آیات اجتماعی 2
5. سیاست
اسلام، تنها دینی است که تعالیم آن بیشترین تأکید را در امر سیاست و حکومت ارائه داده است. بر همین اساس، دیانتِ مسلمان با جستوجوی امورِ یکدیگر و رفع معضلات و به زبان دیگر با سیاست پیوند خورده است و نمیتوان کسی را که از مشکل برادران دینی خود و تلاش در حلِ آن بیتفاوت باشد مسلمان نامید. به برخی نمونههای قرآنی در اینباره اشاره میکنیم:
1/5) عدم نگرانی از سلطه کافران
در جوامع اسلامی که بیشتر مردم مسلماناناند گاهی به جهت اختلاف و تفرقه یا عوامل دیگر، کافران حکومت و قدرت آن جامعه را به صورت مقطعی در دست میگیرند. بیشک حاکمیت آنان دوامی نخواهد داشت؛ امّا این قدرت مقطعی کافران نباید سبب غرور و بلندپروازی آنان و عامل پیدایش ترس و وحشتی در میان مسلمانان شود. خداوند به پیامبرش میفرماید:
« لا یَغُرَّنَّکَ تَقَلُّبُ الَّذینَ کَفَرُوا فِی الْبِلادِ ـ رفت و آمد (پیروزمندانه) کافران در شهرها، تو را نفریبد.»(آلعمران/196)
ترس و نگرانی برای پیروان شیطان است نه برای مؤمنان:
« إِنَّما ذلِکُمُ الشَّیْطانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ ـ این فقط شیطان است که پیروان خود را (با سخنان و شایعات بىاساس،) مىترساند. از آنها نترسید! و تنها از من بترسید اگر ایمان دارید.»(آلعمران/175)
اگر مسلمانان تابع تعالیم دین الهی باشند و توحید خدا را سرلوحهی همهی امور فردی و اجتماعی خود قرار دهند، جامعه مسیر تعالی و رشد را میپیماید، وگرنه، مسیر جامعه در سراشیبی سقوط قرار میگیرد. این سنت تغییر ناپذیر الهی است.
2/5) نفی احزاب
از موانع مهم در طریق تکامل جامعه، شکلگیری احزاب و حزبگرایی است. قرآن به شدت از تشکیل آن نهی میکند و تعدّد حزب را حجاب وحدت میخواند.
این به معنای نفی نظم و انضباط اجتماعی یا عدم سازماندهی افراد در جامعه نیست، بلکه این دو مطلب از یکدیگر جداست، زیرا اسلام از یکسو بر نظم در جامعه تأکید دارد و از سوی دیگر پدیده حزبگرایی را تهدید کننده تکامل جامعه میداند.
در فرهنگ اسلام، نظمْ نردبان رشد نظام و حزبگرایی حجاب ادراک واقعیتهای جامعه است:
« وَ إِنَّ هَاذِهِ أُمَّتُکمُ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ * فَتَقَطَّعُواْ أَمْرَهُم بَیْنهَُمْ زُبُرًا کلُ حِزْبِ بِمَا لَدَیهِْمْ فَرِحُونَ * فَذَرْهُمْ فىِ غَمْرَتِهِمْ حَتىَ حِینٍ ـ و این امّت شما امّت واحدى است و من پروردگار شما هستم پس، از مخالفت فرمان من بپرهیزید! * امّا آنها کارهاى خود را در میان خویش به پراکندگى کشاندند، و هر گروهى به راهى رفتند (و عجب اینکه) هر گروه به آنچه نزد خود دارند خوشحالند! * آنها را در جهل و غفلتشان بگذار تا زمانى (که مرگشان فرا رسد یا گرفتار عذاب الهى شوند).»(مؤمنون/52تا54)
3/5) خیانت رهبران جامعه
قرآن کریم با توجه به ضرورت جامعه و وجود حاکمیت در آن، به رهبران و حاکمان جامعه یادآور میشود که با رسیدن به حکومت و دستیابی به قدرت، مغرور نشده و خیانت را پیشه خود نسازند، زیرا هیچیک از پیامبران الهی، خائن به جامعه خود نبودند، چون خیانتکار با همان دسیسه خائنانه خود در معاد محشور میشود:
« وَ ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَغُلَّ وَ مَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِما غَلَّ یَوْمَ الْقِیامَة ـ ممکن نیست هیچ پیامبرى خیانت کند! و هر کس خیانت کند، روز رستاخیز، آنچه را در آن خیانت کرده، با خود مىآورد»(آلعمران/161)
« وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلى سَواءٍ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنین ـ و هر گاه (با ظهور نشانههایى،) از خیانت گروهى بیم داشته باشى (که عهد خود را شکسته، حمله غافلگیرانه کنند)، بهطور عادلانه به آنها اعلام کن که پیمانشان لغو شده است زیرا خداوند، خائنان را دوست نمىدارد.»(انفال/58)
4/5) آرزوی کافران
قرآن به لحاظ شرایط اجتماعی افراد، به مؤمنان یادآور میشود که به کافران و منافقان اعتنا نکنند، زیرا آرزوی آنان این است که مؤمنان از ایمان خود دست برداشته و مانند ایشان راه کفر و الحاد در پیش گیرند و در عقیده و عمل در یک مسیر سیر کنند:
« وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَواءً فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِیاءَ ـ آنان آرزو مىکنند که شما هم مانند ایشان کافر شوید، و مساوى یکدیگر باشید. بنا بر این، از آنها دوستانى انتخاب نکنید.»(نساء/89)
بنابراین بر مؤمنان لازم است برای ناامیدی کافران پیش از انفعال، اثرگذار بوده و آثار دینی از خود بر جای گذارند. خصلت مؤمنان در مقابل کافران و منافقان، فعّال بودن است نه اثرپذیری.
5/5) زدودن منازعات اجتماعی
منازعات و مشاجرات افراد و گروههای اجتماعی تا اندازهای طبیعی است؛ امّا اگر در مسیرِ سعادت و رشد جامعه سدّی ایجاد کند، باید پایان یابد.
قرآن کریم راهِ منطقی رجوع به حکمِ حاکم را ارائه میدهد، زیرا حاکم جامعه اسلامی، مجری احکام الهی و حکم او فصلالخطاب همه اختلافات و مشاجرات و منازعات فردی، گروهی، حزبی و طایفهای است:
« فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ ـ پس هر گاه در چیزى نزاع داشتید، آنرا به خدا و پیامبر بازگردانید (و از آنها داورى بطلبید).»(نساء/59)
شقاق و اختلاف عمیق، عامل ایستایی جامعه اسلامی است. خداوند بسیاری از این اختلافات را از کتمان حق و تفرّق بعد از علم میداند و مسلمانان را به شدّت از آن نهی میکند:
« وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّنات ـ و مانند کسانى نباشید که پراکنده شدند و اختلاف کردند (آن هم) پس از آنکه نشانههاى روشن (پروردگار) به آنان رسید.»(آلعمران/105)
عامل اختلاف در بسیاری از موارد، بیش از آنکه نادانی باشد، آگاهی است، از همینرو عامل تضعیف جامعه است:
« فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُم ـ آنها اختلاف نکردند مگر بعد از علم و آگاهى و این اختلاف بخاطر ستم و برترىجویى آنان بود.»(جاثیه/17)
شبهه و شقاق، هرگاه برخاسته از جهل باشد، امید زوال و حل آن هست؛ ولی اگر ریشه علمی داشته باشد، چون هدفمند است، شالوده و اساس اجتماع را سست میسازد:
« إِنَّ الَّذینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتابِ لَفی شِقاقٍ بَعیدٍ ـ آنها که در آن اختلاف مىکنند، در شکاف و (پراکندگى) عمیقى قرار دارند.»(بقره/176)
« وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ ـ و کسانى که کتاب آسمانى به آنان داده شد، اختلافى (در آن) ایجاد نکردند، مگر بعد از آگاهى و علم، آن هم به خاطر ظلم و ستم در میان خود.»(آلعمران/19)
« وَ مَا اخْتَلَفَ فیهِ إِلاَّ الَّذینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ ـ تنها (گروهى از) کسانى که کتاب را دریافت داشته بودند، و نشانههاى روشن به آنها رسیده بود، به خاطر انحراف از حق و ستمگرى، در آن اختلاف کردند.»(بقره/213)
هرچند شأن نزول برخی از این آیات دربارهی اهل کتاب است، این تطبیق از باب ذکر بعضی از مصادیق است.
6/5) عدم حمایت از خائنان
در حیات اجتماعی و جامعه انسانی، دیدگاهها و رفتارهای متفاوتی هست: برخی مواظب رفتار خویش و در رعایت حقوق خود و دیگران متعهدند؛ ولی برای بعضی رعایت حق و عدل و عدم تعدّی به حقوق دیگران نامفهوم است.
خداوند رهبران و مردم مسلمان را از حمایت این گروه در جامعه اسلامی باز میدارد:
« وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذینَ یَخْتانُونَ أَنْفُسَهُم ـ و از آنهایى که به خویشتن خیانت مىکنند، دفاع مکن.»(نساء/107)
مراد از خیانت به خویش در این آیه همان خیانت به دیگران است و راز اینگونه تعبیر (خیانت به نفس) آن است که در فرهنگ قرآن، آثار خیانت به دیگران و هر عمل خوب یا بد افراد قبل از هر کس به خود عامل میرسد.
نیز میفرماید که جانبدار خائنان مباش:
« وَ لا تَکُنْ لِلْخائِنینَ خَصیماً ـ و از کسانى مباش که از خائنان حمایت نمایى.»(نساء/105)
اگر گروهی خیانت را پیشه خود ساختند، مسلمانان نباید از عدل و حق تعدی کنند:
« و إمّا تَخافَنَّ مِن قَومٍ خِیانَةً فَانبِذ إلَیهِم عَلی سَواءٍ إنَّ اللهَ لایُحِبُّ الخائِنین ـ و هر گاه (با ظهور نشانههایى،) از خیانت گروهى بیم داشته باشى (که عهد خود را شکسته، حمله غافلگیرانه کنند)، بهطور عادلانه به آنها اعلام کن که پیمانشان لغو شده است زیرا خداوند، خائنان را دوست نمىدارد.»(انفال/58)
اگر کافران در حقوق منطقهای یا بینالمللی خیانت کنند، مسلمانان میتوانند پیمان متقابل را نقض و تعهّد قبلی را بهسوی آنها بیندازند و آنرا عملی نکنند.
هرچند در برخی از این آیات خداوند متعال به رسولش خطاب میکند؛ ولی احکام خداوند عمومی است.
7/5) خلافت مؤمنان در جامعه
در برخی از آیات الهی، خداوند از خلافت خود سخن به میان میآورد و پیداست که خلافت متفرع[17] بر تشکیل جامعه است، زیرا بیجامعه، اصطلاح خلافت در زمین، واژهای نامفهوم خواهد بود.
در سوره «نمل» درباره خلافت میفرماید:
« وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلیلاً ما تَذَکَّرُونَ ـ و شما را خلفاى زمین قرار مىدهد آیا معبودى با خداست؟! کمتر متذکّر مىشوید.»(نمل/62)
خطاب به داود پیامبر علیهالسلام نیز چنین آمده:
« یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ ـ اى داوود! ما تو را خلیفه و (نماینده خود) در زمین قرار دادیم پس در میان مردم بحق داورى کن.»(ص/26)
و نیز به مؤمنان میفرماید:
« وَ هُوَ الَّذی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ ـ و او کسى است که شما را جانشینان (و نمایندگان) خود در زمین ساخت، و درجات بعضى از شما را بالاتر از بعضى دیگر قرار داد.»(انعام/165)
بسیار روشن است که در آیات مزبور وقتی سخن از خلافت مؤمنان یا حضرت داود علیهالسلام به میان میآید با فرض وجود جامعه است وگرنه خلافت، مصداقی نخواهد داشت.
8/5) شرایط حاکم جامعه
اوصافی که اسلام برای زمامدار جامعه اسلامی برمیشمرد شاید برای بسیاری از افراد ناشناخته باشد. امروزه در دنیای غرب، حاکمیت یا استبدادی است یا دمکراسی یا موروثی؛ ولی حاکمیت در اسلام هیچ یک از این اقسام نیست، زیرا شرایط اسلام برای زمامدار با معیارهای دنیای امروز فرق دارد. دنیای مادّهگرا چون جاهلیت قبل از اسلام؛ ثروت، شهرت و نَسَب را، شرایط حاکم میداند؛ ولی قرآن علم، قدرت، سلامت جسم و نفس، ایمان، طهارت و محبت به خلق را:
« قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْم ـ (و پیامبرشان) گفت: خدا او (طالوت) را بر شما برگزیده، و او را در علم و جسم، وسعت بخشیده است.»(بقره/247)
« فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى آثارِهِمْ ـ گویى مىخواهى بهخاطر اعمال آنان، خود را از غم و اندوه هلاک کنى.»(کهف/6)
حاکمیت و ولایت، اولاً و بالذات برای خداوند است و ثانیاً و بالعرض برای انبیا و ائمه و در عصر غیبت به دستور همان ذوات قدسی برای فقیه جامعالشرایط:
« فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِی»(شوری/9)
« إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا ـ سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آوردهاند.»(مائده/55)
زیرا مالک اصلی در نظام هستی، خداوند است، از همینرو هر حکومتی که به حکومت الهی ختم شود، مشروعیت دارد، بنابراین اطاعت مردم در جامعه اسلامی از انبیا و ائمه علیهمالسلام و جانشینان آنها پرتوی از فرمان بردن از خداوند است.
تمام عناوین و موارد مذکور، بخشی از موضوعاتی است که ناظر به نظام اجتماعی اسلام بوده و جامعه در شکلگیری خود به همه این امور نیازمند است، چنانکه عناوین و موارد دیگری را میتوان استخراج کرد که متون دینی به احکام آن پرداخته و همگی در ساختار نظام اجتماعی اسلام سهیماند.