حق تنبیه زنان برای مردان
اشاره:
برخی با تمسک به آیه 34 سوره نساء میگویند که اسلام زن را تحقیر نموده و به مرد حق داده تا او را تنبیه نماید. از طرفی مرد را قیم و رئیس زن و زن را زیر دست مرد قرار داده است و زنان را از فضیلتهای بسیاری محروم کرده است.
آنچه در زیر میخوانید خلاصه مباحث حضرت آیتالله العظمی جوادی آملی حفظالله در خصوص این موضوعات است.
****************************
تفاوت قائم و قوّام
«اَلرِّجالُ قَوّامونَ عَلَی النِّساء» جمله خبریه و وصفی است که به قصد انشاء و دستور بیان شده است که در معنا مانند «کونوا قَوّامینَ بِالقِسط» است. خداوند قیّومیت را برای مرد جعل کرده و مرد باید بر همسرش قوّام باشد، چون زن و ناموس او امانتی الهی است که خداوند حفظ و دفاع از وی را وظیفه مرد دانسته، چنانکه تأمین هزینه و نفقهاش را بر عهده او گذاشته است.
تعبیر «قوّام» گویای اهمیت موضوع قیّومیت شوهر بر همسر است، زیرا هرگاه کار جزئی باشد میگویند: «به آن قیام کنید» و اگر مهم و حساس باشد دستور میدهند که «به آن قوّام باشید»؛ مانند حفظ قسط و اجرای عدل در محاکم دینی که چون کار بسیار مهمی است تعبیر به «قوّام» شده است: «کونوا قَوّامینَ بِالقِسطِ شُهَداءَ لِلّه»(نساء/135)، «کونوا قَوّمینَ للهِ شُهَداءَ بِالقِسط»(مائده/8) از اینرو بعضی از فقهای بزرگ در قاضی، کمال عقل را شرط میدانند[1]، زیرا دماء، اعراض و اموال مردم را به کسی که دارای عقل متوسط است نباید سپرد.
در مسائل خانوادگی نیز به صرف اینکه مرد عاقل است، نمیتوان وی را مدیر خانه دانست، بلکه باید از قدرت هوش و تفکّری که در قیّومیت لازم است برخوردار باشد تا بتواند «قوّام» باشد.
کمالهای انسانی و مدیریتهای اجرایی
معیار کمال انسان ـ زن باشد یا مرد ـ معرفت و تقواست که از دو راه عقل و نقل و نیز از طریق صفای دل بهدست آید. هر کس در پرتو اندیشه و برهان یا مناجات و عرفان خدا را بهتر بشناسد و در عمل از اخلاص بیشتر برخوردار باشد، به خدا نزدیکتر و بافضیلتتر است و مدیریت خانواده و جامعه وظیفه و مسئولیتی اجرایی است که هرگز دلیل فضیلت و نزدیکی به خدا نیست. بنابراین اگر مدیریت خانواده و قیّومیت بر همسر در خانه و برخی مسئولیتهای سنگین مانند ولایت و قضا در جامعه، به مرد سپرده شده است، بر اثر توانمندی بیشتر مرد در تدبیر و مدیریت بوده است؛ نه برای فضیلت و قرب بیشتر او به خدا.
سبب قوّام بودن شوهر
خدای سبحان به دو جهت، قیّم بودن نسبت به امور خانه را برعهده شوهرنهاده است:
1. توانایی، صلابت و مدیریت مرد.
2. عهدهداری تمامی هزینههای اختصاصی زن و تأمین نیازهای منزل.
بنابراین اگر مردی این دو صفت را نداشت یا از دست داد یا به وظیفهاش عمل نکرد، ولایتش بر خانواده، رخت برمیبندد و چنین مردی دیگر قیّم منزل نخواهد بود.
اگر وضعیّت خانوادهای به عکس باشد؛ یعنی هوش و ادراک و قدرت تدبیر زنی بیش از شوهرش باشد و امور خانه با ثروت یا درآمد زن اداره شود، دلیلی ندارد که مرد فرمانروای خانواده باشد، زیرا «باء» در «بِما فَضَّلَ اللهُ... وبِما اَنفَقوا» برای سببیت است؛ یعنی به سبب برتری مرد و انفاق هزینهها، او قیّم زن است، مگر کسی بگوید این حکم، تعبّد محض و مانند برخی مناسک حج (رمی جمرات) است.
اگر مبنای قیّومیت مرد «لِلرِّجالِ عَلَیهِنَّ دَرَجَة»(بقره/288) باشد در مقابلش تعبیرهای «ولَهُنَّ مِثلُ الَّذی عَلَیهِنّ»(بقره/288) یا «وعاشِروهُنَّ بِالمَعروف»(نساء/19) و... نیز وجود دارد. زن و شوهر، هر یک حقوقی و وظایفی دارند و کلمه «درجه» در آیه مزبور دلیل ارزش افزوده وجودی نیست، بلکه ناظر به امور اجرایی است.
تفسیر تسنیم ـ خلاصه صفحات 551 تا 553
حقوق خانواده
ازدواج اساس خانواده و خانواده اساس اجتماع است. افرادی که اعضای خانواده و اجتماع را شکل میدهند، هر یک دارای حقوقاند. مرد قیّم خانواده و مسئول آن است و زن نیز از جهت مالی و شخصیتی، رکنی مستقل است.
الف) حق نفقه:
در شرع مقدس برای ازدواج که شرط اصلی تشکیل خانواده است شرایطی تعیین گردیده که وجوب مهر و نفقه و تأمین لباس و پوشاک و مسکن از جملهی آن است: «و اتوا النساء صدقاتهنّ نِحلةً فَاِنْ طبن لکم عن شیءٍ منه نفساً فکلوه هنیئاً مریئاً» (نساء/4) شاید بسیاری از نگاهها به خانواده در همین حدّ ظاهری و صوری خلاصه شود که تمکّنات مادی موجب قوام و پایداری خانواده است؛ امّا از نگاه اسلام، حقوق مادی، ظاهر و صورت مسئله است و آنرا باطنی است که اگر آن باطن نباشد، اساس خانواده متزلزل است و آن پایه اساسی، محبت و مودّت و حُسنِ معاشرت است: «و من ایاته اَن خلق لکم من أنفسکم أزواجاً لتسکنوا إلیها و جعل بینکم مودّةً و رحمةً اِنّ فی ذلک لایات لقومٍ یتفکّرون.»(روم/21)
ب) تساوی حق زن و مرد:
شاید در تعالیم اسلام جهت برخی از امور، مرد بر زن ترجیح داده شده؛ امّا این امور چندان ارتباطی به برتری حق مرد بر زن ندارند و آنچه مربوط به جایگاه شخصیتی انسان است زن و مرد در آن مشترکاند؛ بهعنوان مثال در مسائل ارزشی مانند ایمان، عمل صالح، دانش و تقوا هیچ امتیازی میان زن و مرد مطرح نیست. دربارهی ادب و معرفت، علم و حکمت و تعلیم و تربیت، اسلام هرگز جنسیت را دخالت نمیدهد و هر دو را دارای حقی مساوی میداند: «کما أرسلنا فیکم رسولاً منکم یتلوا علیکم ایاتنا و یزکّیکم و یعلّمکم الکتاب و الحکمة و یعلّمکم ما لم تکونوا تعلمون.»(بقره/151)
شخصیت وجودی انسان و ترفیع درجات انسانی به علم و ایمان و حیات معنوی او پیوند خورده است که جنسیت در آن هیچ مدخلیتی ندارد: «یرفعِ الله الّذین امنوا منکم و الّذین أوتوا العلم درجات و الله بما تعملون خبیر.»(مجادله/11)
در آیات متعدّدی از قرآن کریم تصریح شده است که ایمان و کمال و هدایت در دنیا و رستگاری و نجات و سعادت در آخرت هیچ ارتباطی با جنسیت ندارد: «وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا یُظْلَمُونَ نَقیراً »(نساء/124) اگر در برخی از امور، اسلام مسائلی را در خصوص مرد یا زن فرموده که به ظاهر حاکی از امتیاز مرد بر زن است، مربوط به تفاوت جنسیت یا جایگاهی است که زن یا مرد در آن قرار گرفتهاند؛ نه اینکه به حقوق انسانی آنها ارتباط داشته باشد؛ یعنی روح متافیزیکی هر دو، موجود مجرد و نفحه منفوخِ الهی است و مصون از ذکورت و انوثت است و عناصر محوری کمال انسان به همان روح مجرد برمیگردد که منزّه از جنسیت مادّی است و بدن فیزیکی زن و مرد جهت توزیع کارهای خانواده و جامعه مختلف است. این اختلاف جهت تنویع وظیفه و عهدهدار شدن هر یک بهکار مناسب خود است که هم لازم و هم سبب کمال زندگی خواهد شد، پس اصلاً تفاوت مذموم وجود ندارد و آنچه هست تفاوت محمود و ممدوح است.
شبهه تعارض حقوق زن با ضرب زن
با توجّه به مطالب مذکور این شبهه مطرح میشود که چگونه اسلام حقوق زن را رعایت کرده در حالی که به مرد تنبیه زن را اجازه داده و آنرا در قرآن چنین بیان فرموده است:
«و اللاتی تخافون نشوزهنَّ فعظوهُنَّ و اهجروهُنَّ فی المضاجع و اضربوهنّ فَاِنْ أطعنکم فلا تبغوا علیهنّ سبیلاً إنّ الله کان علیّاً کبیراً ـ و زنانی را که از نافرمانی آنان بیم دارید (ابتدا) پندشان دهید و در خوابگاهها از آنان جدا شوید و آنان را بزنید پس اگر شما را اطاعت کردند بر آنها هیچ راهی جستوجو نکنید، همانا خداوند بلند مرتبه و بزرگ است.»(نساء/34)
آیا این آیه بهترین دلیل بر تضییع حقوق زن در اسلام نیست؟ و آیا نفس کتک زدن و تنبیه بدنی شایسته مقام انسانی است؟
در مقام پاسخ به سؤال فوق، لازم است چند نکته را به عنوان مقدّمه متذکر شد.
1. با قرائت یک آیه از قرآن یا رؤیت یک حدیث نمیتوان حکم کلی دین را تحصیل کرد؛ یعنی برداشت و تلقی از آیات و روایات به این آسانی نیست که کسی با خواندن یک آیه از قرآن بگوید حکم دین، همین است، زیرا آیات الهی در قرآن به آیات محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، ظاهر و باطن و مانند آن قابل تقسیماند و گسترهی علوم دینی و قرآنی، فهم کتاب و سنت را بسیار عمیق و از ادراک ظاهری میاندازد. بدون تردید میتوان گفت که فهم علوم دینی نه در سطحِ فهمِ سایر علوم، بلکه بسی پیچیدهتر و معضلتر از علوم دیگر است و این اصطلاح معروفی است که مجتهد و متخصص شدن در علوم دینی همانندِ کندنِ چاه با مژگان چشم است.
2. کتاب آسمانی و انبیای الهی و ائمّه علیهمالسلام برای احقاق حقوق انسان و کمال و سعادت او آمدهاند، بنابراین خطوط کلی آیات و روایات روشن بوده و هیچ اختلافی میان روایات و آیات یا بین آیات در سورههای مختلف وجود ندارد: «وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیرا ـ اگر از سوى غیر خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مىیافتند.»(نساء/82) پس هرگونه برداشتی از آیه باید منطبق با خطوط کلی قرآن باشد.
3. مراد از ضرب در آیه چیست؟ آیا برای تشفّی و انتقام است یا به قصد تأدیب و اصلاح؟ آیا مراد از تنبیه همان چیزی است که در اذهان عرف خطور میکند یا معنای خاص دارد؟
4. آیه در چه فضایی نازل شده است؟ لحاظ جوّ نزول آیات نکته بسیار ظریفی است که افزون بر شأن نزول میتواند در فهم آن آیه مؤثر واقع شود.
با توجّه به نکات مزبور نخست دیدگاه تطوری مفسران قرآن را به اجمال اشاره میکنیم، آنگاه به پاسخ آن پرداخته میشود. در تفسیر این آیه دیدگاههای مختلفی از ناحیه علمای شیعه و سنی مطرح شده است.
الف. شهید ثانی میفرماید: در برخی از روایات زدن زنان با چوب مسواک آمده است، شاید حکمتش این باشد که زن گمان کند شوهرش با او قصد مزاح و ملاعبه دارد، وگرنه با چوب مسواک اصلاح و تأدیب حاصل نمیشود.[2]
ب. مرحوم بحرانی سخن شهید ثانی را نقل و آن را کلام نیکویی میداند. [3]
ج. ابن عاشور: در تفسیر آیه به احادیثی استناد میکند که مرد میتواند زن ناشزه را تنبیه کند، هر چند مرتکب فحشا و معصیت آشکار نشده باشد. به نظر میرسد که در این روایات نگاه طبقات و قبایل لحاظ شده است، چون برخی از بادیهنشینان، زدن زن را ظلم نمیدانسته و زنان نیز کتک خوردن را ظلم در حق خود نمیدانستند، بنابراین اگر زدن زن مجاز باشد، برای این قبایل و در صورت ارتکاب فحشاست. [4]
د. شیخ طوسی میگوید: مراد از ضرب، زدن به وسیله دستمال پیچیده شده است که به حد کبودی نرسد و باید تأدیبی باشد؛ نه تعزیری. [5]
ه. مرحوم فاضل هندی میگوید: اگر با تنبیه چیزی از اعضای بدن زن تلف گردد شوهر ضامن است، زیرا آنچه شارع فرموده برای اصلاح و تأدیب است، درحالی که ضرب شدید موجب افساد میشود. [6]
و. مرحوم محقق سبزواری نیز همین نظر را دارند. [7]
ز. فخر رازی میگوید: زدن زمانی رواست که غیر ضرب قطعاً مفید و نافع واقع نشود.[8]
ح. سیوطی نظرش این است که زدن نباید سخت و طاقتفرسا بوده و موجب ضرر شود. [9]
ط. دیدگاه امام خمینی رحمتاللهعلیه به مسئله چنین است: ضرب باید مختصر باشد تا موجب کبودی یا سرخی بدن نشود، نیز باید به قصد اصلاح و تأدیب باشد؛ نه به قصد تشفّی و انتقام. [10]
با توجّه به آرای علمای گذشته و حال میتوان گفت که آیه پیشگفته همانند آیات امر به معروف و نهی از منکر است که مراتب تنبیه زن را مانند مراحل نهی از منکر دانسته و باید ابتدا با موعظه: «فعظوهنَّ»، بعد با هَجْر جمیل: «و اهجروهُنَّ فی المضاجع»، سپس در صورت عدم تأثیر، ضرب و تنبیه باشد: «و اضربوهنّ.»
اگر در اجتماع انسانی، کسی منکری را مرتکب شد یا در جامعه اسلامی خلاف شرعی را انجام داد نخست او را باید موعظه و نصیحت کرد، سپس اظهار انزجار و در مرحله نهایی نوبت به تأدیب میرسد. آیا در اجرای حدود قانونی یا شرعی برای مجرمین، کسی میتواند تردید کند که حق مجرم تضییع شده است و چرا باید او را حد بزنند. در مورد مسئله مزبور، دقیقاً حکایت به همین صورت است؛ یعنی آیه میفرماید: اگر در زندگی زناشویی، زنِ خانه، ناشزه گردید؛ یعنی مرتکبِ گناه تضییع حق مشروع همسر عادل خود شد، شایستهترین شخص برای نهی از منکر، شوهر عادل اوست، زیرا تنبیه زن گناهکار در محکمه، هرگز همانند تنبیه او در منزل و در پنهانی از چشم دیگران نخواهد بود. خداوند اجازه چنین کاری را بهشوهرش، با رعایت شرایط ذیل داده است:
1ـ زدن باید به قصد اصلاح و تأدیب باشد؛ نه انتقام و تشفّی؛ یعنی برای جلوگیری از معصیت و فحشا باشد. آنطور که در امر به معروف و نهی از منکر برای پیشگیری از جُرم و در تعزیر برای وقوع جرم رخ میدهد و همگی صبغه تأدیب دارند؛ نه انتقام و تشفّی.
2ـ تنبیه در مرحله سوم بعد از نصیحت و هجر جمیل (دوری نمودن زیبا) است که منحصر در تنبیه بدنی نبوده، بلکه تنبیه اخلاقی و اقتصادی را نیز شامل میشود.
3ـ از سیاق آیه حق فهمیده میشود؛ نه حکم؛ یعنی تنبیه حق شوهر است؛ نه دیگران، نیز به شوهر حکم نشده که حتماً زن را حتی در چنین شرایطی تنبیه کند، چون چه بسا طریقههای دیگری نیز وجود داشته باشد که مفیدتر و مؤثرتر واقع گردد.
4ـ مراد از زدن، استفاده از قدرت بدنی نیست، چنان که قرآن در داستان حضرت ایوب پیامبر، وقتی سوگند یاد کرد که زنش را بزند، چنین میفرماید: «و خذ بیدک ضِغثاً فاضربْ به و لا تحنثْ اِنّا وجدناه صابراً نِعم العبد إنّه أوّاب ـ و دستهای از چوبهای باریک خرما به دستتگیر و (همسرت را) با آن بزن و سوگند خود را نشکن، ما او را بندهای صابر یافتیم چه خوب بندهای بود که توجّه او به درگاه ما بود.»(ص/44)
5ـ سخن پایانی اینکه در میان اعراب جاهلی زدن زن امری رایج و نخستین عامل بازدارنده بود؛ امّا دین از این طریق آن را تعدیل کرد. با این وصف، تصور هرگونه تعارض میان حقوق زن با تنبیه او ناشی از بیاطلاعی از تعالیم اسلام است. آشنایی نسبی با اسلام، این حقیقت را به اثبات میرساند که زن، جایگاه حقیقی خویش را در فرهنگ اسلام پیدا کرده است.
حاصل آنچه گفته شد در چند بند ارائه میشود:
الف. واژه ضرب اختصاصی به زدن دردآور ندارد، بلکه برخی از مصادیق آن میتواند بیدرد باشد، زیرا گرچه ضرب در مورد امر به معروف و نهی از منکر (قبل از ارتکاب) و در مورد حدّ یا تعزیر (بعد از ارتکاب) غالباً دردآور است؛ لیکن در فضای خانوادگی که اساس آن مودت و رحمت است: «... و جَعَل بینکم مودةً و رحمةً»(سوره روم/21) این زدن برای حفظ همان دوستی و مهربانی است و هرگز زدنِ یکی دیگری را، هر چند بیدرد باشد، توان حفظ آن دو عنصر یا برگشت آنها بعد از زوال موقّت را ندارد، شاید چنین زدنی از سنخ «ضَرْبُ الحَبیبِ زَبیبٌ» باشد، وگرنه خدای سبحان که نه برای مَهر سنگین ارزش قائل است و نه برای جهازِ انباشته احترام ویژه مقرر داشته و تنها عمود خانواده را همان مودّت و رحمت قرار داده و چنین دلمایه مرصوص را فقط به خود اسناد داده، فرمان قساوت نمیدهد و دستور رنجاندن قلب یا قالَب صادر نمیکند. البته در صورتی که دو طرف در صدد انهدام چنان بنیان مبارکی باشند که هدم آن مبغوضترین حلال است؛ مطلبی است جدا.
ب. در تأیید نکته اول میتوان آیاتی را که واژهی ضرب در آن استعمال شده و فقط به معنای زدن و برخورد است و لازم نیست که با فشار همراه باشد؛ نظیر «فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنینَ عَدَداً ـ ما (پرده خواب را) در غار بر گوششان زدیم، و سالها در خواب فرو رفتند.»(کهف/11) «وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُیُوبِهِن ـ و روسرىهاى خود را بر سینه خود افکنند»(نور/31) «فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها ـ سپس گفتیم: قسمتى از گاو را به مقتول بزنید.»(بقره/73) را شاهد آورد.
خلاصهای از «حق و تکلیف در اسلام» صفحات 306 تا 314