نکاتی دربارهی
سیزده به در
فایل PDF خلاصه و تنظیم شده در دوصفحه A4
نحسی 13
آیتالله شهید علامه مرتضی مطهری در باره نحسی سیزده مطلبی دارند که در زیر میخوانید:
بیان قرآن کریم
قرآن کریم این مسئله را به شکل عجیبى طرح مىکند. اولاً به اقوام مختلفى نسبت مىدهد؛ به آل فرعون، به مردم عاد و به مردم انطاکیّه، که اینها در مقابل دعوت رسل اظهار تطیّر مىکردند یعنى فال بد مىزدند و قرآن کریم در آیات زیادى با کمال صراحت این مطلب را مىگوید که منشأ فال بد، هر شومى و نحوستى که وجود دارد، خارج از وجود خود بشر نیست؛ یعنى بشر ممکن است فکر و عقیدهاش فکر و عقیده شومى باشد؛ وقتى که فکر و عقیدهاش سراسر خرافه و جهالت است، شومى در جهالت است. شومى جز در اخلاق فاسد در جاى دیگرى نیست. شومى جز در اعمال پلید در چیز دیگرى نیست. از نظر سعادت بشرى، اگر بخواهیم حساب کنیم چه کشفى بزرگترین کشفها در دنیاست، من خیال مىکنم بزرگترین کشفى که در دنیا به حال بشر مفید و سعادتمند است و بسیار عمیق و ارزنده است ولى بشر کمتر مىخواهد زیر بار آن برود این کشف است:
«دَواؤُکَ فیکَ.. وَ داؤُکَ مِنْکَ».[1]
اى بشر! دردت از خودت برمىخیزد، منشأ بدبختى تو خودت هستى نه چیز دیگر، سرنوشت شوم را خودت به دست خودت براى خودت بهوجود مىآورى، سرنوشت شوم تو بهدست دیگرى نیست و همچنین تبدیل سرنوشت هم جز بهدست خودت نیست؛ چاره این شومى و این سرنوشت بد هم در وجود خود توست.
«وَ کُلَّ انْسانٍ الْزَمْناهُ طائِرَهُ فى عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیمَةِ کِتاباً یَلْقیهُ مَنْشوراً ـ و هر انسانى، اعمالش را بر گردنش آویختهایم و روز قیامت، کتابى براى او بیرون مىآوریم که آن را در برابر خود، گشوده مىبیند! (این همان نامه اعمال اوست!)» (اسراء/13).
در عرب چون اصل فال بد زدن را از مرغها گرفته بودند و بعضى از مرغها را شوم حساب مىکردند برای این فال بد زدن را «تطیّر» مىنامند.
احادیث
پیغمبر اکرم در کمال صراحت فرمود:
«رُفِعَ عَنْ امَّتِىَ... الطِّیَرَةُ ـ در امت من تطیّر و فال بد وجود ندارد».[2]
خود پیغمبر اکرم اشیاء را به فال نیک مىگرفت و هرگز فال بد نمىزد و از فال بد منع مىکرد.
فرمود: «إِذَا تَطَیَّرْتَ فَامْضِ وَ إِذَا ظَنَنْتَ فَلَا تَقْضِ ـ هر وقت به دلت بد آمد، با آمدن چیزى دلت چرکین شد و تطیر زدى، اعتنا نکن، مخصوصاً برو».[3]
باز فرمود:
« لَا تُعَادُوا الْأَیَّامَ فَتُعَادِیَکُم ـ با ایام و روزگارها اعلام دشمنى نکنید که آنگاه آنها دشمن شما مىشوند».[4]
امام صادق علیهالسلام نیز فرمودهاند:
«الطِّیَرَةُ عَلَى مَا تَجْعَلُهَا إِنْ هَوَّنْتَهَا تَهَوَّنَتْ وَ إِنْ شَدَّدْتَهَا تَشَدَّدَتْ وَ إِنْ لَمْ تَجْعَلْهَا شَیْئاً لَمْ تَکُنْ شَیْئا»[5]
«تطیّر چیزى است که اگر سخت بگیرى بر تو سخت مىگیرد، چون وقتى سخت مىگیرى خودت هستى که بر خودت سخت مىگیرى و اگر سست بگیرى بر تو سست مىگیرد؛ اگر اعتنا نکنى مىبینى چیزى نبوده است».
خیلى جمله عجیبى است!
آیات قرآن درباره قوم عاد
به هر حال مسئله تطیّر و فال بد زدن مسئلهاى است که در اسلام به هر نام و عنوانى محکوم است و چنین چیزى وجود ندارد. در سراسر تعلیمات اصیل اسلامى شما کلمهاى در این موضوع پیدا نمىکنید. ما کلمه نحس و یوم نحس را در دو جاى قرآن داریم. خیلى جالب است؛ هر دو جا هم درباره قوم عاد است پس از نزول عذاب بر آنها.
«إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریحاً صَرْصَراً فی یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ ـ ما تندباد وحشتناک و سردى را در یک روز شوم مستمر بر آنان فرستادیم».(قمر/ 49)
یا:
«فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریحاً صَرْصَراً فی أَیَّامٍ نَحِساتٍ ـ سرانجام تندبادى شدید و هولانگیز و سرد و سخت در روزهایى شوم و پرغبار بر آنها فرستادیم».(فصلت/ 16)
کلمه «نحس» در این آیه را مفسرین دو جور معنى کردهاند؛ یکى اینکه مقصود این است که روز سرد و پر باد و غبارى بوده است؛ چون روز سرد و پر باد و غبارى بوده، قرآن «نحس» گفته است، زیرا کلمه نحس جز سختى و شدت یا ترسناک و وحشتزا بودن مفهوم اصلى دیگرى ندارد.
بعضى گفتهاند (این به نظر من جالبتر است) مقصود این است که در یک روز شومى [چنین کردیم] خود قرآن در کمال صراحت اعلام مىکند این مردم معذب شدند، چرا معذب شدند؟ به خاطر اعمال و افکارشان، به خاطر طغیانهایشان در مقابل امر الهى. آن روزى که مردم آن سرنوشت محتوم را از عمل خودشان پیدا مىکنند و دچار نکبت و بدبختى مىشوند، قرآن آن روز را روز نحس مىداند. آن روز، دیگر نه چهارشنبه است نه پنجشنبه، نه جمعه، نه شنبه... و نه اول نه دوم نه سیزده... هر روزى که مردمى به کیفر اعمال خودشان گرفتار شدند و در عقوبت اعمال خودشان دست و پا زدند، بدانند در روز نحسى گرفتارند. خود قرآن توضیح مىدهد:
«قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً ـ بگو: او قادر است که از بالا یا از زیر پاى شما، عذابى بر شما بفرستد یا بهصورت دستههاى پراکنده شما را با هم بیامیزد».(انعام/65)[6]
*******************************
بیرون رفتن همه مردم در یک روز
این سنت که همه مردم در یک روز خاص از شهر بیرون بروند چند اشکال بزرگ را در بر دارد.
1ـ به دلیل حضور تعداد زیادی از مردم در پارکها و فضای سبز بسیاری از مسائل شرعی رعایت نمیشود.مسائلی مانند پوشش اسلامی، کنترل نگاههای شهوتانگیز.
اختلاط زنان و مردان نامحرم و متاسفانه بازی آنها با هم در برابر نامحرمان موجب بروز برخی گناهان کبیره است.
2ـ وقت بسیاری به دلیل ترافیک و... تلف میشود.
3ـ به دلیل حضور جمعیت زیاد در یک مکان استفاده از آنجا به راحتی انجام نمیشود. بهعنوان مثال در یک پارک فضای کمی وجود دارد و بچهها برای بازی با وسایل و... یا مکان مناسب ندارند یا باید در نوبت طولانی باشند.
4ـ بیرون رفتن در روز سیزده نوروز به شکلی ترویج خرافه غلط نحسی است اگر چه به آن اعتقاد نداشته باشیم. زیرا این سنت غلط را احیا میکنیم.
5ـ بیرون رفتن همه مردم در یک روز، از سنتهای جاهلی بوده است.
با نگاهی به تاریخ اقوام و داستانهای قرآن میبینیم که بیرون رفتن همه مردم در یک روز از شهر و شادی و پایکوبی از سنتهای مردم جاهل و مشرک بوده است.
الف) مردم بابل
اهل بابل، محل زندگى حضرت ابراهیم علیهالسلام، هر سال جشن مخصوصى داشتند و غذاهایى را آماده مىکردند که در بتخانه قرار مىدادند تا متبرّک شود، سپس دستجمعى به بیرون شهر مىرفتند و پس از خوشگذرانى، در پایان روز براى صرف غذا به بتخانه باز مىگشتند.[7]
ب) «اصحاب الرّس»
داستان ایشان بسیار قابل تامل است. به روایت زیر دقت نمایید.
ابو الصّلت هروى گوید: حضرت رضا علیهالسّلام از پدران بزرگوارش از امام حسین علیهمالسّلام نقل کردند که سه روز قبل از شهادت حضرت علىّ علیهالسّلام مردى از اشراف تمیم به نام عمرو، نزد آن حضرت آمده، در باره اصحاب الرّسّ، چنین سؤالاتى نمود:
اصحاب الرّس در چه زمانى مىزیستند؟ مسکن آنان کجا بود؟ پادشاه آنان چه کسى بود؟ آیا خداوند پیامبرى سوى آنان فرستاد یا نه؟ چگونه از بین رفتند؟ در قرآن نام آنان هست ولى از اخبارشان مطلبى ذکر نشده است.
حضرت فرمودند: در باره مطلبى سؤال کردى که قبل از تو کسى چنین سؤالى از من نپرسیده بود، و بعد از من نیز کسى در باره آن مطلبى برایت نقل نخواهد کرد مگر از قول من، و هیچ آیهاى در قرآن نیست مگر اینکه آن را مىدانم و تفسیرش را نیز مىدانم، و نیز مىدانم در کجا نازل شده، در کوه نازل شده یا در دشت، و در چه زمانى، شب یا روز؟ اینجا ـ با دست به سینه مبارکشان اشاره نمودند ـ علم بسیارى است ولى طالبان آن کم هستند و به زودى وقتى مرا از دست دادند پشیمان خواهند شد.
اى تمیمى! داستان آنان چنین بود که: درخت صنوبرى را به نام «شاه درخت» مىپرستیدند، این درخت را یافث بن نوح بر کنار چشمهاى به نام «دوشاب» غرس کرده بود و این چشمه بعد از طوفان، براى نوح علیه السّلام حفر شده بود، و علّت نامگذارى آنان به اصحاب الرّسّ این بود که خانههاى خود را در زمین حفر مىکردند، (رسّ یعنى حفر کردن یا پنهان کردن) و زمانشان بعد از سلیمان بن داود علیهما السّلام بود. دوازده قریه در کنار نهرى از مشرق زمین به نام رسّ داشتند، آن رود نیز به نام آنان رسّ نامیده شده بود. در آن روزگار نهرى پرآبتر و شیرینتر از آن روى زمین نبود و قریههایى بیشتر و آبادتر از آنها وجود نداشت، نام آنها به ترتیب عبارت بود از: آبان، آذر، دى، بهمن، اسفندار، فروردین، اردىبهشت، خرداد، مرداد، تیر، مهر، شهریور، و بزرگترین شهر آنان، اسفندار بود که پادشاه در آن مىزیست، نام او ترکوذ بن غابور بن یارش ابن سازن بن نمرود بن کنعان بود که این آخرى فرعون زمان ابراهیم علیهالسّلام بود.
آن چشمه و صنوبر در همین شهر بود، و در هر قریه دانهاى از میوه آن صنوبر کاشته بودند و آن دانه رشد کرده، درخت عظیمى شده بود، آب آن چشمه و رودخانهها را حرام کرده بودند و نه خود و نه چهارپایانشان از آن نمىنوشیدند و هر کس چنین مىکرد او را مىکشتند و مىگفتند: این آب، مایه حیات خدایان ماست، و شایسته نیست کسى از حیات و زندگى آنها چیزى کم کند، و خود و چهارپایانشان از رود رسّ که قریهها در کنار آن بنا شده بود، استفاده مىکردند، و در هر ماه از سال، در هر قریه، عیدى معیّن کرده بودند که اهل آن قریه جمع شده و بر درخت بزرگ آن آبادى، پشه بندى از حریر که داراى انواع نقش و نگار بود نصب مىکردند، سپس گاو و گوسفندهائى آورده و براى درخت قربانى مىکردند و بر آن قربانىها هیزم ریخته، آتش مىزدند و آنگاه که دود آن قربانىها به هوا رفته و بین آنها و آسمان حائل مىشد و دیگر نمىتوانستند آسمان را ببینند، در برابر درخت، به سجده مىافتادند و گریه و زارى مىکردند تا از آنها راضى شود، و شیطان نیز مىآمد و شاخههاى
درخت را حرکت مىداد و از تنه آن همچون کودکى فریاد مىزد که: اى بندگانم! از شما راضى شدم، راحت و خوشحال باشید، آنان هم سر از سجده برداشته، شراب مىنوشیدند و موسیقى مىنواختند و سنج مىزدند و آن روز و شب را به همان حال سپرى مىکردند و سپس مىرفتند.
و عجمها نام ماههاى خود را از نام این آبادىها گرفتند و ماههاى خود را آبان ماه، آذر ماه، و غیره نامیدند، چون اهل آن قریهها مىگفتند: این عید فلان ماه است و آن عید فلان ماه و در زمان عید، بزرگترین آبادى، کوچک و بزرگ آنان، در آن شهر جمع مىشدند و در نزد چشمه و صنوبر، چادرى از حریر که انواع نقش و نگار بر آن بود، برمىافراختند. این چادر دوازده در داشت که هر درى مربوط به اهل یک قریه مىشد، آنان در خارج از چادر در مقابل صنوبر سجده کرده و قربانىهائى چند برابر قربانى درخت قریههاى کوچکتر، ذبح مىکردند، و شیطان نیز نزد آن درخت مىآمد و صنوبر را به شدّت تکان مىداد و با صداى بلند از درون آن سخن گفته، و بیش از وعد و وعیدهاى تمام شیاطین
به آنان وعده و وعید مىداد، و آنان سر از سجده برمىداشتند و از شدّت شادى و نشاط از حال مىرفتند و از شدّت شرابخوارى و اشتغال به موسیقى، توان صحبت کردن نداشتند، و دوازده روز و شب، به عدد اعیادشان در تمام سال، به همان حال مىگذراندند و سپس مىرفتند.
و چون کفر به خدا، و عبادت غیر خدا در میان آنان طولانى گشت، خداوند عزّ و جلّ پیامبرى از بنى اسرائیل از فرزندان یهودا بن یعقوب سوى آنان فرستاد و مدّت زمانى طولانى در بین آنان بوده و آنان را به عبادت خداوند عزّ و جلّ و شناخت ربوبیّت او دعوت مىکرد، ولى از او پیروى نکردند، و وقتى آن پیامبر دید که آنان به شدّت غرق در ضلال و گمراهى هستند و دعوت او را بسوى رشد و رستگارى ردّ مىکنند، در عید شهر بزرگ آنها شرکت کرد و گفت: خدایا این بندگان تو، جز تکذیب من و کفر به تو کار دیگرى نمىکنند، و درختى را که نه فایده دارد و نه ضرر، مىپرستند.
تمام درختانشان را خشک کن و قدر و عظمت خود را به آنان بنمایان، صبح روز بعد، درختها خشک شده بود، این مطلب آنان را ترساند و احساس عجز و ناامیدى کردند و به دو گروه تقسیم شدند، گروهى گفتند: این مرد که ادّعا مىکند رسول خداى آسمان و زمین است، خدایان شما را جادو کرده است تا شما را از خدایانتان به سوى خداى خویش متوجّه گرداند، گروه دیگر گفتند: نه، بلکه خدایان شما با دیدن این مرد که از آنان عیبگویى مىکند و در موردشان سخنان نامربوط مىگوید، و شما را به پرستش خداى دیگرى مىخواند، خشمگین شدهاند و زیبایى و بهاى خود را از شما پوشاندهاند تا شما نیز به خاطر آنان خشمگین شوید و انتقام آنان را از این مرد بگیرید.
برای همین همگى بر آن شدند که او را بکشند، براى این کار لولههاى بلندى از سرب که دهانههاى گشادى داشت، برگرفتند و آنها را از قعر چشمه تا روى آب مثل لولههاى سفالین آبراهه (فاضلاب) بر روى هم سوار کردند، و آب داخل آن (چشمه یا لوله) را کشیدند و سپس در قعر آن چاهى عمیق با دهانه تنگ حفر کردند و پیامبرشان را به درون آن انداختند و صخره بزرگى بر دهانه آن نهادند و آنگاه لولهها را از آب بیرون آوردند و گفتند: اکنون که خدایان دیدند که ما، شخصى را که در بارهشان به بدى سخن مىگفت و ما را از پرستش آنان باز
مىداشت کشتیم، و در زیر بزرگترین خدایان دفنش کردیم تا دلش آرام گیرد، امیدواریم که از ما راضى شده باشند و غنچهها و طراوت آنها مثل گذشته به سوى ما باز گردد، آن مردم در تمام روز، صداى ناله پیامبرشان را مىشنیدند که مىگفت: «خداى من، تنگى جا و شدّت ناراحتى مرا مىبینى، به ناتوانى و درماندگىام رحم کن و زودتر قبض روحم فرما، و اجابت دعایم را تأخیر نینداز!» تا بالاخره مرد، خداوند عزّ و جلّ به جبرئیل فرمود: اى جبرئیل! آیا این بندگان من، که صبر و بردبارى من آنها را فریب داده و خود را از خشم من در امان مىپندارند و کس دیگرى غیر از من را مىپرستند و پیامبر مرا کشتهاند، گمان مىکنند که در مقابل غضب من توان مقاومت دارند، یا آیا مىتوانند از محدوده قدرت من خارج شوند؟ چگونه؟! و حال آنکه من از کسى که مرا نافرمانى کند و از عقاب من نهراسد، خودم انتقام خواهم گرفت، و به عزّت و جلالم قسم یاد کردهام که آنان را مایه عبرت اهل عالم قرار دهم، و خداوند، آنها را در آن عیدشان جز با بادهاى سرخ رنگ به هراس نیفکند، آنان در آن طوفان حیران شده به هراس افتاده بودند و به یک دیگر پناه مىبردند، سپس زمین در زیر پاهایشان به گوگردى مشتعل تبدیل شد و ابرى سیاه بر آنان سایه افکند و آتشى ملتهب همچون گنبد بر آنان فرو افکند و بدنهایشان در آتش همچون سرب مذاب ذوب شد.
پناه مىبریم به خداوند متعال از غضب و عذابش. و لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه العلیّ العظیم.[8]
[1]. دَوَاؤُکَ فِیکَ وَ مَا تَشْعُرُ * وَ دَاؤُکَ مِنْکَ وَ مَا تَنْظُر ـ دیوان الإمام علی علیهالسلام؛ ص175
[2]. «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِی تِسْعٌ الْخَطَأُ وَ النِّسْیَانُ وَ مَا أُکْرِهُوا عَلَیْهِ وَ مَا لَا یَعْلَمُونَ وَ مَا لَا یُطِیقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَیْهِ وَ الْحَسَدُ وَ الطِّیَرَةُ وَ التَّفَکُّرُ فِی الْوَسْوَسَةِ فِی الْخَلْقِ مَا لَمْ یَنْطِقْ بِشَفَةٍ وَ لَا لِسَان ـ از امّت من نه چیز برداشته شده: اشتباه، فراموشى، آنچه بىاختیار بر آن وادار شوند، آنچه نمىدانند، آنچه توانش را ندارند، آنچه بدان ناچار شدهاند، حسد، فال بد زدن، وسوسه در اندیشه در کار خلقت، تا هنگامى که لب و زبان بدان نگشودهاند». این روایت معروف به «حدیث رفع» است و فقها به تفصیل دربارهاش سخن گفتهاند. برخی منابع: تحفالعقول ص50 ـ التوحید (للصدوق) ص353 ـ الخصال ج2 ص417 ـ وسائل الشیعة ج15 ص369 ـ مرآة العقول ج11 ص394 ـ بحار الأنوار (ط - بیروت) ج2 ص280 ـ مستدرک الوسائل ج6 ص423
[3]. برخی منابع: تحف العقول ص50 ـ وسائل الشیعة ج11 ص362 ـ وسائل الشیعة ج27 ص58 ـ بحار الأنوار (ط - بیروت) ج74 ص153
[4]. برخی منابع: الخصال ج2 ص394 ـ معانیالأخبار ص123 ـ إعلام الورى(ط - القدیمة) ص438 ـ جامع الأخبار(للشعیری) ص90 ـ عدة الداعی ص53 ـ بحار الأنوار (ط - بیروت) ج24 ص239 ـ مستدرک الوسائل؛ ج13 ص77
[5]. برخی منابع: الکافی (ط - الإسلامیة) ج8 ص197 ـ وسائلالشیعة ج11 ص361 ـ مرآةالعقول ج26 ص99 ـ بحار الأنوار (ط - بیروت) ج55 ص310
[6]. دفاع از 13 ـ علامه شهید آیتالله مطهری ـ این سخنرانى در 16 فروردین 1349 برابر با 25 محرم 1390 در حسینیه ارشاد ایراد شده است.
[7]. تفسیر نور، ج8، ص43
[8]. أَتَى عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ ع قَبْلَ مَقْتَلِهِ بِثَلَاثَةِ أَیَّامٍ رَجُلٌ مِنْ أَشْرَافِ تَمِیمٍ یُقَالُ لَهُ عَمْرٌو فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَخْبِرْنِی عَنْ أَصْحَابِ الرَّسِ فِی أَیِ عَصْر...
برخی منابع: عیون أخبار الرضا علیهالسلام، ج1، ص205 ـ علل الشرائع ج1 ص40 ـ بحار الأنوار (ط - بیروت) ج14 ص148