش از در و دیوار بعضی وقتها
حال و روز بچه ها را سخت میریزد بهم
مادری که میشود بیمار بعضی وقتها
فضّه هم باشد کنارت باز هم بی فایده است
کار وقتی بگذرد از کار بعضی وقتها
بی هوا وقتیکه با شدت به پهلو میخورد
کار خنجر میکند مسمار بعضی وقتها
درد پهلوی شکسته ناله ای دارد که شب
میکند همسایه را بیدار بعضی وقتها
وای از این دنیا که زهرا بین کوچه میشود
روبرو با یک جنایتکار بعضی وقتها
وای از این دنیا که حتی حیدر از ناموس خود
میشود شرمنده در انظار بعضی وقتها
************
با چشم های نیمه بازت گاه گاهی
چشمان خیس و خسته ام را کن نگاهی
وقتی تنور خانه روشن شد برایت
گفتم خدا را شکر کم کم رو براهی
دستاس را چرخاندی اما رنگ خون شد
دستاس فهمید از نگاهت بی گناهی
از بس به پای گریه هایت آب رفتی
چیزی نمانده از وجودت مثل کاهی
پهلو به پهلو میشوی و میچکد خون
از زخم های پیکرت خواهی نخواهی
از درد شانه، شانه می افتد ز دستت
خون می نشیند کنج لبهایت ز آهی
در خواب بودی چادرت را باز کردم
شاید ببینم چهره ات را در پگاهی
دیدم که پائین تر ز چشمان تو پیداست
زخم عمیق پنج انگشت سیاهی
این چند شب از سرنوشتم روضه خواندی
از سر گذشتم از جدایی بی پناهی
گفتی غروبی شعله می پیچد به بالم
گفتی که می سوزم میان خیمه گاهی
در حلقه ی نامحرمان و نیزه داران
هرجا که می گردم ندارم تکیه گاهی
************
مراه ناله های دل داغ دیده ام
امروز سمت مجلس مادر رسیدهام
کنج همین حسینیه با چند قطره اشک
یک قطعه از بهشت خدا را خریده ام
از کودکی به لطف خدا پای روضهها
محکم شده ست پایه ی دین و عقیدهام
هرگز لباس مشکی خود در نیاورم
تا غصه دار عمر کم یک شهیدهام
چشم من از ازل شده وقف گریستن
بر غصه های مادر قامت خمیدهام
اینکه غلام و سائل این خانهام هنوز
یعنی که دور غیر تو را خط کشیدهام
کی می شود مرا ببری تا حریم خود
من صحن جامع حرمت را ندیدهام
************
هوای شهر بهاری ولی غم انگیز است
بهار اگر تو نباشی شبیه پاییز است
دلم هوای تو کرده چه می شود آیی
ببین که کاسهی صبرم ز غصه لبریز است
بیا که داغ فراق تو میکشد ما را
جهان بدون تو مولا حقیر و ناجیز است
قسم به عصمت زهرا، کسی که ای مولا
ولایت تو ندارد فقیر و بی چیز است
به انتظار قدومت مسافر زهرا
ببین که جمعه به جمعه گدا سحر خیز است
به عالمی نفروشم کمی زحالم را
که انتظار تو قیمتیترین چیز است
شنیدهام که به سختی جدا شدند از هم
درِ شکسته که با مادرت گل آویز است
فقط تویی که زیارت نمودهای هر شب
امامزادهی نازی که بین دهلیز است
چه شده بعد صفر ماه محرم شده بود
کوچه بن بست، نفس تنگ، هوا سم شده بود
گرگ و میش است هوا کوچه پر از گرگ شده
روز با شب بنویسید که توأم شده بود
مادری با پسر خویش نمیشد تسلیم
پشت یک پرده علی باز مجسم شده بود
خاطری در وسط کوچه مشوّش میشد
پنجه ای بین هوا بود و مصمّم شده بود
پنجه ای بین هوا بود که یک سیلی شد
فرصتی بود که اینگونه فراهم شده بود
مادر هرکه زمین خورده فقط میداند
که چرا قوت زانوی حسن کم شده بود
من از آن گیسوی خاکی شده اش دانستم
چقدر زود یتیمی ش مسلم شده بود
وا نشد پلک گره خورده ی یک چشم کبود
سیلی سر زده ای وای چه محکم شده بود
تا چهل روز نشد سیر علی را بیند
تا چهل روز علی بود که مبهم شده بود
شیشه ای با تن دیوار ترک هایی خورد
ریشه ی خونی یک مقنعه درهم شده بود
سال ها بود سوال همه ی مردم شهر
پسر ارشد این خانه چرا خم شده بود؟