شش برداشت غلط
از شش واژه قرآن[1]
اشاره
تکیهگاه عمده «وهّابیّون» در کتابهاى مختلف در بحث توحید و شرک و عصارهی کلام آنها شش واژه از قرآن است که در همه جا به آن استناد مىجویند. و با برداشت غلط از این شش واژه دیگر مسلمانان را مشرک فرض کرده و جان و مال و ناموس آنها را هدر میدانند. این مقاله به بررسی نظرات آنان دربارهی این شش واژه پرداخته و بطلان نظر ایشان را مشخص میکند.
استدلال وهابیون
«محمّد بن عبد الوهّاب» که نظراتش برگرفته از عقاید «ابن تیمیّه دمشقى» است، در رساله «کشفالشبهات» مطلبی نگاشته است که خلاصهاش چنین است:
1ـ توحیدى که اسلام به آن دعوت کرده توحید در عبادت است، زیرا مشرکان عرب توحید خالق را قبول داشتند و مىگفتند عالم همه مخلوق خداست « وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ ـ هرگاه از آنها سؤال کنى چه کسى آسمانها و زمین را آفریده؟ مىگویند: خداوند تواناى دانا!»(زخرف/9)
و در جاى دیگر مىفرماید: « قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَمَنْ یُخْرِجُ الْحَىَّ مِنْ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنْ الْحَىِّ وَمَنْ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ ـ بگو: چه کسى شما را از آسمان و زمین روزى مىدهد؟ و چه کسى مالک گوشها و چشمهاست؟ و چه کسى زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون مىآورد و چه کسى امور (جهان) را تدبیر مىکند؟ مىگویند: خدا! بگو: پس چرا تقوا پیشه نمىکنید؟!»( یونس/31)
با توجّه به این آیات، مشرکان عرب، خالق جهان و رازق بندگان و مدیر و مدبّر عالم را خداوند یگانه مىدانستند. پس شرک آنها در چه بود؟ اشکال کار آنها فقط در توحید عبادت بود یعنى بتها و بعضى از صالحان را پرستش مىکردند. به تعبیر دیگر مشرکان عرب هرگز منکر توحید خالق و رازق و ربّالعالمین نبودند، بلکه مشرک در عبادت خدا بودند و اسلام آنها را به «عبادت» خداوند یگانه دعوت فرمود.
2ـ مفهوم «شرک» آن است که انسان غیر خداوند یگانه را بخواند و براى حلّ مشکلات به او پناه برد (به عنوان مثال یا رسول اللَّه و یا على بگوید) زیرا قرآن مجید مىگوید: « فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً ـ پس هیچکس را با خدا نخوانید.»(جن/18)
3ـ اگر کسى از پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله یا هر کس از پیشوایان اسلام و صالحان شفاعت بطلبد کار او شرک است! و جان و مال او بر موحّدان مباح است! زیرا او مشرک است و هر مشرکى مهدورالدم و المال و النساء مىباشد. قرآن مجید مىگوید: « قُلْ للَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِیعاً لَّهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ـ بگو: شفاعت بهطور کامل از آن خدا است، حکومت آسمانها و زمین از آن او است سپس به سوى او بازمىگردید.»( زمر/44)
4ـ به علاوه مشرکان عرب هنگامى که به جهت بتپرستى مورد اعتراض واقع شدند گفتند « مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى ـ ما بتها را تنها براى این پرستش مىکنیم که ما را به خدا نزدیک کند.»(زمر/3) و هرگز پیغمبر اکرم صلىاللهعلیهوآله این سخن را از آنها نپذیرفت.
بنابراین پرستش آنها نسبت به بتها براى خالق و رازق بودن آنها نبود بلکه فقط براى شفاعت بتها عندالله بود، پس هر کس غیر خدا را شفیع بداند مانند مشرکان عرب است و جان و مال او مباح است!
پایان سخن محمد بن عبدالوهاب
نقد و بررسى
در واقع تکیهگاه عمده «وهّابیّون» در کتابهاى مختلف در بحث توحید و شرک همان چند آیه بالاست که در همه جا به آن استناد مىجویند، و سعى دارند، از کنار سایر آیات قرآن به سادگى بگذرند و آنها را نادیده بگیرند، یعنى در برابر قرآن بهطور کامل گزینشى عمل میکنند. [2]
در ضمن براى این که علماى مخالف را که با آیات دیگر قرآن خطاهاى آنها را روشن مىسازند، خلع سلاح کنند در یک ادّعاى بىسابقه مىگویند، تمام آیاتى که دیگران براى ردّ این برداشت در مسأله «توحید و شرک» به آن استدلال کردهاند از آیات متشابه است! و تنها آیاتى که آنها به آن استناد جستهاند از محکمات قرآن است!! [3]
در یک بررسى دقیق این نکته به دست مىآید که خطا و اشتباه و برداشت نادرست وى و پیروانش از «شش واژه قرآنى» سبب شده که همهی مسلمین را به جز پیروان عقاید خود مشرک بشمرند.
این شش کلمه عبارتند از:
1ـ شرک و مشرک (در قرآن مجید)
2ـ إله (در لا إله إلّا اللَّه در قرآن مجید)
3ـ عبادت (در قرآن مجید)
4ـ شفاعت (در قرآن مجید)
5ـ دعا (در قرآن مجید)
6ـ بدعت (در قرآن و حدیث)
1ـ مفهوم «شرک»
«شرک» در لغت عرب به معنى شرکت در چیزى است و «شریک» همان همتا و همطراز است.
لسانالعرب در معنى اشتراک مىگوید: « اشْرَکَ بِاللَّهِ: جَعَلَ لَهُ شَرِیکاً فِی مُلْکِهِ » و در معنى «شرک» مىگوید: « و الشِّرْکُ أَنْ یَجْعَلَ لِلَّهِ شَرِیکاً فِی ربوبیّته » و به این ترتیب شرک را به معنى شریک قرار دادن براى خدا در حاکمیّت و ربوبیّت تفسیر کرده است. راغب در مفردات مىگوید:
« شرک در دین دو گونه است: اوّل "شرک عظیم" است که انسان شریک و همتایى براى خدا قرار دهد که سبب محرومیّت او از بهشت است. "مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ"(مائده/72)؛ و "شرک صغیر" است اگر غیر خدا را در بعضى امور مورد توجّه قرار دهد که همان ریا و نفاق است. قرآن مىگوید: "وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُّشْرِکُونَ".(یوسف/106)» [4]
بنابراین، حقیقت شرک عظیم آن است که کسى را همتاى خدا و همطراز او در خالقیّت و مالکیّت و ربوبیّت و عبادت بدانیم.
ولى اگر بگوییم حضرت مسیح علیهالسلام بیماران غیر قابل علاج را به اذن خدا شفا مىداد، و مردگان را به اذن خدا زنده مىکرد، و با علمى که از ناحیه خداوند کسب کرده بود از مسائل پنهانى و غیوب خبر مىداد، نه راه شرک پوییدهایم و نه سخنى به گزاف گفتهایم.
مگر قرآن مجید از زبان مسیح علیهالسلام نمىفرماید: « وَ أُبْرِءُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْىِ الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُکُمْ بِمَا تَأْکُلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً لَّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُّؤْمِنینَ ـ و (او را بهعنوان) رسول و فرستاده به سوى بنى اسرائیل (قرار دادیم، که به آنها بگوید:) من نشانهاى از طرف پروردگار شما، برایتان آوردهام؛ من از گِل، چیزى به شکل پرنده مىسازم؛ سپس در آن مىدمم و به فرمان خدا، پرندهاى مىگردد. و به اذن خدا، کورِ مادرزاد و مبتلایان به برص را بهبودى مىبخشم؛ و مردگان را به اذن خدا زنده مىکنم! و از آنچه مىخورید، و در خانههاى خود ذخیره مىکنید؛ به شما خبر مىدهم؛ به یقین در اینها، معجزه براى شماست، اگر ایمان داشته باشید».(العمران/49)
بنابراین اگر از پیامبر اکرم صلىالله علیهوآلهوسلم و بعضى از بندگان صالح خدا همچون امامان اهل بیت علیهمالسلام چنین امورى را بههمین صورت یعنى «به اذن خدا» تقاضا کنیم، نه تنها شرک نیست، بلکه عین توحید است، چرا که ما هرگز آنها را همطراز و هم ردیف و شریک خدا و مستقلّ در تأثیر قرار ندادهایم، بلکه بندگانى سر بر فرمان او و مجرى اوامر او دانستهایم.
تعجّب است چگونه پیشوایان وهّابى از واژه «شرک» که معنى روشنى دارد، چنین برداشتى کرده و هرگونه درخواست از بندگان صالح خدا را که جز به اذن خدا کارى نمىکنند شرک دانستهاند، مطلبى بر خلاف صریح قرآن؟!
فرض کنید کسى خادمى دارد که گوش به فرمان مولاست و چیزى را جز به اجازه او انجام نمىدهد، اگر کسى از او بخواهد از مولاى خود انجام فلان عمل را تقاضا کن، آیا این تقاضاکننده، «خادم» را همتا و هم ردیف و شریک مولا دانسته است، یا در مسیر خدمت؟!
آیا هیچ وجدان بیدارى این سخن را مىپذیرد، که این کار شرک است؟
تمام اشتباهات آنها از اینجا ناشى مىشود که آیات قرآن را در کنار هم نچیدهاند تا مفهوم واقعى آنها روشن شود، بلکه آنچه را که با پیشداورىهاى آنان در بدو نظر هماهنگ بوده پذیرفته، و بقیّه را کنار زدهاند.
2ـ مفهوم «إله»
تصوّر وهّابیان این است که «إله» فقط به معنى «معبود» است، بنابراین جملهی «لا إله إلّا اللَّه» که شعار پیامبر اسلام صلىالله علیهوآلهوسلم و مسلمین جهان بوده و هست، فقط ناظر به «توحید در عبادت» است، یعنى هیچ معبودى جز خداوند یگانه نیست، و به این ترتیب نظر به نفى شرک در خلقت و رازقیّت و ربوبیّت و غیر اینها ندارد، زیرا مشرکان جاهلى توحید در خالقیّت و رازقیّت و ربوبیّت را قبول داشتند و تنها مشکل آنها عدم توحید در عبادت بود، چون غیر خدا را پرستش مىکردند.
اما بر خلاف تصوّر وهّابیون، مشرکان عرب تنها گرفتار شرک در عبادت نبودند یا به تعبیر دیگر «إله» در همه جا به «معنى» معبود نیست، بلکه گاه به معنى «خالق» است. قرآن مجید مىفرماید: « أَمْ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِّنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنشِرُونَ* لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ ـ آیا آنها خدایانى از زمین برگزیدند که (خلق مىکنند و) منتشر مىسازند؟!* اگر در آسمان و زمین، جز اللَّه خدایان دیگرى بود، فاسد مىشدند (و نظام جهان به هم مىخورد). منزّه است خداوند پروردگار عرش، از وصفى که آنها مىکنند!»(انبیاء/21و22)
در این آیات به روشنى «آلهه» جمع «اله» به معنى «خالق» آمده است و سخن در آیه دربارهی «توحید خالقیّت» است نه «توحید در عبادت».
در آیه دیگرى همین معنى با وضوح بیشترى دیده مىشود: « مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَمَا کَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذاً لَّذَهَبَ کُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَ لَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ * عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ ـ خدا هرگز فرزندى براى خود انتخاب نکرده؛ و خالق دیگرى با او نیست؛ که اگر چنین مىشد، هر یک از خدایان مخلوقات خود را تدبیر و اداره مىکردند و بعضى بر بعضى دیگر برترى مىجستند (و جهان هستى به تباهى مىکشید)؛ منزّه است خدا از آنچه آنان وصف مىکنند!* او داناى نهان و آشکار است؛ پس برتر است از آنچه براى او همتا قرار مىدهند!»(مؤمنون/91و92)
در این آیات وجود خالق دیگرى جز خداوند یگانه نفى شده (آن هم با لفظ «إله») که اگر خالق دیگرى غیر از او بود نظم جهان به هم مىخورد. این آیه اعتقاد مشرکان عرب را به تعدّد خالق روشن مىسازد چون مىفرماید «فَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ».
به این ترتیب منحصر ساختن دعوت اسلام به «توحید در عبادت» و عدم توجّه به شاخههاى دیگر توحید، اشتباهى بزرگ و مخالف آیات قرآن است.
همچنین از آیات دیگر استفاده مىشود که جمعى از مشرکان فراتر از مسأله عبادت بتها و خالقیّت، اعتقاد به «ربوبیّت» بتها یعنى تأثیرگذارى در سرنوشت خود داشتند و در یک پندار خرافى فکر مىکردند بتها بهعنوان مثال نسبت به مخالفان خود، غضب مىکنند و آنها را بیچاره مىسازند و موافقان را یارى مىدهند و خوشبخت مىکنند، بهعنوان مثال مشرکان زمان هود مىگفتند: « إِنْ نَّقُولُ إِلَّا اعْتَرَاکَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ قَالَ إِنِّى أُشْهِدُ اللَّهَ وَاشْهَدُوا أَنِّى بَرِىءٌ مِّمَّا تُشْرِکُونَ ـ ما (درباره تو) فقط مىگوییم: بعضى از خدایان ما، به تو زیان رسانده (و عقلت را ربوده) اند. (هود) گفت: من خدا را به شهادت مىطلبم، شما نیز گواه باشید که من بیزارم از آنچه شریک (خدا) قرار مىدهید.»(هود/54)
آنها چنین مىپنداشتند که بتها گاه خشم مىگیرند و زیان مىرسانند و گاه خشنود مىشوند و برکت مىدهند. یعنى بتپرستان بتها را در سرنوشت خود مؤثّر مىدانستند و نوعى ربوبیّت براى آنها قائل بودند، که این عقیده گروه زیادى بود.
شعر معروفى را که شاعر عرب در مذمّت طایفه «بنى حنیفه» در جاهلیّت سروده ـ به مناسبت این که آنها بتى از خرما ساخته بودند و در یک سال قحطى آن را خوردند! ـ نیز شاهد این مدّعاست!
أَکَلَت حَنِیفةُ رَبَّها زَمَنَ التقَحُّمِ و المَجاعهْ
لم یَحْذَرُوا، من ربِّهم سُوء العَواقِبِ و التِّباعه
« طائفهی بنى حنیفه خداى خود را در سال قحطى و سختى خوردند، و آنها از مجازات پروردگار خود نترسیدند.»[5]
کلمه «رب» بر بتها اطلاق شده و خورندگان بت را از عواقب سوء کار خود برحذر داشته تا مبادا بر آنها خشم گیرند و زیان رسانند.
شاعر دیگرى مىگوید: « أَ رَبٌ یَبُولُ الثُّعْلُبَانُ بِرَأْسِه ـ آیا بتى که روباهها بر آن بول مىکنند "رب" است.»[6] در طول تاریخ بتپرستى، اطلاق کلمه «رب» و «ارباب» بر بتها حاکى از آن است که آنها معتقد بودند بخشى از تدبیر امور جهان به دست بتهاست.
به همین دلیل هنگامى که حضرت یوسف علیهالسلام مىخواهد زندانیان مشرک را به توحید دعوت کند، مىفرماید: « یَا صَاحِبَىِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ ـ اى دوستان زندانى من! آیا خدایان پراکنده بهترند، یا خداوندِ یکتاى قدرتمند؟!»(یوسف/39) (به کلمه ارباب جمع رب توجّه داشته باشید).
شاهد دیگر: رسول خدا صلىالله علیهوآلهوسلم طبق صریح قرآن مجید به مشرکان اهل کتاب خطاب کرد: « قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ ـ بگو: اى اهل کتاب! بیایید به سوى سخنى که میان ما و شما یکسان است؛ که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزى را همتاى او قرار ندهیم؛ و بعضى از ما، بعض دیگر را ـ غیر از خداى یگانه ـ به خدایى نپذیرد. هرگاه (از این دعوت،) سرباز زنند، بگویید: گواه باشید که ما مسلمانیم.»(العمران/64)
تعبیر به «ارباب» به خوبى نشان مىدهد که آنها در مسألهی ربوبیّت خداوند نیز گرفتار شرک بودند.
در آیه دیگرى از همین سوره مىخوانیم: « وَ لا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلَائِکَةَ وَ النَّبِیِّینَ أَرْبَاباً أَیَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُّسْلِمُونَ ـ خداوند به شما دستور نمىدهد که فرشتگان و پیامبران را، پروردگارِ خود انتخاب کنید. آیا شما را، پس از آنکه مسلمان شدید، به کفر دعوت مىکند؟!»(العمران/80)
همچنین قرآن دربارهی بتپرستان جاهلیّت مىفرماید:
« وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَّعَلَّهُمْ یُنصَرُونَ ـ آنها جز "الله" خدایانى برگزیدند تا آنها را یارى کنند.»(یس/74)
یعنى آنها گرفتار شرک در شاخه ربوبیّت و تأثیر در سرنوشت خود نیز بودند و بتها را داراى تأثیر فوقالعادهاى مىپنداشتند.
در داستان ابراهیم علیهالسلام در برابر بتپرستان مىخوانیم، او در آغاز با آنها همصدا شد و دربارهی ستاره و ماه و خورشید سه بار «هذا رَبِّى»[7] گفت تا بطلان عقیدهی آنها را در پایان کار نشان دهد.
تکیه او بر ربوبیّت به خوبى نشان مىدهد که بتپرستان «بابل» ماه و خورشید و ستارگان را تدبیر کننده زندگى خود مىپنداشتند.[8]
نتیجه این که «إله» فقط به معنى معبود نیست، بلکه گاه به معنى «خالق» و گاه به معنى «ربّ» نیز استعمال مىشود و مشرکان فقط در «عبادت» گرفتار شرک نبودند بلکه در امر «خالقیّت» و «ربوبیّت» نیز مشرک بودند.
بنابراین هرگاه قرآن مجید مىفرماید: « اگر از آنها سؤال کنى خالق و مدبّر عالم کیست؟ مىگویند: خداست » منظور مدبّر آسمانها و زمین است، چرا که آیات قرآن با هم تناقض و تضادّى ندارد.
3ـ مفهوم «عبادت»
« عبادت » سوّمین واژه قرآنى است که وهّابیان برداشت نادرستى از آن دارند. آنها با صراحت مىگویند: اگر کسى به سراغ صالحان برود که آنها نزد خداوند براى او شفاعت کنند مصداق آیه شریفه ذیل مىباشد: « أَلَا للَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِى مَا هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لَایَهْدِى مَنْ هُوَ کَاذِبٌ کَفَّارٌ ـ آگاه باشید که دین خالص از آنِ خداست، و آنها که غیر خدا را اولیاى خود قرار دادند، (دلیلشان این بود که:) اینها را نمىپرستیم مگر براى اینکه ما را به خدا نزدیک کنند. خداوند روز قیامت میان آنان در آنچه اختلاف داشتند داورى مىکند؛ خداوند آن کس را که دروغگو و کفرانکننده است هرگز هدایت نمىکند.»(زمر/3)
ولى آنها به این نکته قرآنى توجّه ندارند که عیب کار مشرکان این نبود که از صالحان شفاعت مىطلبیدند، بلکه مشکل کار آنها این بوده که براى شفاعت، آنها را «عبادت و پرستش» مىکردند، در برابر آنها به خاک مىافتادند و سجده مىکردند. (در مفهوم آیه فوق و جملهی « مَا نَعْبُدُهُمْ » دقّت فرمایید)
ما هنگامى که به زیارت رسول خدا صلىالله علیهوآلهوسلم برویم و بگوییم از تو مىخواهیم در دنیا و آخرت براى ما شفاعت کنى، آیا او را پرستش کردهایم؟ براى او به خاک افتاده و سجده کردهایم؟
«طلب شفاعت» ارتباطى به «عبادت» ندارد.
اگر کسى نزد حضرت مسیح مىآمد و بچّه کور مادرزاد خود را مىآورد و به او مىگفت تو که مىگویى کور مادرزاد را به اذن خدا شفا مىدهم « وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَص »(العمران/49) خواهش مىکنم فرزند مرا به اذن اللَّه شفا بده،؛ آیا این کار عبادت مسیح است؟! این کارى است که قرآن آن را مجاز شمرده است.
« عبادت » در لغت و عرف به نهایت خضوع در برابر دیگرى گفته مىشود مانند رکوع و سجود، امّا خواهش کردن از دیگرى هیچ ارتباطى با این موضوع ندارد.
راغب در مفردات مىگوید: « العُبُودِیَّةُ إظْهارُ التَذَلُّلِ وَ الْعِبادَةُ أبْلَغُ مِنْها لأنَّها غایَةُ التَذَلُّلِ »[9]
در لسانالعرب مىخوانیم: « اصْلُ الْعُبُودِیَّةُ الخضُوعُ وَ التَذَلُّلُ »[10]
مذهب وهّابیّت جمله « لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى » را مورد توجّه قرار داده، ولى از کنار جمله « مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا ...» به راحتى گذشته است، پس اشکال کار در عبادت غیر خدا است نه در «تقاضاى شفاعت براى نزدیکی به خدا» آن هم شفاعت به اذنالله. (دقّت کنید)
4ـ مفهوم «شفاعت»
شفاعت چهارمین واژه قرآنى است که این گروه در تفسیر آن گرفتار خطا شدهاند و حکم کفر تمام کسانى را که از پیامبر صلىالله علیهوآلهوسلم یا امامان اهل بیت علیهمالسلام یا صالحان دیگر تقاضاى شفاعت کنند، صادر کرده و آنها را «مشرک»! خواندهاند.
آنها به قدرى در این راه تندروى مىکنند که پیشواى آنان در رساله «کشفالشبهات» این مشرکان را!! بدتر از بتپرستان زمان جاهلیّت مىشمرد و تصریح مىکند: شرک آنها سبکتر از شرک اینهاست! زیرا آنها در حال رفاه «بت» مىپرستیدند، ولى در حال سختى (به عنوان مثال هنگامى که گرفتار امواج خروشان و خطرناک دریا مىشدند) خدا را با اخلاص مىخواندند! [11]
یعنی: افراد متدیّنى که تمام مبانى اسلام را قبول دارند و همه آداب و احکام اسلام را انجام مىدهند، از تمام گناهان پرهیز دارند، از راههاى دور به زیارت خانه خدا مىآیند و حافظ قرآن و عالم به معارف اسلام هستند، از بتپرستان شرابخوار آدمکش و جاهل و خونخوار و آلوده به انواع گناهان زمان جاهلیّت که هیچ چیز را قبول نداشتند، بدترند، چرا که از پیغمبر اکرم صلىالله علیهوآلهوسلم یا کسان دیگرى که آنها را صالح مىدانند طلب شفاعت کردهاند.
در حالی که اصل مسأله شفاعت ضمن آیات فراوانى از قرآن مجید به اثبات رسیده و به اجماع علماى اسلام از مسلّمات است، حتّى وهّابىها نیز منکر اصل شفاعت نیستند و با صراحت به آن معترفند.
نکته دیگر اینکه، عدم امکان شفاعت شفیعان، بدون اذن خدا نیز از مسلّمات است، زیرا در بیش از پنج آیه از قرآن به این موضوع تصریح شده، از جمله در آیةالکرسى مىخوانیم: « مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ ـ چه کسى نزد خداوند ـ جز به اذن او ـ شفاعت مىکند؟!»(بقره/255) [12]
توحید افعالى مىگوید همه چیز در عالم باید به اذن خدا صورت گیرد و کسى همتا و شریک او نیست، اگر شفاعتى هم صورت مىگیرد به اذن و فرمان او است و از آنجا که او حکیم است، اذن و اجازهاش نیز بر اساس حکمتى انجام مىگیرد و دربارهی کسانى اجازه شفاعت مىدهد که لیاقت شفاعت را داشته باشند و در طریق عصیان، تمام پلهاى پشت سر خود را ویران نکرده باشند. (دقت کنید)
تا اینجا همه مسائل مورد توافق است، پس اختلاف در کجاست؟
اختلاف در این است که علماى اسلام (غیر وهّابى) مىگویند تقاضاى از پیغمبر صلىالله علیهوآلهوسلم نسبت به چیزى که خدا به او داده (یعنى مقام شفاعت) کار شایستهاى است و نه تنها مخالف توحید نیست، بلکه مؤیّد آن است، ولى وهّابىها مىگویند اگر از او تقاضاى شفاعت کنى کافر و مشرک مىشوى!!!
آیا شفاعت باطل است؟ نه، زیرا به اتّفاق همهی علما جایز است.
آیا پیامبر اسلام صلىالله علیهوآلهوسلم مقام شفاعت ندارد؟ همه مىگویند البتّه دارد.
پس مشکل کار کجاست؟ مىگویند: مقام شفاعت دارد ولى از او نخواه که کافر مىشوى! زیرا قرآن مىگوید، مشرکان عرب هم مىگفتند ما بتها را بدین جهت پرستش مىکنیم تا شفیعان ما نزد خدا باشند و کار شما مانند کار مشرکان عرب است.
مىگوییم آنها پرستش بتها مىکردند، ما هرگز پیامبر صلىالله علیهوآلهوسلم و خاندان او را پرستش نمىکنیم و درخواست شفاعت ربطى به عبادت و پرستش ندارد.
مىگوییم قرآن خودش به گنهکاران دستور داده نزد پیامبر صلىالله علیهوآلهوسلم بروند و از او تقاضاى استغفار (و شفاعت) در پیشگاه خدا کنند تا خدا آنها را ببخشد: « وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَّلَمُوا أَنفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَّحِیماً ـ «اگر مخالفان، هنگامى که به خود ستم مىکردند (و فرمانهاى خدا را زیر پا مىگذاردند)، به نزد تو مىآمدند، و از خدا طلب آمرزش مىکردند، و پیامبر هم براى آنها استغفار مىکرد، خدا را توبهپذیر و مهربان مىیافتند.»(نساء/64)
و از آن واضحتر در داستان یعقوب علیهالسلام مىخوانیم که فرزندان یعقوب بعد از اعتراف به اشتباه و گناه خود نسبت به یوسف علیهالسلام، از پدر تقاضا کردند در پیشگاه خدا براى آنها استغفار (و شفاعت) کند و گفتند: « یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ * قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّى إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ـ گفتند: پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه، که ما خطاکار بودیم. * گفت: به زودى براى شما از پروردگارم آمرزش مىطلبم، که او آمرزنده و مهربان است.»(یوسف/97و98)
نه تنها یعقوب این تقاضا را که تقاضاى شفاعت نزد خدا بود، انکار نکرد، بلکه از آن استقبال نمود. آیا پیغمبر خدا فرزندان خود را به «شرک» و کفر دعوت مىکند؟
عذر ناموجّه
نکته جالب این است که وهابیون متعصّب به سبب نداشتن پاسخ، سخن خود را به اینجا که مىرسد عوض مىکنند و مىگویند: دو آیه فوق مربوط به زمان حیات این دو پیامبر است، ولى پس از مرگ که آنها به صورت موجودى بىروح در مىآیند کارى از آنها ساخته نیست!
بنابراین تقاضاى شفاعت از پیامبر اسلام صلىالله علیهوآلهوسلم بعد از مرگ آن حضرت بىفایده است!
درست توجّه مىکنید که در اینجا مسأله شرک و کفر کنار مىرود و مسأله «بیهودگى» پیش مىآید و مىگویند اگر در حال حیات از آنها شفاعت بطلبند، نه شرک است و نه کفر، ولى اگر پس از وفات باشد کارى بیهوده است و این در حقیقت به معنى پس گرفتن تمام ادّعاهاى پیشین است. (دقّت کنید)
ما مىگوییم نه کفر است و نه بیهوده، چرا که هیچ مسلمانى به خود اجازه نمىدهد بگوید مقام پیغمبر اسلام صلىالله علیهوآلهوسلم از یک شهید عادى میدان بدر و احُد کمتر است. در حالی که آنها « أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ »«العمران/169) هستند؟!
گویا اشتباه آنها از اینجا پیدا شده که قرآن به پیامبر مىفرماید: « إِنَّکَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَ لَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ ـ به یقین تو نمىتوانى سخنت را به گوش مردگان برسانى، و نمىتوانى ناشنوایان را هنگامى که روى بر مىگردانند و پشت مىکنند فراخوانى.»(نمل/80)
در حالى که این مربوط به افراد عادى است نه پیامبر صلىالله علیهوآلهوسلم و نیکان و پاکان.
باید از آنها پرسید پس چرا در نمازها بر آن حضرت سلام مىفرستید: « السَّلامُ عَلَیْکَ ایُّهَا النَّبِىُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ »، مىگویید: آیا به کسى که چیزى درک نمىکند (نعوذباللَّه) سلام و درود مىفرستید؟ آیا به آیه شریفه « إِنَّ اللَّهَ وَ مَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً ـ خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود مىفرستند؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید، بر او درود فرستید و سلام گویید و بهطور کامل تسلیم (فرمان او) باشید»(احزاب/56) بعد از رحلت پیامبر صلىالله علیهوآلهوسلم خداوند و مؤمنان درود و رحمت بر چه کسى مىفرستند؟ به کسى که (نعوذ باللَّه) هیچ چیزى درک نمىکند؟!
چرا بالاى سر آن حضرت این آیه را تابلو کردهاید: « لَاتَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ وَ لَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنْتُمْ لَاتَشْعُرُونَ ـ اى کسانى که ایمان آوردهاید! صداى خود را فراتر از صداى پیامبر نکنید، و در برابر او بلند سخن مگویید (و داد و فریاد نزنید) آنگونه که بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مىکنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى که نمىدانید.»(حجرات/2)
چرا اجازه نمىدهید کسى صداى خود را در آنجا (در کنار قبر مطهّر پیامبر صلىالله علیهوآلهوسلم بلند کند؟ اگر آن عقیده را دربارهی پیغمبر اکرم بعد از وفات دارید و مىگویید او بعد از وفات چیزى نمىفهمد (العیاذبالله) این سخنان ضدّ و نقیض چه معنى مىدهد؟!
5ـ مفهوم «دعا در قرآن»
صنعانى از طرفداران افکار محمّد بن عبدالوهّاب در کتاب «تنزیه الاعتقاد» عبارتى دارد که عین ترجمهاش چنین است:
خداوند دعا را عبادت نامیده و فرموده: « ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِى سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ ـ مرا بخوانید تا (دعاى) شما را بپذیرم. کسانى که از عبادت من تکبّر ورزند با خوارى وارد جهنّم مىشوند.»(غافر/60) بنابراین کسى که پیامبر یا صالحى (از صالحان) را براى انجام چیزى بخواند یا بگوید براى من نزد خدا، جهت برآمدن حاجتم شفاعت کن یا به وسیلهی تو نزد خدا براى برآمدن حاجتم شفاعت مىطلبم، یا مانند آن؛ یا بگوید دِین مرا ادا کن، یا بیمار مرا شفا ده، یا مانند آن، پیامبر یا آن فرد صالح را دعا کرده (فراخوانده) و دعا عبادت، بلکه مغز عبادت است. چنین کسى غیر خدا را عبادت کرده و مشرک شده است، زیرا "توحید" کامل نمىشود جز به اینکه انسان خدا را یگانه در الوهیّت و خالق و رازق بودن بداند و دیگرى را خالق و رازق نداند و عبادت غیر او نکند؛ حتّى بعضى از عبادات را براى غیر بجا نیاورد.
این عبارات همان چیزى است که در بسیارى از کتابهاى آنان تکرار مىشود.
استناد آنها در حکم به کفر کسانى که غیر خدا را مىخوانند، آیه فوق است که در کلام صنعانى آمده بود و آیات دیگرى مانند آیات زیر است:
« وَ أَنَّ الْمَسَاجِدَ للَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً ـ مساجد از آن خدا است، دیگرى را با خدا نخوانید.»(جن/18)
« لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لَایَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَىْءٍ ـ خواندن حق از آن او است و کسانى که غیر خدا را مىخوانند دعاى آنها هرگز به اجابت نمىرسد.»(رعد/14)
« إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُکُمْ ـ کسانى را که غیر از خدا مىخوانید، بندگانى مثل خود شما هستند.»(اعراف/194)
از این آیات همان چیزى را نتیجه مىگیرند که در کلام «صنعانى» آمده بود. یعنى هیچ کس حق ندارد حتّى «یا رسولاللَّه اشفع لى عندالله» بگوید چرا که کافر و مهدورالدم خواهد شد.
اکنون معنى واژه «دعا» را از قرآن مىطلبیم تا روشن شود «دعا» کردن و خواندن غیر خدا، گاه کفر است و گاه ایمان؛ امّا این افراد بر اثر کم اطّلاعى یا پیشداورىهاى نادرست، گرفتار چنان اشتباه خطرناکى شدهاند.
واژه دعا در قرآن به معانى مختلفى آمده است:
1ـ دعا به معنى عبادت، مانند آیه 18 سوره جن «... فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً » تعبیر به « مَعَ اللَّهِ » (همراه با خدا) نشان مىدهد، منظور این است که کسى را همتا و شریک خدا نپندارید و عبادت نکنید.
گواه این مطلب، آیه 20 همین سوره (با فاصله یک آیه) است که مىگوید: « قُلْ إِنَّمَا أَدْعُوا رَبِّى وَلَا أُشْرِکُ بِهِ أَحَداً ـ بگو تنها پروردگارم را مىپرستم و کسى را شریک او قرار نمىدهم.»
هر مسلمانى مىداند «دعا» به این معنى، مخصوص خدا است و کسى همتاى او نیست و جاى شکّ و تردید ندارد.
2ـ دعا به معنى فراخواندن به سوى چیزى، مانند آنچه در مورد نوح پیامبر علیهالسلام آمده است که مىگوید: « قَالَ رَبِّ إِنِّى دَعَوْتُ قَوْمِى لَیْلًا وَنَهَاراً* فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعَائِى إِلَّا فِرَاراً ـ پروردگارا قوم خود را شب و روز فراخواندم ولى دعاى من جز بر فرار آنها نیفزود.» (نوح/5و6)
بدیهى است این دعا و فراخوانى قوم، همان دعوت آنها بهسوى ایمان است و این نوع دعا عین ایمان مىباشد و انجام آن بر پیغمبران خدا واجب بوده است.
و آنچه در مورد پیامبر اسلام صلىالله علیهوآلهوسلم آمده است که خداوند مىفرماید: « ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ ـ مردم را به راه خدا با حکمت و اندرز نیکو بخوان»(نحل/125) نیز از همین قسم است.
3-ـ دعا به معنى تقاضاى حاجت که گاه از طریق عادى و معمولى است، مانند « و َلَا یَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا ـ هنگامى که از شهود دعوت براى اداى شهادت شود، نباید امتناع کنند.»(بقره/282)
این فراخوانى و دعا در امور عادى است و به یقین اگر کسى آن را انجام دهد، کافر نمىشود بلکه وظیفه را انجام داده است.
و گاه از طرق غیر عادى و معجزات است که این بر دو قسم است:
گاه با اعتقاد استقلال غیر خدا در تأثیر است و گاه از شخص بزرگى مىخواهیم که از خدا براى ما چیزى بخواهد.
قسم اوّل نوعى شرک است، زیرا مستقلّ در تأثیر، تنها ذات پاک خداست، حتّى اسباب و مسبّبات عادى نیز هر چه دارند از خدا دارند و به اذن او اثر مىگذارند.
قرآن مجید در این زمینه مىفرماید: « قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِّنْ دُونِهِ فَلَا یَمْلِکُونَ کَشْفَ الضُّرِّ عَنکُمْ وَلَا تَحْوِیلًا ـ بگو کسانى را غیر از خدا که مىپندارید (قادر بر حلّ مشکلات شما هستند) بخوانید، آنها نمىتوانند مشکلى از شما را برطرف سازند و نه در آن تغییرى ایجاد کنند.»(اسراء/56)
هیچ فرد مؤمن آگاه و مسلمان با ایمانى چنین عقیدهاى را دربارهی هیچ یک از انبیا و اولیاء اللَّه ندارد.
امّا قسم دوّم، توحیدِ انسانِ کامل است، یعنى آنجا که کسى را واسطه و شفیع به درگاه خدا قرار مىدهد و مسبّبالاسباب را خدا مىداند و همه چیز را در قبضهی قدرت و اراده او مىبیند، ولى با توسّل به اولیاءاللَّه از آنها مىخواهد که نزد خدا براى او تقاضاى حاجتى کنند، که این عین توحید و ایمان به مشیّت مطلقه الهیّه است.
قرآن مجید مىفرماید: بنى اسرائیل نزد موسى آمدند و از او تقاضا کردند که از خداوند غذاهاى متنوّعى (غیر از منّ و سلوى) براى آنها بخواهد « وَ إِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا... ـ اى موسى! ما نمىتوانیم به یک نوع غذا قناعت و صبر کنیم، از پروردگارت بخواه که از آنچه زمین مىرویاند از سبزیجات و... براى ما فراهم سازد.»(بقره/61)
موسى هرگز به آنها ایراد نکرد که چرا مرا با خطاب یا موسى! فرا خواندید و چرا مستقیم خودتان از خدا نخواستید و این شرک و کفر است، بلکه تقاضاى آنها را از خدا خواست و اجابت شد و خطاب « وَ لَکَمْ مَا سَأَلْتُمْ ـ آنچه خواستید براى شما فراهم شد» از سوى خدا نازل گردید، فقط به آنها گفت شما غذاى بهتر را رها کردید و به سراغ غذاى کم اهمّیّتترى رفتید.
6ـ بدعت در کتاب و سنّت
ششمین واژهاى که این دسته از وهّابیان در فهم معنى آن گرفتار اشتباه عظیمى شدهاند، واژه «بدعت» است.
قرآن مجید در مذمّت و نکوهش مسأله رهبانیّت مىفرماید: « وَ رَهْبَانِیَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا کَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَایَتِهَا ـ و رهبانیّتى را که بدعت گذارده بودند، ما بر آنها مقرّر نداشته بودیم ... ولى آنها حقّ آن را نیز رعایت نکردند ...» (حدید/27)
هرگاه «استثنا» را در آیه متّصل بدانیم ـ آنگونه که ظاهر آیه است ـ مفهوم آیه همان است که در بالا آمد یعنى مسیحیان نوعى رهبانیّت و ترک دنیا را ابداع کرده بودند که از سوى خداوند مقرّر نشده بود، در عین حال همان را هم رعایت نکردند.
و اگر استثنا را منقطع بدانیم، مفهوم آیه این است که ما «رهبانیّت» را به آنها دستور نداده بودیم (بلکه بدعتى بود از ناحیه آنها)، ما به آنها ابتغاء مرضاة اللَّه (جلب خشنودى خدا) را توصیه کرده بودیم که آنرا رعایت نکردند.[13]
اضافه بر آیه مزبور، روایات فراوانى در نکوهش بدعت، در منابع اسلامى وارد شده است. از جمله حدیث نبوى معروف « کُلُّ بِدْعَةٍ ضِلَالَةٌ » مىباشد! که در کتب بسیارى نقل شده است.[14]
«بدعت» در لغت به معنى هرگونه نوآورى خوب یا بد است و در اصطلاح فقها « ادخال ما لیس من الدین فى الدین » است.
آرى، هرگاه چیزى را که جزء دین نیست در دین وارد کنیم، و آنرا بهعنوان دستور الهى بشمریم، بدعت گذاردهایم.
و این به دو گونه انجام مىشود، واجبى را حرام و حرامى را واجب، ممنوعى را مباح و مباحى را ممنوع سازیم.
بهعنوان مثال بگوییم در نظام بانکدارى امروز، رباخوارى قابل اجتناب نیست، بنابراین پذیرفته است، یا بگوییم حجاب مربوط به زمانى بوده که بشر تمدّن امروز را نداشته ولى امروز کشف حجاب مانعى ندارد، و انواع و اقسام بهانهجویىهایى که حلال را با آن حرام و حرام را حلال مىکنند، همهی این موارد، مصداق بارز بدعت است.
و گاه مىشود امورى را که در دستورات دینى و در کتاب و سنّت وارد نشده جزء دین بشمریم، بهعنوان مثال مراسم سوگوارى براى اموات را در سوّم و هفتم و چهلم که یک امر عرفى است، جزء دستورات اسلام بدانیم و یا جشن و شادمانى در اعیاد اسلامى را واجب شرعى بشمریم و امثال اینها.
به عبارت روشنتر، نوآورىها سه گونه است:
1ـ نوآورى در امور صد درصد عرفى که هیچ ارتباطى به مسائل شرع ندارد، مانند نوآورىهاى مربوط به صنایع و اختراعات و علوم طبیعى که در زمان حیات و عصر پیامبر اسلام و سایر پیشوایان معصوم نیز بوده است، زیرا قافله علوم و اختراعات هیچگاه متوقّف نمىشود، اینگونه بدعتها جزء بدعتهاى مفید و سازنده است، زیرا همهی عقلاى جهان از هر پدیده مفیدى ـ بدون تعصّب ـ استقبال مىکردند، از هر قوم و ملّتى که بوده باشد.
2ـ نوآورىهاى عرفى پیرامون موضوعات شرعى، بىآنکه نسبت به شرع داده شود، مثل بناى مساجد با کیفیّت خاص، گلدستهها، محرابها، کاشىکارىها، کتیبهها، استفاده از بلندگو براى اذان و صدها از این قبیل.
به یقین هیچ یک از اینها در عصر پیامبر اسلام صلىالله علیهوآلهوسلم نبود، آیا هیچکس مىگوید اینها بدعت و حرام است، در حالى که تمام مساجد مسلمین حتّى در عربستان سعودى و مراکز وهّابیّت و مسجد پیامبر پر از اینهاست.
همچنین تغییرات زیادى که در مسجد الحرام صورت گرفته است، که هیچ شباهتى با زمان پیغمبر اکرم صلىالله علیهوآلهوسلم ندارد، و از آن مهمتر ساختن طبقهی دوّم براى محلّ سعى صفا و مروه، و تغییر عجیبى که در جمرات ایجاد کردند و انتقال قربانگاهها به خارج منى و امثال اینها.
این نوآورىها امورى است عرفى، در کنار مسائل شرعى براى سهولت در کار یا رفع مشکلات و خطرها و هیچکس آنرا بهعنوان یک دستور خاصّ شرعى نمىشناسد و بدعت نمىداند.
یا تشکیل جلسات مسابقه قرائت قرآن و انتخاب بهترین قاریان و حافظان و مفسّران قرآن مجید.
به یقین هیچیک از اینها در عصر پیامبر صلىالله علیهوآلهوسلم، اینها نوآورىهایى است که براى پیشرفت مقاصد و اهداف دینى در نظر گرفته مىشود، بىآنکه بگوییم جزء دین است.
همچنین احترام به اموات از طریق تشکیل مجالس بزرگداشت در مقاطع زمانى خاص یا تشکیل همایشها و کنگرههاى مذهبى و جلسات نکوداشت براى بزرگان دین. جشنهاى تولّد براى پیشوایان دین. مجالس سوگوارى براى شهادت یا رحلت آنان. و امور دیگرى از این قبیل که سبب عظمت اسلام و مسلمین و کنار زدن پردههاى غفلت و بىخبرى و موجب معرفت و شناخت بیشتر آنان مىگردد.
ما در محیط خود بارها تجربه کردهایم که اینگونه برنامههاى عرفى که در حاشیه مسائل مذهبى انجام مىگیرد، موجى از آگاهى و بیدارى در همه، به خصوص نسل جوان، بر مىانگیزد و سبب حرکت آنها به سوى معارف قرآنى و اسلامى و اهتمام به امور دینى مىشود و به یقین تعطیل این برنامهها خسارت عظیمى بر مسلمین وارد مىکند.
به هر حال، اینها یک سلسله امور عرفى است که هیچکس هنگام انجام این امور نمىگوید خداوند یا رسول خدا چنین دستورى را داده است و به تعبیر دیگر چیزى را که جزء دین نیست جزء آن نمىکند.
بنابراین، هرگز نمىتوان نام بدعت بر آن گذارد و به عنوان «کُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ» آنرا نوعى گمراهى دانست.
3ـ نوع دیگرى وجود دارد که همان بدعت حرام است که در آغاز به آن اشاره شد: حریم دین را شکستن و قانونى بر ضدّ قوانین دینى وضع کردن یا قانونى بر آن افزودن یا قانونى را کم کردن بىآنکه دلیلى در شرع بر آن وجود داشته باشد.
ولى تندروان وهّابى به خاطر ضعف اطّلاعات آنها نسبت به فقه اسلامى و علم اصول میان این سه نوع نوآورى نتوانستهاند فرق بگذارند و گرفتار اشتباه سختى شدهاند، و برادران مسلمان خود را با اندک چیزى متّهم به «بدعت» مىکنند، همانگونه که به سادگى آنها را متّهم به «شرک» مىنمایند.
این گفتار را با سخنى از عالم فقید یوسف بن علوى مالکى[15] از مدرّسان معروف مسجدالحرام پایان مىدهیم.
او در کتاب «مفاهیم یجب أن تصحّح» در بحث بدعت تحت عنوان «بدعت خوب و بد» سخنى دارد که خلاصهاش چنین است:
بعضى از فرومایگان جاهل و متعصّب و تنگ نظر که خود را بىجهت به «سلف صالح» منتسب مىکنند، با هر امر تازهاى به مبارزه برمىخیزند و هر اختراع مفیدى را بهعنوان این که بدعت است و هر بدعتى ضلالت است، نفى مىکنند بىآن که میان بدعتها و نوآورىها فرق بگذارند و بدعت نیک را از بد بشناسند.
این فرقگذارى چیزى است که عقل سلیم و فکر روشن آن را تأکید مىکنند و جمعى از بزرگان علم اصول همچون «نووى» و «سیوطى» و «ابنحجر» و «ابنحزم» بر آن صحّه نهادهاند.
هرگاه احادیث نبوى که یکدیگر را تفسیر مىکنند، در کنار هم بگذاریم و یکجا مورد مطالعه قرار دهیم، همین مطلب را مىرساند.
از جمله حدیث «کُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ» است که ناظر به بدعتهاى بدى است که داخل در تحت هیچ اصلى از اصول شرع نمىباشد.
سپس مىافزاید: بدعت به معنى لغوى (یعنى نوآورى) حرام نیست، آنچه حرام و ضلالت است، بدعت به معنى شرعى است و آن «چیزى را بر امر دین افزودن و به آن رنگ و صبغه شریعت دادن است» که بهعنوان یک امر شرعى منسوب به صاحب شریعت مورد قبول و تبعیّت واقع شود. امّا بدعت دنیوى، یعنى انواع نوآورىهاى مربوط به امور دنیا، هرگز ممنوع نیست.
بنابراین، تقسیم بدعت به دو قسم خوب و بد، ناظر به معنى لغوى آن است، امّا بدعت شرعى تنها یک نوع دارد که حرام است و اگر مخالفان این تقسیم، مفهوم «مَقْسم» را مىدانستند، بهطور قطع با آن به مخالفت بر نمىخاستند و مىدانستند که نزاع در الفاظ مىکنند.
آرى؛ در میان بدعتهاى دنیوى، امورى بسیار مفید یافت مىشود که باید به استقبال آن رفت و امورى نیز وجود دارد که جز شرّ و فساد نیست.(اشاره به بعضى بىبندوبارىهاى اجتماعى است)[16]
[1]. آنچه در پی میخوانید خلاصهای از صفحات 84 تا 126 کتاب « وهابیت بر سر دو راهى» نوشته حضرت آیتالله ناصر مکارم شیرازی است.
[2]. « إِنَّ الَّذینَ یَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُریدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُریدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبیلا ـ کسانى که خدا و پیامبرانِ او را انکار مىکنند، و مىخواهند میان خدا و پیامبرانش تبعیض قائل شوند، و مىگویند: به بعضى ایمان مىآوریم، و بعضى را انکار مى کنیم و مىخواهند در میان این دو، راهى براى خود انتخاب کنند.»(نسا/150)
[3]. شرح کشف الشبهات، صفحه 74
[4]. مفردات راغب ماده شرک (با تلخیص).
[5]. شرح نهجالبلاغه ابنأبیالحدید، ج7، ص209 ـ لسانالعرب؛ ج8 ص27 ـ تاجالعروس؛ ج11 ص37
[6]. بحارالأنوار (ط - بیروت) ج3 ص253
[7]. فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأى کَوْکَباً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلینَ ـ هنگامى که (تاریکى) شب او را پوشانید، ستارهاى مشاهده کرد، گفت: «این خداى من است؟» امّا هنگامى که غروب کرد، گفت: «غروبکنندگان را دوست ندارم!» (انعام/76)
فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ ـ و هنگامى که ماه را دید که (سینه افق را) مىشکافد، گفت: «این خداى من است؟» امّا هنگامى که (آن هم) غروب کرد، گفت: «اگر پروردگارم مرا راهنمایى نکند، مسلّماً از گروه گمراهان خواهم بود.» (انعام/77)
فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی هذا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَریءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ ـ و هنگامى که خورشید را دید که (سینه افق را) مىشکافت، گفت: «این خداى من است؟ این (که از همه) بزرگتر است!» امّا هنگامى که غروب کرد، گفت: «اى قوم من از شریکهایى که شما (براى خدا) مىسازید، بیزارم! (انعام/78)
[8]. ؛ گفتار ابراهیم علیهالسلام در برابر نمرود نیز دلیل و گواه این مطلب است.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذی حَاجَّ إِبْراهیمَ فی رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَ یُمیتُ قالَ أَنَا أُحْیی وَ أُمیتُ قالَ إِبْراهیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذی کَفَرَ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ ـ آیا ندیدى (و آگاهى ندارى از) کسى [نمرود] که با ابراهیم دربارهی پروردگارش محاجه و گفتگو کرد؟ زیرا خداوند به او حکومت داده بود؛ (و بر اثر کمى ظرفیت، از باده غرور سرمست شده بود؛) هنگامى که ابراهیم گفت: «خداى من آن کسى است که زنده مىکند و مىمیراند.» او گفت: «من نیز زنده مىکنم و مىمیرانم!» (و براى اثبات این کار و مشتبه ساختن بر مردم دستور داد دو زندانى را حاضر کردند، فرمان آزادى یکى و قتل دیگرى را داد) ابراهیم گفت: «خداوند، خورشید را از افق مشرق مىآورد؛ (اگر راست مىگویى که حاکم بر جهان هستى تویى،) خورشید را از مغرب بیاور!» (در اینجا) آن مرد کافر، مبهوت و وامانده شد. و خداوند، قوم ستمگر را هدایت نمىکند. (بقره/258)
[9]. مفردات راغب، ماده «عبد»
[10]. لسان العرب، ماده «عبد» ـ ج3 ص271
[11]. متن عربى این سخن: « اعلم أن شرک الاوّلین أخفّ من شرک اهل زماننا بامرین: احدهما: انّ الاوّلین لا یشرکون و لا یدعون الملائکة و الاولیاء و الاوثان مع اللَّه إلّا فی الرخاء و أمّا الشدة فیخلصون لله الدعاء کما قال تعالى: (فاذا رکبوا فى الفلک ...) الامر الثانى: انّ الاوّلین یدعون مع الله اناساً مقرّبین عند الله ... و اهل زماننا یدعون اناساً من افسق الناس.» (شرح کشفالشبهات، ص100)
[12]. دیگر آیات عبارتند از:
ما مِنْ شَفیعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ـ هیچ شفاعت کنندهاى، جز با اذن او نیست.(یونس/3)
لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً ـ آنان هرگز مالک شفاعت نیستند؛ مگر کسى که نزد خداوند رحمان، عهد و پیمانى دارد.(مریم/87)
یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ ـ در آن روز، شفاعت هیچ کس سودى نمىبخشد، جز کسى که خداوند رحمان به او اجازه داده.(طه/109)
وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاَّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ ـ هیچ شفاعتى نزد او، جز براى کسانى که اذن داده، سودى ندارد.(سباء/23)
وَ کَمْ مِنْ مَلَکٍ فِی السَّماواتِ لا تُغْنی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً إِلاَّ مِنْ بَعْدِ أَنْ یَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَرْضى ـ و چه بسیار فرشتگان آسمانها که شفاعت آنها سودى نمىبخشد مگر پس از آنکه خدا براى هر کس بخواهد و راضى باشد اجازه (شفاعت) دهد.(26)
این آیات هم نشان دهنده اجازه شفاعت است:
وَ لا یَمْلِکُ الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ ـ کسانى را که غیر از او مىخوانند قادر بر شفاعت نیستند؛ مگر آنها که شهادت به حق دادهاند و بهخوبى آگاهند.(زخرف/86)
لا یَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضى ـ آنها (فرشتگان) جز براى کسى که خدا راضى (به شفاعت براى او) است شفاعت نمىکنند.(انبیاء/28)
[13]. به هر حال، این آیه از این بدعت مذمّت مىکند، بدعتى که به گفته مورّخان، چند قرن بعد از حضرت مسیح علیهالسلام بر اثر بعضى از حوادث تاریخى که منجر به شکست مسیحیان شد و گروهى متوارى بیابانها و کوهها شدند و به زندگى در انزوا پناه بردند، به وجود آمد و به تدریج رهبانیّت به صورت یک برنامه دینى درآمد. نخست مردان تارک دنیا (راهبان) راهى «دیرها» شدند، سپس زنان تارک دنیا (راهبهها) به آنها پیوستند و دیرنشینى آغاز شد. و از جمله سنّتهاى غلط که همراه با رهبانیّت در میان راهبان و راهبهها شکل گرفت، مسأله ترک ازدواج بهطور مطلق بود که امرى بر خلاف سنّت الهى و طبیعت بشرى است و سرچشمه مفاسد بىشمارى شد. مورّخ مشهور غربى «ویل دورانت» در تاریخ معروف خود، بحث مشروحى درباره رهبانان دارد که قابل توجّه است. او در ضمن اعتراف مىکند که پیوستن راهبهها (زنان تارک دنیا) از قرن چهارم میلادى شروع شد و روز به روز کار رهبانیّت بالا گرفت و در قرن دهم میلادى به اوج خود رسید.تاریخ ویل دورانت، ج13، ص443
[14]. (برخی منابع اهل سنت): مسند احمد، ج4، ص126 ـ مستدرکالصحیحین، ج1، ص97 ـ سنن بیهقى، ج10، ص114 ـ سنن ابن ماجه، ج1، ص16 ـ معجم طبرانى، ج1، ص28
(برخی منابع شیعه): المحاسن ج1 ص207 ـ الکافی ج1 ص56 ـ تحفالعقول النص ص151 ـ من لا یحضره الفقیه ج2 ص137 ـ الخصال ج2 ص606 ـ عیون أخبارالرضا ج2 ص124 الأمالی (للمفید) النص ص53 ـ تهذیب الأحکام (تحقیق خرسان) ج3 ص70 ـ الأمالی (للطوسی) النص ص337
[15]. محمد بن علوى عالم شجاعى بود که در مکّه مىزیست و حلقه درس قابل توجّهى داشت، علما و بزرگان مکّه و رجال سیاسى کشور سعودى احترام فوقالعادهاى براى او قائل بودند؛ او که خود را «خادم العلم الشریف بالبلد الحرام» مىخواند پیرو مذهب «مالکى» بود و از ذرّیه زهراى مرضیّه و به لقب «الحسنى» افتخار مىکرد و به دنبال نام خود آن را مىنگاشت. حلقه درس او در مسجدالحرام از پرجمعیّتترین حلقههای درس مسجدالحرام بود و تألیفات فراوانى در علوم اسلامى داشت. او با تندروى وهّابىهاى متعصّب سخت مخالف بود و سرانجام کتاب «مفاهیم یجب أن تصحّح» (مفاهیمى که باید اصلاح گردد) را در نقد افکار و عقاید آنها نوشت. او با لحنى مؤدّبانه و عالمانه (همانگونه که از نام کتاب پیداست) به نقد مهمترین پایههاى فکرى این گروه تندرو پرداخت و در همهجا بر آیات قرآن و احادیث پیغمبر اکرم صلیاللهوعلیهوآله از منابع معتبر اهل سنّت تکیه کرد و به کتابها و منابعى استناد جست که وهّابىهاى تندرو نیز قادر بر انکار آن نبودند. او به عنوان این که یک سلسله مفاهیم در مغز این گروه است که سبب تکفیر بسیارى از مسلمانان و اباحه نفوس و اموال آنها شده و رشته وحدت را گسسته است، و باید این مفاهیم اصلاح گردد به میدان آمد، و به خوبى از عهده کار برآمد.
[16]. مفاهیم یجب أن تصحّح، ص102 به بعد