حق با اکثریت است ؟
اشاره
نزدیک بیست سال قبل دفترچه خاطرات یکی از سرداران جنگ را مطالعه مینمودم. این شهید وقتی برای مرخصی به شهر آمده بود با چند نفر برای امور مختلفی مراوده داشت و به دلیل دنیازدگی بعضی افراد آه از نهادش بلند شده و در دفتر خاطراتش نوشته بود: « از بهشت معنویت به شهری آمدهام که بعضی در آن غرق دنیا شدهاند و از من میخواهند مانند آنها شوم. میگویند: خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو
ولی رسوا شدن، بهتر از همرنگ شدن است. این شعر برای من اینگونه است:[1]
خواهی نشوی همرنگ رسوای جماعت شو
شاعری نیز زیبا سروده است
ای دل دهمت پندی، همخانه طاعت شو
خواهی نشوی همرنگ، رسوای جماعت شو
عاقبت همرنگی در قرآن
یک آیه در قرآن داریم که مىگوید (نتیجه) خواهى «نشوى رسوا همرنگ جماعت شو» چیست؟ آیهاش این است: روز قیامت اهل بهشت از اهل جهنم مىپرسند «مَا سَلَکَکُمْ فِى سَقَرَ ـ چرا جهنمى هستید؟»(مدثر/42) میگویند: به چهار دلیل (که یکی از آنها این است که) گفتیم: خواهى نشوى رسوا، همرنگ جماعت شو. «وَکُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِینَ ـ و پیوسته با اهل باطل همنشین و همصدا بودیم»(مدثر/45) یعنى هر جورى مىزدند ما هم همانجورى مىرقصیدیم.[2]
شعار اسلام «پیروى از حق» ـ شعار تمدن غربى «پیروى از اکثریت»
آنچه در پی میآید خلاصهای از مطلب علامه طباطبایی است که از ترجمه المیزان، ج4، صفحه 159 به بعد نقل شده است.
تنها شعار اجتماع اسلامى، پیروى از حق است (هم در اعتقاد و هم در عمل) ولى جوامع به اصطلاح متمدن حاضر، شعارشان پیروى از خواست اکثریت است. (چه آن خواست حق باشد و چه باطل)، و اختلاف این دو شعار باعث اختلاف هدف جامعهاى است که با این دو شعار تشکیل مىشود و هدف اجتماع اسلامى سعادت حقیقى انسان است، یعنى آنچه که عقل سلیم آنرا سعادت مىداند و یا به عبارت دیگر هدفش این است که همهی ابعاد انسان را تعدیل کند و عدالت را در تمامى قواى او رعایت نماید، یعنى هم مشتهیات و خواستههاى جسم او را به مقدارى که از معرفت خدایش باز ندارد به او بدهد و هم جنبه معنویتش را اشباع کند و بلکه خواستههاى مادیش را وسیله و مقدمهاى براى رسیدنش به معرفةاللَّه قرار دهد و این بالاترین سعادت، و بزرگترین آرامش است که تمامى قواى او به سعادت (مخصوصى که دارند) مىرسند. (هر چند که امروز خود ما مسلمانان هم نمىتوانیم سعادت مورد نظر اسلام را آنطور که باید درک کنیم، براى اینکه تربیت ما، صددرصد اسلامى نبوده است.)
قوانین اسلام بر اساس عقل
و به همین جهت اسلام قوانین خود را بر اساس مراعات جانب عقل وضع نمود، چون جبلت و فطرت عقل بر پیروى حق است و نیز از هر چیزى که مایه فساد عقل است به شدیدترین وجه جلوگیرى نموده و ضمانت اجراى تمامى احکامش را به عهده اجتماع گذاشت، (چه احکام مربوط به عقاید را و چه احکام مربوط به اخلاق و اعمال را) علاوه بر اینکه حکومت و مقام ولایت اسلامى را نیز مامور کرد تا سیاسات و حدود و امثال آن را با کمال مراقبت و تحفظ اجرا کند.
معلوم است که چنین نظامى موافق طبع عموم مردم امروز نیست. فرورفتگى بشر در شهوات و هوا و هوسها و آرزوها هرگز نمىگذارد بشر چنین نظامى را بپذیرد، بشرى که بهدست خود، آزادىِ خود را در کامگیرى و خوشگذرانى و سبعیت و درندگى سلب مىکند.
چنین نظامى آنگاه موافق طبع عموم مردم مىشود که در نشر دعوت و گسترش تربیت اسلامى شدیداً مجاهدت شود.
هدف تمدن حاضر عبارت است از کامگیریهاى مادى و پر واضح است که لازمهی دنبال کردن این هدف این است که زندگى بشر مادى و احساسى شود یعنى تنها پیرو چیزى باشد که طبع او متمایل بدان باشد، چه اینکه عقل آنرا موافق با حق بداند و چه نداند و تنها در مواردى از عقل پیروى کند که مخالف با غرض و هدفش نباشد.
قوانین تمدن عصر حاضر مطابق هوس اکثریت
به همین جهت است که مىبینیم تمدن عصر حاضر قوانین خود را مطابق هوا و هوس اکثریت افراد وضع و اجرا مىکند و در نتیجه از میان قوانینى که مربوط به معارف اعتقادى و اخلاق و اعمال وضع مىکند تنها قوانین مربوط به اعمال، ضامن اجرا دارد و اما آن دو دسته دیگر هیچ ضامن اجرایى ندارد و مردم در مورد اخلاق و عقایدشان آزاد خواهند بود و اگر آن دو دسته قوانین را پیروى نکنند کسى نیست که مورد مؤاخذهاش قرار دهد، مگر آنکه آزادى در یکى از موارد اخلاق و عقاید، مزاحم قانون باشد که در این صورت فقط از آن آزادى جلوگیرى مىشود.
عوض شدن خوب و بد
لازمه این آزادى این است که مردم در چنین جامعهاى به آنچه موافق طبعشان باشد عادت کنند. نظیر شهوات رذیله و خشمهاى غیر مجاز. و نتیجه این اعتیاد هم این است که کمکم هر یک از خوب و بد جاى خود را به دیگرى بدهد، یعنى بسیارى از بدیها که دین خدا آن را زشت مىداند در نظر مردم خوب و بسیارى از خوبیهاى واقعى در نظر آنان زشت شود و مردم در به بازى گرفتن فضائل اخلاقى و معارف عالى عقیدتى آزاد باشند و اگر کسى به ایشان اعتراض کند در پاسخ، آزادى قانونى را به رخ بکشند.
خارج شدن فکر از مجراى عقل
لازمه سخن مذکور این است که تحولى در طرز فکر نیز پیدا شود یعنى فکر هم از مجراى عقلى خارج شده و در مجراى احساس و عاطفه بیفتد و در نتیجه بسیارى از کارهایى که از نظر عقل فسق و فجور است، از نظر میلها و احساسات، تقوا و جوانمردى و خوش اخلاقى و خوشرویى شمرده شود.
نظیر بسیارى از روابطى که بین جوانان اروپا و بین مردان و زنان آنجا بر قرار است که زنان شوهردار با مردان اجنبى، و دختران باکره با جوانان، و زنان بىشوهر با سگها، و مردان با اولاد خویش و اقوامشان و نیز روابطى که مردان اروپا با محارم خود یعنى خواهر و مادر دارند و نیز نظیر صحنههایى که اروپائیان در شبنشینىها و مجالس رقص برپا مىکنند، و فجایع دیگرى که زبان هر انسان مؤدب به آداب دینى، از ذکر آن شرم دارد.
و چه بسا که خوى و عادات دینى در نظر آنان عجیب و غریب و مضحک بیاید و به عکس آنچه در طریق دینى معمول نیست به نظرشان امرى عادى باشد، همهی اینها به خاطر اختلافى است که در نوع تفکر و ادراک وجود دارد. (نوع تفکر دینى و نوع تفکر مادى).
لذت بردن، هدف نهایی
در سنتهاى احساسى تنها هدف نهایى که هیچ چیز دیگرى نمىتواند معارض آن باشد، همان لذت بردن است و بس و تنها چیزى که مىتواند جلو شهوترانى و لذت بردن را بگیرد، لذت دیگران است. پس در اینگونه نظامها هر چیزى را که انسان بخواهد قانونى است، هر چند انتحار و دوئل و امثال آن باشد، مگر آنکه خواست یک فرد مزاحم با خواست جامعه باشد، که در آن صورت دیگر قانونى نیست.
و اگر خواننده محترم به دقت اختلاف نامبرده را مورد نظر قرار بدهد آن وقت کاملاً متوجه مىشود که چرا نظام اجتماعى غربى با مذاق بشر سازگارتر از نظام اجتماعى دینى است، چیزى که هست این را هم باید متوجه باشد که این سازگارتر بودن مخصوص نظام اجتماعى غربى نیست و مردم تنها آنرا بر سنتهاى دینى ترجیح نمىدهند، بلکه همهی سنتهاى غیر دینى دایر در دنیا همینطور است، و از قدیمالایام نیز همینطورى بوده، حتى مردم سنتهاى بدوى و صحرانشینى را هم مانند سنتهاى غربى بر سنتهاى دینى ترجیح مىدادند، براى اینکه دین صحیح همواره به سوى حق دعوت مىکرده و اولین پیشنهادش به بشر این بوده که در برابر حق خاضع باشند، و بدویها از قدیمترین اعصار در برابر بت و لذائذ مادى خضوع داشتند.
معجونى مرکب از سنتهاى بتپرستى
و اگر خواننده، حق این تامل و دقت را ادا کند آنوقت خواهد دید که تمدن عصر حاضر نیز معجونى است مرکب از سنتهاى بتپرستى قدیم، با این تفاوت که بتپرست قدیم جنبه فردى داشت و در عصر حاضر به شکل اجتماعى در آمده و از مرحله سادگى به مرحله پیچیدگى فنى در آمده است.
پیروى از حق؛ اساس نظام دین اسلام
و اینکه گفتیم اساس نظام دین اسلام پیروى از حق است نه موافقت طبع، روشنترین و واضحترین بیانات قرآن کریم است که چند آیه از آن بیانات در زیر آمده است.
« هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ ـ او کسى است که فرستادهی خود را با هدایت و دین حق فرستاد.» (توبه/34)
« وَ اللَّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ ـ و خدا به حق حکم مىکند.» (مؤمن/20)
و دربارهی مؤمنین فرموده: «وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ ـ یکدیگر را به رعایت حق سفارش مىکنند.» (عصر/3)
« لَقَدْ جِئْناکُمْ بِالْحَقِّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ ـ ما با حق به سویتان آمدهایم، و حق برایتان آوردهایم ولیکن چه کنیم که بیشتر شما از حق تنفر دارید.» (زخرف/78)
در این آیه ملاحظه مىفرمائید که فرموده: حق موافق میل بیشتر مردم نیست.
و در جاى دیگر مسألهی پیروى از خواست اکثریت را رد نموده و فرمود: پیروى از خواست اکثریت، سر از فساد در مىآورد، و آن این آیه است:
« بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ، وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ، وَ مَنْ فِیهِنَّ بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ مُعْرِضُونَ ـ بلکه پیامبر برایشان حق را آورده، اما چه باید کرد که بیشترشان از حق کراهت دارند، با اینکه اگر قرار باشد مردم پیروى حق نکنند، بلکه حق پیرو خواست مردم باشد آسمانها و زمین و هر کس که در آنها هست همه فاسد مىشوند، از این بالاتر اینکه ما براى آنان هوشیارى آوردیم، و ایشان از هوشیار شدن خود گریزانند.» (مؤمنون/71)
جریان حوادث عالم هم مضمون این آیه را تصدیق کرد و دیدیم که چگونه فساد مادیگرى روزبهروز بیشتر و روى هم انباشتهتر شد.
در جاى دیگر فرموده:
«فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ ـ با اینکه بعد از حق چیزى به جز ظلالت نیست، دیگر از حق به کجا مىگریزند.» (یونس/32)
و آیات قرآنى در این معنا و نزدیک به این معنا بسیار زیاد است و جهت آشنایی بیشتر مىتوانید سوره یونس را مطالعه کنید که بیش از بیست و چند بار کلمه حق در آن تکرار شده است.
پایان مطلب تفسیر المیزان
کدام اکثریت؟!
آنچه در پی میآید خلاصهای از مطلب تفسیر نمونه ج14، صفحه 281 به بعد است.
در بسیارى از آیات قرآن مورد مذمت و نکوهش قرار گرفتهاند، در حالى که مىدانیم در دنیاى امروز، معیار قضاوت و سنجش خوب و بد اکثریت جامعهها محسوب مىشود، و این امر بسیار سؤالانگیز است.
در اینجا از آیاتى که بعد از ذکر کلمه "اکثر"، ضمیر "هم" را ذکر مىکند و غالباً به کافران و مشرکان و امثال آنها اشاره مىکند سخن نمىگوئیم که از موضوع بحث ما خارج است، بلکه سخن از آیاتى است که عنوان « اکثر الناس » (اکثر مردم) دارد مانند:
وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ ـ ولى اکثر مردم شکرگزار نیستند. (بقره/ 243)
و لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ ـ ولى اکثر مردم نمىدانند. (اعراف/187)
وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ ـ ولى اکثر مردم ایمان نمىآورند. (هود/17)
وَ ما أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ ـ اکثر مردم هر چند کوشش و تلاش کنى ایمان نمىآورند. (یوسف/103)
فَأَبى أَکْثَرُ النَّاسِ إِلَّا کُفُوراً ـ اکثر مردم جز کفران و انکار حق کارى ندارند. (اسراء/89)
وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ـ اگر از اکثر مردم روى زمین اطاعت کنى تو را از راه خدا منحرف و گمراه مىسازند. (انعام/116)
از سوى دیگر در بعضى از آیات قرآن راه و رسم اکثریت مؤمنان بهعنوان یک معیار صحیح مورد توجه قرار گرفته است، در آیه 115 سوره نساء مىخوانیم:
« وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدى وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِیراً ـ هر کس از در مخالفت با پیامبر در آید و از طریقى جز طریق مؤمنان پیروى کند او را بههمان راه که مىرود مىبریم و به دوزخ مىفرستیم، و بد جایگاهى دارد»
از طرفی در روایات اسلامى مىبینیم که یکى از معیارهاى ترجیح، همان شهرت در میان اصحاب و یاران و پیروان ائمه هدى است، چنانکه امام صادق علیهالسلام فرمود:
« هنگامى که دو نفر قاضى اختلاف نظر پیدا کنند و سر چشمه آن، اختلاف روایات باشد باید نگاه کرد و دید کدامیک از آن دو روایت مورد قبول نزد اصحاب تو است؟ باید آنرا گرفت و روایتى که نزد اصحاب مشهور نیست رها کرد، چرا که روایت مشهور شکى در آن نیست.»[3]
و در نهج البلاغه مىخوانیم: « همیشه همراه جمعیتهاى بزرگ باشید که دست خدا با جماعت است، و از پراکندگى بپرهیزید که انسان تک و تنها بهره شیطان است، چونان که گوسفند تنها طعمه گرگ.»[4]
و نیز مىخوانیم: « آنچه را که پیوند جمعیت با آن گره خورده است رها مکنید.»[5]
به این ترتیب ممکن است براى بعضى میان این دو گروه از آیات و روایات تضادى تصور شود. از سوى دیگر ممکن است این فکر پیدا شود که اسلام نمىتواند با حکومت دموکراسى کنار بیاید، چرا که پایه دموکراسى بر آراء اکثریت مردم است که قرآن شدیداً آن را مورد نکوهش قرار داده است. ولى با کمى دقت در همان آیات و روایاتى که در بالا آوردیم و مقایسه آنها با یکدیگر منظور و مفهوم واقعى آنها روشن مىگردد:
جان کلام اینجا است که اگر اکثریت، مؤمن و آگاه و در مسیر حق باشند نظرات آنها محترم و غالباً مطابق واقع است و باید از آن پیروى کرد ولى اگر اکثریت ناآگاه و جاهل و بیخبر، یا آگاه اما تسلیم هوا و هوس باشند، نظرات آنها غالباً جنبهی انحرافى دارد و پیروى از آن، چنان که قرآن مىگوید انسان را به ضلالت و گمراهى مىکشد.
روى این حساب براى بهدست آمدن یک " دموکراسى سالم" باید نخست کوشش کرد که تودههاى جامعه آگاه و مؤمن گردند سپس نظرات اکثریت را معیار براى پیشبرد اهداف اجتماعى قرار داد، وگرنه دموکراسى بر اساس نظرات اکثریت گمراه، جامعه را به جهنم مىفرستد.
ذکر این مساله نیز ضرورى است که حتى اکثریت آگاه و رشید و با ایمان در صورتى نظراتشان محترم است که بر خلاف فرمان الهى و کتاب و سنت نبوده باشد.
گفتنى است که بخشى از الزامات جوامع امروز در زمینه پناه بردن به آراء اکثریت از اینجا ناشى مىشود که آنها معیار دیگرى در دست ندارند که روى آن تکیه کنند، آنها براى کتب آسمانى و برنامههاى انبیاء حسابى باز نکردهاند، تنها چیزى که براى آنها باقى مانده، تودههاى مردم است، و از آنجا که قدرت آگاهى بخشى به این تودهها را ندارند، بهعلاوه بسیار مىشود که ناآگاهى تودهها براى آنها به صرفه مقرونتر است و به آسانى و از طریق تبلیغات مىتوانند آنها را بهدنبال خود بکشند، لذا اکثریت کمّى را معیار قرار دادهاند تا سر و صداها خاموش گردد.
پایان مطلب تفسیر نمونه
انتخابات راه حل است نه راه حق
آنچه در پی میآید خلاصه مطالبی است از حجتالاسلام قرائتی
بهترین شیوه تعیین رهبر و مقام مسئول در جوامع امروز انتخابات است، ولى شکّى نیست که انتخابات راه حل است، امّا همه جا راه حق نیست.
هیچ برهان و دلیل علمى و عقلى، لیاقت، صلاحیّت و حقانیّتِ شخص انتخاب شده را تأیید نمىکند، گرچه در مقام عمل، رأى اکثریّت مورد نظر قرار مىگیرد و بهترین راه حل است. علاوه بر آنکه این توجّه به رأى اکثریّت، تنها در مسائل اجتماعى است و در مسائل اعتقادى، رأى اکثریّت هیچ ارزشى ندارد و گرنه باید پیامبران دست از دعوت خود برداشته و تابع رأى اکثریّت که کافر یا مشرک بودند مىشدند. چنانکه در سوره انعام مىخوانیم:
«وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُونَ ـ اى پیامبر! اگر از اکثر کسانى که روى زمین هستند اطاعت کنى تو را از راه خدا گمراه مىکنند، زیرا آنها تنها از گمان و حدس پیروى مىکنند.»(انعام/116)
بارها در انتخابات، افرادى با رأى اکثریّت انتخاب شدهاند ولى دیر یا زود اشتباه مردم در انتخاب روشن شده است. افرادى چنان با ریا و تظاهر و سیاست گام بر مىداشتند که احتمال خلاف در آنان نمىدادیم و علاوه بر رأى دادن حاضر بودیم جان خود را نیز فدا کنیم، ولى در حوادث مختلف که زمینهساز روشن شدن حقایق و اسرار است، چهره واقعى آنان نمایان شد و در مقابل مال و مقام روحیاتشان تغییر پیدا کرد.
راستى که انسان محدود با نداشتن علم غیب و اطلاع از آینده و باطن افراد چگونه مىتواند نظر صددرصد صحیحى دربارهی شخصى داشته باشد؟!
مگر انگیزهها و حالات و عملکرد انسانها با توجّه به شرایط و موقعیّتهاى مختلف تغییر نمىکند؟ چه بسا افرادى که امروز مؤمن و متعهد هستند امّا فردا دست از ایمان و تعهد بر مىدارند. افراد بسیار زیادى را سراغ داریم که مایه امید بودند، عامل یأس و ناامیدى شدند و کسانى که احتمال خیرى درباره آنان نبود، دگرگون شده و مایه صدها خیر و برکت گشتند.
مگر ساحران مزدور فرعون براى آبروریزى موسى علیهالسلام پا به صحنه نگذاشتند که ناگاه با بیدارى وجدان و فطرت خفته آنان، از بهترین طرفداران موسى شدند و مگر بلعمباعورا مردى دانشمندى نبود که به خاطر دنیاگرایى و گرایش به طاغوت، همهی کمالات خود را از دست داد.[6]
معنی راه حل
راه حل یعنى آدم در بن بست است و نمىداند چه کار کند، براى این که از بن بست فرار کند مىگوید: این کار را بکنیم. مثلاً یک ماشین با ده متقاضى است. نمىدانیم چه کارکنیم. همهشان هم شرایط و امتیازهایشان یکطور است در این صورت مىگوییم: قرعه به نام الف. حالا اگر قرعه به نام آقاى الف افتاد یعنى حق با آقاى الف است؟ نه حق که نیست. قرعه راه حق نیست، راه حل است. دموکراسى اکثریت است، یعنى اگر پنجاه و یک نفر گفتند: آقاى الف به مجلس برود، چهل و نه نفر گفتند: آقاى ب، حالا واقعاً حق با آقاى الف مىشود؟[7]
البتّه غرض کوبیدن انتخابات و رأى مردم نیست، بلکه هدف این است که بگوییم انتخابات بهترین راه حل در مسائل اجتماعى است، اما یک راه الهى و علمى و صددرصد قطعى نمىتواند باشد.
حدیثی جالب
براى بهتر روشن شدن مطلب به حدیث جالبى از امام سجاد علیهالسلام توجه فرمایید:
امام فرمودند: « هرگاه دیدید که مردى خوش برخورد است و راه و روش وى خوب است و از خود زهد و عبادت نشان مىدهد و در حرکات خود خیلى شکسته نفسى مىکند، پس در قضاوت نسبت به او عجله نکنید و فریب ظاهر او را نخورید. چه بسیارند افرادى که از به دست آوردن دنیا عاجزند و به دنیا نرسیدن آنها بهخاطر ناتوانى جسمى یا عدم لیاقت و کمبود شخصیّت یا ترس اوست (نه بهخاطر ایمان و تقوى). آرى چون ناتوان یا بىشخصیّت و یا ترسو است، دین را دام براى رسیدن به دنیا قرار داده و دائماً مردم را با ظاهر خود فریب مىدهد و اگر مىتوانست به حرام برسد، بى اختیار خود را در آن مىانداخت. و اگر دیدید که از مال حرام دورى مىکند باز هم صبر کنید و زود دربارهی او قضاوت نکنید، زیرا شهوات مردم مختلف است. چه بسیارند افرادى که از مال حرام کناره مىگیرند گرچه زیاد باشد اما خود را بر اعمال ناپسند وادار و مرتکب دیگر حرامها مىشوند. پس اگر دیدید او از تمام اعمال ناپسند دورى مىکند، باز شما را گول نزند تا ببینید میزان تعقّل او چه مقدار است؟ زیرا بسیارند افرادى که از تمام اعمال بد دورى مى کنند اما یک درایت و ریشه عقلائى ندارند و لذا چون شعور فکرى او کم است معمولاً بهجاى اصلاح دست به افساد مىزند. و اگر دیدید داراى عقل متین هم هست باز فریب نخورید و صبر کنید تا ببینید آیا با هواى نفس خود عقل را مىکوبد یا با کمک عقل بر علیه هواى نفس گام برمىدارد و نسبت به ریاستهاى باطل چهقدر علاقمند است. زیرا در میان مردم کسانى هستند که در دنیا و آخرت زیان کارند. زیرا دنیا را رها مىکنند نه براى خدا بلکه براى رسیدن به دنیا، زیرا لذّت ریاست نزد او به مراتب از لذّت مال و دنیا بیشتر است. انسان واقعى کسى است که خواستههایش را تابع و مطیع فرمان الهى و توانش را در مسیر رضایت خداوند قرار دهد و ذلّت با حق را از عزّت با باطل به رستگارى و سعادت نزدیکتر بداند. به رفتار و منش این شخص چنگ بزنید و به روش او اقتدا کنید و براى رشد و پرورش خود و رسیدن به خداوند به او متوسل شوید چرا که دعا و درخواستش مستجاب شده و رد نمىشود.»[8]
تعیین رهبر با خداست
در دنیا امام شش رقم تعیین مىشود:
1- با کودتا 2- اتفاق همه 3- اکثریت 4- اقلیت 5- جانشینى 6- خدا
کودتا قانون جنگل است. منطق ندارد. اتفاق همه هم محال است. اکثریت راه حل است، نه راه حق! اقلیت هم تضیع حق اکثریت است. جانشینى تحمیل است. تنها راهش این است که امام را خدا تعیین کند. قرآن هم مىفرماید:
«إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِیفَهً» (بقره/30)
«إِنِّى جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» (بقره/ 124)
«إنى» یعنى من، امام باید از طرف خدا باشد.[9]
تنفیذ؛ راه مشروعیت انتخاب
تنفیذ یعنى برقکشى بشود. از هر انسان یک لامپ بگیریم که اکثریت باشد، نظر مردم را داشته باشیم، بعد همین نظر مردم با حکمى که وصل به وحى است تایید بشود. (چون حکم ولی فقیه مانند حکم امام معصوم است. اگر هزار تا لامپ به ریسه بزنید، وقتی که برق وصل نباشد روشن نمیشود.) جمع بین احترام به افکار عمومى و (مشروعیت) آن اینست. (زیرا اگر) اکثریت منهاى راه خدا باشد گاهى (به ضلالت میرود) «وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِى الْأَرْضِ یُضِلُّوک» (انعام/116) «وَ إِنَّ کَثیراً لَیُضِلُّونَ بِأَهْوائِهِم ـ بسیارى از مردم، به خاطر هوى و هوس و بىدانشى، (دیگرانرا) گمراه مىسازند» (انعام/119)[10]
قضاوت مردم همهجا حق نیست
امام باقر علیه السلام به جابر فرمودند: «وَ اعْلَمْ بِأَنَّکَ لَا تَکُونُ لَنَا وَلِیّاً حَتَّى لَوِ اجْتَمَعَ عَلَیْکَ أَهْلُ مِصْرِکَ وَ قَالُوا إِنَّکَ رَجُلُ سَوْءٍ لَمْ یَحْزُنْکَ ذَلِکَ وَ لَوْ قَالُوا إِنَّکَ رَجُلٌ صَالِحٌ لَمْ یَسُرَّکَ ذَلِکَ وَ لَکِنِ اعْرِضْ نَفْسَکَ عَلَى کِتَابِ اللَّه ـ اى جابر! تو ولى ما نمىشوى مگر زمانى که اگر تمام مردم شهر دربارهی تو بگویند فلانى مرد بدى است ناراحت نشوى، و اگر هم گفتند مرد خوبى است شاد نشوى، بلکه براى شناخت خود، خود را به کتاب خدا عرضه نمایى.»[11]
از این حدیث به خوبى استفاده مىشود که همهجا رأى و قضاوت مردم دلیل بر حقانیّت یا باطل بودن نیست.
گاهى انسان خود مىداند مطلبى باطل و نارواست، امّا بهخاطر اینکه اکثریّت آنرا مىپسندند، از جامعه پیروى و تبعیّت مىکند.[12]
گاهى مىگوید: بسیارى از مردم خمس نمىدهند، ما نیز مثل همه.
در قیامت هر کس باید پاسخگوى رفتار خود باشد و حساب افراد، جداگانه بررسى مىشود. در قیامت بعضى به دیگران مىگویند: اگر شما نبودید ما ایمان مىآوردیم. (شما ما را منحرف کردید) آنان مىگویند: هرگز چنین نیست بلکه شما خود ایمانآور نبودید.
«و لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ الْقَوْلَ یَقُولُ الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذینَ اسْتَکْبَرُوا لَوْ لا أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنینَ ـ اگر ببینى هنگامى که این ستمگران در پیشگاه پروردگارشان (براى حساب و جزا) نگه داشته شدهاند در حالى که هر کدام گناه خود را به گردن دیگرى مىاندازد (از وضع آنها تعجّب مىکنى)! مستضعفان به مستکبران مىگویند: «اگر شما نبودید ما مؤمن بودیم!»(سباء/31)
« قَالُواْ إِنَّکُمْ کُنتُمْ تَأْتُونَنَا عَنِ الْیَمِین * قَالُواْ بَل لَّمْ تَکُونُواْ مُؤْمِنِین ـ گروهى (مىگویند: شما رهبران گمراهى بودید که به ظاهر) از طریق خیرخواهى و نیکى وارد شدید امّا جز فریب چیزى در کارتان نبود) * (آنها در جواب) مىگویند: شما خودتان اهل ایمان نبودید (تقصیر ما چیست؟)» (صافات/28و29)»
اگر یک کشتى در حال غرق شدن بود و اکثر مسافرانش بهخاطر ندانستن شنا غرق شدند، آیا صحیح است که چند نفرى که شنا مىدانند خودشان را غرق کنند و بگویند: خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو!![13]
قرآن کریم پس از بیان چند حکم میفرماید: «قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبیثُ وَ الطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبیثِ ـ بگو: (هیچگاه) ناپاک و پاک مساوى نیستند هر چند فزونى ناپاکها، تو را به شگفتى اندازد!» (مائده/ 100)
یعنی حق ثابت است و با کم و زیاد شدن طرفداران یا مخالفانش تغییر نمیکند.
اکثر مردم دنیا میگویند حضرت عیسی علیهالسلام به صلیب کشیده شد، ولی وحی میگوید: «ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ ـ نه او را کشتند، و نه بر دار آویختند.»(نساء/157)
گاهى وقتها آدم در میان جمعى مىایستد مثلاً مىبیند که همه وضع لباسشان یک جورى دیگر است همه فضاى جلسه یک جورى دیگر است مىگوید:
خوب ما یکى، حالا همه نشستهاند ما بلند شویم و نماز بخوانیم.
حالا همه وضع حجابشان این است من حجاب داشته باشم.
حالا همه مثلاً این آهنگ را دوست دارند، من بگویم خاموش کن.
حالا همه سیگار مىکشند، من نکشم.
ما نباید تابع اکثریت باشیم، اکثریت آنجایى که حق است مخلص اکثریت هستیم.
حالا اگر در یک اتاق هشت نفر سیگار مىکشند، دو نفر سیگار نمىکشند، این دو نفر هم بگویند ببین حالا که همه سیگار مىکشند بیا ما دو تا هم بکشیم.
حالا که همه مثلاً این حرف را مىزنند ما هم این حرف را بزنیم.
احترام آراء مردم مهم است به شرطى که ما مطمئن باشیم که آراء یا حق است یا شک داشته باشیم که حق است یا باطل مىگوییم «إِنْ شاءَ اللَّه» که حق است حمل بر صحت کنیم. گاهى وقتها جمعیت سراغ حق مىروند. مثل این که اکثریت جمهورى اسلامى را پذیرفتند. اکثریت قانون اساسى جلسهى خبرگان را پذیرفتند.
اما اگر اکثریت گفتند: ما خدا را نمىخواهیم. ما پیغمبر را نمىخواهیم. ما قرآن را قبول نداریم، به قرآن پشت کردند، این جا دیگر اکثریت ارزش ندارد. اگر اکثریت مهم است پس برویم مسیحى بشویم چون اکثر مردم روى کرهى زمین مسیحى هستند.
آنجایى که یقین داریم حرف اکثریت باطل است ـ مثل اکثرى که دروغ بگویند، اکثرى که سیگار بکشند ـ نباید تبعیت کنیم.[14]
به حق توجه کن
امام کاظم علیهالسلام به شاگرد عالم و برجستهاش هشام بن حکم فرمود:
«یَا هِشَامُ لَوْ کَانَ فِی یَدِکَ جَوْزَةٌ وَ قَالَ النَّاسُ لُؤْلُؤَةٌ مَا کَانَ یَنْفَعُکَ وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهَا جَوْزَةٌ وَ لَوْ کَانَ فِی یَدِکَ لُؤْلُؤَةٌ وَ قَالَ النَّاسُ إِنَّهَا جَوْزَةٌ مَا ضَرَّکَ وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهَا لُؤْلُؤَةٌ ـ اى هشام! اگر در دست تو گردویى باشد ولى مردم بگویند مروارید است به حال تو سودى ندارد با اینکه مىدانى گردو است، و اگر در دست تو مرواریدى باشد و مردم بگویند گردو است زیانى به تو نمىرسد با اینکه مىدانى مروارید است.»[15]
اگر در اتاقى پنجاه نفر بودند که چهلوهشت نفر آنها سیگارى بودند، سیگاریها اگر خواستند سیگار بکشند باید بیرون بروند و نمىتوانند بگویند ما اکثریت هستیم.
یا اینکه شب مىخواهیم در یک سالن بخوابیم. در یک خوابگاهى بیست نفر هستند. هفده نفر مىخواهند حرف بزنند. سه نفر هم مىخواهند بخوابند. اگر از لحاظ اسلامى در نظر بگیریم آن هفده نفر باید بیرون بروند. چون شب براى خوابیدن است.[16]
پیشنماز باید مراعات پس نمازهاى بىحال را بکند. اگر نود نفر دوست دارند نماز طولانى شود ولى ده نفر در نماز، دلشان جوش مىزند، اینجا اکثریت (ملاک) نیست، اینجا اسلام به پیشنماز مىگوید باید مراعات آن ده نفر را بکند.[17]
از کم بودن نترسید
خداوند در قرآن میفرماید:
«و هنگامى که طالوت (به فرماندهى لشکر بنى اسرائیل منصوب شد، و) سپاهیان را با خود بیرون برد، به آنها گفت:"خداوند، شما را به وسیلهی یک نهر آب، آزمایش مىکند آنها (که به هنگام تشنگى،) از آن بنوشند، از من نیستند و آنها که جز یک پیمانه با دست خود، بیشتر از آن نخورند، از من هستند." جز عده کمى، همگى از آن آب نوشیدند. سپس هنگامى که او، و افرادى که با او ایمان آورده بودند، (و از بوته آزمایش، سالم بهدر آمدند،) از آن نهر گذشتند، (از کمى نفرات خود، ناراحت شدند و عدهاى) گفتند: " امروز، ما توانایى مقابله با (جالوت) و سپاهیان او را نداریم." اما آنها که مىدانستند خدا را ملاقات خواهند کرد (و به روز رستاخیز، ایمان داشتند) گفتند:" کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثیرَةً ـ چه بسیار گروههاى کوچکى که به فرمان خدا، بر گروههاى عظیمى پیروز شدند." و خداوند، با صابران است.» (بقره/249)
حضرت على علیهالسلام فرمودهاند: «لَا تَسْتَوْحِشُوا فِی طَرِیقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِه ـ از رفتن در راه حق بهخاطر کمى افراد نترسید.»
اگر داستان همه پیامبران را در قرآن مرور کنیم میبینیم که اکثر آنها در برابر کفار و ظالمین تنها بودند یا یاران اندکی داشتند. و اگر غیر از این بود نیازی نبود تا بر قوم عذاب نازل شود زیرا اگر مؤمنین در اکثریت بودند با دفع فتنه ظالمین و کفار حکومت و قدرت را در دست میگرفتند. مانند پیامبرانی چون حضرت داود و پیامبر اسلام که هرچند در ابتدای رسالت تنها بود ولی در ادامه با استقامت تعداد مؤمنین افزایش یافت.
پس از نهصدوپنجاه سال دعوت به توحید، تعداد ایمان آورندگان به نوح بسیار اندک بود «وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلیلٌ ـ جز عده کمى همراه او (نوح) ایمان نیاوردند!»(هود/40) که در روایات تعداد این افراد حداکثر 80 نفر گفته شده است.[18]
نجات یافتگان قوم ثمود به نقلی یکصدوبیست و به نقلی چهار هزار نفر بوده است.[19]
درباره قوم لوط هم در قرآن میخوانیم « فَأَخْرَجْنَا مَن کاَنَ فِیهَا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ * فَمَا وَجَدْنَا فِیهَا غَیرَْ بَیْتٍ مِّنَ الْمُسْلِمِینَ ـ ما مؤمنانى را که در آن شهرها (ى قوم لوط) زندگى مىکردند (قبل از نزول عذاب) خارج کردیم، * ولى جز یک خانواده باایمان در تمام آنها نیافتیم!» (الذاریات/35و36)
مفهوم «مقتضیات زمان»
معناى این لغت این است که زمان که دائماً در حال گذشتن و آمدن است، در هر قطعهاى یک اقتضایى دارد؛ در هر لحظهاى، در هر وقتى و در هر قرنى، در هر چند سالى یک تقاضایى دارد. به عبارت دیگر زمان تقاضاهاى مختلف دارد. معناى اینکه تقاضا دارد چیست؟ یک وقت هست ما تقاضاى قرن را اینجور تفسیر مىکنیم که در این قرن یک چیزهایى بهوجود آمده است پس این قرن اینجور تقاضا دارد. هرچه که در یک زمان بهوجود آمد، همین بهوجود آمدن معنایش تقاضاست. تبعیت کردن از مقتضاى زمان و از تقاضاى زمان یعنى در این زمان یک پدیدههایى پیدا شده است و چون این پدیدهها پیدا شده است، پس این قرن تقاضا دارد، بنابراین باید خود را با این تقاضا یعنى با پدیدههایى که در زمان پیدا شده تطبیق داد، آنها را پذیرفت.
یک تفسیر دیگر براى تقاضاى زمان یا اقتضاى زمان، تقاضاى مردم زمان است یعنى پسند مردم، ذوق و سلیقه مردم، به این معنى که ذوق و سلیقه و پسند مردم در زمانهاى مختلف اختلاف پیدا مىکند. در این بحثى نیست. هر زمانى یک ذوق و یک پسند حکمفرماست. مثلاً در مدهاى کفش و لباس مىبینید در هر زمانى یک جور کفش میان مردم مد است، یک نوع دوخت لباس مد است، یعنى مردم آنطور مىپسندند، یک نوع پارچه مد مىشود. پسندهاى مردم عوض مىشود.
معناى اینکه انسان باید با مقتضاى زمان هماهنگى بکند این است که ببیند پسند اکثریت مردم چیست، ذوق عمومى چیست و از پسند عموم پیروى کند. این همان جملهاى است که از قدیم گفتهاند: «خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو»، اکثریت هر رنگ را پذیرفتند تو هم از جماعت پیروى کن همان رنگ را بپذیر.
اگر معناى مقتضاى زمان هریک از این دو تفسیر باشد، غلط است که انسان تابع مقتضاى زمانش باشد. اگر معناى اول باشد، یعنى در هر زمانى هرچه که پیدا شد چون پدیده قرن است باید تابع آن باشیم. اینجا سؤالى پیش مىآید: آیا هرچه در قرن جدید پیش مىآید خوب است و در جهت صلاح و سعادت بشریت است؟
یعنى آیا بشریت اینجور ساخته شده که هرچیز نویى که پیدا مىشود، آن چیز حتماً در جهت صلاح و پیشرفت اوست؟ آیا جامعه انحراف پیدا نمىکند و امکان ندارد یک چیز تازه در قرن پدید بیاید که انحراف و در جهت سقوط باشد؟ بله، امکان دارد. پدیدههاى هر زمانى ممکن است در جهت صلاح بشریت باشد و ممکن است در جهت فساد باشد.
دلیلش این است که ما مصلح داریم، مصلح علیه زمان قیام مىکند، مصلح به کسى مىگویند که علیه فساد و انحراف زمان قیام مىکند. ما سید جمال الدین اسدآبادى را مصلح مىشماریم و همه دنیا او را مصلح مىشمارند. او علیه اوضاع زمان خودش قیام کرده بود، یعنى با آنچه که در زمان خودش وجود داشت هماهنگى نمىکرد. پس چرا به او مصلح مىگوییم؟ براى اینکه این اصل را قبول نکردهایم که هرچه که در زمان باشد خوب است، هرچه که اکثریت بر آن باشند خوب است. مىگوییم در زمان او یک سلسله مفاسد و انحرافات وجود داشت که او علیه آنها قیام کرد.[20]
76 آیه در موضوع اکثریت
أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ اکثر مردم علم ندارند (نمیدانند)
1) الأعراف/187 2) یوسف/21 3) یوسف/40 4) یوسف/68 5) النحل/38 6) روم/6
7) الروم/30 8) سبأ/28 9) سبأ/36 10) غافر/57 11) الجاثیة/26
أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ این آیات بیشتر به علم نداشتن مخالفان پیامبران اشاره دارد.
1) الأنعام/37 2) الأعراف/131 3) الأنفال/34 4) یونس/55 5) القصص/13
6) القصص/57 7) الزمر/49 8) الدخان/39 9) الطور/47 10) النحل/75
11) النحل/101 12) النمل/61 13) لقمان/25 14) الزمر/29 15) الأنبیاء/24
أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ این آیه دربارهی کفار زمان پیامبر است. الأنعام/111
أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ درباره کفار المائدة/103 العنکبوت/63
أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ درباره کسانی است که پیامبر را بیادبانه صدا میزدند الحجرات/4
قَلیلاً ما تَذَکَّرُونَ کسانی که متذکر میشوند اندکند
1) الأعراف/3 2) النمل/62 3) غافر/58 4) الحاقة/42
أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ اکثر مردم شکرگزار نیستند
1) البقره/243 2) یوسف/38 3) غافر/61 4) یونس/60 5) النمل/73
وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرینَ بیشتر آنها را شکرگزار نخواهی یافت الأعراف/17
قَلیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ تعداد کمی از بندگان شکرگزارند سبأ/13
قَلیلاً ما تَشْکُرُونَ شکرگزاران اندکند
1) الأعراف/10 2) المؤمنون/78 3) السجدة/9 4) الملک/23
أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ اکثر مردم ایمان نمیآورند 1) هود/17 2) الرعد/1 3) غافر/59
وَ ما أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنینَ یوسف/103 و بیشتر مردم، هر چند اصرار داشته باشى، ایمان نمىآورند
قَلیلاً ما تُؤْمِنُونَ ایمان آورندگان کم هستند الحاقة/41
أَکْثَرُهُمْ لا یُؤْمِنُونَ بیشتر یهود ایمان نمیآورند البقرة/100
وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنینَ این آیات درباره کفار است که یا مؤمن نبودند و یا ایمان نمیآورند
الشعراء 1) 8 2) 67 3) 103 4) 121 5) 139 6) 158 7) 174 8) 190
این آیات درباره اقوام گذشته است که اکثر آنها مشرک بودهاند
وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ یوسف/106
و بیشتر آنها که مدعى ایمان به خدا هستند، مشرکند!
فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلُ کان أَکْثَرُهُمْ مُشْرِکینَ الروم/42
بنگرید عاقبت کسانى که قبل از شما بودند چگونه بود؟ بیشتر آنها مشرک بودند
بَلْ کانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ سبأ/41
(آنها ما را پرستش نمىکردند) بلکه جنّ را پرستش مىنمودند و اکثرشان به آنها ایمان داشتند!»
أَکْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ کُفُوراً بیشتر مردم از هر کارى جز انکار و کفر ابا دارند
الإسراء/89 الفرقان/50
أَکْثَرُهُمُ الْکَافِرُونَ اکثرشان کافرند النحل/83
أَکْثَرَکُمْ فاسِقُونَ این آیات درباره اقوام گتهکار و کفار لجوج است المائدة/59
وَ إِنْ وَجَدْنا أَکْثَرَهُمْ لَفاسِقینَ بیشتر مردمان گذشته بر سر پیمان خود نبودند الأعراف/102
أَکْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ آلعمران/110
أَکْثَرُهُمْ فاسِقُونَ التوبة/8
أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ این آیات درباره دوزخیان است که اکثر آنها از حق کراهت داشتند
1) الزخرف/78 2) المؤمنون/70
أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبیلاً الفرقان/44
آیا گمان مىبرى بیشتر آنان مىشنوند یا مىفهمند؟! آنان فقط همچون چهارپایانند، بلکه گمراهترند!
وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا یونس/36
و بیشتر آنها (مشرکان)، جز از گمان (و پندارهاى بىاساس)، پیروى نمىکنند
بَشیراً وَ نَذیراً فَأَعْرَضَ أَکْثَرُهُمْ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ بیشتر مردم از قرآن روی گردان شدند فصلت/4
وَ أَکْثَرُهُمْ کاذِبُونَ بیشتر (شیاطین) دروغگو هستند الشعراء/223
نتیجه پیروی از اکثریت، گمراهی است
وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ انعام/116
اگر از اکثر مردم روى زمین اطاعت کنى تو را از راه خدا منحرف و گمراه مىسازند.
مطلب مرتبط
[1]. متاسفانه در آنسالها متوجه عمق این مطلب نشدم و از کنار آن گذشتم و نام شهید در ذهنم نمانده است و بعدها هرچه گشتم آن خاطره را پیدا نکردم و آنچه نقل شد مضمون مطلب شهید بزرگوار بود. به جز شعر که ایشان خود عوض کرده بود. نویسنده
[2]. نرمافزار مجموعه آثار حجتالاسلام والمسلمین محسن قرائتی ـ درسهایى از قرآن، سال 83 ص4
[3]. من لا یحضرهالفقیه ج3 ص10
[4]. نهج البلاغه خطبه 127
[5]. نهج البلاغه خطبه 151
[6]. کتاب اصول عقاید ص411
[7]. نرمافزار مجموعه آثار حجتالاسلام والمسلمین محسن قرائتی ـ درسهایى از قرآن، سال 65 ص1
[8]. التفسیر المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص52 ـ الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج2، ص320 ـ وسائلالشیعة ج8 ص317 ـ بحار الأنوار (ط - بیروت) ج2 ص84
[9]. نرمافزار مجموعه آثار حجتالاسلام والمسلمین محسن قرائتی ـ درسهایى از قرآن، سال 74 ص2
[10]. برداشتی از بیانات حجتالاسلام والمسلمین محسن قرائتی ـ نرمافزار مجموعه آثار ـ درسهایى از قرآن، سال 82 ص5
[11]. تحف العقول، النص، ص284
[12]. اصول عقاید ص17
[13]. خمس و زکات ص45
[14]. نرمافزار مجموعه آثار حجتالاسلام والمسلمین محسن قرائتی ـ درسهایى از قرآن، سال 82 ص3
[15]. بحارالأنوار ج1 ص106
[16]. درسهایى از قرآن، سال 67 ص6
[17]. همان، سال 73 ص4
[18]. مجمعالبیان ج4 ص434
[19]. قصص الانبیاء نجار ص67 و مجمعالبیان ج7 ص227