مراحل خلقت انسان
الَّذِى أَحْسَنَ کلُ شىَءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْانسَانِ مِن طِینٍ (7) ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِّن مَّاءٍ مَّهِینٍ (8) ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فیهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلیلاً ما تَشْکُرُونَ. (9)
او همان کسى است که هر چه را آفرید نیکو آفرید؛ و آفرینش انسان را از گِل آغاز کرد.(7) سپس نسل او را از عصارهاى از آب ناچیز و بىقدر آفرید. (8) سپس (اندام) او را موزون ساخت و از روح خویش در وى دمید؛ و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد؛ امّا کمتر شکر نعمتهاى او را بجا مىآورید. (9) (سوره سجده)
مراحل شگفتانگیز آفرینش انسان[1]
آیات مورد بحث نخست اشاره و تاکیدى است بر بحثهاى توحیدى که در آیات قبل گذشت که در چهار مرحله خلاصه مىشد (توحید خالقیت، حاکمیت ولایت و ربوبیت) مىفرماید: «کسى که با این صفات گفته شد او است خداوندى که از نهان و آشکار با خبر است و شکست ناپذیر و مهربان است». (ذلِکَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ).
بدیهى است کسى که مىخواهد تدبیر امور آسمان و زمین کند، و حاکم بر آنها باشد، و عهدهدار مقام ولایت و شفاعت و خلاقیت باشد، باید از همه چیز، از پنهان و آشکار آگاه باشد که بدون آگاهى و علم گسترده هیچیک از این امور امکانپذیر نیست.
در عین حال چنین کسى باید «عزیز»، (قدرتمند و شکست ناپذیر) باشد تا بتواند این کارهاى مهم را انجام دهد. ولى عزت و قدرتى نه توأم با خشونت، بلکه توأم با رحیمیت و لطف!
*** آیه بعد اشارهاى به نظام احسن آفرینش به طور عموم، و سرآغازى براى بیان خلقت انسان و مراحل تکامل او به طور خصوص است، مىفرماید: «او همان کسى است که هر چه را آفرید نیکو آفرید». (الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ).
و به هر چیز آنچه نیاز داشت داد، و به تعبیر دیگر بناى کاخ عظیم خلقت را بر«نظام احسن» یعنى بر چنان نظمى استوار کرد که از آن کاملتر تصور نمىشد.
در میان همه موجودات پیوند و هماهنگى آفرید، و به هر کدام آنچه را با زبانحال مىخواستند عطا فرمود.
اگر به وجود یک انسان نگاه کنیم و هر یک از دستگاههاى بدن او را در نظر بگیریم مىبینیم از نظر ساختمان، حجم، وضع سلولها، طرز کار آنها، درست آنگونه آفریده شده است که بتواند وظیفه خود را به نحو احسن انجام دهد، و در عین حال آنچنان ارتباط در میان اعضاء قرار داده که همه بدون استثناء روى یکدیگر تاثیر دارند، و از یکدیگر متأثر مىشوند.
و درست همین معنى در جهان بزرگ با مخلوقات بسیار متنوع، مخصوصا در جهان موجودات زنده با آن سازمانهاى بسیار متفاوت، حاکم است.
خلاصه: دهندهاى که به گل نکهت و به گل جان داد به هر که آنچه سزا دید حکمتش آن داد!
آرى او است که انواع عطرهاى دلانگیز را به گلهاى گوناگون مىبخشد و او است که به خاک و گل روح و جان مىدهد و از آن انسانى آزاده و با هوش مىسازد و نیز از همین خاک تیره گاه انواع گلها، گاه انسان، و گاه انواع موجودات دیگر مىآفریند، و حتى خود خاک نیز در حد خود آنچه را باید داشته باشد دارا است.
نظیر این سخن همان است که در آیه 50 سوره طه از قول موسى و هارون مىخوانیم: «رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى ـ پروردگار ما همان کس است که به هر موجودى آنچه را لازمه آفرینش او بود داد، و سپس او را در تمام مراحل وجود رهبرى کرد».
در اینجا سؤالى در مورد آفرینش شرور و آفات و چگونگى سازش آن با «نظام احسن جهان» مطرح مىشود که در بحث نکات به خواست خدا مورد بررسى قرار خواهیم داد.
قرآن سپس با ذکر این مقدمه «آفاقى» وارد بحث «انفسى» مىشود و همانگونه که در بحث آیات آفاقى از چند شاخه توحید سخن گفت در اینجا از چند موهبت بزرگ در مورد انسانها سخن مىگوید.
نخست مىفرماید: «خداوند آغاز آفرینش انسان را از گل قرار داد». (وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ).
تا هم عظمت و قدرت خود را نشان دهد که آن چنان مخلوق برجستهاى را از چنین موجود ساده و کم ارزشى آفریده و آن «دلآویز» نقش را از «ماء و طینى» خلق کرده. و هم به این انسان هشدار دهد که تو از کجا آمدهاى و به کجا خواهى رفت.
پیدا است این آیه سخن از آفرینش «آدم» مىگوید، نه همه انسانها، چرا که ادامه نسل او در آیه بعد مطرح است، و ظاهر این آیه دلیل روشنى است بر خلقت مستقل انسان و نفى فرضیه تحول انواع (لا اقل در مورد نوع انسان).
گر چه بعضى خواستهاند این آیه را چنین تفسیر کنند که با فرضیه تکامل انواع نیز مىسازد زیرا آفرینش انسان به انواع پستتر بر مىگردد و آنها نیز به آب و گل سرانجام منتهى مىشود.
ولى ظاهر تعبیر آیه این است که میان «آدم» و «گل» انواع دیگرى ـ آنهم انواعى بىشمار ـ از موجودات زنده فاصله نبوده، بلکه آفرینش انسان بدون واسطه از گل صورت گرفته است.
البته قرآن در مورد انواع دیگر جانداران سخنى به میان نیاورده است.
این معنى با توجه به آیه 59 سوره آل عمران روشنتر مىشود آنجا که مىفرماید: «إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ـ آفرینش عیسى بدون وجود پدر چیز عجیبى نیست همانند آفرینش آدم است که او را از خاک آفرید».
و در سوره حجر آیه 26 مىفرماید: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ ـ ما انسان را از گل خشکیده که از گل بد بوى آفریده شده بود گرفتیم».
از مجموع آیات چنین استفاده مىشود که آفرینش آدم به صورت یک خلقت مستقل، از خاک و گل به وجود آمده است، و مىدانیم فرضیه تحول انواع هرگز به صورت یک مسأله قطعى علمى در نیامده که به خاطر تضادش با ظهور آیات فوق بخواهیم آنها را طور دیگر تفسیر کنیم، و به تعبیر دیگر مادام که قرینهاى روشن بر خلاف ظواهر آیات وجود نداشته باشد باید آنها را به همان معنى ظاهرش تطبیق کرد و در مورد آفرینش مستقل آدم چنین است.
*** آیه بعد به آفرینش نسل انسان و چگونگى تولد فرزندان آدم در مراحل بعد اشاره کرده مىگوید: «سپس خداوند نسل او را از عصارهاى از آب ناچیز و بىقدر قرار داد». (ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ).
«جعل» در اینجا به معنى آفرینش، و «نسل» به معنى فرزندان و نوهها در تمام مراحل است.
«سلاله» در اصل به معنى عصاره و فشرده خالص هر چیز است و منظور از آن در اینجا نطفه آدمى است که در حقیقت عصاره کل وجود او مىباشد، و مبدء حیات و منشأ تولد فرزند و ادامه نسل است.
این آب که ظاهرا آبى است بى ارزش و بى مقدار از نظر ساختمان و سلولهاى حیاتى شناور در آن، و همچنین ترکیب مخصوص مایعى که سلولها در آن شناورند بسیار ظریف و فوقالعاده دقیق و پیچیده است و از نشانههاى عظمت پروردگار و علم و قدرت او محسوب مىشود و کلمه «مهین» که به معنى ضعیف و حقیر و ناچیز است اشاره به وضع ظاهرى آن مىباشد و گر نه از اسرار آمیزترین موجودات است.
*** آیه بعد اشاره است به مراحل پیچیده تکامل انسان در عالم رحم، و همچنین مراحلى که آدم به هنگام آفرینش از خاک طى نمود، مىفرماید: «سپس اندام انسان را موزون ساخت». (ثُمَّ سَوَّاهُ).
«و از روح خویش در او دمید»! (وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ).
«و براى شما گوش و چشمان و دلها قرار داد». (وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ).
«اما کمتر شکر نعمتهاى او را بجا مىآورید». (قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ).
«سوّاه» از ماده «تسویه» به معنى تکمیل کردن است، و این اشاره به مجموع مراحلى است که انسان از هنگامى که به صورت نطفه است تا مرحلهاى که تمام اعضاى بدن او آشکار مىگردد طى مىکند و همچنین مراحلى را که آدم بعد از آفرینش از خاک تا به هنگام نفخ روح پیمود.
تعبیر به «نفخ» (دمیدن) کنایهاى است براى حلول روح در بدن آدمى گویى تشبیه به هوا و تنفس شده است، هر چند نه این است و نه آن.[2]
و اگر گفته شود نطفه انسان از آغاز که در رحم قرار مىگیرد و قبل از آن یک موجود زنده است بنا بر این نفخ روح چه معنى دارد؟
در پاسخ مىگوئیم در آغاز که نطفه منعقد مىشود تنها داراى یک نوع «حیات نباتى» است، یعنى فقط تغذیه و رشد و نمو دارد، ولى از حس و حرکت که نشانه «حیات حیوانى» است و همچنین قوه ادراکات که نشانه «حیات انسانى» است در آن خبرى نیست.
اما تکامل نطفه در رحم به مرحلهاى مىرسد که شروع به حرکت مىکند و تدریجا قواى دیگر انسانى در آن زنده مىشود، و این همان مرحلهاى است که قرآن از آن تعبیر به نفخ روح مىکند.[3]
اضافه «روح» به «خدا» به اصطلاح «اضافه تشریفى» است، یعنى یک روح گرانقدر و پر شرافت که سزاوار است روح خدا نامیده شود در انسان دمیده شد، و بیانگر این واقعیت است که انسان گر چه از نظر «بعد مادى» از «خاک تیره» و یا «آب بىمقدارى» است، ولى از نظر «بعد معنوى و روحانى» حامل «روح الهى» است.
یک سوى وجود او به خاک منتهى مىشود، و سوى دیگرش به عرش پروردگار و «طرفه معجونى» است «کز فرشته سرشته و ز حیوان»! و به خاطر داشتن همین دو بعد، قوس صعودى و نزولى و تکامل و انحطاط او فوقالعاده وسیع است.
عظمت مقام انسان به خاطر جنبه مادى او نیست، چرا که اگر به جنبه مادیش باز گردیم لجنى بیش نمىباشد.
این روح الهى است که با استعدادهاى فوقالعادهاى که در آن نهفته است مىتواند تجلیگاه انوار خدا باشد، به او این همه عظمت بخشیده و براى تکامل او تنها راه این است که آن را تقویت کند و جنبه مادى را که وسیلهاى براى همین هدف است در طریق پیشرفت این مقصود به کار گیرد (چرا که در رسیدن به آن هدف بزرگ مىتواند کمک مؤثرى کند).[4]
قرآن در آخرین مرحله که پنجمین مرحله آفرینش انسان محسوب مىشود اشاره به نعمتهاى گوش و چشم و قلب کرده است، البته منظور در اینجا خلقت این اعضاء نیست چرا که این خلقت قبل از نفخ روح صورت مىگیرد، بلکه منظور حس شنوایى و بینایى و درک و خرد است.
و اگر از میان تمام حواس «ظاهر» و «باطن» تنها روى این سه تکیه کرده، به خاطر این است که مهمترین حس ظاهرى انسان که رابطه نیرومندى میان او و جهان خارج بر قرار مىکند، گوش و چشم است، گوش اصوات را درک مىکند و بهخصوص تعلیم و تربیت به وسیله آن انجام مىگیرد، و چشم وسیله دیدن جهان خارج و صحنههاى مختلف این عالم است.
نیروى عقل و خرد نیز مهمترین حس باطنى انسان و یا به تعبیر دیگر حکمران وجود بشر است.
جالب اینکه «افئدة» جمع «فؤاد» به معنى قلب است، ولى مفهومى ظریفتر از آن دارد این کلمه به طور معمول در جایى گفته مىشود که «افروختگى» و «پختگى» در آن باشد!.
و به این ترتیب خداوند در این آیه مهمترین ابزار شناخت را در «ظاهر» و «باطن» وجود انسان بیان کرده است، چرا که علوم انسانى یا از طریق «تجربه» به دست مىآید و ابزار آن، چشم و گوش است. یا از طریق «تحلیلها و استدلالهاى عقلى» و وسیله آن، عقل و خرد است که در قرآن از آن به «افئده» تعبیر شده، حتى درکهایى که از طریق وحى یا اشراق و شهود بر قلب انسان صورت مىگیرد، باز بهوسیله همین «افئده» مىباشد.
اگر این ابزار شناخت از آدمى گرفته شود، ارزش وجودى او تا سر حد یک مشت سنگ و خاک سقوط مىکند، و به همین دلیل در پایان آیه مورد بحث انسانها را به مسأله شکرگزارى این نعمتهاى بزرگ توجه مىدهد و مىگوید:
«کمتر شکر او را بجا مىآورید»، اشاره به اینکه هر قدر شکر این نعمتهاى بزرگ را بجا آورید باز کم است!.[5]
نکتهها:
کلمهى «سوى» از «تسواه»، به معناى ایجاد تعادل و تناسب و دورى از هرگونه افراط و تفریط است.
حقایق جهان براى ما دو گونه است: پیدا و نا پیدا؛ امّا نزد خدا چیزى غایب و پنهان نیست.
پیامها:
1ـ قوانین حاکم بر جهان، بر اساس علم بىپایان الهى است. یُدَبِّرُ الْأَمْرَ ... عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ (آرى، تدبیر و اداره هر مجموعهاى به آگاهى از آن نیاز دارد.)
2ـ علم الهى، نسبت به پیدا و پنهان یکسان است. «عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ»
3ـ قدرت الهى با مهر همراه است. «الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ»
4ـ همهى آفریدهها نیکوست. «أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ» (حتّى زهر در بدن مار یک ارزش است، درست مثل آب دهان که در دهان انسان نعمت است؛ امّا اگر خارج شود، به هر کجا بیفتد یک اهانت است.)
5ـ همه چیز آفریدهى خداست. «کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ»
6ـ ذکر جداگانهى انسان، در کنار همهى هستى، نشانهى اهمیّت و ارزش ویژهى انسان است. «کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ ... خَلْقَ الْإِنْسانِ»
7ـ آنچه نطفه مىشود، تنها یک سلّول و اسپرم بیش نیست. «سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ»
8ـ هنرمند، خداوند است که از قطرهاى آب ناچیز و پست، موجودى شریف و ارزشمند مىسازد. «خَلْقَ ... مِنْ ماءٍ مَهِینٍ»
9ـ آفرینش حضرت آدم با آفرینش بنىآدم متفاوت است. «بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ» (آفرینش حضرت آدم از خاک بود، ولى نسل او از نطفه و آب آفریده شدند.)
10ـ دریافت کمالات الهى، به آمادگى و تعادل نیاز دارد. (اوّل اندام موزون، سپس دمیده شدن روح الهى) «ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ»
11ـ از نشانههاى شرافت انسان، دمیده شدن روح الهى در اوست. «مِنْ رُوحِهِ»
12ـ آفرینش انسان اولیه تدریجى بوده است. «بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ ... ثُمَّ سَوَّاهُ»
13ـ وسعت دایره دید انسان بیش از گوش اوست. (انسان در یک لحظه نمىتواند دو صدا را مجزّا از هم بشنود، ولى مىتواند چند چیز را با هم تماشا کند، به علاوه انسان از راه گوش تنها صداى اشیاى و افراد را مىشنود، ولى از راه چشم، موقعیّت، رنگ، حجم، حرکت و سکون را مىبیند.) ( «السَّمْعَ» مفرد و «الْأَبْصارَ» جمع آمده است.)
14ـ در میان اعضاى بدن، آنچه وسیلهى شناخت و معرفت است، مهمتر است. (به هیمن دلیل تنها نام گوش و چشم و دل برده شده است.) «السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ»
15ـ توجّه به دورانهاى پیدایش انسان، راهى به سوى خودشناسى و خداشناسى و شکرگزارى است. «قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ»
16ـ انسان باید شکرگزار باشد، وگرنه سزاوار توبیخ است. «قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ»[6]
[1]ـ این بخش از تفسیر نمونه ج17 صفحه 122 به بعد انتخاب شده است.
[2]ـ نفخ روح در انسان آفرینشی دیگر است، زیرا خداوند درباره تطوّرات خلقت وی میفرماید: «خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ـ ما نطفه را علقه کردیم و آن را مضغه و مُضْغه را بهصورت استخوان درآوردیم و استخوانها را با گوشت پوشانیدیم». ولی درباره آفرینش روح میفرماید: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقین ـ سپس آن را آفرینش تازهاى دادیم؛ پس بزرگ است خدایى که بهترین آفرینندگان است».(مومنون/14)
تعبیر «خلقاً اخر» نشانه «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» بودن روح است و دلالت دارد که روح از نشئه طبیعت جداست و انسان به صورت دیگری درمیآید، ولی ظاهر آیه «نفخت فیه من روحی» آن است که من روح را در او دمیدم و به بدن وی متعلق کردم و روایاتی که میگوید: «خلق الله الارواح قبل الاجساد» (بحار، ج48، ص308) مطابق همین آیه است. (آیت الله جوادی آملی ـ کتاب سیره پیامبران در قرآن جلد 6 - صفحه 202
[3]ـ از آیات مختلف قرآن و تعبیرات گوناگونى که در باره مبدأ آفرینش انسان آمده به خوبى استفاده مىشود که انسان در آغاز خاک بوده (حج/5) سپس با آب آمیخته شده، و به صورت گل در آمده (انعام/2) و بعد به صورت «گل بدبو» (لجن) درآمد (حجر/28) سپس حالت «چسبندگى» پیدا کرد (صافات/11) و بعد به صورت «خشکیده» درآمد، و حالت «صلصال کالفخار» به خود گرفت. این مراحل از نظر بعد زمانى چه اندازه طول کشید؟ و انسان در هر مرحلهاى چهقدر توقف کرد؟ و این حالتهاى انتقالى تحت چه عواملى به وجود آمد؟ اینها مسائلى است که از علم و دانش ما مخفى است، و تنها خدا مىداند و بس. آنچه مسلم است اینکه تعبیرات مزبور بیانگر یک واقعیت است که با مسائل تربیتى انسان پیوند مهمى دارد، و آن اینکه ماده اولیه انسان بسیار بىارزش و بىمقدار، و از حقیرترین مواد روى زمین بوده، اما خداوند بزرگ از چنین ماده بىارزشى چنان مخلوق پر ارزشى ساخت که گل سرسبد جهان آفرینش شد. و در ضمن اشارهاى است به این معنى که ارزش واقعى انسان را همان «روح الهى» و نفخه ربانى که در آیات دیگر قرآن (مانند آیه 25 سوره حجر) آمده تشکیل مىدهد، تا با شناخت این حقیقت راه تکامل خود را به خوبى دریابد، و بداند از کدامین مسیر باید برود تا ارزش واقعى خویشتن را در عالم هستى باز یابد. (تفسیر نمونه ج23 ص118)
[4]ـ در این زمینه در جلد 11 تفسیر نمونه صفحه 78 ( ذیل آیه 29 سوره حجر) توضیح داده شده است.
[5]ـ پایان متن تفسیر نمونه
[6]ـ تفسیر نور ج7 ص304